عیسی بن زید بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹: خط ۹:
==[[عیسی بن زید بن علی بن الحسین]]{{ع}}==
==[[عیسی بن زید بن علی بن الحسین]]{{ع}}==
از جمله کسانی که با [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] و برادرش [[ابراهیم]] بود و در [[نبرد]] با [[سپاهیان]] منصور حضور داشت، عیسی بن زید بن علی بن الحسین{{ع}} است.
از جمله کسانی که با [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] و برادرش [[ابراهیم]] بود و در [[نبرد]] با [[سپاهیان]] منصور حضور داشت، عیسی بن زید بن علی بن الحسین{{ع}} است.
[[کنیه]] او [[ابویحیی]] است، و در هنگامی که [[هشام بن عبدالملک]] پدرش زید را به [[شام]] احضار کرده بود مادرش به او حامله و همراه زید در مسیر شام بود و در بین راه در دیری فرود آمدند و او را درد زائیدن گرفت و در آن شب که مقارن با میلاد [[حضرت مسیح]] بود به [[دنیا]] آمد لذا پدرش زید او را [[عیسی]] به نام حضرت مسیح [[عیسی بن مریم]]{{ع}} نام نهاد، و همان‌گونه که ذکر شد [[عیسی بن زید]] در [[قیام محمد بن عبدالله بن الحسن]] و برادرش ابراهیم حضور داشت و سپس متواری شد.
[[کنیه]] او [[ابویحیی]] است، و در هنگامی که [[هشام بن عبدالملک]] پدرش زید را به [[شام]] احضار کرده بود مادرش به او حامله و همراه زید در مسیر شام بود و در بین راه در دیری فرود آمدند و او را درد زائیدن گرفت و در آن شب که مقارن با میلاد [[حضرت مسیح]] بود به [[دنیا]] آمد لذا پدرش زید او را عیسی به نام حضرت مسیح [[عیسی بن مریم]]{{ع}} نام نهاد، و همان‌گونه که ذکر شد [[عیسی بن زید]] در [[قیام محمد بن عبدالله بن الحسن]] و برادرش ابراهیم حضور داشت و سپس متواری شد.
گفته شده است که: [[ابراهیم بن عبدالله]] بر جنازه‌ای [[نماز]] خواند و بر او چهار [[تکبیر]] گفت (همان‌گونه که [[عامه]] بر جنازه تکبیر می‌گویند)؛ لذا عیسی از او جدا شد؛ و گفته شده است که: با ابراهیم بن عبدالله بود تا اینکه او کشته شد پس از آن عیسی متواری گردید.
گفته شده است که: [[ابراهیم بن عبدالله]] بر جنازه‌ای [[نماز]] خواند و بر او چهار [[تکبیر]] گفت (همان‌گونه که [[عامه]] بر جنازه تکبیر می‌گویند)؛ لذا عیسی از او جدا شد؛ و گفته شده است که: با ابراهیم بن عبدالله بود تا اینکه او کشته شد پس از آن عیسی متواری گردید.


[[ابوالفرج]] از [[ابراهیم بن محمد بن عبدالله]] بن ابی الکرام نقل کرده است که: ابراهیم در [[بصره]] بر جنازه‌ای نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت، عیسی بن زید به او گفت: چرا تکبیر پنجم را نگفتی در حالی که نزد [[اهل بیت]] تکبیر بر جنازه را می‌دانی<ref>تکبیر بر جنازه نزد اهل بیت پنج تکبیر است چنانکه در فقه شیعه این امر مسلم و مورد اتفاق است، و گویا در آن عصر هم این امر مفروغ و قطعی بوده است که عیسی بن زیاد به ابراهیم اعتراض نمود. و پیش از این نیز به این امر اشاره کردیم.</ref>؟ ابراهیم در پاسخ گفت: ما به این [[جماعت]] و [[اجتماع]] آنها نیازمندیم و این کار برای اجتماع آنها بهتر است و در ترک یک [[تکبیر]] ضرری انشاء [[الله]] نخواهد بود؛ لذا [[عیسی بن زید]] از [[ابراهیم]] جدا شد.
[[ابوالفرج]] از [[ابراهیم بن محمد بن عبدالله]] بن ابی الکرام نقل کرده است که: ابراهیم در [[بصره]] بر جنازه‌ای نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت، عیسی بن زید به او گفت: چرا تکبیر پنجم را نگفتی در حالی که نزد [[اهل بیت]] تکبیر بر جنازه را می‌دانی<ref>تکبیر بر جنازه نزد اهل بیت پنج تکبیر است چنانکه در فقه شیعه این امر مسلم و مورد اتفاق است، و گویا در آن عصر هم این امر مفروغ و قطعی بوده است که عیسی بن زیاد به ابراهیم اعتراض نمود. و پیش از این نیز به این امر اشاره کردیم.</ref>؟ ابراهیم در پاسخ گفت: ما به این [[جماعت]] و [[اجتماع]] آنها نیازمندیم و این کار برای اجتماع آنها بهتر است و در ترک یک [[تکبیر]] ضرری انشاء [[الله]] نخواهد بود؛ لذا [[عیسی بن زید]] از [[ابراهیم]] جدا شد.
این خبر به منصور رسید و نزد عیسی بن زید فرستاد و از او خواست که آنچه می‌خواهد از حاجت‌هایش برآورده سازد مشروط بر اینکه [[یاران]] ابراهیم که از [[پیروان]] پدرش زید هستند از اطراف ابراهیم پراکنده سازد، این کار به انجام نرسید تا اینکه ابراهیم کشته شد و [[عیسی]] مخفی گردید. به منصور گفتند: او را تعقیب نمی‌کنی؟ گفت: نه به [[خدا]] [[سوگند]] و دیگر پس از محمد و ابراهیم کسی را تعقیب ننمایم که این سبب می‌شود که برای آنها یادی بر سر زبان‌ها باشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۰۵.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۳.</ref>
این خبر به منصور رسید و نزد عیسی بن زید فرستاد و از او خواست که آنچه می‌خواهد از حاجت‌هایش برآورده سازد مشروط بر اینکه [[یاران]] ابراهیم که از [[پیروان]] پدرش زید هستند از اطراف ابراهیم پراکنده سازد، این کار به انجام نرسید تا اینکه ابراهیم کشته شد و عیسی مخفی گردید. به منصور گفتند: او را تعقیب نمی‌کنی؟ گفت: نه به [[خدا]] [[سوگند]] و دیگر پس از محمد و ابراهیم کسی را تعقیب ننمایم که این سبب می‌شود که برای آنها یادی بر سر زبان‌ها باشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۰۵.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۳.</ref>


==[[شخصیت]] عیسی==
==[[شخصیت]] عیسی==
خط ۲۴: خط ۲۴:
علی بن مسلم گوید: هنگامی که [[سپاه]] [[ابراهیم بن عبدالله]] [[شکست]] خورد و ما منهزم شدیم به سوی [[عیسی بن زید]] آمدیم، او ایستاده بود و اطراف او را گرفتیم و اندکی [[صبر]] کردیم، پس عیسی بن زید گفت: پس از این دیگر ملامت و سرزنشی نیست. پس او حرکت کرد و به سوی قصری خراب رفت و ما با او بودیم و [[تصمیم]] گرفتیم که بر سپاه منصور و [[عیسی بن موسی]] [[شبیخون]] زنیم و شبانه بر آنها [[یورش]] بریم، چون شب به نیمه رسید عیسی بن زید ناپدید شد و او را نیافتیم و از تصمیمی که داشتیم منصرف شدیم و عملی نشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۰۵ - ۴۰۷.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۴.</ref>
علی بن مسلم گوید: هنگامی که [[سپاه]] [[ابراهیم بن عبدالله]] [[شکست]] خورد و ما منهزم شدیم به سوی [[عیسی بن زید]] آمدیم، او ایستاده بود و اطراف او را گرفتیم و اندکی [[صبر]] کردیم، پس عیسی بن زید گفت: پس از این دیگر ملامت و سرزنشی نیست. پس او حرکت کرد و به سوی قصری خراب رفت و ما با او بودیم و [[تصمیم]] گرفتیم که بر سپاه منصور و [[عیسی بن موسی]] [[شبیخون]] زنیم و شبانه بر آنها [[یورش]] بریم، چون شب به نیمه رسید عیسی بن زید ناپدید شد و او را نیافتیم و از تصمیمی که داشتیم منصرف شدیم و عملی نشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۰۵ - ۴۰۷.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۴.</ref>


==[[عیسی]]، مردی ناشناس==
==عیسی، مردی ناشناس==
[[یحیی بن حسین بن زید]] گوید: به پدرم گفتم: دوست دارم عمویم عیسی بن زید را ببینم زیرا [[شایسته]] نیست که مانند من بزرگان خاندان خود را [[ملاقات]] ننماید؛ پدرم مدتی نمی‌پذیرفت و می‌گفت: این امر برای عمویت سنگین و سخت است و من [[بیم]] آن دارم که به سبب [[ناخشنودی]] از ملاقات با تو از [[منزل]] خود منتقل شود و این باعث [[ناراحتی]] او گردد.
[[یحیی بن حسین بن زید]] گوید: به پدرم گفتم: دوست دارم عمویم عیسی بن زید را ببینم زیرا [[شایسته]] نیست که مانند من بزرگان خاندان خود را [[ملاقات]] ننماید؛ پدرم مدتی نمی‌پذیرفت و می‌گفت: این امر برای عمویت سنگین و سخت است و من [[بیم]] آن دارم که به سبب [[ناخشنودی]] از ملاقات با تو از [[منزل]] خود منتقل شود و این باعث [[ناراحتی]] او گردد.
یحیی گوید: من به پدرم [[اصرار]] کردم تا اینکه او را [[راضی]] نمودم و مرا برای فرستادن به [[کوفه]] آماده کرد و به من گفت: هنگامی که به کوفه رسیدی از خانه‌های [[قبیله]] بنی [[حی]] سؤال می‌کنی و وقتی تو را به آنجا [[راهنمایی]] کردند می‌روی به سوی کوچه فلانی و در وسط آن خانه‌ای است که درب آن این [[نشانه‌ها]] را دارد، پس آن را [[شناسایی]] کرده و دور از آنجا سر کوچه می‌نشینی، هنگام غروب مردی [[کهن‌سال]] را [[مشاهده]] می‌کنی که می‌آید در حالی که [[اثر سجده]] در چهره‌اش می‌باشد و [[لباس]] پشمینه‌ای در بر دارد و شتری که بار آن آب و [[سقایی]] می‌نماید و گامی بر نمی‌دارد و بر [[زمین]] نمی‌گذارد مگر اینکه [[خدای عزوجل]] را یاد می‌کند و [[اشک]] او جاری است، پس برخیز و بر او [[سلام]] کن و او را در آغوش بگیر، او در آغاز از تو می‌هراسد همانند وحوش، تو خود را معرفی کن و [[نسب]] خود را برای او بیان کن که او آرام شود و برای تو طولانی سخن بگوید و از تو درباره حال ما جویا شود و تو را از وضعیت خودش مطلع سازد و از نشستن با تو ناراحت نشود، اما زیاد نزد او نمان و با او [[وداع]] کن، و او از تو می‌خواهد که بار دیگر نزد او نروی پس امر او را [[اطاعت]] کن که اگر دوباره نزد او بازگردی او خود را از تو مخفی کند و از تو [[وحشت]] نماید و از جای خود نقل مکان کند و این باعث [[زحمت]] و [[مشقت]] او گردد.
یحیی گوید: من به پدرم [[اصرار]] کردم تا اینکه او را [[راضی]] نمودم و مرا برای فرستادن به [[کوفه]] آماده کرد و به من گفت: هنگامی که به کوفه رسیدی از خانه‌های [[قبیله]] بنی [[حی]] سؤال می‌کنی و وقتی تو را به آنجا [[راهنمایی]] کردند می‌روی به سوی کوچه فلانی و در وسط آن خانه‌ای است که درب آن این [[نشانه‌ها]] را دارد، پس آن را [[شناسایی]] کرده و دور از آنجا سر کوچه می‌نشینی، هنگام غروب مردی [[کهن‌سال]] را [[مشاهده]] می‌کنی که می‌آید در حالی که [[اثر سجده]] در چهره‌اش می‌باشد و [[لباس]] پشمینه‌ای در بر دارد و شتری که بار آن آب و [[سقایی]] می‌نماید و گامی بر نمی‌دارد و بر [[زمین]] نمی‌گذارد مگر اینکه [[خدای عزوجل]] را یاد می‌کند و [[اشک]] او جاری است، پس برخیز و بر او [[سلام]] کن و او را در آغوش بگیر، او در آغاز از تو می‌هراسد همانند وحوش، تو خود را معرفی کن و [[نسب]] خود را برای او بیان کن که او آرام شود و برای تو طولانی سخن بگوید و از تو درباره حال ما جویا شود و تو را از وضعیت خودش مطلع سازد و از نشستن با تو ناراحت نشود، اما زیاد نزد او نمان و با او [[وداع]] کن، و او از تو می‌خواهد که بار دیگر نزد او نروی پس امر او را [[اطاعت]] کن که اگر دوباره نزد او بازگردی او خود را از تو مخفی کند و از تو [[وحشت]] نماید و از جای خود نقل مکان کند و این باعث [[زحمت]] و [[مشقت]] او گردد.
خط ۳۲: خط ۳۲:


==[[امان‌نامه]] [[مهدی عباسی]]==
==[[امان‌نامه]] [[مهدی عباسی]]==
[[عتبة بن منهال]] گوید: جعفر احمر و صباح زعفرانی امر [[عیسی بن زید]] را عهده‌دار بودند، [[مهدی]] [[خلیفه عباسی]] به وسیله [[یعقوب بن داود]] به عیسی بن زید [[اموال]] و پاداش‌هایی را داد و دستور داد در [[شهرها]] فریاد زنند که عیسی بن زید در [[امان]] است تا [[عیسی]] خبردار شود، چون عیسی مطلع شد و به جعفر احمر و صباح زعفرانی گفت: مهدی اموالی را به من داده است و من به [[خدا]] [[سوگند]] هنگامی که به [[کوفه]] آمدم آهنگ خروج بر او را ننمودم و اگر من در حالت [[ترس]] و [[بیم]] یک شب را سپری کنم نزد من محبوب‌تر از همه [[دنیا]] و از همه آنچه به من بذل کرده است.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۷.</ref>
[[عتبة بن منهال]] گوید: جعفر احمر و صباح زعفرانی امر [[عیسی بن زید]] را عهده‌دار بودند، [[مهدی]] [[خلیفه عباسی]] به وسیله [[یعقوب بن داود]] به عیسی بن زید [[اموال]] و پاداش‌هایی را داد و دستور داد در [[شهرها]] فریاد زنند که عیسی بن زید در [[امان]] است تا عیسی خبردار شود، چون عیسی مطلع شد و به جعفر احمر و صباح زعفرانی گفت: مهدی اموالی را به من داده است و من به [[خدا]] [[سوگند]] هنگامی که به [[کوفه]] آمدم آهنگ خروج بر او را ننمودم و اگر من در حالت [[ترس]] و [[بیم]] یک شب را سپری کنم نزد من محبوب‌تر از همه [[دنیا]] و از همه آنچه به من بذل کرده است.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۷.</ref>


==حسن بن صالح==
==حسن بن صالح==
خط ۴۰: خط ۴۰:
خصیب و ابشی که از جمله [[یاران]] زید{{ع}} بود و پس از کشته شدن زید از [[خواص]] عیسی بن زید گردید می‌گوید: روزی که [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] کشته شد عیسی بن زید [[فرمانده]] طرف راست [[سپاه]] او بود، سپس نزد [[ابراهیم]] رفت و هنگامی که [[ابراهیم]] کشته شد بر طرف راست [[سپاه]] او بود، آنگاه [[عیسی بن زید]] به [[کوفه]] آمد و در آنجا در [[خانه]] [[علی بن صالح بن حی]] مخفی گردید، و ما در حال [[ترس]] نزد او می‌رفتیم و گاهی او را در صحرا می‌دیدیم که بر شتر آب حمل می‌کرد که آن شتر برای مردی از [[اهل کوفه]] بود و او با ما می‌نشست و برای ما [[حدیث]] می‌کرد و به ما می‌گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] من [[دوست]] داشتم که شما را در شرایطی [[دیدار]] می‌کردم که بر شما از آنان نترسم که در آن صورت نشستن با شما را طول می‌دادم و از [[گفتگو]] با شما و نگاه به سوی شما بهره می‌گرفتم و به خدا سوگند من [[مشتاق]] شما هستم و در [[خلوت]] خود و هنگام خوابیدن در بستر شما را یاد می‌کنم، پس باز گردید که موضع شما شناخته نشود و امر شما معلوم نگردد تا به شما ضرر و آسیبی وارد گردد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۷.</ref>
خصیب و ابشی که از جمله [[یاران]] زید{{ع}} بود و پس از کشته شدن زید از [[خواص]] عیسی بن زید گردید می‌گوید: روزی که [[محمد بن عبدالله بن الحسن]] کشته شد عیسی بن زید [[فرمانده]] طرف راست [[سپاه]] او بود، سپس نزد [[ابراهیم]] رفت و هنگامی که [[ابراهیم]] کشته شد بر طرف راست [[سپاه]] او بود، آنگاه [[عیسی بن زید]] به [[کوفه]] آمد و در آنجا در [[خانه]] [[علی بن صالح بن حی]] مخفی گردید، و ما در حال [[ترس]] نزد او می‌رفتیم و گاهی او را در صحرا می‌دیدیم که بر شتر آب حمل می‌کرد که آن شتر برای مردی از [[اهل کوفه]] بود و او با ما می‌نشست و برای ما [[حدیث]] می‌کرد و به ما می‌گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] من [[دوست]] داشتم که شما را در شرایطی [[دیدار]] می‌کردم که بر شما از آنان نترسم که در آن صورت نشستن با شما را طول می‌دادم و از [[گفتگو]] با شما و نگاه به سوی شما بهره می‌گرفتم و به خدا سوگند من [[مشتاق]] شما هستم و در [[خلوت]] خود و هنگام خوابیدن در بستر شما را یاد می‌کنم، پس باز گردید که موضع شما شناخته نشود و امر شما معلوم نگردد تا به شما ضرر و آسیبی وارد گردد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۷.</ref>


==چرا [[عیسی]] [[قیام]] نکرد؟==
==چرا عیسی [[قیام]] نکرد؟==
همان‌گونه که ذکر شد عیسی بن زید از [[فرماندهان سپاه]] [[محمد بن علی]] ([[نفس زکیه]]) و پس از کشته شدن او از فرماندهان سپاه [[برادر]] او (ابراهیم) صاحب [[نهضت]] [[باخمری]] بود و پس از کشته شدن او عیسی بن زید متواری و پنهان شد، اما [[یاران]] این دو گرد عیسی بن زید جمع شدند، و از آنجا که هم او از نظر [[نسب]] فرزند زید شھید بود و از نظر [[کمالات]] نیز برخوردار از [[فضائل انسانی]] بود و شخصی [[شجاع]] و [[دلاور]] بود به طوری که [[ابونعیم]] نقل کرده است از کسی که هنگام بازگشت عیسی بن زید از واقعه باخمری حاضر بوده است که او می‌گوید: در وقت مراجعت از باخمری شیری با بچه‌هایش راه را بر [[مردم]] بسته بود و بر آنان [[حمله]] می‌کرد، عیسی بن زید چون این جریان را [[مشاهده]] کرد فرود آمد و [[شمشیر]] و سپر خود را گرفته و به سوی آن رفته و او را از پای درآورد، غلامش به او گفت: ای [[سید]] من! [[فرزندان]] او را [[یتیم]] کردی. [[عیسی بن زید]] لبخند زد و گفت: آری مرا یتیم کننده اشبال (بچه شیرها) می‌گویند، پس از آن هرگاه [[اصحاب]] عیسی بن زید او را یاد می‌کردند از او به کنایه یاد کرده و او را «یتیم کننده بچه شیرها» می‌نامیدند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۹.</ref>.
همان‌گونه که ذکر شد عیسی بن زید از [[فرماندهان سپاه]] [[محمد بن علی]] ([[نفس زکیه]]) و پس از کشته شدن او از فرماندهان سپاه [[برادر]] او (ابراهیم) صاحب [[نهضت]] [[باخمری]] بود و پس از کشته شدن او عیسی بن زید متواری و پنهان شد، اما [[یاران]] این دو گرد عیسی بن زید جمع شدند، و از آنجا که هم او از نظر [[نسب]] فرزند زید شھید بود و از نظر [[کمالات]] نیز برخوردار از [[فضائل انسانی]] بود و شخصی [[شجاع]] و [[دلاور]] بود به طوری که [[ابونعیم]] نقل کرده است از کسی که هنگام بازگشت عیسی بن زید از واقعه باخمری حاضر بوده است که او می‌گوید: در وقت مراجعت از باخمری شیری با بچه‌هایش راه را بر [[مردم]] بسته بود و بر آنان [[حمله]] می‌کرد، عیسی بن زید چون این جریان را [[مشاهده]] کرد فرود آمد و [[شمشیر]] و سپر خود را گرفته و به سوی آن رفته و او را از پای درآورد، غلامش به او گفت: ای [[سید]] من! [[فرزندان]] او را [[یتیم]] کردی. [[عیسی بن زید]] لبخند زد و گفت: آری مرا یتیم کننده اشبال (بچه شیرها) می‌گویند، پس از آن هرگاه [[اصحاب]] عیسی بن زید او را یاد می‌کردند از او به کنایه یاد کرده و او را «یتیم کننده بچه شیرها» می‌نامیدند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۹.</ref>.


به هر حال شرایط [[قیام]] برای عیسی بن زید فراهم بود و یارانش که بر گرد او جمع شده بودند از او می‌خواستند که او قیام کند، اما او از این کار [[امتناع]] نمود و قیام نکرد و علت آن این بود چنانکه [[ابوالفرج]] از [[علی بن جعفر]] نقل کرده است که او گفت: پدرم برایم [[حدیث]] کرد که: من و [[اسرائیل بن یونس]] و حسن و علی پسران [[صالح بن حی]] با گروهی از اصحابمان نزد عیسی بن زید جمع شدیم، [[حسن بن صالح]] به او گفت: تا چه [[زمان]] ما را از خروج و قیام باز می‌داری در حالی که در [[دیوان]] تو نام ده هزار مرد ثبت شده است؟
به هر حال شرایط [[قیام]] برای عیسی بن زید فراهم بود و یارانش که بر گرد او جمع شده بودند از او می‌خواستند که او قیام کند، اما او از این کار [[امتناع]] نمود و قیام نکرد و علت آن این بود چنانکه [[ابوالفرج]] از [[علی بن جعفر]] نقل کرده است که او گفت: پدرم برایم [[حدیث]] کرد که: من و [[اسرائیل بن یونس]] و حسن و علی پسران [[صالح بن حی]] با گروهی از اصحابمان نزد عیسی بن زید جمع شدیم، [[حسن بن صالح]] به او گفت: تا چه [[زمان]] ما را از خروج و قیام باز می‌داری در حالی که در [[دیوان]] تو نام ده هزار مرد ثبت شده است؟
[[عیسی]] به او گفت: وای بر تو، آیا تو تعداد بسیار را به من یادآوری می‌کنی؟ من آنان را می‌شناسم و به ویژگی‌های آنان داناترم، بدان که به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من در میان آنان سیصد مرد را می‌شناختم که [[خدای عزوجل]] را قصد کرده‌اند و از [[جان]] خود برای او می‌گذرند و هنگام [[ملاقات]] با [[دشمن]] در [[اطاعت خدا]] راست می‌گویند، پیش از صبح خروج می‌کردم تا نزد خدا معلوم باشد که برای [[مقابله با دشمنان]] خدا این افراد آماده‌اند و امر [[مسلمانان]] را بر [[سنت]] او و سنت پیامبرش{{صل}} جاری سازم ولی من کسی را که مورد [[وثوق]] من باشد و به [[بیعت]] خود برای خدای عزوجل [[وفا]] کند و هنگام روبه‌رو شدن با دشمن [[ایستادگی]] و [[مقاومت]] کند نمی‌شناسم<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۸.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۸.</ref>
عیسی به او گفت: وای بر تو، آیا تو تعداد بسیار را به من یادآوری می‌کنی؟ من آنان را می‌شناسم و به ویژگی‌های آنان داناترم، بدان که به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من در میان آنان سیصد مرد را می‌شناختم که [[خدای عزوجل]] را قصد کرده‌اند و از [[جان]] خود برای او می‌گذرند و هنگام [[ملاقات]] با [[دشمن]] در [[اطاعت خدا]] راست می‌گویند، پیش از صبح خروج می‌کردم تا نزد خدا معلوم باشد که برای [[مقابله با دشمنان]] خدا این افراد آماده‌اند و امر [[مسلمانان]] را بر [[سنت]] او و سنت پیامبرش{{صل}} جاری سازم ولی من کسی را که مورد [[وثوق]] من باشد و به [[بیعت]] خود برای خدای عزوجل [[وفا]] کند و هنگام روبه‌رو شدن با دشمن [[ایستادگی]] و [[مقاومت]] کند نمی‌شناسم<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۸.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۳۸.</ref>


==[[فرزندان]] [[عیسی]]==
==[[فرزندان]] عیسی==
پس از [[نهضت]] [[باخمری]] و کشته شدن [[ابراهیم بن عبدالله]] و گروهی از انصارش، [[عیسی بن زید]] از باخمری بازگشت و در خانه‌های [[ابن صالح بن حی]] پنهان گردید، منصور به شدت در جستجوی او بود اما او را نیافت؛ پس از او پسرش [[مهدی]] با [[جدیت]] مدتی او را [[طلب]] می‌کرد و بر او دست نیافت، پس ندا به [[امان]] او داد که به او برسد ولی باز هم او ظاهر نشد.
پس از [[نهضت]] [[باخمری]] و کشته شدن [[ابراهیم بن عبدالله]] و گروهی از انصارش، [[عیسی بن زید]] از باخمری بازگشت و در خانه‌های [[ابن صالح بن حی]] پنهان گردید، منصور به شدت در جستجوی او بود اما او را نیافت؛ پس از او پسرش [[مهدی]] با [[جدیت]] مدتی او را [[طلب]] می‌کرد و بر او دست نیافت، پس ندا به [[امان]] او داد که به او برسد ولی باز هم او ظاهر نشد.
به مهدی خبر رسید که سه نفر [[مردم]] را به عیسی بن زید [[دعوت]] می‌کنند: ابن علاق صیرفی، صباح زعفرانی و حاضر مولای آنها، پس بر حاضر دست یافت و او را [[حبس]] نمود و کسی را بر او گماشت که بتواند از محل عیسی اطلاع بدهد، او چنین نکرد و مهدی او را به [[قتل]] رساند. پس در جستجوی صباح و ابن علاق بود که تا عیسی بن زید زنده بود آنها را نیافت.
به مهدی خبر رسید که سه نفر [[مردم]] را به عیسی بن زید [[دعوت]] می‌کنند: ابن علاق صیرفی، صباح زعفرانی و حاضر مولای آنها، پس بر حاضر دست یافت و او را [[حبس]] نمود و کسی را بر او گماشت که بتواند از محل عیسی اطلاع بدهد، او چنین نکرد و مهدی او را به [[قتل]] رساند. پس در جستجوی صباح و ابن علاق بود که تا عیسی بن زید زنده بود آنها را نیافت.
خط ۷۵: خط ۷۵:
گفت: حسن بن صالح چه کرد؟
گفت: حسن بن صالح چه کرد؟
گفتم: او نیز از دنیا رفت، و اگر او نمرده بود این خبر به تو نمی‌رسید.
گفتم: او نیز از دنیا رفت، و اگر او نمرده بود این خبر به تو نمی‌رسید.
پس مهدی سجده دیگری نمود و گفت: خدای را حمد می‌کنیم که کفایت امر او کرد، او شدید‌ترین مردم بر من بود و اگر زنده می‌ماند غیر از [[عیسی]] را بر من می‌شوراند.
پس مهدی سجده دیگری نمود و گفت: خدای را حمد می‌کنیم که کفایت امر او کرد، او شدید‌ترین مردم بر من بود و اگر زنده می‌ماند غیر از عیسی را بر من می‌شوراند.


پس مهدی گفت: هرچه می‌خواهی درخواست کن به خدا سوگند تو را [[بی‌نیاز]] می‌گردانم، و آنچه [[اراده]] کردی تو را بدون آن بازنگردانم.
پس مهدی گفت: هرچه می‌خواهی درخواست کن به خدا سوگند تو را [[بی‌نیاز]] می‌گردانم، و آنچه [[اراده]] کردی تو را بدون آن بازنگردانم.
خط ۸۱: خط ۸۱:
گفت: آن چیست؟
گفت: آن چیست؟
گفتم: [[فرزندان]] [[عیسی بن زید]]، به [[خدا]] سوگند اگر اموالی داشتم که آنان را خود تکفل نمایم، سؤال از شما نمی‌کردم و آنها را نمی‌آوردم، ولی آنان کودکانی هستند که از [[گرسنگی]] می‌میرند و ضایع می‌شوند و چیزی ندارند که به آن مراجعه نمایند و پدرشان [[سقایی]] می‌کرد و آنان را اداره می‌نمود، و اکنون به جز من آنان را [[سرپرستی]] نباشد و من در [[سختی]] هستم و از سرپرستی و اداره آنان عاجز می‌باشم و تو سزاوارترین [[مردم]] به صیانت و [[حفظ]] آنان خواهی بود که آنان گوشت و [[خون]] تو و [[یتیمان]] تو و [[خاندان]] تو می‌باشند.
گفتم: [[فرزندان]] [[عیسی بن زید]]، به [[خدا]] سوگند اگر اموالی داشتم که آنان را خود تکفل نمایم، سؤال از شما نمی‌کردم و آنها را نمی‌آوردم، ولی آنان کودکانی هستند که از [[گرسنگی]] می‌میرند و ضایع می‌شوند و چیزی ندارند که به آن مراجعه نمایند و پدرشان [[سقایی]] می‌کرد و آنان را اداره می‌نمود، و اکنون به جز من آنان را [[سرپرستی]] نباشد و من در [[سختی]] هستم و از سرپرستی و اداره آنان عاجز می‌باشم و تو سزاوارترین [[مردم]] به صیانت و [[حفظ]] آنان خواهی بود که آنان گوشت و [[خون]] تو و [[یتیمان]] تو و [[خاندان]] تو می‌باشند.
صباح گوید: [[مهدی]] گریست به طوری که [[اشک]] او جاری شد، سپس گفت: به خدا سوگند فرزندان [[عیسی]] نزد من به [[منزلت]] فرزندان خودم هستند، فرزندانم را بر آنان مقدم نمی‌دارم، خدا تو را از من و از آنان جزای خیر دهد و تو [[حق]] پدرشان را اداء کردی و بار سنگینی را برایم سبک کردی و [[شادی]] بزرگی را به من [[هدیه]] نمودی.
صباح گوید: [[مهدی]] گریست به طوری که [[اشک]] او جاری شد، سپس گفت: به خدا سوگند فرزندان عیسی نزد من به [[منزلت]] فرزندان خودم هستند، فرزندانم را بر آنان مقدم نمی‌دارم، خدا تو را از من و از آنان جزای خیر دهد و تو [[حق]] پدرشان را اداء کردی و بار سنگینی را برایم سبک کردی و [[شادی]] بزرگی را به من [[هدیه]] نمودی.


صباح گوید: به مهدی گفتم: برای این یتیمان [[امان خدا]] و رسولش و [[امان]] تو خواهد بود و تو بر عهده می‌گیری که درباره آنان و [[اهل]] آنان و [[اصحاب]] پدرشان که دیگر کسی را تعقیب نکرده و آسیبی به ایشان نرسانی؟
صباح گوید: به مهدی گفتم: برای این یتیمان [[امان خدا]] و رسولش و [[امان]] تو خواهد بود و تو بر عهده می‌گیری که درباره آنان و [[اهل]] آنان و [[اصحاب]] پدرشان که دیگر کسی را تعقیب نکرده و آسیبی به ایشان نرسانی؟
خط ۹۱: خط ۹۱:
پس بیرون آمدم و آن دو [[کودک]] را نزد [[مهدی عباسی]] بردم، او دستور داد منزلی را برایشان فراهم کردند و [[لباس]] برای آنان آوردند و زنی را نیز [[مأمور]] آنان نمود و غلامانی که آنان را [[خدمت]] کنند، و در قصر خود حجر‌ه‌ای برای آنان مقرر کرد و من پیوسته خبرهای آنان را پیگیری می‌کردم، و آنان در [[دارالخلافه]] بودند تا اینکه [[محمد امین]] ([[خلیفه عباسی]]) کشته شد و هر کس در آنجا بود بیرون آمد، [[احمد بن عیسی]] نیز بیرون آمد و متواری گردید و برادرش زید پیش از آن [[بیمار]] شد و از [[دنیا]] رفت<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۲۰ - ۴۲۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۴۰.</ref>
پس بیرون آمدم و آن دو [[کودک]] را نزد [[مهدی عباسی]] بردم، او دستور داد منزلی را برایشان فراهم کردند و [[لباس]] برای آنان آوردند و زنی را نیز [[مأمور]] آنان نمود و غلامانی که آنان را [[خدمت]] کنند، و در قصر خود حجر‌ه‌ای برای آنان مقرر کرد و من پیوسته خبرهای آنان را پیگیری می‌کردم، و آنان در [[دارالخلافه]] بودند تا اینکه [[محمد امین]] ([[خلیفه عباسی]]) کشته شد و هر کس در آنجا بود بیرون آمد، [[احمد بن عیسی]] نیز بیرون آمد و متواری گردید و برادرش زید پیش از آن [[بیمار]] شد و از [[دنیا]] رفت<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۲۰ - ۴۲۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضت‌های پس از عاشورا (کتاب)|نهضت‌های پس از عاشورا]]، ص ۴۴۰.</ref>


==[[یاران]] [[عیسی]]==
==[[یاران]] عیسی==
[[علی بن جعفر]] احمر گوید: پدرم برایم نقل کرد: من و عیسی به همراه حسن و علی پسران [[صالح]] و گروه دیگری از یاران و [[اصحاب]] زید در خانه‌ای در [[کوفه]] [[اجتماع]] می‌کردیم.
[[علی بن جعفر]] احمر گوید: پدرم برایم نقل کرد: من و عیسی به همراه حسن و علی پسران [[صالح]] و گروه دیگری از یاران و [[اصحاب]] زید در خانه‌ای در [[کوفه]] [[اجتماع]] می‌کردیم.
این خبر به [[مهدی]] خلیفه عباسی رسید و او به عامل خود در کوفه نوشت، عامل کوفه کسی را گمارد که هر وقت ما اجتماع کردیم به او گزارش دهد. وقتی در آن [[خانه]] گرد آمدیم، او بر ما [[یورش]] برد و آن گروهی که با من بودند گریختند به جز من که مرا دستگیر کرده و نزد مهدی (خلیفه عباسی) فرستادند و بر او وارد نمودند.
این خبر به [[مهدی]] خلیفه عباسی رسید و او به عامل خود در کوفه نوشت، عامل کوفه کسی را گمارد که هر وقت ما اجتماع کردیم به او گزارش دهد. وقتی در آن [[خانه]] گرد آمدیم، او بر ما [[یورش]] برد و آن گروهی که با من بودند گریختند به جز من که مرا دستگیر کرده و نزد مهدی (خلیفه عباسی) فرستادند و بر او وارد نمودند.
خط ۱۱۶: خط ۱۱۶:
مهدی [[خلیفه عباسی]] به ربیع گفت: دیدی که این شخص چقدر کم [[هراس]] و [[قلبی]] [[قوی]] و محکم دارد؟! به [[خدا]] [[سوگند]] [[اهل]] [[بصیرت]] این‌گونه هستند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۶.</ref>.
مهدی [[خلیفه عباسی]] به ربیع گفت: دیدی که این شخص چقدر کم [[هراس]] و [[قلبی]] [[قوی]] و محکم دارد؟! به [[خدا]] [[سوگند]] [[اهل]] [[بصیرت]] این‌گونه هستند<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۱۶.</ref>.


یکی دیگر از [[یاران]] [[عیسی بن زید]] [[حسن بن صالح]] است که [[عیسی]] نزد او مخفی بود تا اینکه در [[زمان]] [[خلافت]] [[مهدی عباسی]] از [[دنیا]] رفت.
یکی دیگر از [[یاران]] [[عیسی بن زید]] [[حسن بن صالح]] است که عیسی نزد او مخفی بود تا اینکه در [[زمان]] [[خلافت]] [[مهدی عباسی]] از [[دنیا]] رفت.
حسن به یاران خود گفت: کسی را از [[مرگ]] عیسی [[آگاه]] نکنید که [[سلطان]] باخبر می‌شود و شادمان می‌گردد، بگذارید او در [[ترس]] و [[وحشت]] از عیسی بن زید و [[تأسف]] خوردن بماند تا بمیرد، و او را شادمان به [[وفات]] عیسی نکنید تا ایمن گردد.
حسن به یاران خود گفت: کسی را از [[مرگ]] عیسی [[آگاه]] نکنید که [[سلطان]] باخبر می‌شود و شادمان می‌گردد، بگذارید او در [[ترس]] و [[وحشت]] از عیسی بن زید و [[تأسف]] خوردن بماند تا بمیرد، و او را شادمان به [[وفات]] عیسی نکنید تا ایمن گردد.
وفات عیسی بن زید همچنان پنهان بود تا اینکه حسن بن صالح از دنیا رفت، پس مردی از [[اصحاب]] عیسی به نام [[ابن علاق صیرفی]] - که به [[مهدی]] اطلاع داده شده بود از اصحاب عیسی است - بر درب [[خانه]] مهدی عباسی رفت و ایستاد و از [[دربان]] اجازه [[ملاقات]] خواست، مهدی دستور داد که او را نزدش بیاورند، پس چون او داخل شد بر مهدی [[سلام]] به عنوان [[خلیفه]] نمود و گفت: یا [[امیر المؤمنین]]! خدا [[اجر]] تو را بزرگ گرداند درباره پسر عمویت عیسی.
وفات عیسی بن زید همچنان پنهان بود تا اینکه حسن بن صالح از دنیا رفت، پس مردی از [[اصحاب]] عیسی به نام [[ابن علاق صیرفی]] - که به [[مهدی]] اطلاع داده شده بود از اصحاب عیسی است - بر درب [[خانه]] مهدی عباسی رفت و ایستاد و از [[دربان]] اجازه [[ملاقات]] خواست، مهدی دستور داد که او را نزدش بیاورند، پس چون او داخل شد بر مهدی [[سلام]] به عنوان [[خلیفه]] نمود و گفت: یا [[امیر المؤمنین]]! خدا [[اجر]] تو را بزرگ گرداند درباره پسر عمویت عیسی.
خط ۱۵۲: خط ۱۵۲:
پس ما را نزد [[مهدی]] بردند.
پس ما را نزد [[مهدی]] بردند.
هنگامی که او در برابر مهدی ایستاد به او گفت: عیسی بن زید کجا است؟
هنگامی که او در برابر مهدی ایستاد به او گفت: عیسی بن زید کجا است؟
او گفت: من از کجا بدانم که [[عیسی]] کجا است، تو او را طلب کردی و او را ترساندی و از [[ترس]] تو در بلاد گریخت، سپس مرا دستگیر کرده و [[حبس]] نمودی، اکنون من از کجا [[آگاه]] شوم بر مکان کسی که از تو فرار کرده و من در [[زندان]] هستم؟
او گفت: من از کجا بدانم که عیسی کجا است، تو او را طلب کردی و او را ترساندی و از [[ترس]] تو در بلاد گریخت، سپس مرا دستگیر کرده و [[حبس]] نمودی، اکنون من از کجا [[آگاه]] شوم بر مکان کسی که از تو فرار کرده و من در [[زندان]] هستم؟
مهدی گفت: کجا پنهان شده و آخرین [[دیدار]] تو با او چه زمانی بود و پیش چه کسی او را [[ملاقات]] کردی؟
مهدی گفت: کجا پنهان شده و آخرین [[دیدار]] تو با او چه زمانی بود و پیش چه کسی او را [[ملاقات]] کردی؟
گفت: من از آن [[زمان]] که متواری شد او را ندیدم و خبری از او ندارم.
گفت: من از آن [[زمان]] که متواری شد او را ندیدم و خبری از او ندارم.
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش