جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
جز (جایگزینی متن - '{{صحابه}}' به '') |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[اسماء دختر نعمان بن ابیالجون در تراجم و رجال]] - [[اسماء دختر نعمان بن ابیالجون در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[اسماء دختر نعمان بن ابیالجون در تراجم و رجال]] - [[اسماء دختر نعمان بن ابیالجون در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
در [[تاریخ]] از برخی [[زنان]] نام برده شده که قرار بود با [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[ازدواج]] کنند ولی [[توفیق]] همسری وی را نیافتند؛ از جمله این [[زنان]]، اسماء دختر صلت بود که وقتی خبر خواستگاری [[رسول خدا]]{{صل}} از او به وی رسید، از [[خوشحالی]] [[جان]] داد<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.</ref>. | در [[تاریخ]] از برخی [[زنان]] نام برده شده که قرار بود با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[ازدواج]] کنند ولی [[توفیق]] همسری وی را نیافتند؛ از جمله این [[زنان]]، اسماء دختر صلت بود که وقتی خبر خواستگاری [[رسول خدا]] {{صل}} از او به وی رسید، از [[خوشحالی]] [[جان]] داد<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.</ref>. | ||
نمونه دیگر، شنباء، دختر "عمرو غفاری بود که بعضی او را از [[بنی قریظه]] و برخی دیگر او را کنانی دانستهاند. وقتی شنباء نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد در ایام [[عادت]] زنانه بود و پیش از [[پاک]] شدن او [[ابراهیم]]، پسر [[پیامبر]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت و شنباء گفت: "اگر [[محمد]]، [[پیامبر]] بود محبوبترین کس او نمیمرد". [[پیامبر]]{{صل}} هم به همین سبب او را رها کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. | نمونه دیگر، شنباء، دختر "عمرو غفاری بود که بعضی او را از [[بنی قریظه]] و برخی دیگر او را کنانی دانستهاند. وقتی شنباء نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد در ایام [[عادت]] زنانه بود و پیش از [[پاک]] شدن او [[ابراهیم]]، پسر [[پیامبر]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت و شنباء گفت: "اگر [[محمد]]، [[پیامبر]] بود محبوبترین کس او نمیمرد". [[پیامبر]] {{صل}} هم به همین سبب او را رها کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. | ||
[[زن]] دیگری که [[پیامبر]]{{صل}} او را به سوی اهلش باز گرداند، اسماء، دختر نعمان بن اسود بن شراحیل کندی<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref> بود. در ادامه چگونگی [[ازدواج]] او با [[پیامبر]]{{صل}} و جدایی او از ایشان بیان خواهد شد<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۱.</ref>. | [[زن]] دیگری که [[پیامبر]] {{صل}} او را به سوی اهلش باز گرداند، اسماء، دختر نعمان بن اسود بن شراحیل کندی<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref> بود. در ادامه چگونگی [[ازدواج]] او با [[پیامبر]] {{صل}} و جدایی او از ایشان بیان خواهد شد<ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۱.</ref>. | ||
==اسماء و معرفی او به [[پیامبر]]{{صل}}== | == اسماء و معرفی او به [[پیامبر]] {{صل}} == | ||
اسماء، دختر نعمان کندی<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.</ref>، از جمله [[زنان]] غیر [[قریشی]] [[پیامبر]]{{صل}} بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۲۲.</ref>. نام او را امیمه و امامه نیز [[نقل]] کردهاند. واقدی در این باره میگوید: پدرش، [[نعمان بن ابی جون کندی]] بود و بستگانش در منطقه نجد و اطراف شُرّیة [[زندگی]] میکردند. پدرش در حالی که [[مسلمان]] شده بود، در [[مدینه]] به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا اجازه میدهی زیباترین [[زن]] بیوه [[عرب]] را که [[همسر]] پسر عمویش بوده و شوهرش در گذشته و او بیوه شده است، به [[عقد]] شما در آورم، در حالی که او نیز مایل به [[ازدواج]] با شما و شیفته شماست؟" [[پیامبر]]{{صل}} آن [[زن]] را با مهر دوازده و نیم وقیه نقره برای خود [[عقد]] فرمود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۵۱۷ (فقط مقدار مهر را گفته است).</ref> و [[نقل]] شده که در [[ربیع الاول]] [[سال نهم هجرت]] این [[عقد]] صورت گرفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.</ref>. | اسماء، دختر نعمان کندی<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴.</ref>، از جمله [[زنان]] غیر [[قریشی]] [[پیامبر]] {{صل}} بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۲۲.</ref>. نام او را امیمه و امامه نیز [[نقل]] کردهاند. واقدی در این باره میگوید: پدرش، [[نعمان بن ابی جون کندی]] بود و بستگانش در منطقه نجد و اطراف شُرّیة [[زندگی]] میکردند. پدرش در حالی که [[مسلمان]] شده بود، در [[مدینه]] به حضور [[پیامبر]] {{صل}} آمد و گفت: "ای [[رسول خدا]]! آیا اجازه میدهی زیباترین [[زن]] بیوه [[عرب]] را که [[همسر]] پسر عمویش بوده و شوهرش در گذشته و او بیوه شده است، به [[عقد]] شما در آورم، در حالی که او نیز مایل به [[ازدواج]] با شما و شیفته شماست؟" [[پیامبر]] {{صل}} آن [[زن]] را با مهر دوازده و نیم وقیه نقره برای خود [[عقد]] فرمود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۵۱۷ (فقط مقدار مهر را گفته است).</ref> و [[نقل]] شده که در [[ربیع الاول]] [[سال نهم هجرت]] این [[عقد]] صورت گرفت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.</ref>. | ||
سپس نعمان بن ابی جون گفت: من همراه فرستاده شما میروم و همسرت را همراه او نزد شما میفرستم". [[پیامبر]]{{صل}} نیز ابواسید ساعدی را همراه نعمان فرستاد. هنگامی که نعمان و ابو اسید رسیدند، اسماء در [[خانه]] خود نشست و به ابو اسید اجازه ورود داد. ابو اسید میگوید، چون این موضوع پس از [[نزول]] [[احکام]] [[حجاب]] بود به او [[پیام]] دادم که [[همسران پیامبر]]{{صل}} را نباید هیچ یک از مردان نامحرم نبینند و باید از پس پرده با نامحرم سخن بگویی، او نیز پذیرفت و من سه روز آنجا بودم و سپس او را بر شتری راهوار که سایبانی داشت، سوار کردم و به [[مدینه]] آوردم و او در محله [[بنی ساعده]] ساکن شد. من به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} که در میان [[قبیله]] [[بنی عمروبن عوف]] بود، رفتم و ایشان را از آمدن اسماء [[آگاه]] کردم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۷ (علت مرض برص را گفته است)؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۱۱۰۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۲.</ref> | سپس نعمان بن ابی جون گفت: من همراه فرستاده شما میروم و همسرت را همراه او نزد شما میفرستم". [[پیامبر]] {{صل}} نیز ابواسید ساعدی را همراه نعمان فرستاد. هنگامی که نعمان و ابو اسید رسیدند، اسماء در [[خانه]] خود نشست و به ابو اسید اجازه ورود داد. ابو اسید میگوید، چون این موضوع پس از [[نزول]] [[احکام]] [[حجاب]] بود به او [[پیام]] دادم که [[همسران پیامبر]] {{صل}} را نباید هیچ یک از مردان نامحرم نبینند و باید از پس پرده با نامحرم سخن بگویی، او نیز پذیرفت و من سه روز آنجا بودم و سپس او را بر شتری راهوار که سایبانی داشت، سوار کردم و به [[مدینه]] آوردم و او در محله [[بنی ساعده]] ساکن شد. من به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} که در میان [[قبیله]] [[بنی عمروبن عوف]] بود، رفتم و ایشان را از آمدن اسماء [[آگاه]] کردم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۷؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۷ (علت مرض برص را گفته است)؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷؛ سیرت رسول الله {{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۱۱۰۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۸۴.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۲.</ref> | ||
==علل فرستاده شدن اسماء به سوی قبیلهاش== | == علل فرستاده شدن اسماء به سوی قبیلهاش == | ||
درباره اینکه چرا [[پیامبر]] اسماء را به سوی قومش بازگرداند، [[دلایل]] گوناگونی [[نقل]] شده که به برخی از آنها اشاره میشود: | درباره اینکه چرا [[پیامبر]] اسماء را به سوی قومش بازگرداند، [[دلایل]] گوناگونی [[نقل]] شده که به برخی از آنها اشاره میشود: | ||
# [[طبری]] [[نقل]] میکند، پس از آنکه [[پیامبر]]{{صل}} اسماء را به همسری پذیرفت، چون با او [[خلوت]] کرد، در تن وی سپیدی دید ([[بیماری]] برص) پس به او چیزی بخشید و او را به سوی بستگانش فرستاد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. در [[نقلی]] دیگر آمده است که چون [[پیامبر]]{{صل}} با او [[خلوت]] کرد، از او به [[خدا]] [[پناه]] برد و کسی پیش نعمان فرستاد و به او گفت: "مگر این دختر تو نیست؟" نعمان پاسخ داد: "بله"! آنگاه [[پیامبر]]{{صل}} از اسماء پرسید: مگر تو دختر نعمان نیستی؟ او گفت: "بله"! پس از آن، نعمان به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: او را نگهدار که چنین و چنان است و از او بسیار [[ستایش]] کرد و از جمله گفت که او هرگز [[عادت]] زنانه نداشته است و [[پیامبر]]{{صل}} او را رها کرد و معلوم نیست به سبب سخن[[زن]] بود و یا سخن پدرش که او هرگز [[عادت]] زنانه نداشته است<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. | # [[طبری]] [[نقل]] میکند، پس از آنکه [[پیامبر]] {{صل}} اسماء را به همسری پذیرفت، چون با او [[خلوت]] کرد، در تن وی سپیدی دید ([[بیماری]] برص) پس به او چیزی بخشید و او را به سوی بستگانش فرستاد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. در [[نقلی]] دیگر آمده است که چون [[پیامبر]] {{صل}} با او [[خلوت]] کرد، از او به [[خدا]] [[پناه]] برد و کسی پیش نعمان فرستاد و به او گفت: "مگر این دختر تو نیست؟" نعمان پاسخ داد: "بله"! آنگاه [[پیامبر]] {{صل}} از اسماء پرسید: مگر تو دختر نعمان نیستی؟ او گفت: "بله"! پس از آن، نعمان به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: او را نگهدار که چنین و چنان است و از او بسیار [[ستایش]] کرد و از جمله گفت که او هرگز [[عادت]] زنانه نداشته است و [[پیامبر]] {{صل}} او را رها کرد و معلوم نیست به سبب سخن[[زن]] بود و یا سخن پدرش که او هرگز [[عادت]] زنانه نداشته است<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۲۹۶.</ref>. | ||
# [[هشام بن محمد بن سائب کلبی]] از پدرش، او از [[ابوصالح]] و او از [[ابن عباس]] [[نقل]] کرده است که میگفته است: [[پیامبر]]{{صل}} اسماء، دختر نعمان را که از زیباترین [[زنان]] روزگار خود بود، برای خود [[عقد]] فرمود. هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} با برخی [[زنان]] غیر [[قریش]] ازدواج کرد، [[عایشه]] گفت: اینک دست بر [[زنان]] غریبه [[زیبا]] نهاده و ممکن است آنها به زودی نظر او را از ما بازگردانند. به همین جهت هنگامی که [[همسران پیامبر]]{{صل}} اسماء را دیدند بر او [[رشک]] بردند و وقتی [[حفصه]] و [[عایشه]] به آرایش او پرداختند، یکی از آن دو به اسماء گفت: "پیامبر{{صل}} [[دوست]] میدارد که چون پیش [[همسر]] خود میآید او بگوید: {{متن حدیث|أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْك}}؛ از [[شرّ]] تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم!!" بدین سبب بود که چون [[پیامبر]]{{صل}} پیش اسماء آمد، اسماء گفت: "از [[شرّ]] تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم!" [[پیامبر]]{{صل}} آستین [[جامه]] خود را بر چهره خویش نهاد و سه بار فرمود: "تو به [[بهترین]] [[پناهگاه]] [[پناه]] میبری". ابواسید میگوید: [[پیامبر]]{{صل}} پیش من آمد و فرمود: "ابواسید! دو دست [[جامه]] کتانی سپید به او بده و او را پیش [[قوم]] خودش ببر". بعد از این ماجرا اسماء میگفت مرا [[بدبخت]] بخوانید<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۹-۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۹-۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷-۱۸ (این گونه نقل شده: دو دست جامه کتانی سپید به او بده و او را برگردان) و الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۶.</ref>. به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: چه کسی او را به گفتن آن جمله وا داشته است؟ [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّهُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ وَكَيْدُهُنَّ عَظِيمٌ}}؛ آری، آنان همان [[زنان]] اطراف [[یوسف]] هستند و [[فریب]] آنان بزرگ است. در [[نقلی]] هم گفته شده، چون [[پیامبر اسلام]]{{صل}} از [[حیله]] این دو نفر ([[حفصه]] و [[عایشه]]) با خبر شد، این جمله را [[نقل]] فرمودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸.</ref>. | # [[هشام بن محمد بن سائب کلبی]] از پدرش، او از [[ابوصالح]] و او از [[ابن عباس]] [[نقل]] کرده است که میگفته است: [[پیامبر]] {{صل}} اسماء، دختر نعمان را که از زیباترین [[زنان]] روزگار خود بود، برای خود [[عقد]] فرمود. هنگامی که [[پیامبر]] {{صل}} با برخی [[زنان]] غیر [[قریش]] ازدواج کرد، [[عایشه]] گفت: اینک دست بر [[زنان]] غریبه [[زیبا]] نهاده و ممکن است آنها به زودی نظر او را از ما بازگردانند. به همین جهت هنگامی که [[همسران پیامبر]] {{صل}} اسماء را دیدند بر او [[رشک]] بردند و وقتی [[حفصه]] و [[عایشه]] به آرایش او پرداختند، یکی از آن دو به اسماء گفت: "پیامبر {{صل}} [[دوست]] میدارد که چون پیش [[همسر]] خود میآید او بگوید: {{متن حدیث|أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْك}}؛ از [[شرّ]] تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم!!" بدین سبب بود که چون [[پیامبر]] {{صل}} پیش اسماء آمد، اسماء گفت: "از [[شرّ]] تو به [[خدا]] [[پناه]] میبرم!" [[پیامبر]] {{صل}} آستین [[جامه]] خود را بر چهره خویش نهاد و سه بار فرمود: "تو به [[بهترین]] [[پناهگاه]] [[پناه]] میبری". ابواسید میگوید: [[پیامبر]] {{صل}} پیش من آمد و فرمود: "ابواسید! دو دست [[جامه]] کتانی سپید به او بده و او را پیش [[قوم]] خودش ببر". بعد از این ماجرا اسماء میگفت مرا [[بدبخت]] بخوانید<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۹-۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۹-۲۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷-۱۸ (این گونه نقل شده: دو دست جامه کتانی سپید به او بده و او را برگردان) و الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۸۶.</ref>. به [[پیامبر]] {{صل}} گفتند: چه کسی او را به گفتن آن جمله وا داشته است؟ [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّهُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ وَكَيْدُهُنَّ عَظِيمٌ}}؛ آری، آنان همان [[زنان]] اطراف [[یوسف]] هستند و [[فریب]] آنان بزرگ است. در [[نقلی]] هم گفته شده، چون [[پیامبر اسلام]] {{صل}} از [[حیله]] این دو نفر ([[حفصه]] و [[عایشه]]) با خبر شد، این جمله را [[نقل]] فرمودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۴۸.</ref>. | ||
# [[دلیل]] دیگری که [[نقل]] شده، آن است که چون [[پیامبر]]{{صل}} نزد او آمد و او را خواند، اسماء به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: تو بیا و از آمدن نزد [[پیامبر]]{{صل}} سر باز رد؛ به همین سبب آن حضرت او را رها کرد<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۴.</ref>. | # [[دلیل]] دیگری که [[نقل]] شده، آن است که چون [[پیامبر]] {{صل}} نزد او آمد و او را خواند، اسماء به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: تو بیا و از آمدن نزد [[پیامبر]] {{صل}} سر باز رد؛ به همین سبب آن حضرت او را رها کرد<ref>شرف النبی، خرگوشی، ص۶۴۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۷.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۴.</ref>. | ||
==سرانجام اسماء== محمد بن عمر واقدی" میگوید: از ابواسید شنیده شد که گفته است، همین که با اسماء پیش قبیلهاش رسیدم، آنها به او گفتند: ای اسماء! چه نافرخندهای! چه بر سرت آمده است؟ او گفت: "فریبم دادند و به من گفتند که در برابر [[پیامبر]]{{صل}} بگو {{عربی|أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ}}". خویشاوندانش به او گفتند: ما را میان [[اعراب]] به بدنامی مشهور کردی. پس اسماء به ابواسید گفت: "به هر حال، این کار شده است، اینک من چه باید کنم؟" ابو اسید گفت: "در خانهات بنشین و در برابر غیر [[محارم]] خود [[حجاب]] را رعایت کن تا پس از [[رسول خدا]]{{صل}} هیچ طمعکننده در تو [[طمع]] نکند که تو از [[مادران]] مؤمنانی". اسماء نیز در [[خانه]] نشست و هیچ کس به [[ازدواج]] با او [[طمع]] نکرد و او را جز اشخاص مَحرم ندیدند و سرانجام در روزگار [[خلافت]] [[عثمان بن عفان]] پیش [[اقوام]] خود در نجد در گذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۶.</ref>. | == سرانجام اسماء == محمد بن عمر واقدی" میگوید: از ابواسید شنیده شد که گفته است، همین که با اسماء پیش قبیلهاش رسیدم، آنها به او گفتند: ای اسماء! چه نافرخندهای! چه بر سرت آمده است؟ او گفت: "فریبم دادند و به من گفتند که در برابر [[پیامبر]] {{صل}} بگو {{عربی|أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ}}". خویشاوندانش به او گفتند: ما را میان [[اعراب]] به بدنامی مشهور کردی. پس اسماء به ابواسید گفت: "به هر حال، این کار شده است، اینک من چه باید کنم؟" ابو اسید گفت: "در خانهات بنشین و در برابر غیر [[محارم]] خود [[حجاب]] را رعایت کن تا پس از [[رسول خدا]] {{صل}} هیچ طمعکننده در تو [[طمع]] نکند که تو از [[مادران]] مؤمنانی". اسماء نیز در [[خانه]] نشست و هیچ کس به [[ازدواج]] با او [[طمع]] نکرد و او را جز اشخاص مَحرم ندیدند و سرانجام در روزگار [[خلافت]] [[عثمان بن عفان]] پیش [[اقوام]] خود در نجد در گذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۵۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۱.</ref><ref>[[پروین حبیبی|حبیبی، پروین]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۲۶.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۳۰: | خط ۲۹: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده:اصحاب پیامبر]] | [[رده:اصحاب پیامبر]] |