بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'جلیل' به 'جلیل') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۸۳: | خط ۳۸۳: | ||
عمار در آن [[روز]] نود سال داشت. هنگامی که چشمش به [[پرچم]] [[عمرو بن عاص]] افتاد؛ گفت: "ما در مقابل این پرچم سه بار جنگ کردهایم و این بار از آنها سختتر نیست". بعد از این عمار آب خواست و [[تشنگی]] بر او [[غلبه]] کرد؛ در این هنگام زنی نزد او آمد. [[راوی]] گوید: نمیدانم عسلی با خود آورده بود و یا ظرفی که در آن مقداری شیر بود؛ گفت: "بهشت زیر سنانها قرار گرفته، امروز [[دوستان]] خود را [[ملاقات]] خواهم کرد"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴-۵۱۵.</ref>. | عمار در آن [[روز]] نود سال داشت. هنگامی که چشمش به [[پرچم]] [[عمرو بن عاص]] افتاد؛ گفت: "ما در مقابل این پرچم سه بار جنگ کردهایم و این بار از آنها سختتر نیست". بعد از این عمار آب خواست و [[تشنگی]] بر او [[غلبه]] کرد؛ در این هنگام زنی نزد او آمد. [[راوی]] گوید: نمیدانم عسلی با خود آورده بود و یا ظرفی که در آن مقداری شیر بود؛ گفت: "بهشت زیر سنانها قرار گرفته، امروز [[دوستان]] خود را [[ملاقات]] خواهم کرد"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴-۵۱۵.</ref>. | ||
پس از این سخنان بر [[لشکر]] [[دشمن]] حمله کرد، در این هنگام ابن [[جوین]] سکسکی و ابوعادیه فزاری بر او حمله کردند. ابوالعادیه تیری به طرف او انداخت و او را بر [[زمین]] زد و بعد از آن ابن جوین فرود آمد و سرش را [[برید]]. خداوند همه آنها را [[لعنت]] کند که آن [[صحابی]] | پس از این سخنان بر [[لشکر]] [[دشمن]] حمله کرد، در این هنگام ابن [[جوین]] سکسکی و ابوعادیه فزاری بر او حمله کردند. ابوالعادیه تیری به طرف او انداخت و او را بر [[زمین]] زد و بعد از آن ابن جوین فرود آمد و سرش را [[برید]]. خداوند همه آنها را [[لعنت]] کند که آن [[صحابی]] جلیلالقدر، [[شجاع]] و [[مجاهد]] را کشتند<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۵.</ref>. | ||
[[عبد خیر همدانی]] گوید: [[عمار بن یاسر]] را در [[صفین]] دیدم، تیری به او رسیده و بیهوش شده بود. او نتوانست یک شبانهروز [[نماز]] بخواند، بعد از اینکه به هوش آمد آن [[نمازها]] را [[قضا]] کرد. [[غلام]] عمار بن یاسر که نامش راشد بود، هر [[روز]] برای او مقداری شیر میبرد، [[عمار]] گفت: "از [[دوست]] خود [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمودند: " آخرین غذائی که در [[دنیا خواهی]] خورد، مقداری شیر است". | [[عبد خیر همدانی]] گوید: [[عمار بن یاسر]] را در [[صفین]] دیدم، تیری به او رسیده و بیهوش شده بود. او نتوانست یک شبانهروز [[نماز]] بخواند، بعد از اینکه به هوش آمد آن [[نمازها]] را [[قضا]] کرد. [[غلام]] عمار بن یاسر که نامش راشد بود، هر [[روز]] برای او مقداری شیر میبرد، [[عمار]] گفت: "از [[دوست]] خود [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمودند: " آخرین غذائی که در [[دنیا خواهی]] خورد، مقداری شیر است". |