سعد الاسود: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۳ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲
جز
 
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[سعد الاسود در تاریخ اسلامی]] - [[سعد الاسود در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[سعد الاسود در تاریخ اسلامی]] - [[سعد الاسود در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط  = }}


==مقدمه==
== مقدمه ==
او از [[طایفه]] [[بنی سلیم]] و مردی سیاه‌پوست و کوتاه قامت بود و چهره‌اش چندان [[زیبا]] نبود. روزی به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رسید و گفت: "یا [[رسول الله]]! من [[زیبایی]] ندارم و پوستم سیاه است؛ آیا من هم به [[بهشت]] می‌روم؟
او از [[طایفه]] [[بنی سلیم]] و مردی سیاه‌پوست و کوتاه قامت بود و چهره‌اش چندان [[زیبا]] نبود. روزی به حضور [[پیامبر]] {{صل}} رسید و گفت: "یا [[رسول الله]]! من [[زیبایی]] ندارم و پوستم سیاه است؛ آیا من هم به [[بهشت]] می‌روم؟


پیامبر{{صل}} فرمود: "آری! به [[خدا]] [[سوگند]]، هر کس به خدا [[ایمان]] بیاورد و به آنچه پیامبر{{صل}} از جانب خدا آورده است، عمل کند، [[اهل بهشت]] خواهد بود".
پیامبر {{صل}} فرمود: "آری! به [[خدا]] [[سوگند]]، هر کس به خدا [[ایمان]] بیاورد و به آنچه پیامبر {{صل}} از جانب خدا آورده است، عمل کند، [[اهل بهشت]] خواهد بود".


[[سعد]] [[شهادتین]] را بر [[زبان]] جاری ساخت و آنگاه خطاب به پیامبر{{صل}} گفت: "آیا من هم در این [[دنیا]] حقی دارم؟"
[[سعد]] [[شهادتین]] را بر [[زبان]] جاری ساخت و آنگاه خطاب به پیامبر {{صل}} گفت: "آیا من هم در این [[دنیا]] حقی دارم؟"


پیامبر{{صل}} فرمود: "آری! همان طور که دیگران [[حق]] دارند، تو هم حق داری. همه مانند [[برادران]] یکدیگر هستند".
پیامبر {{صل}} فرمود: "آری! همان طور که دیگران [[حق]] دارند، تو هم حق داری. همه مانند [[برادران]] یکدیگر هستند".


سعد گفت: "اگر این گونه است، پس چرا هیچ کس دخترش را به همسری من در نمی‌آورد؟ به خواستگاری هر دختری که رفته‌ام، جواب رد می‌دهند؛ زیرا سیاهم و بد قیافه و بی [[قبیله]] و گمنام!"
سعد گفت: "اگر این گونه است، پس چرا هیچ کس دخترش را به همسری من در نمی‌آورد؟ به خواستگاری هر دختری که رفته‌ام، جواب رد می‌دهند؛ زیرا سیاهم و بد قیافه و بی [[قبیله]] و گمنام!"


پیامبر{{صل}} فرمود: "نه! این چیزها نباید ملاک باشد. تو هم اکنون به [[خانه]] [[عمرو بن وهب]] برو و [[سلام]] مرا به آنها برسان و دخترشان را از آنها خواستگاری کن". لازم به ذکر است که دختر عمرو بن وهب، یکی از [[دختران]] زیبا و با کمال در [[مدینه]] بود که خواستگاران زیادی داشت. وقتی سعد به [[منزل]] آنها رفت و [[پیام]] [[رسول خدا]]{{صل}} را رساند، با بی‌احترامی با او [[رفتار]] کرده، او را از خانه بیرون انداختند. سعد، [[دل]] شکسته و غمین، خانه آنها را به قصد رفتن به [[مسجد]] ترک کرد. دختر عمرو که [[شاهد]] این ماجرا بود، ناراحت شد. از خانه بیرون آمد و خود را به سعد رسانید و گفت: "ای [[جوان]]! اگر پیامبر{{صل}} مرا به [[ازدواج]] تو در آورده است، من هم به این ازدواج راضی‌ام". آن گاه دختر نزد پدرش رفت و گفت: "ای [[پدر]]! هر چه زودتر به نزد رسول خدا{{صل}} برو و از این کارت عذرخواهی کن!"
پیامبر {{صل}} فرمود: "نه! این چیزها نباید ملاک باشد. تو هم اکنون به [[خانه]] [[عمرو بن وهب]] برو و [[سلام]] مرا به آنها برسان و دخترشان را از آنها خواستگاری کن". لازم به ذکر است که دختر عمرو بن وهب، یکی از [[دختران]] زیبا و با کمال در [[مدینه]] بود که خواستگاران زیادی داشت. وقتی سعد به [[منزل]] آنها رفت و [[پیام]] [[رسول خدا]] {{صل}} را رساند، با بی‌احترامی با او [[رفتار]] کرده، او را از خانه بیرون انداختند. سعد، [[دل]] شکسته و غمین، خانه آنها را به قصد رفتن به [[مسجد]] ترک کرد. دختر عمرو که [[شاهد]] این ماجرا بود، ناراحت شد. از خانه بیرون آمد و خود را به سعد رسانید و گفت: "ای [[جوان]]! اگر پیامبر {{صل}} مرا به [[ازدواج]] تو در آورده است، من هم به این ازدواج راضی‌ام". آن گاه دختر نزد پدرش رفت و گفت: "ای [[پدر]]! هر چه زودتر به نزد رسول خدا {{صل}} برو و از این کارت عذرخواهی کن!"


عمرو به نزد پیامبر{{صل}} رفت و گفت: "یا [[رسول الله]]! [[اشتباه]] کردم و اکنون [[استغفار]] می‌کنم. ما [[فکر]] کردیم که این [[جوان]] [[دروغ]] می‌گوید، لذا جوابی به او ندادیم. اکنون که شما چنین خواسته‌اید، دخترم را به [[عقد]] او در می‌آورم". سعد خوشحال شد و برای تهیه وسایل [[عروسی]] راهی بازار شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۷۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سعد الاسود (مقاله)|مقاله «سعد الاسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴.</ref>
عمرو به نزد پیامبر {{صل}} رفت و گفت: "یا [[رسول الله]]! [[اشتباه]] کردم و اکنون [[استغفار]] می‌کنم. ما [[فکر]] کردیم که این [[جوان]] [[دروغ]] می‌گوید، لذا جوابی به او ندادیم. اکنون که شما چنین خواسته‌اید، دخترم را به [[عقد]] او در می‌آورم". سعد خوشحال شد و برای تهیه وسایل [[عروسی]] راهی بازار شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۸۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۷۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[سعد الاسود (مقاله)|مقاله «سعد الاسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴.</ref>


==از عروسی تا [[شهادت]]==
== از عروسی تا [[شهادت]] ==


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش