جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== [[ابودرداء عمویمر بن عامر]]'''<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.</ref> بن [[زید]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.</ref> [[خزرجی]] [[انصاری]]، از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} که به عنوان فردی عالم و دانشمند شناخته میشد. او قبل از [[مسلمانان]] شدن، تاجر بود و بعد از [[مسلمان]] شدن نیز [[تجارت]] را ادامه داد اما چون [[تجارت]] را مانع [[عبادت]] دید، آن را رها کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۷-۱۰۸.</ref>. همچنین [[پیامبر]]{{صل}} میان ابودرداء و [[سلمان فارسی]] [[پیمان برادری]] برقرار کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۴.</ref>. | == مقدمه == [[ابودرداء عمویمر بن عامر]]'''<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.</ref> بن [[زید]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.</ref> [[خزرجی]] [[انصاری]]، از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} که به عنوان فردی عالم و دانشمند شناخته میشد. او قبل از [[مسلمانان]] شدن، تاجر بود و بعد از [[مسلمان]] شدن نیز [[تجارت]] را ادامه داد اما چون [[تجارت]] را مانع [[عبادت]] دید، آن را رها کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۷-۱۰۸.</ref>. همچنین [[پیامبر]]{{صل}} میان ابودرداء و [[سلمان فارسی]] [[پیمان برادری]] برقرار کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۴.</ref>. | ||
ابودرداء در [[جنگ احد]] و جنگهای پس از آن حضور داشت و به خاطر رشادتی که در [[جنگ احد]] داشت، [[پیامبر]]{{صل}} درباره او فرمود: "عمویمر، خوب جنگجویی است"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.</ref>. هر چند عدهای از مورخان معتقدند که ابودرداء در [[جنگ احد]] شرکت نداشته بلکه او در [[جنگ خندق]] و جنگهای پس از آن شرکت داشته است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.</ref>. همچنین گفته شده، [[خلیفه دوم]] او را برای [[منصب قضاوت]] شهر دمشق به سوی [[شام]] فرستاد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹۴، ص۴۷، ۱۰۲ و ۱۳۹.</ref> اما برخی دیگر معتقدند که در زمان [[عثمان]] این کار صورت گرفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۶۸.</ref>. | ابودرداء در [[جنگ احد]] و جنگهای پس از آن حضور داشت و به خاطر رشادتی که در [[جنگ احد]] داشت، [[پیامبر]]{{صل}} درباره او فرمود: "عمویمر، خوب جنگجویی است"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.</ref>. هر چند عدهای از مورخان معتقدند که ابودرداء در [[جنگ احد]] شرکت نداشته بلکه او در [[جنگ خندق]] و جنگهای پس از آن شرکت داشته است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.</ref>. همچنین گفته شده، [[خلیفه دوم]] او را برای [[منصب قضاوت]] شهر دمشق به سوی [[شام]] فرستاد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹۴، ص۴۷، ۱۰۲ و ۱۳۹.</ref> اما برخی دیگر معتقدند که در زمان [[عثمان]] این کار صورت گرفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۶۸.</ref>. | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
آنها فردا برای ادای [[نماز]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفتند، ابودرداء نزدیک [[پیامبر]]{{صل}} رفت تا [[کردار]] [[سلمان]] را باز گوید، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای ابودرداء! همانا [[جسد]] تو، بر تو حقی دارد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۸۴- ۸۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۱۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۰۱.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۳.</ref>. | آنها فردا برای ادای [[نماز]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفتند، ابودرداء نزدیک [[پیامبر]]{{صل}} رفت تا [[کردار]] [[سلمان]] را باز گوید، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای ابودرداء! همانا [[جسد]] تو، بر تو حقی دارد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۸۴- ۸۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۱۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۰۱.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۳.</ref>. | ||
==[[اسلام آوردن]] ابودرداء== | == [[اسلام آوردن]] ابودرداء == | ||
ابودرداء آخرین فرد از خانوادهاش بود که [[اسلام]] آورد. قبل از [[مسلمان]] شدن، او در [[خانه]] بتی داشت که آن را [[پرستش]] میکرد و پارچهای نیز روی آن انداخته بود. ابودرداء [[دوستی]] داشت به نام [[عبدالله بن رواحه]] که در زمان [[جاهلیت]] با هم [[پیمان برادری]] داشتند؛ وقتی [[عبدالله بن رواحه]] [[مسلمان]] شد ابودرداء را نیز به [[پذیرش اسلام]] [[دعوت]] کرد ولی ابودرداء [[امتناع]] کرد. | ابودرداء آخرین فرد از خانوادهاش بود که [[اسلام]] آورد. قبل از [[مسلمان]] شدن، او در [[خانه]] بتی داشت که آن را [[پرستش]] میکرد و پارچهای نیز روی آن انداخته بود. ابودرداء [[دوستی]] داشت به نام [[عبدالله بن رواحه]] که در زمان [[جاهلیت]] با هم [[پیمان برادری]] داشتند؛ وقتی [[عبدالله بن رواحه]] [[مسلمان]] شد ابودرداء را نیز به [[پذیرش اسلام]] [[دعوت]] کرد ولی ابودرداء [[امتناع]] کرد. | ||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
ابودرداء ابتدا [[خشمگین]] شد ولی سپس به [[فکر]] فرو رفت و گفت: "اگر در این [[بت]] خیری بود و کاری از او بر میآمد از خودش [[دفاع]] میکرد". پس به همراه [[عبدالله بن رواحه]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمده و [[مسلمان]] شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۶.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۵.</ref>. | ابودرداء ابتدا [[خشمگین]] شد ولی سپس به [[فکر]] فرو رفت و گفت: "اگر در این [[بت]] خیری بود و کاری از او بر میآمد از خودش [[دفاع]] میکرد". پس به همراه [[عبدالله بن رواحه]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمده و [[مسلمان]] شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۶.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۵.</ref>. | ||
==ابودرداء و برخورد با [[گناهکار]]== | == ابودرداء و برخورد با [[گناهکار]] == | ||
ابودرداء از کنار مردی که مرتکب گناهی شده بود عبور میکرد، شنید [[مردم]] به او [[دشنام]] میدهند، گفت: "چرا چنین میکنید؟! اگر این مرد در [[چاه]] افتاده بود چه میکردید؟ مگر نه آنکه او را بیرون میآوردید؟" | ابودرداء از کنار مردی که مرتکب گناهی شده بود عبور میکرد، شنید [[مردم]] به او [[دشنام]] میدهند، گفت: "چرا چنین میکنید؟! اگر این مرد در [[چاه]] افتاده بود چه میکردید؟ مگر نه آنکه او را بیرون میآوردید؟" | ||
خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
ابودرداء گفت: "از [[کردار]] او بدم میآید ولی اگر [[کردار]] بدش را ترک کند او [[برادر ایمانی]] من است"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۷۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۶.</ref>. | ابودرداء گفت: "از [[کردار]] او بدم میآید ولی اگر [[کردار]] بدش را ترک کند او [[برادر ایمانی]] من است"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۷۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۶.</ref>. | ||
==ابودرداء و [[رسالت]]== | == ابودرداء و [[رسالت]] == | ||
[[معاویه]] ابودرداء و [[ابوهریره]] را نزد [[امیر المؤمنین]]{{ع}} فرستاد تا از ایشان بخواهند که [[قاتلان عثمان]] را به او [[تسلیم]] کند. آنها نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمدند و گفتند: درباره [[مقام]] شما جای [[انکار]] نیست و باعث تعجب است که خود را با [[معاویه]] طرف نمودهای! مَثَل تو مَثَل [[جوانمردی]] است که به سوی [[انسانی]] سفیه و [[نادان]] [[سفر]] کند. تقاضای [[معاویه]] آن است که [[قاتلان عثمان]] را به وی [[تسلیم]] کنی؛ شما نیز پیشنهاد او را بپذیرید، بعد از آن، اگر با شما جنگید ما با تو هستیم. | [[معاویه]] ابودرداء و [[ابوهریره]] را نزد [[امیر المؤمنین]]{{ع}} فرستاد تا از ایشان بخواهند که [[قاتلان عثمان]] را به او [[تسلیم]] کند. آنها نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمدند و گفتند: درباره [[مقام]] شما جای [[انکار]] نیست و باعث تعجب است که خود را با [[معاویه]] طرف نمودهای! مَثَل تو مَثَل [[جوانمردی]] است که به سوی [[انسانی]] سفیه و [[نادان]] [[سفر]] کند. تقاضای [[معاویه]] آن است که [[قاتلان عثمان]] را به وی [[تسلیم]] کنی؛ شما نیز پیشنهاد او را بپذیرید، بعد از آن، اگر با شما جنگید ما با تو هستیم. | ||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
ابودرداء و رفیقش نزد [[محمد بن ابوبکر]]، [[عمار یاسر]] و [[مالک اشتر]] آمدند و گفتند: شما [[قاتلان عثمان]] هستید و ما مأموریم که شما را دستگیر کنیم و نزد [[معاویه]] ببریم. در این هنگام، بیش از دههزار نیروی مسلح از [[لشکر]] [[عراق]] خارج شده، گفتند: ما همه کشندگان عثمانیم. ابودرداء از پیشنهاد خود پشیمان شد و به [[منزل]] خود در [[حمص]] برگشت و از [[علی]]{{ع}} و [[معاویه]] کناره گرفت<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۷۴۸. البته این مسئله در صورتی که زمان مرگ ابودرداء در سال سی و هشت یا سی و نه هجری باشد ولی اگر ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو هجری، یعنی قبل از کشته شدن عثمان از دنیا رفته باشد، این مسئله واقعیت نخواهد داشت. </ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۶.</ref>. | ابودرداء و رفیقش نزد [[محمد بن ابوبکر]]، [[عمار یاسر]] و [[مالک اشتر]] آمدند و گفتند: شما [[قاتلان عثمان]] هستید و ما مأموریم که شما را دستگیر کنیم و نزد [[معاویه]] ببریم. در این هنگام، بیش از دههزار نیروی مسلح از [[لشکر]] [[عراق]] خارج شده، گفتند: ما همه کشندگان عثمانیم. ابودرداء از پیشنهاد خود پشیمان شد و به [[منزل]] خود در [[حمص]] برگشت و از [[علی]]{{ع}} و [[معاویه]] کناره گرفت<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۷۴۸. البته این مسئله در صورتی که زمان مرگ ابودرداء در سال سی و هشت یا سی و نه هجری باشد ولی اگر ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو هجری، یعنی قبل از کشته شدن عثمان از دنیا رفته باشد، این مسئله واقعیت نخواهد داشت. </ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۶.</ref>. | ||
==ابودرداء و تهنیت [[مردم]]== | == ابودرداء و تهنیت [[مردم]] == | ||
هنگامی که ابودرداء به [[منصب قضاوت]] [[شهر]] [[دمشق]] [[منصوب]] شد، [[مردم]] به او تبریک میگفتند. او در پاسخ آنها گفت: "آیا به من به [[دلیل]] [[قاضی]] شدنم شاد باش میگویید، در حالی که بر لبه پرتگاه قرار گرفتهام. اگر [[مردم]] [[مشکلات]] [[قضاوت]] را میدانستند از آن روی میگردانیدند و اگر [[برکات]] [[اذان]] گفتن را میدانستند [[مشتاق]] آن میشدند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۷.</ref>. | هنگامی که ابودرداء به [[منصب قضاوت]] [[شهر]] [[دمشق]] [[منصوب]] شد، [[مردم]] به او تبریک میگفتند. او در پاسخ آنها گفت: "آیا به من به [[دلیل]] [[قاضی]] شدنم شاد باش میگویید، در حالی که بر لبه پرتگاه قرار گرفتهام. اگر [[مردم]] [[مشکلات]] [[قضاوت]] را میدانستند از آن روی میگردانیدند و اگر [[برکات]] [[اذان]] گفتن را میدانستند [[مشتاق]] آن میشدند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۷.</ref>. | ||
==[[کلام]] ابودرداء با [[مردم]] [[دمشق]]== | == [[کلام]] ابودرداء با [[مردم]] [[دمشق]] == | ||
ابودرداء با [[مردم]] [[دمشق]] چنین سخن گفت: "ای [[اهل]] [[دمشق]]! [[سخن]] [[برادر]] [[دلسوز]] خود را بشنوید شما را چه شده است!؟ میبینم آنچه را موفق به خوردن آن نمیشوید، جمع میکنید و خانههایی را که در آن سکونت نخواهید کرد، میسازید و دنبال خواستههایی هستید که به آن نخواهید رسید. پس همانا پیشینیان شما بیش از شما جمع کردند و خانههایی محکمتر ساختند و آروزهای طولانیتری داشتند اما جمع آنها پراکنده شد و خانههای آنها قبرهای دیگران شد و آرزوهایشان بر باد رفت"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۳۱-۱۳۲.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۷.</ref>. | ابودرداء با [[مردم]] [[دمشق]] چنین سخن گفت: "ای [[اهل]] [[دمشق]]! [[سخن]] [[برادر]] [[دلسوز]] خود را بشنوید شما را چه شده است!؟ میبینم آنچه را موفق به خوردن آن نمیشوید، جمع میکنید و خانههایی را که در آن سکونت نخواهید کرد، میسازید و دنبال خواستههایی هستید که به آن نخواهید رسید. پس همانا پیشینیان شما بیش از شما جمع کردند و خانههایی محکمتر ساختند و آروزهای طولانیتری داشتند اما جمع آنها پراکنده شد و خانههای آنها قبرهای دیگران شد و آرزوهایشان بر باد رفت"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۳۱-۱۳۲.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۷.</ref>. | ||
==[[نامه]] ابودرداء به [[سلمان فارسی]]== | == [[نامه]] ابودرداء به [[سلمان فارسی]] == | ||
[[محمد بن واسع]] [[نقل]] میکند که ابودرداء به جناب [[سلمان فارسی]] نامهای با این مضمون نوشت: "اما بعد، [[برادر]] من! [[سلامتی]] و [[فرصت]] خود را [[غنیمت]] بشمار قبل از آنکه [[مبتلا]] به امری شوی که چارهای برای آن نیست. برادرم! [[دعوت]] [[مؤمن]] [[مسلمان]] را [[غنیمت]] شمار؛ با [[مسجد]] مأنوس باش؛ همانا از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که [[مسجد]] [[خانه]] هر فرد با تقوایی است و [[خداوند]] ضمانت کرده است که [[اهل]] [[مسجد]] از [[راحتی]] [[جان]] و [[آرامش]] بهرهمندند و آن، جواز عبور از [[صراط]] به سوی [[رضوان الهی]] است. | [[محمد بن واسع]] [[نقل]] میکند که ابودرداء به جناب [[سلمان فارسی]] نامهای با این مضمون نوشت: "اما بعد، [[برادر]] من! [[سلامتی]] و [[فرصت]] خود را [[غنیمت]] بشمار قبل از آنکه [[مبتلا]] به امری شوی که چارهای برای آن نیست. برادرم! [[دعوت]] [[مؤمن]] [[مسلمان]] را [[غنیمت]] شمار؛ با [[مسجد]] مأنوس باش؛ همانا از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که [[مسجد]] [[خانه]] هر فرد با تقوایی است و [[خداوند]] ضمانت کرده است که [[اهل]] [[مسجد]] از [[راحتی]] [[جان]] و [[آرامش]] بهرهمندند و آن، جواز عبور از [[صراط]] به سوی [[رضوان الهی]] است. | ||
برادرم! [[یتیمان]] را به خود نزدیک کن و به آنها [[لطف]] کن و دست [[محبت]] بر سرشان بکش و از غذای خود به آنها بده، زیرا من از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که در پاسخ کسی که از [[قساوت قلب]] [[شکایت]] داشت فرمود: "[[یتیم]] را به خود نزدیک کن و به او [[لطف]] کن و دست بر سرش بکش و از غذایت به او بده که موجب [[نرمش]] [[دل]] و رسیدن به [[حاجت]] است""<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۵۳.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۸.</ref>. | برادرم! [[یتیمان]] را به خود نزدیک کن و به آنها [[لطف]] کن و دست [[محبت]] بر سرشان بکش و از غذای خود به آنها بده، زیرا من از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که در پاسخ کسی که از [[قساوت قلب]] [[شکایت]] داشت فرمود: "[[یتیم]] را به خود نزدیک کن و به او [[لطف]] کن و دست بر سرش بکش و از غذایت به او بده که موجب [[نرمش]] [[دل]] و رسیدن به [[حاجت]] است""<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۵۳.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۸.</ref>. | ||
==[[نامه]] [[سلمان فارسی]] به ابودرداء== | == [[نامه]] [[سلمان فارسی]] به ابودرداء == | ||
[[مالک بن دینار]] میگوید: "روزی نزد ثابت بنالی بودم، پس [[نامه]] [[سلمان فارسی]] به ابودرداء را برای ما خواند که در آن چنین آمده بود: به من خبر رسیده است که طبابت میکنی؛ اگر با طبابت [[مردم]] مریض را خوب کنی کار بسیار خوبی است ولی چنانچه واقعاً تشخیص خوبی ندهی پس بر [[حذر]] باش و مبادا باعث [[مرگ]] [[مردم]] شوی که [[اهل]] [[دوزخ]] میشوی. از من خواسته بودی که به [[سرزمین مقدس]] بیایم، بدان که [[سرزمین]]، کسی را [[مقدس]] نمیکند بلکه [[علم]] است که باعث تقدس [[جان انسان]] است"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۸.</ref>. | [[مالک بن دینار]] میگوید: "روزی نزد ثابت بنالی بودم، پس [[نامه]] [[سلمان فارسی]] به ابودرداء را برای ما خواند که در آن چنین آمده بود: به من خبر رسیده است که طبابت میکنی؛ اگر با طبابت [[مردم]] مریض را خوب کنی کار بسیار خوبی است ولی چنانچه واقعاً تشخیص خوبی ندهی پس بر [[حذر]] باش و مبادا باعث [[مرگ]] [[مردم]] شوی که [[اهل]] [[دوزخ]] میشوی. از من خواسته بودی که به [[سرزمین مقدس]] بیایم، بدان که [[سرزمین]]، کسی را [[مقدس]] نمیکند بلکه [[علم]] است که باعث تقدس [[جان انسان]] است"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۸.</ref>. | ||
==توصیف امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب{{ع}} از زبان ابودرداء== | == توصیف امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب{{ع}} از زبان ابودرداء == | ||
[[عروة بن زبیر]] میگوید: "در [[مسجد پیامبر]]{{صل}} نشسته بودیم و درباره کارهای [[اهل]] [[بدر]] و [[اهل]] [[بیعت رضوان]] با هم [[گفتگو]] میکردیم که ابودرداء گفت: "ای [[مردم]]! آیا نمیخواهید به شما بگویم از [[اهل]] [[بدر]] و [[رضوان]] چه کسی از همه کمتر [[مال]] و [[ثروت]] ولی از همه بیشتر [[تقوا]] و [[ورع]] دارد و از همه بیشتر در [[عبادت]] کوشش میکند؟" پرسیدند: او چه کسی است؟ | [[عروة بن زبیر]] میگوید: "در [[مسجد پیامبر]]{{صل}} نشسته بودیم و درباره کارهای [[اهل]] [[بدر]] و [[اهل]] [[بیعت رضوان]] با هم [[گفتگو]] میکردیم که ابودرداء گفت: "ای [[مردم]]! آیا نمیخواهید به شما بگویم از [[اهل]] [[بدر]] و [[رضوان]] چه کسی از همه کمتر [[مال]] و [[ثروت]] ولی از همه بیشتر [[تقوا]] و [[ورع]] دارد و از همه بیشتر در [[عبادت]] کوشش میکند؟" پرسیدند: او چه کسی است؟ | ||
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
ابودرداء پاسخ داد: "طوری نیست. من آنچه را دیدهام میگویم و شما آنچه را دیده [[اید]] بگویید. شبی در نیمههای [[شب]] مردی را در نخلستانهای اطراف [[مدینه]] دیدم در حالی که به [[تنهایی]] و در [[دل]] [[شب]] [[خلوت]] گزیده بود. صدای حزین و نغمهای شورانگیز شنیدم که با [[خداوند متعال]] [[مناجات]] میکرد: "الهی چه بسیار [[گناهان]] که از من بخشیدی و چه بسیار از [[مشکلات]] که از سر راهم برداشتی". این صدا مرا به خود مشغول کرد، پس آرام و به گونهای که کسی متوجه نشود به جستجو پرداختم تا بدانم صدا از چه کسی است؟ دیدم او [[علی]] ابن ابیطالب{{ع}} است که این چنین در [[دل]] [[شب]] و دور از [[مردم]] با خدای خویش [[نجوا]] دارد. پس مخفیانه تماشا کردم که چه میکند؛ او در [[دل]] [[شب]] چند رکعت [[نماز]] خواند سپس با سوز عجیبی [[دعا]] کرد و گریست و در آن حال میگفت: "الهی به [[عفو]] تو نگاه میکنم، پس گناهم رنگ میبازد اما به [[عذاب]] سخت تو میاندیشم پس بلایم را مشکل میبینم. وای از آتشی که درون را میسوزاند! آه از آتشی که گوشت و پوست را میسوزاند! آه از سوزندگی [[جهنم]]!" و سپس به شدت گریست و دیگر صدایی نشنیدم و دیدم هیچ گونه حرکت و [[حسی]] ندارد. [[گمان]] کردم خوابش برده است، نزدیک آمدم، دیدم مثل چوب خشکیده است و [[فکر]] کردم از [[دنیا]] رفته است. آمدم و [[اهل]] خانهاش را از [[مرگ]] او با خبر کردم. [[صدیقه طاهره]]{{س}} از چگونگی حالش پرسید، پاسخ دادم. پس فرمود: "ای ابودرداء! [[علی]] از [[دنیا]] رفته است بلکه این حال او از [[خشیت الهی]] است""<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۷۷-۷۹؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۱۱ - ۱۱۲.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۹.</ref>. | ابودرداء پاسخ داد: "طوری نیست. من آنچه را دیدهام میگویم و شما آنچه را دیده [[اید]] بگویید. شبی در نیمههای [[شب]] مردی را در نخلستانهای اطراف [[مدینه]] دیدم در حالی که به [[تنهایی]] و در [[دل]] [[شب]] [[خلوت]] گزیده بود. صدای حزین و نغمهای شورانگیز شنیدم که با [[خداوند متعال]] [[مناجات]] میکرد: "الهی چه بسیار [[گناهان]] که از من بخشیدی و چه بسیار از [[مشکلات]] که از سر راهم برداشتی". این صدا مرا به خود مشغول کرد، پس آرام و به گونهای که کسی متوجه نشود به جستجو پرداختم تا بدانم صدا از چه کسی است؟ دیدم او [[علی]] ابن ابیطالب{{ع}} است که این چنین در [[دل]] [[شب]] و دور از [[مردم]] با خدای خویش [[نجوا]] دارد. پس مخفیانه تماشا کردم که چه میکند؛ او در [[دل]] [[شب]] چند رکعت [[نماز]] خواند سپس با سوز عجیبی [[دعا]] کرد و گریست و در آن حال میگفت: "الهی به [[عفو]] تو نگاه میکنم، پس گناهم رنگ میبازد اما به [[عذاب]] سخت تو میاندیشم پس بلایم را مشکل میبینم. وای از آتشی که درون را میسوزاند! آه از آتشی که گوشت و پوست را میسوزاند! آه از سوزندگی [[جهنم]]!" و سپس به شدت گریست و دیگر صدایی نشنیدم و دیدم هیچ گونه حرکت و [[حسی]] ندارد. [[گمان]] کردم خوابش برده است، نزدیک آمدم، دیدم مثل چوب خشکیده است و [[فکر]] کردم از [[دنیا]] رفته است. آمدم و [[اهل]] خانهاش را از [[مرگ]] او با خبر کردم. [[صدیقه طاهره]]{{س}} از چگونگی حالش پرسید، پاسخ دادم. پس فرمود: "ای ابودرداء! [[علی]] از [[دنیا]] رفته است بلکه این حال او از [[خشیت الهی]] است""<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۷۷-۷۹؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۱۱ - ۱۱۲.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۰۹.</ref>. | ||
==گفتار ابودرداء قبل از [[مرگ]]== | == گفتار ابودرداء قبل از [[مرگ]] == | ||
ابوهلال از [[معاویه]] بن قرّه [[نقل]] میکند که ابودرداء [[بیمار]] شد. [[مردم]] به [[عیادت]] او رفتند و گفتند: ابودرداء چه شده است و از چه [[ناراحتی]]؟ او گفت: "از گناهانم ناراحت هستم". [[مردم]] گفتند: چه میخواهی؟ گفت: "بهشت را میخواهم". [[مردم]] گفتند: آیا برایت دکتر بیاوریم؟ او گفت: "دکتر من همان کسی است که مرا به بستر [[بیماری]] انداخته است"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۹۵.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۰.</ref>. | ابوهلال از [[معاویه]] بن قرّه [[نقل]] میکند که ابودرداء [[بیمار]] شد. [[مردم]] به [[عیادت]] او رفتند و گفتند: ابودرداء چه شده است و از چه [[ناراحتی]]؟ او گفت: "از گناهانم ناراحت هستم". [[مردم]] گفتند: چه میخواهی؟ گفت: "بهشت را میخواهم". [[مردم]] گفتند: آیا برایت دکتر بیاوریم؟ او گفت: "دکتر من همان کسی است که مرا به بستر [[بیماری]] انداخته است"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۹۵.</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۰.</ref>. | ||
==سرانجام ابودرداء== | == سرانجام ابودرداء == | ||
عدهای از مورخان معتقدند که ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو [[هجری]] حدود دو سال قبل از [[کشته شدن عثمان]]، در [[شام]] از [[دنیا]] رفته است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۶۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۳ و ۲۰۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰.</ref> و عدهای دیگر معتقدند در سال سی و هشت یا سی و نه [[هجری]] و بعد از حادثه [[جنگ صفین]]، در [[شام]] درگذشت<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۳۰. این نقل چندان درست به نظر نمیرسد، چون به قصد تأیید معاویه بیان شده است. (یوسفی غروی).</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۰.</ref>. | عدهای از مورخان معتقدند که ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو [[هجری]] حدود دو سال قبل از [[کشته شدن عثمان]]، در [[شام]] از [[دنیا]] رفته است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۶۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۳ و ۲۰۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰.</ref> و عدهای دیگر معتقدند در سال سی و هشت یا سی و نه [[هجری]] و بعد از حادثه [[جنگ صفین]]، در [[شام]] درگذشت<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۳۰. این نقل چندان درست به نظر نمیرسد، چون به قصد تأیید معاویه بیان شده است. (یوسفی غروی).</ref><ref>[[عبدالرضا رضایی|رضایی، عبدالرضا]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۰.</ref>. | ||