←در زرود
(←در مکه) |
|||
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
حسین{{ع}} در زرود فرود آمد. [[زهیر بن قین بجلی]] نیز در نزدیکی او فرود آمد. [[زهیر]] با حسین{{ع}} همراه نمیشد و خوش نداشت در کنار او فرود آید، لیک آب، آنان را در یک جا گرد آورد. | حسین{{ع}} در زرود فرود آمد. [[زهیر بن قین بجلی]] نیز در نزدیکی او فرود آمد. [[زهیر]] با حسین{{ع}} همراه نمیشد و خوش نداشت در کنار او فرود آید، لیک آب، آنان را در یک جا گرد آورد. | ||
در سفری که زهیر به حسین{{ع}} پیوست، مردی از بنی [[فزاره]] همسفرش بود، [[سدی]] از او [[روایت]] میکند: | در سفری که زهیر به حسین{{ع}} پیوست، مردی از بنی [[فزاره]] همسفرش بود، [[سدی]] از او [[روایت]] میکند: | ||
«همراه با زهیر بن قین بجلی در راه بازگشت از [[مکه]]، با حسین در یک راه بودیم، اما خوش نداشتیم که با او در یک منزلگاه باشیم. وقتی حسین{{ع}} حرکت میکرد، زهیر بن قین، عقب میماند و چون حسین{{ع}} فرود میآمد، زهیر حرکت میکرد تا اینکه به ناچار میبایست با او در یک جا میبودیم. پس حسین{{ع}} سویی فرود آمد و ما در سویی دیگر فرود آمدیم. نشسته بودیم و [[غذا]] میخوردیم که فرستاده حسین{{ع}} آمد و [[سلام]] کرد و وارد شد و گفت: ای زهیر بن قین! [[اباعبدالله حسین]] | «همراه با زهیر بن قین بجلی در راه بازگشت از [[مکه]]، با حسین در یک راه بودیم، اما خوش نداشتیم که با او در یک منزلگاه باشیم. وقتی حسین{{ع}} حرکت میکرد، زهیر بن قین، عقب میماند و چون حسین{{ع}} فرود میآمد، زهیر حرکت میکرد تا اینکه به ناچار میبایست با او در یک جا میبودیم. پس حسین{{ع}} سویی فرود آمد و ما در سویی دیگر فرود آمدیم. نشسته بودیم و [[غذا]] میخوردیم که فرستاده حسین{{ع}} آمد و [[سلام]] کرد و وارد شد و گفت: ای زهیر بن قین! [[اباعبدالله حسین بن علی]]{{ع}} مرا فرستاده که پی او بیایی. هرکس هرچه در دست داشت، گذاشت چنان که گویی پرنده بر سرمان نشسته بود! | ||
[[ابومخنف]] گوید: «[[دلهم دختر عمرو]] و [[همسر]] زهیر بن قین برایم گفت که به زهیر گفتم: پسر [[پیامبر خدا]]{{صل}} دنبال تو فرستاده است و نمیروی؟ سبحان [[الله]]! چه میشود اگر نزد او بروی. سخنش را بشنوی و بازآیی؟ | [[ابومخنف]] گوید: «[[دلهم دختر عمرو]] و [[همسر]] زهیر بن قین برایم گفت که به زهیر گفتم: پسر [[پیامبر خدا]]{{صل}} دنبال تو فرستاده است و نمیروی؟ سبحان [[الله]]! چه میشود اگر نزد او بروی. سخنش را بشنوی و بازآیی؟ | ||
[[دلهم]] گوید: [[زهیر]] نزد او رفت و چیزی نگذشته بود که شادمان و [[گشادهرو]] بازگشت و دستور داد تا [[خیمه]] و بار و بنه وی را آوردند و همه را به سوی حسین{{ع}} بردند، آنگاه به همسرش گفت: تو را [[طلاق]] دادم، پیش خانوادهات برو که نمیخواهم به سبب من تو را گزندی برسد»<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.</ref>. | [[دلهم]] گوید: [[زهیر]] نزد او رفت و چیزی نگذشته بود که شادمان و [[گشادهرو]] بازگشت و دستور داد تا [[خیمه]] و بار و بنه وی را آوردند و همه را به سوی حسین{{ع}} بردند، آنگاه به همسرش گفت: تو را [[طلاق]] دادم، پیش خانوادهات برو که نمیخواهم به سبب من تو را گزندی برسد»<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۷، ص۲۹۰.</ref>. |