جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
معانی مختلفی برای کلمه "آزادی" [[نقل]] شده است و میتوان معنای لغوی آزادی را خلاف [[بندگی]]، رقیت، عبودیت، [[اسارت]] و [[اجبار]] دانست<ref>علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج ۲، ص ۸۶.</ref>. آزادی در اصطلاح نیزبه معنای امکان عملی کردن خواسته ها به صورت فردی یا [[اجتماعی]] و یا [[حق]] [[اقدام]] وانتخاب بدون دخالت دیگران است<ref>حسن انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج ۱، ص ۸۹.</ref>. | معانی مختلفی برای کلمه "آزادی" [[نقل]] شده است و میتوان معنای لغوی آزادی را خلاف [[بندگی]]، رقیت، عبودیت، [[اسارت]] و [[اجبار]] دانست<ref>علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج ۲، ص ۸۶.</ref>. آزادی در اصطلاح نیزبه معنای امکان عملی کردن خواسته ها به صورت فردی یا [[اجتماعی]] و یا [[حق]] [[اقدام]] وانتخاب بدون دخالت دیگران است<ref>حسن انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج ۱، ص ۸۹.</ref>. | ||
یکی از ارکان اصلی [[دولت]] [[نبوی]]، آزادی است که در همه زمینهها در [[عصر رسالت]] وجود داشته است؛ زیرا خود [[پیامبر]]{{صل}} پس از دوره [[جهل]] و [[تاریکی]]، [[پیام]] آور آزادی برای تمام [[انسانها]] بود و با تمام [[توان]] کوشید [[روابط اجتماعی]] را عادلانه تنظیم کند تا در [[جامعه]] [[نبوی]] کسی به بهانه آزادی؛ [[حقوق]]، آزادی و [[کرامت]] دیگران را پایمال نکند<ref>حسین ابراهیمی، سیره نبی اعظم لیوان، ص ۴۴۰.</ref>.<ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]] و [[فاطمه پهلوانپور|پهلوانپور، فاطمه]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۸۲.</ref> | یکی از ارکان اصلی [[دولت]] [[نبوی]]، آزادی است که در همه زمینهها در [[عصر رسالت]] وجود داشته است؛ زیرا خود [[پیامبر]] {{صل}} پس از دوره [[جهل]] و [[تاریکی]]، [[پیام]] آور آزادی برای تمام [[انسانها]] بود و با تمام [[توان]] کوشید [[روابط اجتماعی]] را عادلانه تنظیم کند تا در [[جامعه]] [[نبوی]] کسی به بهانه آزادی؛ [[حقوق]]، آزادی و [[کرامت]] دیگران را پایمال نکند<ref>حسین ابراهیمی، سیره نبی اعظم لیوان، ص ۴۴۰.</ref>.<ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]] و [[فاطمه پهلوانپور|پهلوانپور، فاطمه]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۸۲.</ref> | ||
== مصادیق آزادی در سیره [[نبوی|پیامبر خاتم]]{{صل}}== | == مصادیق آزادی در سیره [[نبوی|پیامبر خاتم]] {{صل}} == | ||
=== [[آزادی تن]] === | === [[آزادی تن]] === | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
[[کتاب آسمانی]] [[قرآن]]، [[اجبار]] در [[پذیرش دین]] را [[نفی]] کرده است؛ [[خداوند متعال]] در [[سوره بقره]]، [[آیه]] ۲۵۷ میفرماید: | [[کتاب آسمانی]] [[قرآن]]، [[اجبار]] در [[پذیرش دین]] را [[نفی]] کرده است؛ [[خداوند متعال]] در [[سوره بقره]]، [[آیه]] ۲۵۷ میفرماید: | ||
{{متن قرآن|لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ}}<ref>«در (کار) دین هیچ اکراهی نیست که رهیافت از گمراهی آشکار است» سوره بقره، آیه ۲۵۶.</ref>. | {{متن قرآن|لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ}}<ref>«در (کار) دین هیچ اکراهی نیست که رهیافت از گمراهی آشکار است» سوره بقره، آیه ۲۵۶.</ref>. | ||
[[علامه طباطبایی]] درباره این آیه میگوید: «این یکی از آیاتی است که دلالت دارد که [[اسلام]] مبتنی بر [[شمشیر]] و [[زور]] و اجبار نیست»<ref>تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۳.</ref>. بنابراین، از نظر اسلام، در پذیرش دین هیچگونه اکراهی نیست؛ زیرا [[دین]] عبارت از یک سلسله [[اعتقادات]] است و [[اعتقاد]] هم از [[امور قلبی]] و [[باطنی]] است نه ظاهری، و مسلّم است که [[اکراه]] و اجبار تاثیری در امور قلبی نمیتواند داشته باشد. روزی مردی از [[انصار]] به نام [[حصین]] که از [[قبیله]] [[بنی سالم بن عوف]] بود به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و گفت: یا [[رسول الله]]{{صل}} من مسلمانم و دو پسرانم [[نصرانی]] هستند و هیچ [[تمایل]] به اسلام ندارند. آیا با اکراه و اجبار وادارشان کنم که اسلام آورند؟ آیه مذکور درباره وی نازل شد و [[پیامبر خدا]] با توجه به این آیه به او اجازه چنین کاری را نداد<ref>تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۷.</ref>. | [[علامه طباطبایی]] درباره این آیه میگوید: «این یکی از آیاتی است که دلالت دارد که [[اسلام]] مبتنی بر [[شمشیر]] و [[زور]] و اجبار نیست»<ref>تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۳.</ref>. بنابراین، از نظر اسلام، در پذیرش دین هیچگونه اکراهی نیست؛ زیرا [[دین]] عبارت از یک سلسله [[اعتقادات]] است و [[اعتقاد]] هم از [[امور قلبی]] و [[باطنی]] است نه ظاهری، و مسلّم است که [[اکراه]] و اجبار تاثیری در امور قلبی نمیتواند داشته باشد. روزی مردی از [[انصار]] به نام [[حصین]] که از [[قبیله]] [[بنی سالم بن عوف]] بود به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد و گفت: یا [[رسول الله]] {{صل}} من مسلمانم و دو پسرانم [[نصرانی]] هستند و هیچ [[تمایل]] به اسلام ندارند. آیا با اکراه و اجبار وادارشان کنم که اسلام آورند؟ آیه مذکور درباره وی نازل شد و [[پیامبر خدا]] با توجه به این آیه به او اجازه چنین کاری را نداد<ref>تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۷.</ref>. | ||
مرحوم علامه طباطبایی در [[تفسیر المیزان]] ذیل [[آیه شریفه]] ۲۸ [[سوره هود]] گفته است: | مرحوم علامه طباطبایی در [[تفسیر المیزان]] ذیل [[آیه شریفه]] ۲۸ [[سوره هود]] گفته است: | ||
این آیه نیز از جمله آیاتی است که اکراه در دین را نفی کرده و علاوه بر این دلالت دارد که این [[حکم]] از قدیمیترین [[شرایع]] و [[ادیان آسمانی]] تاکنون بدون اینکه [[نسخ]] شود، همچنان پابرجا بوده است<ref>تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۰۷.</ref>. | این آیه نیز از جمله آیاتی است که اکراه در دین را نفی کرده و علاوه بر این دلالت دارد که این [[حکم]] از قدیمیترین [[شرایع]] و [[ادیان آسمانی]] تاکنون بدون اینکه [[نسخ]] شود، همچنان پابرجا بوده است<ref>تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۰۷.</ref>. | ||
بنابراین، از این قبیل [[آیات]] میتوان دیدگاه اسلام را درباره [[عقاید]] و [[افکار]] افراد فهمید. این دین بدون استفاده از زور یا [[تهدید]]، با [[نیکوترین]] روشهای ممکن به [[دعوت]] میپردازد. [[پیامبر اسلام]]، [[احکام دین]] را برای [[مردم]] بیان میکرد، [[آیات الهی]] را بر آنان میخواند و در کمال [[آزادی]] با دانشمندانشان وارد بحث و [[محاجّه]] میشد و مردم رفته رفته، بدون آنکه [[اسلام]] بر آنان [[تحمیل]] شود، اسلام [[اختیار]] میکردند. روزی شخصی به نام [[صفوان]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و درخواست کرد تا اجازه دهد مدت دو ماه در [[مکه]] بماند و درباره اسلام تحقیق کند، شاید [[حقیقت]] و [[درستی]] این [[دین]] برایش روشن شود و [[ایمان]] آورد. [[پیامبر خدا]] فرمود: «من چهارماه به تو [[فرصت]] میدهم که آزادانه راه خود را [[انتخاب]] کنی»<ref>اسلام و حقوق بشر، ص۴۸۱.</ref>. | بنابراین، از این قبیل [[آیات]] میتوان دیدگاه اسلام را درباره [[عقاید]] و [[افکار]] افراد فهمید. این دین بدون استفاده از زور یا [[تهدید]]، با [[نیکوترین]] روشهای ممکن به [[دعوت]] میپردازد. [[پیامبر اسلام]]، [[احکام دین]] را برای [[مردم]] بیان میکرد، [[آیات الهی]] را بر آنان میخواند و در کمال [[آزادی]] با دانشمندانشان وارد بحث و [[محاجّه]] میشد و مردم رفته رفته، بدون آنکه [[اسلام]] بر آنان [[تحمیل]] شود، اسلام [[اختیار]] میکردند. روزی شخصی به نام [[صفوان]] نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد و درخواست کرد تا اجازه دهد مدت دو ماه در [[مکه]] بماند و درباره اسلام تحقیق کند، شاید [[حقیقت]] و [[درستی]] این [[دین]] برایش روشن شود و [[ایمان]] آورد. [[پیامبر خدا]] فرمود: «من چهارماه به تو [[فرصت]] میدهم که آزادانه راه خود را [[انتخاب]] کنی»<ref>اسلام و حقوق بشر، ص۴۸۱.</ref>. | ||
بنابراین، [[پیامبر]]، با آنکه بیشترین [[همت]] خود را برای [[هدایت]] و [[اصلاح]] [[عقاید]] و [[افکار]] [[مردم]] به کار میبرد، هرگز [[اکراه]] و اجباری در کارهایش حکمفرما نبود و در نهایت [[آزادی]] و [[احترام]] به عقاید [[پیروان ادیان]] و [[مذاهب]] به [[تبلیغ]] خود ادامه میداد. در برخی موارد نیز که گروهی به [[نمایندگی]] از [[یهود]]، [[نصاری]]، دهریه، [[مشرکان]] و... به نزد آن [[حضرت]] آمده و با ایشان وارد بحث میشدند، [[رسول گرامی اسلام]] با دلیل [[قاطع]] و [[منطق]] [[قوی]] و نیرومند خود با آنان وارد بحث میشد و در نهایت هم که مغلوبشان میکرد، به آنها فرصت کافی میداد تا درباره سخنانش [[فکر]] کنند<ref>ابی منصور طبرسی، احتجاج، تحقیق: بهادری و هادی به، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۸۲.</ref> | بنابراین، [[پیامبر]]، با آنکه بیشترین [[همت]] خود را برای [[هدایت]] و [[اصلاح]] [[عقاید]] و [[افکار]] [[مردم]] به کار میبرد، هرگز [[اکراه]] و اجباری در کارهایش حکمفرما نبود و در نهایت [[آزادی]] و [[احترام]] به عقاید [[پیروان ادیان]] و [[مذاهب]] به [[تبلیغ]] خود ادامه میداد. در برخی موارد نیز که گروهی به [[نمایندگی]] از [[یهود]]، [[نصاری]]، دهریه، [[مشرکان]] و... به نزد آن [[حضرت]] آمده و با ایشان وارد بحث میشدند، [[رسول گرامی اسلام]] با دلیل [[قاطع]] و [[منطق]] [[قوی]] و نیرومند خود با آنان وارد بحث میشد و در نهایت هم که مغلوبشان میکرد، به آنها فرصت کافی میداد تا درباره سخنانش [[فکر]] کنند<ref>ابی منصور طبرسی، احتجاج، تحقیق: بهادری و هادی به، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۸۲.</ref> |