شریک بن حارث سلمی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[شریک بن حارث سلمی در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[شریک بن حارث سلمی در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[شریک]] [[فرزند]] [[حارث]] معروف به [[شریک بن اعور]] از بزرگان [[قبیله]] [[سلمی]] [[نخعی]] و از [[اصحاب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود<ref>رجال طوسی، ص۴۵، ش۷.</ref>. وی از مخلصین و ارادتمندان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بود. او برای حرکت به سوی [[صفین]] به [[فرماندهی]] [[اهل]] عالیه در [[نخیله]] [[خدمت]] [[حضرت علی]]{{ع}} رسید و از آنجا در [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برای [[جنگ]] با [[شامیان]] به [[صفین]] رفت<ref>وقعة صفین، ص۱۱۷.</ref>.
[[شریک]] [[فرزند]] [[حارث]] معروف به [[شریک بن اعور]] از بزرگان [[قبیله]] [[سلمی]] [[نخعی]] و از [[اصحاب]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود<ref>رجال طوسی، ص۴۵، ش۷.</ref>. وی از مخلصین و ارادتمندان [[امیرمؤمنان]] {{ع}} بود. او برای حرکت به سوی [[صفین]] به [[فرماندهی]] [[اهل]] عالیه در [[نخیله]] [[خدمت]] [[حضرت علی]] {{ع}} رسید و از آنجا در [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} برای [[جنگ]] با [[شامیان]] به [[صفین]] رفت<ref>وقعة صفین، ص۱۱۷.</ref>.


وی در سال ۳۱ [[هجری]] از جانب [[ابن عامر]] که [[فارس]] را [[فتح]] کرد، فرماندار [[اصطخر]] گردید و مسجدی به نام [[مسجد]] [[اصطخر]] بنا کرد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۱.</ref>.
وی در سال ۳۱ [[هجری]] از جانب [[ابن عامر]] که [[فارس]] را [[فتح]] کرد، فرماندار [[اصطخر]] گردید و مسجدی به نام [[مسجد]] [[اصطخر]] بنا کرد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۱.</ref>.


طبق [[نقل]] [[طبری]] هنگامی که [[ابن حضرمی]] به قصد [[فتنه]] و [[آشوب]] از [[شام]] به [[بصره]] آمد، [[حضرت علی]]{{ع}} [[جاریة بن قدامه سعدی]] را به [[جنگ]] او فرستاد تا [[فتنه]] وی را دفع نماید و [[شریک بن حارث]] را با او همراه کرد<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۳ و اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۷۲۶.</ref>
طبق [[نقل]] [[طبری]] هنگامی که [[ابن حضرمی]] به قصد [[فتنه]] و [[آشوب]] از [[شام]] به [[بصره]] آمد، [[حضرت علی]] {{ع}} [[جاریة بن قدامه سعدی]] را به [[جنگ]] او فرستاد تا [[فتنه]] وی را دفع نماید و [[شریک بن حارث]] را با او همراه کرد<ref>ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۳ و اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۷۲۶.</ref>


==گفت‌وگوی [[شریک]] در [[ملاقات]] با [[معاویه]]==
== گفت‌وگوی [[شریک]] در [[ملاقات]] با [[معاویه]] ==
[[مرزبانی]] [[نقل]] می‌کند: [[شریک بن اعور]]، از [[اصحاب علی]]{{ع}} بود و هنگامی که به نزد [[معاویه]] رفت، [[معاویه]] از وی پرسید: نام تو چیست؟ گفت: [[شریک]]. پرسید: نام پدرت چیست؟ گفت: [[اعور]]، [[معاویه]] در [[مقام]] توهین به او گفت: تو [[شریک]] هستی، [[ولی خدا]] [[شریک]] ندارد و تو پسر اعوری در حالی که سالم بهتر از [[اعور]] (یک چشم بودن) است و نیز تو بد [[خلق]] هستی، پس چگونه [[سرور]] و آقای [[قوم]] خود شده‌ای؟
[[مرزبانی]] [[نقل]] می‌کند: [[شریک بن اعور]]، از [[اصحاب علی]] {{ع}} بود و هنگامی که به نزد [[معاویه]] رفت، [[معاویه]] از وی پرسید: نام تو چیست؟ گفت: [[شریک]]. پرسید: نام پدرت چیست؟ گفت: [[اعور]]، [[معاویه]] در [[مقام]] توهین به او گفت: تو [[شریک]] هستی، [[ولی خدا]] [[شریک]] ندارد و تو پسر اعوری در حالی که سالم بهتر از [[اعور]] (یک چشم بودن) است و نیز تو بد [[خلق]] هستی، پس چگونه [[سرور]] و آقای [[قوم]] خود شده‌ای؟


[[شریک]] که مردی سخنور و [[شاعری]] توانا بود و در [[مکتب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} درس [[حریت]] و [[آزادگی]] آموخته بود، گفت: به [[خدا]] قسم، تو معاویه‌ای و [[معاویه]] نیست مگر سگی که "عوعو" می‌کند، و تو پسر صخری، و سهل و [[راحتی]] بهتر از صخر و [[سختی]] است، و نیز تو پسر [[حرب]] ([[جنگ]]) می‌باشی، در حالی که [[صلح]] بهتر از [[حرب]] است و نیز تو پسر [[امیه]] می‌باشی و [[امیه]] کنیزی [[پست]] بود و تو [[پستی]] و رذالت را از او به [[ارث]] بردی، پس چگونه [[امیر]] بر [[مؤمنان]] شدی؟
[[شریک]] که مردی سخنور و [[شاعری]] توانا بود و در [[مکتب]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} درس [[حریت]] و [[آزادگی]] آموخته بود، گفت: به [[خدا]] قسم، تو معاویه‌ای و [[معاویه]] نیست مگر سگی که "عوعو" می‌کند، و تو پسر صخری، و سهل و [[راحتی]] بهتر از صخر و [[سختی]] است، و نیز تو پسر [[حرب]] ([[جنگ]]) می‌باشی، در حالی که [[صلح]] بهتر از [[حرب]] است و نیز تو پسر [[امیه]] می‌باشی و [[امیه]] کنیزی [[پست]] بود و تو [[پستی]] و رذالت را از او به [[ارث]] بردی، پس چگونه [[امیر]] بر [[مؤمنان]] شدی؟


[[معاویه]] در برابر این سخنان صریح و تند [[شریک]]، بسیار [[خوار]] و خفیف شد و گفت: بس است در برابر هر کدام از [[اهانت]] من یک جواب گفتی، اگر بیشتر بگویی، [[ظلم]] است.  
[[معاویه]] در برابر این سخنان صریح و تند [[شریک]]، بسیار [[خوار]] و خفیف شد و گفت: بس است در برابر هر کدام از [[اهانت]] من یک جواب گفتی، اگر بیشتر بگویی، [[ظلم]] است.  
خط ۱۷: خط ۱۷:
سپس [[معاویه]]، او را قسم داد که [[سکوت]] کند و دیگر جوابی ندهد، بعد وی را به خود نزدیک کرد و کنار خود نشاند و رضایتش را حاصل کرد<ref>اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴ و معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۲۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۷۲۶-۷۲۷.</ref>
سپس [[معاویه]]، او را قسم داد که [[سکوت]] کند و دیگر جوابی ندهد، بعد وی را به خود نزدیک کرد و کنار خود نشاند و رضایتش را حاصل کرد<ref>اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۴۴ و معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۲۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۷۲۶-۷۲۷.</ref>


==[[شریک]] و [[مسلم بن عقیل]] در [[منزل]] هانی و [[تشویق]] به کشتن [[ابن زیاد]]==
== [[شریک]] و [[مسلم بن عقیل]] در [[منزل]] هانی و [[تشویق]] به کشتن [[ابن زیاد]] ==
در کتب [[تاریخی]] و در شرح حال [[مسلم بن عقیل]] آمده است که [[یزید بن معاویه]] پس از اطلاع از [[بیعت]] [[مردم کوفه]] با [[مسلم بن عقیل]] و [[دعوت]] از [[حسین بن علی]]{{ع}} برای [[هدایت]] و [[رهبری]] [[مردم]] آن بلاد به [[عبیدالله بن زیاد]] [[مأموریت]] داد تا از [[بصره]] به [[کوفه]] برود و از خطری که [[حکومت]] آنجا را [[تهدید]] می‌کند جلوگیری نماید. زیاد برادرش [[عثمان]] را بر [[حکومت بصره]] برگزید و [[امارت]] او را با [[ارعاب]] و [[تهدید]] [[مردم]]، محکم کرد. سپس خود با پانصد نفر از [[اهل بصره]] که در میان آنان [[شریک بن اعور]]<ref>شریک بن اعور مورد وثوق و اطمینان عبیدالله بود، لذا طبق نقل تاریخ طبری، ج۵، ص۳۲۱ در سال ۵۹ هجری از طرف عبیدالله بر کرمان حکومت میکرده است؛ اما در باطن دل در گرو خاندان پیامبر{{صل}} داشت.</ref> نیز حضور داشت به جانب [[کوفه]] عزیمت کرد. ولی [[شریک]] در بین [[راه]] همواره خود را به واماندگی و خستگی می‌زد تا قافله [[عبیدالله بن زیاد]] کندتر حرکت کند تا شاید [[ابا عبدالله]] الحسین{{ع}} زودتر از او به [[کوفه]] وارد شود و نقشه‌های [[یزید]] و [[ابن زیاد]] نقش بر آب گردد. ولی عبیدالله به این [[راز]] واقف بود و به واماندگی او توجهی نمی‌کرد و به سرعت پیش می‌رفت و سرانجام قبل از ورود [[امام حسین]]{{ع}} خود را به [[کوفه]] رسانید.
در کتب [[تاریخی]] و در شرح حال [[مسلم بن عقیل]] آمده است که [[یزید بن معاویه]] پس از اطلاع از [[بیعت]] [[مردم کوفه]] با [[مسلم بن عقیل]] و [[دعوت]] از [[حسین بن علی]] {{ع}} برای [[هدایت]] و [[رهبری]] [[مردم]] آن بلاد به [[عبیدالله بن زیاد]] [[مأموریت]] داد تا از [[بصره]] به [[کوفه]] برود و از خطری که [[حکومت]] آنجا را [[تهدید]] می‌کند جلوگیری نماید. زیاد برادرش [[عثمان]] را بر [[حکومت بصره]] برگزید و [[امارت]] او را با [[ارعاب]] و [[تهدید]] [[مردم]]، محکم کرد. سپس خود با پانصد نفر از [[اهل بصره]] که در میان آنان [[شریک بن اعور]]<ref>شریک بن اعور مورد وثوق و اطمینان عبیدالله بود، لذا طبق نقل تاریخ طبری، ج۵، ص۳۲۱ در سال ۵۹ هجری از طرف عبیدالله بر کرمان حکومت میکرده است؛ اما در باطن دل در گرو خاندان پیامبر {{صل}} داشت.</ref> نیز حضور داشت به جانب [[کوفه]] عزیمت کرد. ولی [[شریک]] در بین [[راه]] همواره خود را به واماندگی و خستگی می‌زد تا قافله [[عبیدالله بن زیاد]] کندتر حرکت کند تا شاید [[ابا عبدالله]] الحسین {{ع}} زودتر از او به [[کوفه]] وارد شود و نقشه‌های [[یزید]] و [[ابن زیاد]] نقش بر آب گردد. ولی عبیدالله به این [[راز]] واقف بود و به واماندگی او توجهی نمی‌کرد و به سرعت پیش می‌رفت و سرانجام قبل از ورود [[امام حسین]] {{ع}} خود را به [[کوفه]] رسانید.


[[ابن زیاد]] در ابتدای ورودش به [[کوفه]]، [[عمامه]] سیاه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشاند تا [[مردم]] او را نشناسند، زیرا [[مردم کوفه]] [[منتظر]] قدوم [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} بودند، لذا همراهان [[ابن زیاد]]، او را با نام [[حسین]] [[سلام]] می‌دادند و و برایش به عنوان پسر [[رسول خدا]]{{صل}} مرحبا و خوش آمد می‌گفتند. بالاخره هنگامی که [[ابن زیاد]] در کاخ [[کوفه]] مستقر شد خود را معرفی کرد که او عبیدالله [[نماینده]] [[یزید بن معاویه]] است، نه [[حسین بن علی]]؛ [[مردم]] از شنیدن این خبر بسیار محزون و [[دل]] شکسته شدند.
[[ابن زیاد]] در ابتدای ورودش به [[کوفه]]، [[عمامه]] سیاه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشاند تا [[مردم]] او را نشناسند، زیرا [[مردم کوفه]] [[منتظر]] قدوم [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} بودند، لذا همراهان [[ابن زیاد]]، او را با نام [[حسین]] [[سلام]] می‌دادند و و برایش به عنوان پسر [[رسول خدا]] {{صل}} مرحبا و خوش آمد می‌گفتند. بالاخره هنگامی که [[ابن زیاد]] در کاخ [[کوفه]] مستقر شد خود را معرفی کرد که او عبیدالله [[نماینده]] [[یزید بن معاویه]] است، نه [[حسین بن علی]]؛ [[مردم]] از شنیدن این خبر بسیار محزون و [[دل]] شکسته شدند.


و از طرفی [[شریک]] که همراه [[ابن زیاد]] بود با کمی تأخیر وارد [[کوفه]] شد اما به کاخ [[ابن زیاد]] نرفت و مستقیم به [[منزل]] [[هانی بن عروه]] از [[شیعیان]] [[مخلص]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} وارد شد. و از همان ابتدا [[هانی بن عروه]] را به تقویت [[مسلم بن عقیل]] - [[نماینده]] [[امام]]{{ع}} - که قبلا وارد [[کوفه]] شده بود، [[تشویق]] کرد. ولی او در همان ابتدای ورودش به [[منزل]] [[هانی بن عروه]]، [[بیمار]] گشت و در [[خانه]] وی بستری شد و چون [[ابن زیاد]] از ورود و [[بیماری]] او [[آگاه]] شد روی علاقه زیادی که به او داشت، پیغام داد که امشب به [[عیادت]] وی خواهد آمد. [[شریک]] از [[فرصت]] استفاده کرد و به [[مسلم بن عقیل]] که در [[خانه]] [[هانی بن عروه]] مخفی شده بود جریان را گفت و از وی خواست موقعی که [[ابن زیاد]] به دیدن من در [[منزل]] [[هانی بن عروه]] می‌آید در اتاق دیگری مخفی باش و در فرصتی مناسب [[ابن زیاد]] را به [[قتل]] برسان.
و از طرفی [[شریک]] که همراه [[ابن زیاد]] بود با کمی تأخیر وارد [[کوفه]] شد اما به کاخ [[ابن زیاد]] نرفت و مستقیم به [[منزل]] [[هانی بن عروه]] از [[شیعیان]] [[مخلص]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} وارد شد. و از همان ابتدا [[هانی بن عروه]] را به تقویت [[مسلم بن عقیل]] - [[نماینده]] [[امام]] {{ع}} - که قبلا وارد [[کوفه]] شده بود، [[تشویق]] کرد. ولی او در همان ابتدای ورودش به [[منزل]] [[هانی بن عروه]]، [[بیمار]] گشت و در [[خانه]] وی بستری شد و چون [[ابن زیاد]] از ورود و [[بیماری]] او [[آگاه]] شد روی علاقه زیادی که به او داشت، پیغام داد که امشب به [[عیادت]] وی خواهد آمد. [[شریک]] از [[فرصت]] استفاده کرد و به [[مسلم بن عقیل]] که در [[خانه]] [[هانی بن عروه]] مخفی شده بود جریان را گفت و از وی خواست موقعی که [[ابن زیاد]] به دیدن من در [[منزل]] [[هانی بن عروه]] می‌آید در اتاق دیگری مخفی باش و در فرصتی مناسب [[ابن زیاد]] را به [[قتل]] برسان.


سپس افزود: پس از [[قتل]] [[ابن زیاد]]، به جای وی در [[دارالاماره]] [[کوفه]] بنشین و دیگر کسی هم [[مانع]] تو نخواهد شد و اگر من هم بهبودی یافتم، [[بصره]] را [[فتح]] می‌کنم و در [[اختیار]] [[ابا عبدالله الحسین]]{{ع}} قرار می‌دهم.
سپس افزود: پس از [[قتل]] [[ابن زیاد]]، به جای وی در [[دارالاماره]] [[کوفه]] بنشین و دیگر کسی هم [[مانع]] تو نخواهد شد و اگر من هم بهبودی یافتم، [[بصره]] را [[فتح]] می‌کنم و در [[اختیار]] [[ابا عبدالله الحسین]] {{ع}} قرار می‌دهم.


[[مسلم بن عقیل]] و [[شریک]] با هم علامت گذاشتند، که هر وقت [[شریک]] [[طلب]] آب کرد، [[مسلم]] از اتاق دیگر وارد شود و کار [[ابن زیاد]] را تمام کند. به هنگام [[شب]]، [[ابن زیاد]] وارد [[منزل]] [[هانی بن عروه]] شد و کنار بستر [[شریک]] نشست، پس از صحبت و گفت و گو با هم، [[شریک]] [[طلب]] آب کرد اما [[مسلم]] نیامد، باز [[طلب]] آب کرد، [[مسلم]] نیامد، برای مرتبه سوم آب [[طلب]] کرد، باز [[مسلم]] نیامد.
[[مسلم بن عقیل]] و [[شریک]] با هم علامت گذاشتند، که هر وقت [[شریک]] [[طلب]] آب کرد، [[مسلم]] از اتاق دیگر وارد شود و کار [[ابن زیاد]] را تمام کند. به هنگام [[شب]]، [[ابن زیاد]] وارد [[منزل]] [[هانی بن عروه]] شد و کنار بستر [[شریک]] نشست، پس از صحبت و گفت و گو با هم، [[شریک]] [[طلب]] آب کرد اما [[مسلم]] نیامد، باز [[طلب]] آب کرد، [[مسلم]] نیامد، برای مرتبه سوم آب [[طلب]] کرد، باز [[مسلم]] نیامد.
خط ۳۰: خط ۳۰:
پس از تقاضای مکرر آب، باز هم [[مسلم]] بیرون نیامد، عبیدالله چون نمی‌دانست که [[شریک]] چه قصدی دارد، گفت: مگر [[شریک]] [[هذیان]] می‌گوید؟ [[هانی بن عروه]] گفت: آری از صبح حالش بد است و [[هذیان]] می‌گوید. [[ابن زیاد]] ظاهراً [[احساس]] خطر کرد و برخاست و رفت. در برخی از نقل‌ها آمده است که [[غلام]] [[ابن زیاد]] به نام مهران متوجه خطر شد و از او خواست برخیزد و برود، و در بیرون [[خانه]] به عبیدالله گفت: به [[خدا]] قسم [[شریک]] و صاحب‌خانه می‌خواستند تو را بکشند.
پس از تقاضای مکرر آب، باز هم [[مسلم]] بیرون نیامد، عبیدالله چون نمی‌دانست که [[شریک]] چه قصدی دارد، گفت: مگر [[شریک]] [[هذیان]] می‌گوید؟ [[هانی بن عروه]] گفت: آری از صبح حالش بد است و [[هذیان]] می‌گوید. [[ابن زیاد]] ظاهراً [[احساس]] خطر کرد و برخاست و رفت. در برخی از نقل‌ها آمده است که [[غلام]] [[ابن زیاد]] به نام مهران متوجه خطر شد و از او خواست برخیزد و برود، و در بیرون [[خانه]] به عبیدالله گفت: به [[خدا]] قسم [[شریک]] و صاحب‌خانه می‌خواستند تو را بکشند.


بعد از آن‌که [[ابن زیاد]] رفت، [[مسلم]] از محل مخفیگاه بیرون آمد و [[شریک]] از وی بازخواست کرد که چرا او را نکشتی؟ وی جواب داد: به دو [[دلیل]]: اولاً صاحب‌خانه یعنی [[هانی بن عروه]] میل نداشت که [[عبیدالله بن زیاد]] در منزلش به [[قتل]] برسد و ثانیاً [[حدیثی]] را که [[حضرت علی]]{{ع}} از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل کرده بود، به یادم آمد که فرمود: "همانا [[اسلام]] برای [[ترور]] و کشتن مخفی، قید و بند است، و [[مؤمن]] [[دست]] به [[ترور]] [[مؤمن]] نمی‌زند"
بعد از آن‌که [[ابن زیاد]] رفت، [[مسلم]] از محل مخفیگاه بیرون آمد و [[شریک]] از وی بازخواست کرد که چرا او را نکشتی؟ وی جواب داد: به دو [[دلیل]]: اولاً صاحب‌خانه یعنی [[هانی بن عروه]] میل نداشت که [[عبیدالله بن زیاد]] در منزلش به [[قتل]] برسد و ثانیاً [[حدیثی]] را که [[حضرت علی]] {{ع}} از [[رسول خدا]] {{صل}} نقل کرده بود، به یادم آمد که فرمود: "همانا [[اسلام]] برای [[ترور]] و کشتن مخفی، قید و بند است، و [[مؤمن]] [[دست]] به [[ترور]] [[مؤمن]] نمی‌زند"


[[شریک]] گفت: اگر او را کشته بودی، مردی [[فاسق]] [[فاجر]] و کافری مکار به [[قتل]] رسیده بود<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۲؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۷؛ مقاتل الطالبین، ص۶۵؛ اعیان الشیعه، ج۷، ۲۴۶ و بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۴۴.</ref>.
[[شریک]] گفت: اگر او را کشته بودی، مردی [[فاسق]] [[فاجر]] و کافری مکار به [[قتل]] رسیده بود<ref>ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۲؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۷؛ مقاتل الطالبین، ص۶۵؛ اعیان الشیعه، ج۷، ۲۴۶ و بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۴۴.</ref>.


طبق [[نقل]] [[عبدالرزاق مقرم]]، [[دلیل]] سوم [[مسلم]] برای عدم کشتن [[ابن زیاد]]، این بود گفت: زنی نزدیک آمد و من [[شمشیر]] را رها کردم و نشستم که جلوی مرا گرفت و با [[سوگند]] به [[خدا]]، از من خواست که [[ابن زیاد]] را در [[منزل]] او نکشم. و من [[شمشیر]] را رها کردم و نشستم. در این جا، [[هانی بن عروه]] گفت: ای وای بر آن [[زن]] که مرا و خودش را به کشتن داد و از آن‌چه می‌گریختم ناخواسته با آن روبه‌رو شدم<ref>مقتل مقرم، ص۱۵۳.</ref>.
طبق [[نقل]] [[عبدالرزاق مقرم]]، [[دلیل]] سوم [[مسلم]] برای عدم کشتن [[ابن زیاد]]، این بود گفت: زنی نزدیک آمد و من [[شمشیر]] را رها کردم و نشستم که جلوی مرا گرفت و با [[سوگند]] به [[خدا]]، از من خواست که [[ابن زیاد]] را در [[منزل]] او نکشم. و من [[شمشیر]] را رها کردم و نشستم. در این جا، [[هانی بن عروه]] گفت: ای وای بر آن [[زن]] که مرا و خودش را به کشتن داد و از آن‌چه می‌گریختم ناخواسته با آن روبه‌رو شدم<ref>مقتل مقرم، ص۱۵۳.</ref>.
خط ۴۰: خط ۴۰:
هنگامی که [[عبیدالله بن زیاد]] باخبر شد که [[مسلم]] و [[شریک]] در [[خانه]] [[هانی بن عروه]] قصد کشتن او را داشتند، بسیار ناراحت شد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، دیگر بر مرده‌های [[مردم]] [[عراق]] [[نماز]] نخواهم خواند و اگر [[قبر]] پدرم [[زیاد بن ابیه]] در میان [[قبرستان]] [[کوفه]] و بین آنان نبود، [[بدن]] [[شریک]] را از [[قبر]] بیرون می‌کشیدم<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۲ و مقتل مقرم، ص۱۵۳.</ref>.
هنگامی که [[عبیدالله بن زیاد]] باخبر شد که [[مسلم]] و [[شریک]] در [[خانه]] [[هانی بن عروه]] قصد کشتن او را داشتند، بسیار ناراحت شد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، دیگر بر مرده‌های [[مردم]] [[عراق]] [[نماز]] نخواهم خواند و اگر [[قبر]] پدرم [[زیاد بن ابیه]] در میان [[قبرستان]] [[کوفه]] و بین آنان نبود، [[بدن]] [[شریک]] را از [[قبر]] بیرون می‌کشیدم<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۲ و مقتل مقرم، ص۱۵۳.</ref>.


[[شریک بن اعور]] این بار باوفای [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} و [[خاندان]] [[پاک]] [[پیامبر]]{{صل}} در حالی که دلش مالامال از [[محبت]] [[حسین بن علی]]{{ع}} و [[دشمنی]] با [[ابن زیاد]] و [[خاندان]] [[بنی امیه]] بود پیش از آن‌که با [[حضرت حسین]]{{ع}} [[ملاقات]] نماید، در سال ۶۰ [[هجری]] در [[شهر کوفه]] دنیای فانی را [[وداع]] گفت و [[روح]] بلندش به [[ملکوت]] اعلی پیوست.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۷۲۷-۷۳۱.</ref>
[[شریک بن اعور]] این بار باوفای [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} و [[خاندان]] [[پاک]] [[پیامبر]] {{صل}} در حالی که دلش مالامال از [[محبت]] [[حسین بن علی]] {{ع}} و [[دشمنی]] با [[ابن زیاد]] و [[خاندان]] [[بنی امیه]] بود پیش از آن‌که با [[حضرت حسین]] {{ع}} [[ملاقات]] نماید، در سال ۶۰ [[هجری]] در [[شهر کوفه]] دنیای فانی را [[وداع]] گفت و [[روح]] بلندش به [[ملکوت]] اعلی پیوست.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۷۲۷-۷۳۱.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش