جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ازهر بن مکمل بن عوف بن عبد قرشی در تاریخ اسلامی]] | پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[زبیر بن بکار]]، او را از [[قریش]] و از [[خاندان]] [[بنو زهره]] دانسته است<ref>ابن حجر، ج۱، ص۳۲۵.</ref>. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۱، ص۳۲۵.</ref> نام او را در بخش دوم کتابش (صغار [[صحابه]]) آورده و میگوید: گویا اَزهر در کوچکی، پدرش را از دست داده است؛ چراکه در شمار صحابه هیچ یادی از مُکمِل نشده و احتمال دارد [[مشرک]] از [[دنیا]] رفته باشد. این در حالی است که [[برادر]] أزهر، یعنی [[عبدالله بن مکمل]] از صحابه است. [[خانه]] آنان در کنار [[مسجدالنبی]]{{صل}} و [[غرب]] [[خانه]] [[دارالقضاء]]<ref>سبب نامگذاری اینکه عبدالرحمان بن عوف چند شبی که بحث شورای خلافت بود در آن قرار داشت. ر.ک: یوسفی غروی، ۲، ص۳۶.</ref> بود و [[عبدالرحمان بن عوف]] آن را به [[آل]] مکمل بخشیده یا فروخته بود. آل مکمل آن را به [[مهدی عباسی]] فروختند و تا [[زمان]] [[ابن شبه]] در [[اختیار]] [[فرزندان مهدی]] و رو به ویرانی بوده است<ref>ابن شبه، ج۱، ص۲۳۴-۲۳۵؛ این خانه در توسعه مسجد خراب شد.</ref>. ابن شبه گوید: همین خانه بود که [[فرزندان]] مکمل به [[پیامبر]] گفتند: ای [[رسول خدا]]{{صل}}، از آن وقتی که وارد این خانه شدیم، جمعمان پراکنده و داراییمان از بین رفت. [[حضرت]] فرمود: این خانه را ترک کنید که شوم است. حتی قثم وقتی خواست آن را بخرد تب کرد<ref>ابن شبه، ج۱، ص۲۳۴-۲۳۵.</ref>. | [[زبیر بن بکار]]، او را از [[قریش]] و از [[خاندان]] [[بنو زهره]] دانسته است<ref>ابن حجر، ج۱، ص۳۲۵.</ref>. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۱، ص۳۲۵.</ref> نام او را در بخش دوم کتابش (صغار [[صحابه]]) آورده و میگوید: گویا اَزهر در کوچکی، پدرش را از دست داده است؛ چراکه در شمار صحابه هیچ یادی از مُکمِل نشده و احتمال دارد [[مشرک]] از [[دنیا]] رفته باشد. این در حالی است که [[برادر]] أزهر، یعنی [[عبدالله بن مکمل]] از صحابه است. [[خانه]] آنان در کنار [[مسجدالنبی]] {{صل}} و [[غرب]] [[خانه]] [[دارالقضاء]]<ref>سبب نامگذاری اینکه عبدالرحمان بن عوف چند شبی که بحث شورای خلافت بود در آن قرار داشت. ر. ک: یوسفی غروی، ۲، ص۳۶.</ref> بود و [[عبدالرحمان بن عوف]] آن را به [[آل]] مکمل بخشیده یا فروخته بود. آل مکمل آن را به [[مهدی عباسی]] فروختند و تا [[زمان]] [[ابن شبه]] در [[اختیار]] [[فرزندان مهدی]] و رو به ویرانی بوده است<ref>ابن شبه، ج۱، ص۲۳۴-۲۳۵؛ این خانه در توسعه مسجد خراب شد.</ref>. ابن شبه گوید: همین خانه بود که [[فرزندان]] مکمل به [[پیامبر]] گفتند: ای [[رسول خدا]] {{صل}}، از آن وقتی که وارد این خانه شدیم، جمعمان پراکنده و داراییمان از بین رفت. [[حضرت]] فرمود: این خانه را ترک کنید که شوم است. حتی قثم وقتی خواست آن را بخرد تب کرد<ref>ابن شبه، ج۱، ص۲۳۴-۲۳۵.</ref>. | ||
به سبب نقل روایاتی که گویا از سوی علمای [[یهود]] و [[نصارا]] در میان [[مردم]] منتشر شده بود<ref>ابن عساکر، ج۳۶، ص۳۲۲.</ref>، [[تصور]] همگانی و حتی [[عبدالملک بن مروان]] بر این بود که اَزهر به [[خلافت]] خواهد رسید<ref>ابن عساکر، ج۳۶، ص۳۲۳.</ref>. از این رو، وقتی ازهر در فیفاء<ref>زمینی هموار را گویند و به جاهای مختلف اضافه شده است، فیفاء الخبار نزدیک مدینه؛ فیفاء غزال نزدیک مکه در ابطح و فیفاء رشاد مکان دیگری است: یاقوت حموی، ج۴، ص۲۸۵.</ref> درگذشت و [[حفص بن عمر بن عبدالعزیز]] خبر [[مرگ]] او را به [[عبدالملک]] رساند، از [[تعجب]] از جای خود برخاست و دو مرتبه به او گفت: راست میگویی؟! حفص گفت: من خود او را [[دفن]] کردم. [[عبدالملک]] گفت: پس معلوم شد که [[روایات]] [[اهل کتاب]] [[صحت]] نداشته است<ref>ابن عساکر، ج۳۶، ص۳۲۳؛ ابن حجر، ج۱، ص۳۲۵.</ref><ref>[[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «ازهر بن مکمل بن عوف بن عبد قرشی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص:۳۳-۳۴.</ref> | به سبب نقل روایاتی که گویا از سوی علمای [[یهود]] و [[نصارا]] در میان [[مردم]] منتشر شده بود<ref>ابن عساکر، ج۳۶، ص۳۲۲.</ref>، [[تصور]] همگانی و حتی [[عبدالملک بن مروان]] بر این بود که اَزهر به [[خلافت]] خواهد رسید<ref>ابن عساکر، ج۳۶، ص۳۲۳.</ref>. از این رو، وقتی ازهر در فیفاء<ref>زمینی هموار را گویند و به جاهای مختلف اضافه شده است، فیفاء الخبار نزدیک مدینه؛ فیفاء غزال نزدیک مکه در ابطح و فیفاء رشاد مکان دیگری است: یاقوت حموی، ج۴، ص۲۸۵.</ref> درگذشت و [[حفص بن عمر بن عبدالعزیز]] خبر [[مرگ]] او را به [[عبدالملک]] رساند، از [[تعجب]] از جای خود برخاست و دو مرتبه به او گفت: راست میگویی؟! حفص گفت: من خود او را [[دفن]] کردم. [[عبدالملک]] گفت: پس معلوم شد که [[روایات]] [[اهل کتاب]] [[صحت]] نداشته است<ref>ابن عساکر، ج۳۶، ص۳۲۳؛ ابن حجر، ج۱، ص۳۲۵.</ref><ref>[[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «ازهر بن مکمل بن عوف بن عبد قرشی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص:۳۳-۳۴.</ref> |