لعن امام علی: تفاوت میان نسخه‌ها

۸۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲
جز
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[لعن امام علی در حدیث]] - [[لعن امام علی در کلام اسلامی]] - [[لعن امام علی در فقه اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[لعن امام علی در حدیث]] - [[لعن امام علی در کلام اسلامی]] - [[لعن امام علی در فقه اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}


'''لعن امام علی''' کینۀ دیرینۀ [[امویان]] با [[بنی هاشم]] و [[اسلام]]، پس از [[وفات]] [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]]{{صل}} بیشتر بروز کرد و بخصوص نسبت به [[امام علی|امیر المؤمنین]]{{ع}} این [[کینه]] و [[عداوت]] بیشتر بود. وقتی [[امویان]] به [[قدرت]] رسیدند، از جمله کارهایی که کردند، [[انتقام‌گیری]] از [[اسلام]] و [[اهل بیت]] [[پیامبر]] و هواداران آنان، بخصوص از [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} و [[شیعیان]] او بود<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۳۰۵.</ref>.
'''لعن امام علی''' کینۀ دیرینۀ [[امویان]] با [[بنی هاشم]] و [[اسلام]]، پس از [[وفات]] [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] {{صل}} بیشتر بروز کرد و بخصوص نسبت به [[امام علی|امیر المؤمنین]] {{ع}} این [[کینه]] و [[عداوت]] بیشتر بود. وقتی [[امویان]] به [[قدرت]] رسیدند، از جمله کارهایی که کردند، [[انتقام‌گیری]] از [[اسلام]] و [[اهل بیت]] [[پیامبر]] و هواداران آنان، بخصوص از [[امام علی|حضرت علی]] {{ع}} و [[شیعیان]] او بود<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۳۰۵.</ref>.


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[بدگویی از علی]]{{ع}} و [[ترویج]] [[لعن]] و [[دشنام]] و [[سبّ]] نسبت به آن [[حضرت]]، یکی از جلوه‌های این [[دشمنی]] بود. این شیوۀ شوم، بیشتر به دست [[معاویه]] [[اعمال]] می‌شد، که اجداد و نیاکان وی در [[جنگ‌های صدر اسلام]] با تیغ [[مسلمانان]]، به‌ویژه [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} به [[هلاکت]] رسیده بودند. [[معاویه]]، همۀ عوامل [[تبلیغی]] و [[فرهنگی]] و [[اقتصادی]] را که در [[اختیار]] داشت، برای این [[انتقام‌گیری]] به کار گرفته بود. وقتی به [[قدرت]] رسید، به همۀ [[کارگزاران]] خویش نوشت از [[نقل]] [[فضایل علی]]{{ع}} جلوگیری کنند و دربارۀ [[فضایل]] [[عثمان]]، [[حدیث]] بگویند و بسازند. از [[کشته شدن عثمان]] نیز بهانه‌ای برای [[کینه‌پراکنی]] در [[دل‌ها]] و [[ترویج]] [[سب و لعن علی]]{{ع}} ساخت و [[خون]] او را به گردن [[امام علی|علی]]{{ع}} انداخت و حادثه را [[تحریف]] کرد و به تحریک [[احساسات]] علیه آن [[حضرت]] پرداخت و [[جنگ صفین]] را به راه انداخت و بذر [[دشمنی]] علیه [[امام]] را خارج از [[شام]]، در [[حجاز]] و [[عراق]] و به خصوص در [[کوفه]] پراکند. [[معاویه]]، [[ولید]]، [[حجّاج]]، [[مروان]]، [[زیاد]] و [[مغیره]] نیز از جمله فعالان این عرصه بودند. علاوه‌بر آنکه [[خطیبان]] وابسته بر [[منبرها]] [[امام علی|علی]]{{ع}} را [[لعن]] می‌کردند، هریک از [[شیعیان علی]]{{ع}} در سال‌های بعد، توسّط [[معاویه]] و عمال او دستگیر می‌شد، تحت فشار قرار می‌گرفت که در ملأ عام، [[امام علی|علی]]{{ع}} را [[لعن]] کند و چه انسان‌هایی که [[جان]] خود را در راه [[محبّت علی]]{{ع}} و [[تسلیم]] نشدن به خواستۀ [[امویان]] باختند و به [[شهادت]] رسیدند. [[شهادت]] [[حجر بن عدی]] و یارانش یکی از نمونه‌هاست. [[سیاست پلید معاویه]] سال‌های سال ادامه یافت. وقتی به او [[اعتراض]] می‌کردند و خواستار [[قطع]] آن می‌شدند، می‌گفت: آن‌قدر ادامه می‌دهم تا بزرگان بر این روش بمیرند و [[کودکان]] بر این [[آیین]] بزرگ شوند.<ref>مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲ ص ۲۲۲</ref> در اوایل کار، کسانی [[مقاومت]] و [[امتناع]] می‌کردند، امّا [[تبلیغات سوء]] و بخشنامه‌های پیاپی و پیگیری‌های مدام از سوی [[معاویه]]، به جایی رسید که [[ناسزاگویی به امام علی]]{{ع}} و [[لعن]] او در [[منابر]] و [[خطبه‌ها]] و جلسات و همه‌جا، به عنوان یک [[وظیفۀ دینی]] و [[اعتقاد]] [[راسخ]] و [[سنّت]] رایج، متداول گشت، تا آنکه [[عمر بن عبد العزیز]] جلوی آن را گرفت و به این [[بدعت]] شوم پایان داد.<ref>الغدیر، ج ۱۰، ص ۲۵۷ تا ۲۷۱</ref> وی دو سال [[حکومت]] یافت، از سال ۹۹ تا ۱۰۱ [[هجری]]، ولی پس از [[مرگ]] او دوباره آن برنامه‌ها ادامه یافت. همۀ اینها در شرایطی بود که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]]{{صل}}، علاوه‌بر تأکید نسبت به [[حبّ علی]]{{ع}}، بارها [[بغض]] و [[دشمنی با علی]]{{ع}} را [[دشمنی با خدا]] و [[رسول]] دانسته بود: {{عربی|من أبغض علیّا فقد أبغضنی و من أبغضنی فقد أبغض اللّه}}<ref>موسوعة الامام امیر المؤمنین، ج ۱۱، ص ۲۵۳</ref> و از [[سبّ]] [[امام علی|علی]]{{ع}} [[نهی]] کرده بود: {{عربی|لا تسبّوا علیّا و لا تحسدوه، فإنّه ولیّ کلّ مؤمن و مؤمنة بعدی}}<ref>بحار الأنوار، ج ۳۹، ص ۲۹۲</ref> و [[سبّ]] و [[ناسزا]] به [[امام علی|علی]]{{ع}} را [[دشنام]] به خویش و [[خدا]] معرفی کرده بود: {{عربی|من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه تعالی}}<ref>عیون اخبار الرضا، ج ۲ ص ۶۷، احقاق الحق، ج ۶، ص ۴۲۳</ref> خود [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} می‌دانست و [[پیشگویی]] کرده بود که پس از او، وی را [[لعن]] و [[سبّ]] خواهد کرد و [[یاران]] او را هم به آن وادار خواهند نمود. به آنان فرموده بود: پس از من [[معاویه]] شما را به [[سبّ]] من وامی‌دارد و از شما می‌خواهد که از من [[تبرّی]] و [[بیزاری]] بجویید. امّا [[سبّ]]، (از روی [[تقیّه]]) مرا [[سبّ]] کنید، ولی از من [[تبرّی]] نجویید؛ چراکه من بر [[فطرت توحیدی]] زاده شده‌ام و در [[ایمان]] و [[هجرت]]، پیشتازم.<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۷ مناقب، ج ۲ ص ۲۷۲</ref> این‌گونه [[پیشگویی‌ها]] را به کسانی همچون [[میثم تمّار]] هم فرموده بود.<ref>خصائص الأئمه، ص ۵۴</ref> از جملۀ این [[روایات]] به فرمودۀ [[امام صادق]]{{ع}} چنین است: {{عربی|...فإن أمروکم بسبّی فسبّونی، و إن أمروکم انّ تبرّؤا منّی فإنّی علی دین محمّد»}}<ref>بحار الأنوار، ج ۳۹ ص ۳۲۶</ref> که از این [[حدیث]]، [[نهی]] از [[برائت]] هم فهمیده نمی‌شود. شاید اجازۀ [[امام]] به [[سبّ]] خود از سوی [[یاران]] تحت فشار، برای [[حفظ جان]] آنان بوده، چون [[امویان]] با این بهانه و برنامه، می‌خواستند [[شیعیان امیر المؤمنین]]{{ع}} را ریشه‌کن سازند. پایه‌های [[حکومت امویان]]، جز با درهم کوبیدن جناح [[طرفدار علی]]{{ع}} [[استوار]] نمی‌شد. وقتی [[امام سجاد]]{{ع}} به [[مروان حکم]] [[اعتراض]] کرد که با توجّه به [[دفاع امام علی از عثمان]]، چرا آن [[حضرت]] را در [[منبرها]] [[سبّ]] می‌کنند، وی پاسخ داد: {{عربی|لا یستقیم الأمر إلاّ بذلک}}<ref>ترجمة الامام امیر المؤمنین، (از: تاریخ دمشق)، ج ۳ ص ۱۲۷</ref>، [[حکومت]] جز بدین‌ وسیله برپا نمی‌ماند! و این نهایت [[کینه]] و [[خصومت]] آنان را با [[اهل بیت]] نشان می‌دهد<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۳۰۵.</ref>.
[[بدگویی از علی]] {{ع}} و [[ترویج]] [[لعن]] و [[دشنام]] و [[سبّ]] نسبت به آن [[حضرت]]، یکی از جلوه‌های این [[دشمنی]] بود. این شیوۀ شوم، بیشتر به دست [[معاویه]] [[اعمال]] می‌شد، که اجداد و نیاکان وی در [[جنگ‌های صدر اسلام]] با تیغ [[مسلمانان]]، به‌ویژه [[امام علی|علی بن ابی طالب]] {{ع}} به [[هلاکت]] رسیده بودند. [[معاویه]]، همۀ عوامل [[تبلیغی]] و [[فرهنگی]] و [[اقتصادی]] را که در [[اختیار]] داشت، برای این [[انتقام‌گیری]] به کار گرفته بود. وقتی به [[قدرت]] رسید، به همۀ [[کارگزاران]] خویش نوشت از [[نقل]] [[فضایل علی]] {{ع}} جلوگیری کنند و دربارۀ [[فضایل]] [[عثمان]]، [[حدیث]] بگویند و بسازند. از [[کشته شدن عثمان]] نیز بهانه‌ای برای [[کینه‌پراکنی]] در [[دل‌ها]] و [[ترویج]] [[سب و لعن علی]] {{ع}} ساخت و [[خون]] او را به گردن [[امام علی|علی]] {{ع}} انداخت و حادثه را [[تحریف]] کرد و به تحریک [[احساسات]] علیه آن [[حضرت]] پرداخت و [[جنگ صفین]] را به راه انداخت و بذر [[دشمنی]] علیه [[امام]] را خارج از [[شام]]، در [[حجاز]] و [[عراق]] و به خصوص در [[کوفه]] پراکند. [[معاویه]]، [[ولید]]، [[حجّاج]]، [[مروان]]، [[زیاد]] و [[مغیره]] نیز از جمله فعالان این عرصه بودند. علاوه‌بر آنکه [[خطیبان]] وابسته بر [[منبرها]] [[امام علی|علی]] {{ع}} را [[لعن]] می‌کردند، هریک از [[شیعیان علی]] {{ع}} در سال‌های بعد، توسّط [[معاویه]] و عمال او دستگیر می‌شد، تحت فشار قرار می‌گرفت که در ملأ عام، [[امام علی|علی]] {{ع}} را [[لعن]] کند و چه انسان‌هایی که [[جان]] خود را در راه [[محبّت علی]] {{ع}} و [[تسلیم]] نشدن به خواستۀ [[امویان]] باختند و به [[شهادت]] رسیدند. [[شهادت]] [[حجر بن عدی]] و یارانش یکی از نمونه‌هاست. [[سیاست پلید معاویه]] سال‌های سال ادامه یافت. وقتی به او [[اعتراض]] می‌کردند و خواستار [[قطع]] آن می‌شدند، می‌گفت: آن‌قدر ادامه می‌دهم تا بزرگان بر این روش بمیرند و [[کودکان]] بر این [[آیین]] بزرگ شوند.<ref>مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲ ص ۲۲۲</ref> در اوایل کار، کسانی [[مقاومت]] و [[امتناع]] می‌کردند، امّا [[تبلیغات سوء]] و بخشنامه‌های پیاپی و پیگیری‌های مدام از سوی [[معاویه]]، به جایی رسید که [[ناسزاگویی به امام علی]] {{ع}} و [[لعن]] او در [[منابر]] و [[خطبه‌ها]] و جلسات و همه‌جا، به عنوان یک [[وظیفۀ دینی]] و [[اعتقاد]] [[راسخ]] و [[سنّت]] رایج، متداول گشت، تا آنکه [[عمر بن عبد العزیز]] جلوی آن را گرفت و به این [[بدعت]] شوم پایان داد.<ref>الغدیر، ج ۱۰، ص ۲۵۷ تا ۲۷۱</ref> وی دو سال [[حکومت]] یافت، از سال ۹۹ تا ۱۰۱ [[هجری]]، ولی پس از [[مرگ]] او دوباره آن برنامه‌ها ادامه یافت. همۀ اینها در شرایطی بود که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] {{صل}}، علاوه‌بر تأکید نسبت به [[حبّ علی]] {{ع}}، بارها [[بغض]] و [[دشمنی با علی]] {{ع}} را [[دشمنی با خدا]] و [[رسول]] دانسته بود: {{عربی|من أبغض علیّا فقد أبغضنی و من أبغضنی فقد أبغض اللّه}}<ref>موسوعة الامام امیر المؤمنین، ج ۱۱، ص ۲۵۳</ref> و از [[سبّ]] [[امام علی|علی]] {{ع}} [[نهی]] کرده بود: {{عربی|لا تسبّوا علیّا و لا تحسدوه، فإنّه ولیّ کلّ مؤمن و مؤمنة بعدی}}<ref>بحار الأنوار، ج ۳۹، ص ۲۹۲</ref> و [[سبّ]] و [[ناسزا]] به [[امام علی|علی]] {{ع}} را [[دشنام]] به خویش و [[خدا]] معرفی کرده بود: {{عربی|من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه تعالی}}<ref>عیون اخبار الرضا، ج ۲ ص ۶۷، احقاق الحق، ج ۶، ص ۴۲۳</ref> خود [[امام علی|حضرت علی]] {{ع}} می‌دانست و [[پیشگویی]] کرده بود که پس از او، وی را [[لعن]] و [[سبّ]] خواهد کرد و [[یاران]] او را هم به آن وادار خواهند نمود. به آنان فرموده بود: پس از من [[معاویه]] شما را به [[سبّ]] من وامی‌دارد و از شما می‌خواهد که از من [[تبرّی]] و [[بیزاری]] بجویید. امّا [[سبّ]]، (از روی [[تقیّه]]) مرا [[سبّ]] کنید، ولی از من [[تبرّی]] نجویید؛ چراکه من بر [[فطرت توحیدی]] زاده شده‌ام و در [[ایمان]] و [[هجرت]]، پیشتازم.<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۷ مناقب، ج ۲ ص ۲۷۲</ref> این‌گونه [[پیشگویی‌ها]] را به کسانی همچون [[میثم تمّار]] هم فرموده بود.<ref>خصائص الأئمه، ص ۵۴</ref> از جملۀ این [[روایات]] به فرمودۀ [[امام صادق]] {{ع}} چنین است: {{عربی|...فإن أمروکم بسبّی فسبّونی، و إن أمروکم انّ تبرّؤا منّی فإنّی علی دین محمّد»}}<ref>بحار الأنوار، ج ۳۹ ص ۳۲۶</ref> که از این [[حدیث]]، [[نهی]] از [[برائت]] هم فهمیده نمی‌شود. شاید اجازۀ [[امام]] به [[سبّ]] خود از سوی [[یاران]] تحت فشار، برای [[حفظ جان]] آنان بوده، چون [[امویان]] با این بهانه و برنامه، می‌خواستند [[شیعیان امیر المؤمنین]] {{ع}} را ریشه‌کن سازند. پایه‌های [[حکومت امویان]]، جز با درهم کوبیدن جناح [[طرفدار علی]] {{ع}} [[استوار]] نمی‌شد. وقتی [[امام سجاد]] {{ع}} به [[مروان حکم]] [[اعتراض]] کرد که با توجّه به [[دفاع امام علی از عثمان]]، چرا آن [[حضرت]] را در [[منبرها]] [[سبّ]] می‌کنند، وی پاسخ داد: {{عربی|لا یستقیم الأمر إلاّ بذلک}}<ref>ترجمة الامام امیر المؤمنین، (از: تاریخ دمشق)، ج ۳ ص ۱۲۷</ref>، [[حکومت]] جز بدین‌ وسیله برپا نمی‌ماند! و این نهایت [[کینه]] و [[خصومت]] آنان را با [[اهل بیت]] نشان می‌دهد<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۳۰۵.</ref>.


==[[مخالفت]] با دشنام‌گویی به او==
== [[مخالفت]] با دشنام‌گویی به او ==
به‌ نقل از [[عبید الله بن ابی ملیکه]]: مردی از [[شامیان]] پیش [[ابن عباس]] آمد و به دشنامگویی [[علی]]{{ع}} پرداخت. [[ابن عباس]]، مُشتی شِن به طرفش پاشید و گفت: ای [[دشمن]] [[خدا]]! تو [[پیامبر خدا]] را آزردی [و] "بی‌گمان، کسانی که [[خدا]] و [[پیامبر]] او را [[آزار]] می‌رسانند، [[خدا]] آنان را در [[دنیا]] و [[آخرت]]، [[لعنت]] می‌کند و برایشان عذابی خوارکننده آماده ساخته است"<ref>احزاب، آیه ۵۷.</ref>. اگر [[پیامبر خدا]] زنده بود، او را [[آزار]] داده بودی<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۱، ح ۴۶۱۸.</ref>.
به‌ نقل از [[عبید الله بن ابی ملیکه]]: مردی از [[شامیان]] پیش [[ابن عباس]] آمد و به دشنامگویی [[علی]] {{ع}} پرداخت. [[ابن عباس]]، مُشتی شِن به طرفش پاشید و گفت: ای [[دشمن]] [[خدا]]! تو [[پیامبر خدا]] را آزردی [و] "بی‌گمان، کسانی که [[خدا]] و [[پیامبر]] او را [[آزار]] می‌رسانند، [[خدا]] آنان را در [[دنیا]] و [[آخرت]]، [[لعنت]] می‌کند و برایشان عذابی خوارکننده آماده ساخته است"<ref>احزاب، آیه ۵۷.</ref>. اگر [[پیامبر خدا]] زنده بود، او را [[آزار]] داده بودی<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۱، ح ۴۶۱۸.</ref>.


بُسر بر [[منبر]] [[بصره]] [[سخنرانی]] کرد و [[علی]]{{ع}} را [[دشنام]] گفت. آن گاه گفت: هر کس می‌داند من راست می‌گویم، او را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که مرا [[تصدیق]] کند و هر کس می‌داند من [[دروغ]] می‌گویم، مرا [[تکذیب]] کند. [[ابو بکره]] گفت: [[خدا]] [[شاهد]] است که ما تو را جز [[دروغگو]] نمی‌دانیم. [[بُسر]]، [[فرمان]] داد تا او را خفه کنند؛ ولی [[ابو لؤلؤ]] ضَبی بلند شد و خود را روی او افکند و [[مانع]] خفه کردن او شد<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۶۷.</ref>.
بُسر بر [[منبر]] [[بصره]] [[سخنرانی]] کرد و [[علی]] {{ع}} را [[دشنام]] گفت. آن گاه گفت: هر کس می‌داند من راست می‌گویم، او را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که مرا [[تصدیق]] کند و هر کس می‌داند من [[دروغ]] می‌گویم، مرا [[تکذیب]] کند. [[ابو بکره]] گفت: [[خدا]] [[شاهد]] است که ما تو را جز [[دروغگو]] نمی‌دانیم. [[بُسر]]، [[فرمان]] داد تا او را خفه کنند؛ ولی [[ابو لؤلؤ]] ضَبی بلند شد و خود را روی او افکند و [[مانع]] خفه کردن او شد<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۶۷.</ref>.


به [[نقل]] از [[ابو عبد الله جدلی]]: وارد [[خانه]] [[ام سلمه]] شدم. به‌ من گفت: آیا در بین شما به [[پیامبر خدا]] [[دشنام]] گفته می‌شود؟ گفتم: [[پناه]] بر [[خدا]]! یا منزه است [[خدا]]! یا کلمه‌ای شبیه به اینها گفتم. گفت: از [[پیامبر خدا]] شنیدم که می‌فرمود: "هر کس [[علی]] را [[دشنام]] بگوید، مرا [[دشنام]] گفته است"<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۰، ح ۴۶۱۵.</ref>.
به [[نقل]] از [[ابو عبد الله جدلی]]: وارد [[خانه]] [[ام سلمه]] شدم. به‌ من گفت: آیا در بین شما به [[پیامبر خدا]] [[دشنام]] گفته می‌شود؟ گفتم: [[پناه]] بر [[خدا]]! یا منزه است [[خدا]]! یا کلمه‌ای شبیه به اینها گفتم. گفت: از [[پیامبر خدا]] شنیدم که می‌فرمود: "هر کس [[علی]] را [[دشنام]] بگوید، مرا [[دشنام]] گفته است"<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۰، ح ۴۶۱۵.</ref>.


به [[نقل]] از [[عامر بن سعد بن ابی وقاص]] از پدرش: [[معاویة بن ابی سفیان]] به سعد، [[فرمان]] داد [به دشنامگویی به [[علی]]{{ع}}‌] و گفت: چه چیزی [[مانع]] شده است که [[ابو تراب]] را بد بگویی؟ سعد گفت: سه چیزی را که [[پیامبر خدا]] به [[علی]]{{ع}} فرمود: به یاد می‌آورم و هرگز وی را [[دشنام]] نمی‌گویم و برای من، [داشتن‌] یکی از آن سه، محبوب‌تر از شتران سرخ‌موست: هنگامی که [[پیامبر خدا]] در یکی از [[جنگ‌ها]] [[علی]]{{ع}} را [[جانشین]] ساخت، وی به ایشان گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آیا مرا با [[زنان]] و بچه‌ها وا می‌نهی؟ [[پیامبر خدا]] به وی فرمود: "آیا از این که نسبت به من، همچون [[هارون]] نسبت به [[موسی‌]]{{ع}} باشی، جز آنکه پس از من [[پیامبری]] نیست، [[خشنود]] نیستی؟". و در روز [[خیبر]] شنیدم که [[پیامبر خدا]] می‌فرمود: "[[پرچم]] را به کسی می‌دهم که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و پیامبرش نیز وی را [[دوست]] دارند". در [[انتظار]] تحقق این سخن بودیم که فرمود: "[[علی]] را برایم صدا کنید". [[علی]]{{ع}} چشم‌درد داشت که وی را آوردند. ایشان [[آب]] دهن به چشم او زد و [[پرچم]] را به وی داد و [[خداوند]]، او را [[پیروز]] ساخت. و هنگامی که این [[آیه]]: "بگو: بیایید پسرانمان را و پسرانتان را... فرا بخوانیم"<ref>آل عمران، آیه ۶۱.</ref> نازل شد، [[پیامبر خدا]]، [[علی]] و [[فاطمه]] و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را خواست و فرمود: "بار خدایا! اینان، [[خانواده]] من‌اند"<ref>صحیح مسلم، ج ۴، ص ۱۸۷۱، ح ۳۲.</ref>
به [[نقل]] از [[عامر بن سعد بن ابی وقاص]] از پدرش: [[معاویة بن ابی سفیان]] به سعد، [[فرمان]] داد [به دشنامگویی به [[علی]] {{ع}}‌] و گفت: چه چیزی [[مانع]] شده است که [[ابو تراب]] را بد بگویی؟ سعد گفت: سه چیزی را که [[پیامبر خدا]] به [[علی]] {{ع}} فرمود: به یاد می‌آورم و هرگز وی را [[دشنام]] نمی‌گویم و برای من، [داشتن‌] یکی از آن سه، محبوب‌تر از شتران سرخ‌موست: هنگامی که [[پیامبر خدا]] در یکی از [[جنگ‌ها]] [[علی]] {{ع}} را [[جانشین]] ساخت، وی به ایشان گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آیا مرا با [[زنان]] و بچه‌ها وا می‌نهی؟ [[پیامبر خدا]] به وی فرمود: "آیا از این که نسبت به من، همچون [[هارون]] نسبت به [[موسی‌]]{{ع}} باشی، جز آنکه پس از من [[پیامبری]] نیست، [[خشنود]] نیستی؟". و در روز [[خیبر]] شنیدم که [[پیامبر خدا]] می‌فرمود: "[[پرچم]] را به کسی می‌دهم که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و پیامبرش نیز وی را [[دوست]] دارند". در [[انتظار]] تحقق این سخن بودیم که فرمود: "[[علی]] را برایم صدا کنید". [[علی]] {{ع}} چشم‌درد داشت که وی را آوردند. ایشان [[آب]] دهن به چشم او زد و [[پرچم]] را به وی داد و [[خداوند]]، او را [[پیروز]] ساخت. و هنگامی که این [[آیه]]: "بگو: بیایید پسرانمان را و پسرانتان را... فرا بخوانیم"<ref>آل عمران، آیه ۶۱.</ref> نازل شد، [[پیامبر خدا]]، [[علی]] و [[فاطمه]] و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را خواست و فرمود: "بار خدایا! اینان، [[خانواده]] من‌اند"<ref>صحیح مسلم، ج ۴، ص ۱۸۷۱، ح ۳۲.</ref>


==خودداری [[مردم]] از دشنام‌گویی به او==
== خودداری [[مردم]] از دشنام‌گویی به او ==
درباره حوادث سال ۴۴ [[هجری]]: در این سال، [[معاویه]] در [[مسجد]]، مقصوره ساخت و در دو [[عید]] [فطر و قربان‌]، [[منبرها]] را به مصلی‌ منتقل کرد و پیش از [[نماز]]، [[خطبه]] خواند. این به خاطر آن بود که وقتی مردمْ [[نماز]] می‌خواندند، [به خانه‌هایشان‌] بر می‌گشتند تا [[لعن]] [[علی]]{{ع}} را نشنوند. از این رو، [[معاویه]] [[خطبه]] را بر [[نماز]]، مقدم داشت. او [[فدک]] را به [[مروان]] بن [[حَکم]] بخشید تا بدین وسیله، [[خاندان پیامبر]] [[خدا]] را [[خشمگین]] سازد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۳.</ref>.
درباره حوادث سال ۴۴ [[هجری]]: در این سال، [[معاویه]] در [[مسجد]]، مقصوره ساخت و در دو [[عید]] [فطر و قربان‌]، [[منبرها]] را به مصلی‌ منتقل کرد و پیش از [[نماز]]، [[خطبه]] خواند. این به خاطر آن بود که وقتی مردمْ [[نماز]] می‌خواندند، [به خانه‌هایشان‌] بر می‌گشتند تا [[لعن]] [[علی]] {{ع}} را نشنوند. از این رو، [[معاویه]] [[خطبه]] را بر [[نماز]]، مقدم داشت. او [[فدک]] را به [[مروان]] بن [[حَکم]] بخشید تا بدین وسیله، [[خاندان پیامبر]] [[خدا]] را [[خشمگین]] سازد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۳.</ref>.


به [[نقل]] از [[سعد بن محمد بن حسن بن عطیه]]: [[سعد بن جُناده]] به [[کوفه]] نزد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} آمد و گفت: ای [[امیر مؤمنان]]! برایم پسری به [[دنیا]] آمده است؛ او را نام‌گذاری کن. [[علی]]{{ع}} فرمود: "این، عطیه [[خداوند]] است". لذا عطیه‌<ref>وی عطیة بن سعد بن جناده عوفی، از بزرگان تابعیان و اولین کسی است که به همراه جابر بن عبد الله انصاری، قبر امام حسین{{ع}} را زیارت کرد.</ref> نامیده شد. [[مادر]] او کنیزی رومی بود. عطیه به همراه ابن [[اشعث]]، علیه حَجاج، [[خروج]] کرد. وقتی [[سپاه]] ابن اشعثْ [[شکست]] خورد، عطیه به [[فارس]] گریخت. حَجاج به [[محمد بن قاسم ثقفی]] نوشت: "عطیه را فرا بخوان. اگر [[علی بن ابی طالب]] را [[لعن]] کرد [که رهایش می‌کنی‌]، و گرنه به او چهارصد شلاق بزن و [[موی سر]] و ریشش را بتراش". [[محمد بن قاسم]]، وی را فرا خواند و [[نامه]] حَجاج را برایش خواند. عطیه از لعن‌ [[علی]]{{ع}} سر بر تافت. [[محمد]] بن [[قاسم]] چهارصد شلاق به وی زد و سر و ریشش را تراشید<ref>الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۰۴.</ref>.
به [[نقل]] از [[سعد بن محمد بن حسن بن عطیه]]: [[سعد بن جُناده]] به [[کوفه]] نزد [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} آمد و گفت: ای [[امیر مؤمنان]]! برایم پسری به [[دنیا]] آمده است؛ او را نام‌گذاری کن. [[علی]] {{ع}} فرمود: "این، عطیه [[خداوند]] است". لذا عطیه‌<ref>وی عطیة بن سعد بن جناده عوفی، از بزرگان تابعیان و اولین کسی است که به همراه جابر بن عبد الله انصاری، قبر امام حسین {{ع}} را زیارت کرد.</ref> نامیده شد. [[مادر]] او کنیزی رومی بود. عطیه به همراه ابن [[اشعث]]، علیه حَجاج، [[خروج]] کرد. وقتی [[سپاه]] ابن اشعثْ [[شکست]] خورد، عطیه به [[فارس]] گریخت. حَجاج به [[محمد بن قاسم ثقفی]] نوشت: "عطیه را فرا بخوان. اگر [[علی بن ابی طالب]] را [[لعن]] کرد [که رهایش می‌کنی‌]، و گرنه به او چهارصد شلاق بزن و [[موی سر]] و ریشش را بتراش". [[محمد بن قاسم]]، وی را فرا خواند و [[نامه]] حَجاج را برایش خواند. عطیه از لعن‌ [[علی]] {{ع}} سر بر تافت. [[محمد]] بن [[قاسم]] چهارصد شلاق به وی زد و سر و ریشش را تراشید<ref>الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۰۴.</ref>.


==شهری که از دشنام‌گویی به او خودداری ورزید==
== شهری که از دشنام‌گویی به او خودداری ورزید ==
در توصیف [[شهر]] سِجِستان‌<ref>سجستان به منطقه‌ای در خراسان بزرگ اطلاق می‌شد که از دیرباز معروف بود. در قدیم به آن «رام‌شهرستان» می‌گفتند. بین سجستان تا کرمان یکصد و سی فرسنگ فاصله است (معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۰).</ref>: رُهَنی گفت: از همه مهم‌تر، این که [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بر همه منبرهای [[شرق]] و [[غرب]]، مورد [[لعن]] قرار گرفت و بر [[منبر]] این [[شهر]]، جز یک بار، [[لعن]] نشد. [[مردم]] این [[شهر]] به خواست [[بنی امیه]] پاسخ ندادند و در پیمانشان [با [[حاکمان]] [[اموی]]، این شرط را] افزودند که در [[منبر]] آنان، هیچ کس [[لعن]] نشود و در شهرشان، جوجه‌تیغی و لاک‌پشتْ شکار نکنند. کدامین [[بزرگواری]]، عظیم‌تر از خودداری آنان از [[لعن]] [[برادر]] [[پیامبر خدا]] بر منبرشان است، در حالی که بر [[منبر]] حرمین ([[مکه]] و [[مدینه]]) [[لعن]] می‌شد؟<ref>معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۱.</ref>
در توصیف [[شهر]] سِجِستان‌<ref>سجستان به منطقه‌ای در خراسان بزرگ اطلاق می‌شد که از دیرباز معروف بود. در قدیم به آن «رام‌شهرستان» می‌گفتند. بین سجستان تا کرمان یکصد و سی فرسنگ فاصله است (معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۰).</ref>: رُهَنی گفت: از همه مهم‌تر، این که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} بر همه منبرهای [[شرق]] و [[غرب]]، مورد [[لعن]] قرار گرفت و بر [[منبر]] این [[شهر]]، جز یک بار، [[لعن]] نشد. [[مردم]] این [[شهر]] به خواست [[بنی امیه]] پاسخ ندادند و در پیمانشان [با [[حاکمان]] [[اموی]]، این شرط را] افزودند که در [[منبر]] آنان، هیچ کس [[لعن]] نشود و در شهرشان، جوجه‌تیغی و لاک‌پشتْ شکار نکنند. کدامین [[بزرگواری]]، عظیم‌تر از خودداری آنان از [[لعن]] [[برادر]] [[پیامبر خدا]] بر منبرشان است، در حالی که بر [[منبر]] حرمین ([[مکه]] و [[مدینه]]) [[لعن]] می‌شد؟<ref>معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۱.</ref>


==خودداری از [[بیزاری]] جُستن‌==
== خودداری از [[بیزاری]] جُستن‌==
به [[نقل]] از ابو مِخْنف، در بیان کشته شدن حُجْر بن عَدی و یارانش: فرستاده [[معاویه]] نزد آنان آمد، با این [[پیام]] که شش نفرشان [[آزاد]] و هشت نفرشان کشته شوند. فرستاده [[معاویه]] به آنان گفت: به ما [[فرمان]] داده شده است که [[بیزاری]] ([[برائت]]) جستن از [[علی]] و [[لعن]] کردن وی را به شما پیشنهاد کنیم. اگر این کار را انجام دهید، شما را رها می‌کنیم؛ و اگر انجام ندهید، شما را می‌کشیم؛ چرا که [[امیر مؤمنان]] [معاویه‌] چنین می‌پندارد که خونتان، به خاطر [[گواهی]] همشهریانتان علیه شما، برای او [[مباح]] است. با این همه، او شما را بخشیده است. پس، از [[علی بن ابی طالب]]، [[بیزاری]] بجویید تا شما را [[آزاد]] بگذاریم. آنان گفتند: بار خدایا! ما [[اهل]] چنین کاری نیستیم. [فرستاده معاویه‌] [[دستور]] داد که قبرشان را بکنند و کفن‌هایشان را بیاورند. آنان، همه [[شب]] را به [[نماز خواندن]] گذراندند. وقتی صبح شد، [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: ای جمع! دیشب شما را دیدیم که [[نماز]] طولانی خواندید و دعای [[نیکو]] به جا آوردید. به ما بگویید که نظرتان درباره [[عثمان]] چیست؟ گفتند: او نخستین کسی بود که در [[قضاوت]]، [[ستم]] کرد و به غیر [[حق]]، عمل کرد. [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: [[امیر مؤمنان]] [معاویه‌] شما را بهتر می‌شناخت! آن گاه در مقابل آنان ایستادند و گفتند: از این [[مرد]]([[علی]]{{ع}}) [[بیزاری]] بجویید. آنان گفتند: او را [[دوست]] می‌داریم و از کسی که از او [[بیزاری]] بجوید، بیزاریم. هر یک از [[یاران]] [[معاویه]]، یکی از [[یاران]] حُجْر را گرفت تا بکشد. [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست ابو شریفِ [[بدی]] افتاد. قَبیصه به او گفت: بین [[خاندان]] من و [[خاندان]] تو، [[پیمان]] [[امان]] است. کسی غیر از تو مرا بکشد. ابو [[شریف]] به وی گفت: خوبی کردن به تو [[صله رحم]] است. آن گاه حَضرَمی را گرفت و کشت، و [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست قُضاعی کشته شد. سپس، حجر به آنان گفت: بگذارید [[وضو]] بگیرم. به او گفتند: بگیر. وقتی [[وضو]] گرفت، گفت: بگذارید دو رکعتْ [[نماز]] بگزارم که به [[خدا]] [[سوگند]]، هیچ گاه [[وضو]] نگرفته‌ام، مگر آنکه [پس از آن،] دو رکعت [[نماز]] خوانده‌ام. گفتند: بخوان. [حجر،] [[نماز]] خواند. سپس برگشت و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]]، هیچ گاه نمازی کوتاه‌تر از این [[نماز]] نخوانده بودم. چنانچه نمی‌پنداشتید که از [[مرگ]] می‌ترسم، [[دوست]] داشتم که بیشتر [[نماز]] بخوانم. آن گاه گفت: خداوندا! از تو علیه [[امت]] خویش [[یاری]] می‌خواهیم؛ چرا که [[کوفیان]]، علیه ما [[شهادت]] دادند و [[شامیان]]، ما را می‌کشند. [[سوگند]] به [[خدا]]، اگر مرا در این جا بکشید، [باید] بدانید که من اولین جنگاور [[مسلمانی]] خواهم بود که در وادی [[شام]]، کشته می‌شود و نخستین [[مرد]] [[مسلمانی]] خواهم بود که سگ‌های [[شام]] ([[معاویه]] و یارانش) بر او پارس کرده‌اند. هُدبَة بن [[فیاض]]، با [[شمشیر]] به سویش رفت. [[بدن]] حجر به لرزه افتاد. هدبه گفت: ولی نه! می‌پنداشتی که از [[مرگ]] نمی‌ترسی! من تو را رها می‌کنم، تو هم از مولایت [[بیزاری]] بجوی. حجر گفت: چگونه نترسم، در حالی که قبری کنده شده، کفنی پهن گشته و شمشیری آخته می‌بینم؟ [[سوگند]] به [[خدا]] که من، اگر از کشته شدن هم بترسم، هرگز چیزی را نخواهم گفت که پروردگارم را [[خشمگین]] سازد. آن گاه، هدبه او را کشت و [بقیه‌] آنان را یکی یکی کشتند تا آنکه همه شش نفر را کشتند<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۷۵.</ref>
به [[نقل]] از ابو مِخْنف، در بیان کشته شدن حُجْر بن عَدی و یارانش: فرستاده [[معاویه]] نزد آنان آمد، با این [[پیام]] که شش نفرشان [[آزاد]] و هشت نفرشان کشته شوند. فرستاده [[معاویه]] به آنان گفت: به ما [[فرمان]] داده شده است که [[بیزاری]] ([[برائت]]) جستن از [[علی]] و [[لعن]] کردن وی را به شما پیشنهاد کنیم. اگر این کار را انجام دهید، شما را رها می‌کنیم؛ و اگر انجام ندهید، شما را می‌کشیم؛ چرا که [[امیر مؤمنان]] [معاویه‌] چنین می‌پندارد که خونتان، به خاطر [[گواهی]] همشهریانتان علیه شما، برای او [[مباح]] است. با این همه، او شما را بخشیده است. پس، از [[علی بن ابی طالب]]، [[بیزاری]] بجویید تا شما را [[آزاد]] بگذاریم. آنان گفتند: بار خدایا! ما [[اهل]] چنین کاری نیستیم. [فرستاده معاویه‌] [[دستور]] داد که قبرشان را بکنند و کفن‌هایشان را بیاورند. آنان، همه [[شب]] را به [[نماز خواندن]] گذراندند. وقتی صبح شد، [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: ای جمع! دیشب شما را دیدیم که [[نماز]] طولانی خواندید و دعای [[نیکو]] به جا آوردید. به ما بگویید که نظرتان درباره [[عثمان]] چیست؟ گفتند: او نخستین کسی بود که در [[قضاوت]]، [[ستم]] کرد و به غیر [[حق]]، عمل کرد. [[یاران]] [[معاویه]] گفتند: [[امیر مؤمنان]] [معاویه‌] شما را بهتر می‌شناخت! آن گاه در مقابل آنان ایستادند و گفتند: از این [[مرد]]([[علی]] {{ع}}) [[بیزاری]] بجویید. آنان گفتند: او را [[دوست]] می‌داریم و از کسی که از او [[بیزاری]] بجوید، بیزاریم. هر یک از [[یاران]] [[معاویه]]، یکی از [[یاران]] حُجْر را گرفت تا بکشد. [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست ابو شریفِ [[بدی]] افتاد. قَبیصه به او گفت: بین [[خاندان]] من و [[خاندان]] تو، [[پیمان]] [[امان]] است. کسی غیر از تو مرا بکشد. ابو [[شریف]] به وی گفت: خوبی کردن به تو [[صله رحم]] است. آن گاه حَضرَمی را گرفت و کشت، و [[قبیصة بن ضبیعه]] به دست قُضاعی کشته شد. سپس، حجر به آنان گفت: بگذارید [[وضو]] بگیرم. به او گفتند: بگیر. وقتی [[وضو]] گرفت، گفت: بگذارید دو رکعتْ [[نماز]] بگزارم که به [[خدا]] [[سوگند]]، هیچ گاه [[وضو]] نگرفته‌ام، مگر آنکه [پس از آن،] دو رکعت [[نماز]] خوانده‌ام. گفتند: بخوان. [حجر،] [[نماز]] خواند. سپس برگشت و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]]، هیچ گاه نمازی کوتاه‌تر از این [[نماز]] نخوانده بودم. چنانچه نمی‌پنداشتید که از [[مرگ]] می‌ترسم، [[دوست]] داشتم که بیشتر [[نماز]] بخوانم. آن گاه گفت: خداوندا! از تو علیه [[امت]] خویش [[یاری]] می‌خواهیم؛ چرا که [[کوفیان]]، علیه ما [[شهادت]] دادند و [[شامیان]]، ما را می‌کشند. [[سوگند]] به [[خدا]]، اگر مرا در این جا بکشید، [باید] بدانید که من اولین جنگاور [[مسلمانی]] خواهم بود که در وادی [[شام]]، کشته می‌شود و نخستین [[مرد]] [[مسلمانی]] خواهم بود که سگ‌های [[شام]] ([[معاویه]] و یارانش) بر او پارس کرده‌اند. هُدبَة بن [[فیاض]]، با [[شمشیر]] به سویش رفت. [[بدن]] حجر به لرزه افتاد. هدبه گفت: ولی نه! می‌پنداشتی که از [[مرگ]] نمی‌ترسی! من تو را رها می‌کنم، تو هم از مولایت [[بیزاری]] بجوی. حجر گفت: چگونه نترسم، در حالی که قبری کنده شده، کفنی پهن گشته و شمشیری آخته می‌بینم؟ [[سوگند]] به [[خدا]] که من، اگر از کشته شدن هم بترسم، هرگز چیزی را نخواهم گفت که پروردگارم را [[خشمگین]] سازد. آن گاه، هدبه او را کشت و [بقیه‌] آنان را یکی یکی کشتند تا آنکه همه شش نفر را کشتند<ref>تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۷۵.</ref>


== ناکام ماندن [[دشمنان]] [[امام]]==
== ناکام ماندن [[دشمنان]] [[امام]] ==
[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید: استاد ما، [[ابو جعفر اسکافی]] گفت: اگر [[چیرگی]] [[جهل]] و [[تقلید]] بر [[مردم]] نبود، ما هیچ نیازی به [[پاسخگویی]] به استدلال‌های [[پیروان]] [[عثمان]] نداشتیم؛ اما چه می‌توان کرد که در آن روزگار، [[قدرت]]، [[نفوذ]] [[کلام]]، و [[غلبه]] فرمانِ بزرگان و [[علما]] و امرا، تأثیر فراوانی بر [[مردم]] داشت. نیز همگانْ مطلع بودند که [[پاداش]] و [[منزلت]]، از آنِ کسانی است که در فضیلتِ [[ابو بکر]]، [[اخبار]] و [[احادیث]]، [[نقل]] کنند و همگان دیدند که [[محدثان]] (به خاطر دستیابی به [[دنیا]]) چگونه حدیث‌های بسیار ساختند. این همه، مورد اهتمام [[بنی امیه]] بود. [[بنی امیه]] در طول حاکمیتشان، پیوسته تلاش نمودند تا یاد [[علی]]{{ع}} و فرزندانش را به [[فراموشی]] سپرده، [[نور]] ایشان را خاموش نموده، برتری‌ها و بزرگواری‌ها و سوابق ایشان (در [[اسلام]]) را [[کتمان]] کنند. [[بنی امیه]]، [[خطیبان]] و سخنرانان را وادار نمودند که [[علی]]{{ع}} و فرزندانش را بر [[منبرها]] [[ناسزا]] و [[دشنام]] بگویند و مورد [[لعن]] قرار دهند. پس، پیوسته، شمشیرها از [[خون]] ایشان، سرخ فام و عدد ایشان کم و [[دشمنان]] ایشان فراوان بود. این گونه بود که [[علی]]{{ع}} و فرزندانش، همواره کشته و [[اسیر]] و یا در [[تبعید]] و در فرار بودند و عمْر را پیوسته [[خوار]]، [[محروم]]، ترسان و در [[انتظار]] می‌گذرانیدند، تا جایی که اگر شخصی [[فقیه]]، [[محدث]]، [[قاضی]] و یا [[متکلم]] نیز چیزی از [[فضایل]] ایشان را بازگو می‌کرد، با شدیدترین توبیخ‌ها و سخت‌ترین مجازات‌ها [[تهدید]] می‌شد و اجازه داده‌ نمی‌شد که کسی در اطراف او گرد آید.
[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید: استاد ما، [[ابو جعفر اسکافی]] گفت: اگر [[چیرگی]] [[جهل]] و [[تقلید]] بر [[مردم]] نبود، ما هیچ نیازی به [[پاسخگویی]] به استدلال‌های [[پیروان]] [[عثمان]] نداشتیم؛ اما چه می‌توان کرد که در آن روزگار، [[قدرت]]، [[نفوذ]] [[کلام]]، و [[غلبه]] فرمانِ بزرگان و [[علما]] و امرا، تأثیر فراوانی بر [[مردم]] داشت. نیز همگانْ مطلع بودند که [[پاداش]] و [[منزلت]]، از آنِ کسانی است که در فضیلتِ [[ابو بکر]]، [[اخبار]] و [[احادیث]]، [[نقل]] کنند و همگان دیدند که [[محدثان]] (به خاطر دستیابی به [[دنیا]]) چگونه حدیث‌های بسیار ساختند. این همه، مورد اهتمام [[بنی امیه]] بود. [[بنی امیه]] در طول حاکمیتشان، پیوسته تلاش نمودند تا یاد [[علی]] {{ع}} و فرزندانش را به [[فراموشی]] سپرده، [[نور]] ایشان را خاموش نموده، برتری‌ها و بزرگواری‌ها و سوابق ایشان (در [[اسلام]]) را [[کتمان]] کنند. [[بنی امیه]]، [[خطیبان]] و سخنرانان را وادار نمودند که [[علی]] {{ع}} و فرزندانش را بر [[منبرها]] [[ناسزا]] و [[دشنام]] بگویند و مورد [[لعن]] قرار دهند. پس، پیوسته، شمشیرها از [[خون]] ایشان، سرخ فام و عدد ایشان کم و [[دشمنان]] ایشان فراوان بود. این گونه بود که [[علی]] {{ع}} و فرزندانش، همواره کشته و [[اسیر]] و یا در [[تبعید]] و در فرار بودند و عمْر را پیوسته [[خوار]]، [[محروم]]، ترسان و در [[انتظار]] می‌گذرانیدند، تا جایی که اگر شخصی [[فقیه]]، [[محدث]]، [[قاضی]] و یا [[متکلم]] نیز چیزی از [[فضایل]] ایشان را بازگو می‌کرد، با شدیدترین توبیخ‌ها و سخت‌ترین مجازات‌ها [[تهدید]] می‌شد و اجازه داده‌ نمی‌شد که کسی در اطراف او گرد آید.


[[تقیه]]، حتی به جایی رسید که وقتی [[محدث]]، [[حدیثی]] را از [[علی]]{{ع}} [[نقل]] می‌کرد، نام وی را پنهان می‌داشت و تنها به "مردی از [[قریش]] گفت" یا "مردی از [[قریش]] چنین کرد" اکتفا می‌کرد و [[نام علی]]{{ع}} را به زبان نمی‌آورد. از اینها گذشته، می‌بینیم که در آن روزگار، همه [[مخالفان علی]]{{ع}} به [[نقض]] [[فضایل]] وی می‌پرداختند و برای این [[هدف]]، حیله‌ها و تأویل‌هایی به کار می‌بردند؛ مخالفانی از قبیل: خارجی از [[دین]] برون‌رفته، مُنکرِ کینه‌توز، [[معتقد]] گیج، نوجوان معاند، [[منافق]] [[دروغگو]]، [[عثمانی]] [[حسود]] (که در [[نقل]] [[فضایل]] او، اعتراضْ وارد می‌کرد و خدشه می‌نمود)، معتزلی‌ای که در [[احادیث]] [[فضایل]] او، نقض‌های [[کلامی]] وارد می‌کرد (همو که به [[دانش]] اختلافِ [[مذاهب]]، [[آگاه]] بود و [[شبهه]] را می‌دانست و موارد خدشه و انواع تأویل‌ها را بلد بود و با این حال، در ابطال [[فضایل علی]]{{ع}} تلاش می‌کرد و مشهورترین [[فضایل]] او را [[تأویل]] می‌نمود و گاه به چیزی [[تأویل]] می‌نمود که احتمال آن نمی‌رفت و گاه با قیاسِ نقضی، می‌خواست از [[ارزش]] آن بکاهد). با این همه، از [[نیرومندی]] و بلندمرتبگی و [[روشنایی]] و پرتو افشانی [[شخصیت علی]]{{ع}} کاسته نشد. تو خود می‌دانی که [[معاویه]]، [[یزید]] و مروانیانی که پس از آن دو به [[قدرت]] رسیدند، در دوران [[حاکمیت]] خود- که حدود هشتاد سالْ طول کشید- از هیچ تلاشی برای وادار ساختن [[مردم]] به [[بدگویی]] و [[لعن]] [[علی]]{{ع}} و نیز پوشاندن برتری‌ها و مخفی نمودن بزرگی‌ها و سوابق او فروگذار نکردند.
[[تقیه]]، حتی به جایی رسید که وقتی [[محدث]]، [[حدیثی]] را از [[علی]] {{ع}} [[نقل]] می‌کرد، نام وی را پنهان می‌داشت و تنها به "مردی از [[قریش]] گفت" یا "مردی از [[قریش]] چنین کرد" اکتفا می‌کرد و [[نام علی]] {{ع}} را به زبان نمی‌آورد. از اینها گذشته، می‌بینیم که در آن روزگار، همه [[مخالفان علی]] {{ع}} به [[نقض]] [[فضایل]] وی می‌پرداختند و برای این [[هدف]]، حیله‌ها و تأویل‌هایی به کار می‌بردند؛ مخالفانی از قبیل: خارجی از [[دین]] برون‌رفته، مُنکرِ کینه‌توز، [[معتقد]] گیج، نوجوان معاند، [[منافق]] [[دروغگو]]، [[عثمانی]] [[حسود]] (که در [[نقل]] [[فضایل]] او، اعتراضْ وارد می‌کرد و خدشه می‌نمود)، معتزلی‌ای که در [[احادیث]] [[فضایل]] او، نقض‌های [[کلامی]] وارد می‌کرد (همو که به [[دانش]] اختلافِ [[مذاهب]]، [[آگاه]] بود و [[شبهه]] را می‌دانست و موارد خدشه و انواع تأویل‌ها را بلد بود و با این حال، در ابطال [[فضایل علی]] {{ع}} تلاش می‌کرد و مشهورترین [[فضایل]] او را [[تأویل]] می‌نمود و گاه به چیزی [[تأویل]] می‌نمود که احتمال آن نمی‌رفت و گاه با قیاسِ نقضی، می‌خواست از [[ارزش]] آن بکاهد). با این همه، از [[نیرومندی]] و بلندمرتبگی و [[روشنایی]] و پرتو افشانی [[شخصیت علی]] {{ع}} کاسته نشد. تو خود می‌دانی که [[معاویه]]، [[یزید]] و مروانیانی که پس از آن دو به [[قدرت]] رسیدند، در دوران [[حاکمیت]] خود- که حدود هشتاد سالْ طول کشید- از هیچ تلاشی برای وادار ساختن [[مردم]] به [[بدگویی]] و [[لعن]] [[علی]] {{ع}} و نیز پوشاندن برتری‌ها و مخفی نمودن بزرگی‌ها و سوابق او فروگذار نکردند.


[[خالد بن عبد الله واسطی]]، از [[حصین بن عبد الرحمان]]، از [[هلال بن یساف]]، از [[عبد الله بن ظالم]] [[نقل]] کرده است که: وقتی برای [[معاویه]] [[بیعت]] گرفته شد، [[مغیرة بن شعبه]] سخنرانان را وا می‌داشت تا [[علی]]{{ع}} را [[لعن]] کنند. [[سعید بن زید بن عمرو بن نُفَیل]] گفت: آیا نمی‌بینید که این [[مرد]] [[ستمکار]]، [[فرمان]] می‌دهد که [[اهل بهشت]]، [[لعن]] شوند؟! [[سلیمان]] بن [[داوود]]، از شعبه، از [[حُر بن صباح]] [[نقل]] کرده است که: از [[عبد]] [[الرحمان]] بن [[اخنس]] شنیدم که می‌گفت: [[مغیرة]] بن شعبه را در حال [[سخنرانی]] دیدم. او [[علی]]{{ع}} را یاد کرد و به وی بد گفت. ابو کرَیب می‌گوید: ابو [[اسامه]] برایمان [[حدیث]] کرد و گفت: صدقة بن مثنی‌ نَخَعی، از [[ریاح بن حارث]] [[نقل]] کرد که: [[مغیرة]] بن شعبه در [[مسجد]] جامع [کوفه‌] بود و [[مردم]] پیشش بودند. مردی- که [[قیس]] بن [[علقمه]] نام داشت- نزدش آمد و [[مغیره]] از وی استقبال کرد. او [[علی]]{{ع}} را [[دشنام]] گفت.
[[خالد بن عبد الله واسطی]]، از [[حصین بن عبد الرحمان]]، از [[هلال بن یساف]]، از [[عبد الله بن ظالم]] [[نقل]] کرده است که: وقتی برای [[معاویه]] [[بیعت]] گرفته شد، [[مغیرة بن شعبه]] سخنرانان را وا می‌داشت تا [[علی]] {{ع}} را [[لعن]] کنند. [[سعید بن زید بن عمرو بن نُفَیل]] گفت: آیا نمی‌بینید که این [[مرد]] [[ستمکار]]، [[فرمان]] می‌دهد که [[اهل بهشت]]، [[لعن]] شوند؟! [[سلیمان]] بن [[داوود]]، از شعبه، از [[حُر بن صباح]] [[نقل]] کرده است که: از [[عبد]] [[الرحمان]] بن [[اخنس]] شنیدم که می‌گفت: [[مغیرة]] بن شعبه را در حال [[سخنرانی]] دیدم. او [[علی]] {{ع}} را یاد کرد و به وی بد گفت. ابو کرَیب می‌گوید: ابو [[اسامه]] برایمان [[حدیث]] کرد و گفت: صدقة بن مثنی‌ نَخَعی، از [[ریاح بن حارث]] [[نقل]] کرد که: [[مغیرة]] بن شعبه در [[مسجد]] جامع [کوفه‌] بود و [[مردم]] پیشش بودند. مردی- که [[قیس]] بن [[علقمه]] نام داشت- نزدش آمد و [[مغیره]] از وی استقبال کرد. او [[علی]] {{ع}} را [[دشنام]] گفت.


[[محمد بن سعید اصفهانی]]، از شریک، از [[محمد بن اسحاق]]، از [[عمرو بن علی بن حسین]]، از پدرش ([[علی بن حسین]]{{عم}}) [[روایت]] کرد که: [[مروان]] به من گفت: در بین [[مردم]]، هیچ کس همانند [[یار]] شما از [[یار]] ما [[حمایت]] نکرد. گفتم: پس چرا در منبرهایتان وی را [[دشنام]] می‌گویید؟ گفت: چون [[حکومت]] ما، جز با این کار، سامان نمی‌یابد. [[ابو غسان مالک بن اسماعیل نهدی]]، از ابن ابی [[سیف]] [[روایت]] کرده است که: [[مروان]]، [[سخنرانی]] کرد و [[حسن بن علی]]{{عم}} هم نشسته بود. [[مروان]] به [[علی]]{{ع}} [[ناسزا]] گفت. [[حسن بن علی]]{{عم}} به [[مروان]] فرمود: "وای بر تو، ای [[مروان]]! آیا این کسی که بدش را می‌گویید، بدترینِ [[مردم]] است؟". [مروان‌] گفت: نه؛ بلکه بهترینِ [[مردم]] است. ابو غسان، همچنین [[روایت]] کرده است که: [[عمر بن عبد العزیز]] گفت: پدرم [[سخنرانی]] می‌کرد و پیوسته [و بدون هیچ لکنتی‌] به سخنرانی‌اش ادامه می‌داد؛ اما وقتی از [[علی]] یاد می‌کرد و او را [[دشنام]] می‌گفت، زبانش بند می‌آمد، صورتش زرد می‌شد و حالش [[تغییر]] می‌کرد. در این خصوص از وی پرسیدم. گفت: آیا این مطلب را متوجه شده‌ای؟ اگر اینان آنچه را پدرت درباره [[علی]] می‌داند، بدانند، یک نفرشان از آنان هم از ما [[پیروی]] نمی‌کند.
[[محمد بن سعید اصفهانی]]، از شریک، از [[محمد بن اسحاق]]، از [[عمرو بن علی بن حسین]]، از پدرش ([[علی بن حسین]] {{عم}}) [[روایت]] کرد که: [[مروان]] به من گفت: در بین [[مردم]]، هیچ کس همانند [[یار]] شما از [[یار]] ما [[حمایت]] نکرد. گفتم: پس چرا در منبرهایتان وی را [[دشنام]] می‌گویید؟ گفت: چون [[حکومت]] ما، جز با این کار، سامان نمی‌یابد. [[ابو غسان مالک بن اسماعیل نهدی]]، از ابن ابی [[سیف]] [[روایت]] کرده است که: [[مروان]]، [[سخنرانی]] کرد و [[حسن بن علی]] {{عم}} هم نشسته بود. [[مروان]] به [[علی]] {{ع}} [[ناسزا]] گفت. [[حسن بن علی]] {{عم}} به [[مروان]] فرمود: "وای بر تو، ای [[مروان]]! آیا این کسی که بدش را می‌گویید، بدترینِ [[مردم]] است؟". [مروان‌] گفت: نه؛ بلکه بهترینِ [[مردم]] است. ابو غسان، همچنین [[روایت]] کرده است که: [[عمر بن عبد العزیز]] گفت: پدرم [[سخنرانی]] می‌کرد و پیوسته [و بدون هیچ لکنتی‌] به سخنرانی‌اش ادامه می‌داد؛ اما وقتی از [[علی]] یاد می‌کرد و او را [[دشنام]] می‌گفت، زبانش بند می‌آمد، صورتش زرد می‌شد و حالش [[تغییر]] می‌کرد. در این خصوص از وی پرسیدم. گفت: آیا این مطلب را متوجه شده‌ای؟ اگر اینان آنچه را پدرت درباره [[علی]] می‌داند، بدانند، یک نفرشان از آنان هم از ما [[پیروی]] نمی‌کند.


ابو عثمان [[روایت]] کرده است که: ابو یقظان برای ما [[حدیث]] کرد و گفت: در روز [[عرفه]]، یکی از پسران [[عثمان]]، نزد هشام بن [[عبد]] الملک به پا ایستاد و گفت: این، روزی است که [[خلفا]] [[لعن]] [[ابو تراب]] را در آن، [[مستحب]] می‌شمردند. عمرو بن قناد، از [[محمد]] بن فُضَیل، از [[اشعث]] بن سَوار [[روایت]] کرده است که: عَدی بن اوطات، [[علی]]{{ع}} را بر [[منبر]]، [[دشنام]] گفت. [[حسن بصری]] گریست و گفت: امروز، مردی [[دشنام]] گفته شد که در [[دنیا]] و [[آخرت]]، [[برادر]] [[پیامبر]] خداست. عدی بن ثابت، از [[اسماعیل]] بن [[ابراهیم]] [[روایت]] کرده است که: من و [[ابراهیم]] بن [[یزید]] برای [[نماز جمعه]] [، در [[مسجد]] کوفه‌] نزدیک درهای بنی کنده نشسته بودیم که [[مغیره]] برخاست و به [[خواندن]] [[خطبه]] پرداخت. او [[خدا]] را [[حمد]] گفت و سپس هر چه خواست، بیان کرد. آن گاه به [دشنامگویی به‌] [[علی]]{{ع}} پرداخت. [[ابراهیم]]، روی ران یا زانوی من زد و گفت: رو به من کن و با من حرف بزن، که ما در [[نماز جمعه]] نیستیم (این، دیگر [[نماز جمعه]] نیست که شرعاً استماع [[خطبه]] آن، ضروری باشد). نمی‌شنوی این مرد، چه می‌گوید؟
ابو عثمان [[روایت]] کرده است که: ابو یقظان برای ما [[حدیث]] کرد و گفت: در روز [[عرفه]]، یکی از پسران [[عثمان]]، نزد هشام بن [[عبد]] الملک به پا ایستاد و گفت: این، روزی است که [[خلفا]] [[لعن]] [[ابو تراب]] را در آن، [[مستحب]] می‌شمردند. عمرو بن قناد، از [[محمد]] بن فُضَیل، از [[اشعث]] بن سَوار [[روایت]] کرده است که: عَدی بن اوطات، [[علی]] {{ع}} را بر [[منبر]]، [[دشنام]] گفت. [[حسن بصری]] گریست و گفت: امروز، مردی [[دشنام]] گفته شد که در [[دنیا]] و [[آخرت]]، [[برادر]] [[پیامبر]] خداست. عدی بن ثابت، از [[اسماعیل]] بن [[ابراهیم]] [[روایت]] کرده است که: من و [[ابراهیم]] بن [[یزید]] برای [[نماز جمعه]] [، در [[مسجد]] کوفه‌] نزدیک درهای بنی کنده نشسته بودیم که [[مغیره]] برخاست و به [[خواندن]] [[خطبه]] پرداخت. او [[خدا]] را [[حمد]] گفت و سپس هر چه خواست، بیان کرد. آن گاه به [دشنامگویی به‌] [[علی]] {{ع}} پرداخت. [[ابراهیم]]، روی ران یا زانوی من زد و گفت: رو به من کن و با من حرف بزن، که ما در [[نماز جمعه]] نیستیم (این، دیگر [[نماز جمعه]] نیست که شرعاً استماع [[خطبه]] آن، ضروری باشد). نمی‌شنوی این مرد، چه می‌گوید؟


[[عبد الله بن عثمان ثقفی]] [[روایت]] کرد و گفت: ابن ابی [[یوسف]] گفت: [[عامر بن عبد الله بن زبیر]] به پسرش گفت: ای پسرم! [[علی]] را جز به [[نیکی]]، یاد نکن؛ چرا که [[بنی امیه]] هشتاد سال بر منبرهایشان وی را [[لعن]] کردند؛ ولی در مقابل، [[خداوند]]، جز بر [[مقام]] وی نیفزود. [[دنیا]] هرگز چیزی را نساخته، مگر آنکه برگشته و نابودش کرده است؛ و [[دین]]، هرگز چیزی را بنا نکرده است که آن را نابود کند. [[عثمان بن سعید]]، [[روایت]] کرد و گفت: مطلب بن زیاد، از [[ابوبکر بن عبد الله اصفهانی]] برای ما [[نقل]] کرد که: شخصی منسوب به [[بنی امیه]]- که به وی [[خالد بن عبد الله]] می‌گفتند- همواره [[علی]]{{ع}} را [[دشنام]] می‌گفت. [[روز جمعه]] که شد، او برای [[مردم]]، [[سخنرانی]] کرد و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]]، [[پیامبر خدا]]، در حالی که می‌دانست [[علی]] کیست، وی را به کار گرفت و این به خاطر آن بود که شوهر دخترش بود.
[[عبد الله بن عثمان ثقفی]] [[روایت]] کرد و گفت: ابن ابی [[یوسف]] گفت: [[عامر بن عبد الله بن زبیر]] به پسرش گفت: ای پسرم! [[علی]] را جز به [[نیکی]]، یاد نکن؛ چرا که [[بنی امیه]] هشتاد سال بر منبرهایشان وی را [[لعن]] کردند؛ ولی در مقابل، [[خداوند]]، جز بر [[مقام]] وی نیفزود. [[دنیا]] هرگز چیزی را نساخته، مگر آنکه برگشته و نابودش کرده است؛ و [[دین]]، هرگز چیزی را بنا نکرده است که آن را نابود کند. [[عثمان بن سعید]]، [[روایت]] کرد و گفت: مطلب بن زیاد، از [[ابوبکر بن عبد الله اصفهانی]] برای ما [[نقل]] کرد که: شخصی منسوب به [[بنی امیه]]- که به وی [[خالد بن عبد الله]] می‌گفتند- همواره [[علی]] {{ع}} را [[دشنام]] می‌گفت. [[روز جمعه]] که شد، او برای [[مردم]]، [[سخنرانی]] کرد و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]]، [[پیامبر خدا]]، در حالی که می‌دانست [[علی]] کیست، وی را به کار گرفت و این به خاطر آن بود که شوهر دخترش بود.


[[سعید بن مسیب]] که در حال چرت زدن بود، چشم‌هایش را گشود و گفت: وای بر شما! این خبیث، چه گفت؟ هم اکنون در [[رؤیا]] دیدم که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] شکافت و [[پیامبر خدا]] فرمود: "[[دروغ]] گفتی، ای [[دشمن]] [[خدا]]!". قناد، [[روایت]] کرده است: [[اسباط]] بن [[نصر]] [[همدانی]]، از [[سُدی]] برایمان [[حدیث]] کرد که: من در [[مدینه]]، کنار احجار الزیت‌<ref>احجار الزیت، جایی است در مدینه که در آن، نماز باران می‌خوانند (معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۰۹).</ref> بودم که سواری بر شتر آمد و ایستاد و [[علی]]{{ع}} را [[دشنام]] گفت. [[مردم]] به دیده [[تحقیر]] به وی نگاه کردند. در این هنگام، [[سعد بن ابی وقاص]] آمد و گفت: خداوندا! اگر این مرد، [[بنده]] صالحت را [[دشنام]] گفته است، [[خواری]] وی را به [[مسلمانان]] نشان بده. چیزی نگذشت که شتر آن مرد، رم کرد و وی افتاد و گردنش [[شکست]].
[[سعید بن مسیب]] که در حال چرت زدن بود، چشم‌هایش را گشود و گفت: وای بر شما! این خبیث، چه گفت؟ هم اکنون در [[رؤیا]] دیدم که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] شکافت و [[پیامبر خدا]] فرمود: "[[دروغ]] گفتی، ای [[دشمن]] [[خدا]]!". قناد، [[روایت]] کرده است: [[اسباط]] بن [[نصر]] [[همدانی]]، از [[سُدی]] برایمان [[حدیث]] کرد که: من در [[مدینه]]، کنار احجار الزیت‌<ref>احجار الزیت، جایی است در مدینه که در آن، نماز باران می‌خوانند (معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۰۹).</ref> بودم که سواری بر شتر آمد و ایستاد و [[علی]] {{ع}} را [[دشنام]] گفت. [[مردم]] به دیده [[تحقیر]] به وی نگاه کردند. در این هنگام، [[سعد بن ابی وقاص]] آمد و گفت: خداوندا! اگر این مرد، [[بنده]] صالحت را [[دشنام]] گفته است، [[خواری]] وی را به [[مسلمانان]] نشان بده. چیزی نگذشت که شتر آن مرد، رم کرد و وی افتاد و گردنش [[شکست]].


[[عثمان بن ابی شیبه]]، از [[عبد الله بن موسی‌]]، از [[فطر بن خلیفه]]، از [[ابو عبد الله جدلی]] [[روایت]] کرده است که: به [[خانه]] [[ام سلمه]]- که خدایش [[رحمت]] کند- وارد شدم. به من گفت: آیا [[پیامبر خدا]] در بین شما [[دشنام]] گفته می‌شود و شما زنده هستید؟! گفتم: کجا چنین چیزی اتفاق افتاده است؟ گفت: آیا [[علی]] و دوستدارانش [[دشنام]] گفته نمی‌شوند؟ [[عباس]] بن بکارِ ضَبی [[روایت]] کرده است که: [[ابو بکر]] هُذَلی، از زُهْری برایم [[نقل]] کرد که: [[ابن عباس]] به [[معاویه]] گفت: آیا از [[بدگویی]] این [[مرد]]([[علی]]{{ع}}) [[دست]] نمی‌کشی؟ [[معاویه]] پاسخ داد: به این کار، همچنان ادامه خواهم داد تا کوچک‌ترها با آن، پرورش یابند و بزرگ‌ترها با آن، پیر گردند. هنگامی که [[عمر بن عبد العزیز]] به [[زمامداری]] رسید، از [[بدگویی]] [[علی]]{{ع}} [[دست]] کشید، تا جایی که [[مردم]] گفتند: او [[سنت]] را ترک کرده است! از [[ابن مسعود]]، [[روایت]] شده است که: شما چگونه خواهید بود، آن هنگام که [[فتنه]] شما را فراگیرد و کوچک‌ترها با آن، [[تربیت]] شوند و بزرگ‌ترها با آن، پیر گردند و [[مردم]] طبق آن، عمل کنند و آن را سنتْ تلقی نمایند و هر گاه چیزی از آن [[فتنه]] [[تغییر]] کند، گفته شود: [[سنت]]، [[تغییر]] یافته است؟ [[ابو جعفر]] می‌گوید: می‌دانید که پاره‌ای از [[پادشاهان]]، گاه از روی خواهش‌های نفس، [[سخن]] یا روشی را برمی‌گزینند و [[مردم]] را به آن وا می‌دارند، به گونه‌ای که غیر آن‌ را نمی‌شناسند؛ نظیر این که حَجاج بن [[یوسف]]، [در [[تلاوت قرآن]]،] [[قرائت]] [[عثمان]] را برگزید و قرائت‌های [[ابن مسعود]] و ابَی بن کعب را ترک نمود و [[مردم]] را در استفاده از آن دو قرائت، مورد [[تهدید]] قرار دارد. این، جدای از جنایاتی است که حَجاج بن [[یوسف]]، [[جباران]] [[بنی امیه]] و [[طاغیان]] [[مروانی]] نسبت به [[فرزندان علی]]{{ع}} و شیعیانش انجام داده‌اند.
[[عثمان بن ابی شیبه]]، از [[عبد الله بن موسی‌]]، از [[فطر بن خلیفه]]، از [[ابو عبد الله جدلی]] [[روایت]] کرده است که: به [[خانه]] [[ام سلمه]]- که خدایش [[رحمت]] کند- وارد شدم. به من گفت: آیا [[پیامبر خدا]] در بین شما [[دشنام]] گفته می‌شود و شما زنده هستید؟! گفتم: کجا چنین چیزی اتفاق افتاده است؟ گفت: آیا [[علی]] و دوستدارانش [[دشنام]] گفته نمی‌شوند؟ [[عباس]] بن بکارِ ضَبی [[روایت]] کرده است که: [[ابو بکر]] هُذَلی، از زُهْری برایم [[نقل]] کرد که: [[ابن عباس]] به [[معاویه]] گفت: آیا از [[بدگویی]] این [[مرد]]([[علی]] {{ع}}) [[دست]] نمی‌کشی؟ [[معاویه]] پاسخ داد: به این کار، همچنان ادامه خواهم داد تا کوچک‌ترها با آن، پرورش یابند و بزرگ‌ترها با آن، پیر گردند. هنگامی که [[عمر بن عبد العزیز]] به [[زمامداری]] رسید، از [[بدگویی]] [[علی]] {{ع}} [[دست]] کشید، تا جایی که [[مردم]] گفتند: او [[سنت]] را ترک کرده است! از [[ابن مسعود]]، [[روایت]] شده است که: شما چگونه خواهید بود، آن هنگام که [[فتنه]] شما را فراگیرد و کوچک‌ترها با آن، [[تربیت]] شوند و بزرگ‌ترها با آن، پیر گردند و [[مردم]] طبق آن، عمل کنند و آن را سنتْ تلقی نمایند و هر گاه چیزی از آن [[فتنه]] [[تغییر]] کند، گفته شود: [[سنت]]، [[تغییر]] یافته است؟ [[ابو جعفر]] می‌گوید: می‌دانید که پاره‌ای از [[پادشاهان]]، گاه از روی خواهش‌های نفس، [[سخن]] یا روشی را برمی‌گزینند و [[مردم]] را به آن وا می‌دارند، به گونه‌ای که غیر آن‌ را نمی‌شناسند؛ نظیر این که حَجاج بن [[یوسف]]، [در [[تلاوت قرآن]]،] [[قرائت]] [[عثمان]] را برگزید و قرائت‌های [[ابن مسعود]] و ابَی بن کعب را ترک نمود و [[مردم]] را در استفاده از آن دو قرائت، مورد [[تهدید]] قرار دارد. این، جدای از جنایاتی است که حَجاج بن [[یوسف]]، [[جباران]] [[بنی امیه]] و [[طاغیان]] [[مروانی]] نسبت به [[فرزندان علی]] {{ع}} و شیعیانش انجام داده‌اند.


[[حاکمیت]] حَجاج، بیست سال بود و هنوز او نمرده بود که [[مردم]] [[عراق]] بر [[قرائت]] [[عثمان]]، [[اجتماع]] کرده بودند و فرزندانشان با آن، بزرگ شده بودند و (به خاطر خودداری ورزیدن پدرانشان و نیز سر باز زدن آموزگاران از [[آموزش]] جز آن) غیر آن را نمی‌دانستند، به گونه‌ای که اگر [[قرائت]] [[عبد الله]] یا قرائت ابی برایشان خوانده می‌شد، نمی‌فهمیدند و (به سبب عادت کردن به غیر آن و طولانی بودن دوره [[ناآگاهی]]) نسبت به آشنایی با روش آن دو، پنداری کراهت‌آمیز و ناشایست داشتند؛ چون وقتی [[چیرگی]] بر رعیتْ پیدا شود و دوران [[سلطه]] بر آنان طولانی گردد و [[ترس]] در میانشان گسترش یابد و [[تقیه]] فراگیر گردد، همگی بر کنار کشیدن و [[سکوت]]، اتفاق می‌کنند و روزگار، به مرور، [[بینش]] آنان را می‌گیرد و از جُرئت و استواری‌شان می‌کاهد، به گونه‌ای که [[بدعت]] ناشناخته‌ای که به وجود آورده‌اند، بر سنتی که می‌شناسند، غالب می‌گردد. حَجاج و کسانی نظیر [[عبد]] الملک و [[ولید]]- که حَجاج را [[زمامدار]] کرد- و نیز سایر فرعون‌های [[اموی]] قبل و بعد این دو، بر مخفی نگه داشتن [[خوبی‌ها]] و [[فضایل علی]]{{ع}} و [[فرزندان]] و شیعیانش و نیز پایین آوردن [[قدر]] و [[منزلت]] آنان، حریص‌تر بودند تا ساقط کردن [[قرائت]] [[عبد الله]] و ابی؛ چون آن نوع [[قرائت‌ها]] موجب سقوط [[پادشاهی]] آنان و [[فساد]] کار و روشن شدن حالشان نمی‌شد، حالْ آنکه مشهور شدن [[فضل]] [[علی]]{{ع}} و فرزندانش و نیز آشکار گشتن خوبی‌های ایشان، زوال [[قدرت]] آنان را در پی می‌داشت و موجب [[تسلط]] دوباره [[حکم]] [[کتاب خدا]]- که کنار نهاده شده بود- بر آنان می‌گشت. از این رو، آنان، هشیارانه در مخفی نگه داشتن [[فضایل علی]]{{ع}} تلاش نمودند و [[مردم]] را بر پنهان کردن و پوشیده نگه داشتن آنها وا داشتند؛ ولی [[خداوند]] عز و جل تنها پرتوافشانی و درخشش [[شخصیت]] او و فرزندانش و فزونی یافتن مِهر آنان و انتشار و فراوانی یاد آنان و روشنی [[نیرومندی]] [[استدلال]] آنان و [[ظهور]] [[برتری]] آنان و بالا رفتن اعتبار آنان و [[عظمت]] یافتن [[جایگاه]] آنان را [[اراده]] کرده بود، به گونه‌ای که آنان به سبب اهانت‌های [[امویان]]، [[عزیز]] شدند و با به [[فراموشی]] سپرده شدن یادشان، زنده شدند و...
[[حاکمیت]] حَجاج، بیست سال بود و هنوز او نمرده بود که [[مردم]] [[عراق]] بر [[قرائت]] [[عثمان]]، [[اجتماع]] کرده بودند و فرزندانشان با آن، بزرگ شده بودند و (به خاطر خودداری ورزیدن پدرانشان و نیز سر باز زدن آموزگاران از [[آموزش]] جز آن) غیر آن را نمی‌دانستند، به گونه‌ای که اگر [[قرائت]] [[عبد الله]] یا قرائت ابی برایشان خوانده می‌شد، نمی‌فهمیدند و (به سبب عادت کردن به غیر آن و طولانی بودن دوره [[ناآگاهی]]) نسبت به آشنایی با روش آن دو، پنداری کراهت‌آمیز و ناشایست داشتند؛ چون وقتی [[چیرگی]] بر رعیتْ پیدا شود و دوران [[سلطه]] بر آنان طولانی گردد و [[ترس]] در میانشان گسترش یابد و [[تقیه]] فراگیر گردد، همگی بر کنار کشیدن و [[سکوت]]، اتفاق می‌کنند و روزگار، به مرور، [[بینش]] آنان را می‌گیرد و از جُرئت و استواری‌شان می‌کاهد، به گونه‌ای که [[بدعت]] ناشناخته‌ای که به وجود آورده‌اند، بر سنتی که می‌شناسند، غالب می‌گردد. حَجاج و کسانی نظیر [[عبد]] الملک و [[ولید]]- که حَجاج را [[زمامدار]] کرد- و نیز سایر فرعون‌های [[اموی]] قبل و بعد این دو، بر مخفی نگه داشتن [[خوبی‌ها]] و [[فضایل علی]] {{ع}} و [[فرزندان]] و شیعیانش و نیز پایین آوردن [[قدر]] و [[منزلت]] آنان، حریص‌تر بودند تا ساقط کردن [[قرائت]] [[عبد الله]] و ابی؛ چون آن نوع [[قرائت‌ها]] موجب سقوط [[پادشاهی]] آنان و [[فساد]] کار و روشن شدن حالشان نمی‌شد، حالْ آنکه مشهور شدن [[فضل]] [[علی]] {{ع}} و فرزندانش و نیز آشکار گشتن خوبی‌های ایشان، زوال [[قدرت]] آنان را در پی می‌داشت و موجب [[تسلط]] دوباره [[حکم]] [[کتاب خدا]]- که کنار نهاده شده بود- بر آنان می‌گشت. از این رو، آنان، هشیارانه در مخفی نگه داشتن [[فضایل علی]] {{ع}} تلاش نمودند و [[مردم]] را بر پنهان کردن و پوشیده نگه داشتن آنها وا داشتند؛ ولی [[خداوند]] عز و جل تنها پرتوافشانی و درخشش [[شخصیت]] او و فرزندانش و فزونی یافتن مِهر آنان و انتشار و فراوانی یاد آنان و روشنی [[نیرومندی]] [[استدلال]] آنان و [[ظهور]] [[برتری]] آنان و بالا رفتن اعتبار آنان و [[عظمت]] یافتن [[جایگاه]] آنان را [[اراده]] کرده بود، به گونه‌ای که آنان به سبب اهانت‌های [[امویان]]، [[عزیز]] شدند و با به [[فراموشی]] سپرده شدن یادشان، زنده شدند و...
سرانجام، همه بدی‌هایی که بدخواهان در [[حق]] [[علی]]{{ع}} و فرزندانش [[اراده]] کرده بودند، به خیر مبدل گشت.
سرانجام، همه بدی‌هایی که بدخواهان در [[حق]] [[علی]] {{ع}} و فرزندانش [[اراده]] کرده بودند، به خیر مبدل گشت.


در نتیجه، از [[فضایل]]، ویژگی‌ها، مزایا و سوابق [[علی]]{{ع}}، آن [[قدر]] به ما رسیده است که پیشتازان، بر او در این خصوصْ پیشی نگرفته و اراده‌کنندگان، همپای او نشده و جویندگان، به او نرسیده‌اند و اگر آن [[فضایل]]، در [[شهرت]]، همپای "[[قبله]] معین" نگشته بود و در فراوانی، چون "[[سنت]] محفوظ" نبود، با توجه به شرایطی که توصیف کردیم، از پسِ روزگاری بِدین بلندی، یک حرف هم از آن همه [[فضایل]] به دست ما نمی‌رسید<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۳، ص ۲۱۹.</ref>
در نتیجه، از [[فضایل]]، ویژگی‌ها، مزایا و سوابق [[علی]] {{ع}}، آن [[قدر]] به ما رسیده است که پیشتازان، بر او در این خصوصْ پیشی نگرفته و اراده‌کنندگان، همپای او نشده و جویندگان، به او نرسیده‌اند و اگر آن [[فضایل]]، در [[شهرت]]، همپای "[[قبله]] معین" نگشته بود و در فراوانی، چون "[[سنت]] محفوظ" نبود، با توجه به شرایطی که توصیف کردیم، از پسِ روزگاری بِدین بلندی، یک حرف هم از آن همه [[فضایل]] به دست ما نمی‌رسید<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۳، ص ۲۱۹.</ref>


==برداشته شدنِ دشنام‌گویی به [[امام]]{{ع}}‌==
== برداشته شدنِ دشنام‌گویی به [[امام]] {{ع}}‌==
[[بنی امیه]]، [[امیر مؤمنان]] ([[علی بن ابی طالب]]{{ع}}) را [[دشنام]] می‌گفتند، تا آنکه [[عمر بن عبد العزیز]]، [[خلافت]] را به دست گرفت. او این کار را ترک کرد و به همه کارگزارانش نوشت که آن را ترک کنند. دلیلِ این که وی [[علی]]{{ع}} را [[دوست]] داشت، این است که خود گفت: من در [[مدینه علم]] می‌آموختم و همراه ([[شاگرد]]) [[عبیدالله بن‌ عبدالله بن‌عُتبة بن مسعود]] بودم. در این خصوص ([[بدگویی]] من از [[علی]])، خبری از من به وی رسیده بود. روزی پیشش آمدم و او در حال [[نماز]] بود. [[نماز]] را طولانی کرد. نشستم و [[منتظر]] شدم تا از [[نماز]]، بیرون آید. وقتی نمازش پایان یافت، به من رو کرد و گفت: کی فهمیدی که [[خداوند]]، پس از [[خشنودی]] از [[اهل]] [[بدر]] و [[اهل]] [[بیعت رضوان]]، بر آنان [[خشم]] گرفته است؟ گفتم: این موضوع را نشنیده‌ام. گفت: پس، خبری که از تو درباره [[علی]] به من رسیده است، چیست؟ گفتم: از درگاه [[خداوند]] و تو عذرخواهی می‌کنم. [از همین الان‌] از روشی که داشتم، [[دست]] برداشتم. [[دلیل]] دیگر، این بود که‌] هر گاه پدرم [[سخنرانی]] می‌کرد و به [[علی]] [[ناسزا]] می‌گفت، زبانش سنگین می‌شد. گفتم: ای [[پدر]]! در سخنرانی‌ات خوب پیش می‌روی؛ ولی هر گاه به یاد کردن از [[علی]] می‌رسی، در می‌یابم که [[ناتوان]] می‌شوی. گفت: آیا این مطلب را متوجه شده‌ای؟ گفتم: آری. گفت: ای پسرم! اگر این مردمی که در گِرد ما هستند، آنچه را ما از [[علی]] می‌دانیم، بدانند، از گِرد ما پراکنده می‌شوند و به سوی [[فرزندان]] وی می‌روند. وقتی [[عمر بن عبد العزیز]] به [[خلافت]] رسید، آن [[قدر]] به [[دنیا]] علاقه نداشت که برای آن، مرتکب این [گناه‌] بزرگ شود. پس [[بدگویی]] [[علی]]{{ع}} را ترک کرد و به کارگزارانش نوشت که آنان نیز آن را ترک کنند، و در عوض، این [[آیه]] را خواند: "به [[درستی]] که [[خداوند]] به [[دادگری]] و [[نیکوکاری]] و [[بخشش]] به [[خویشاوندان]]، [[فرمان]] می‌دهد و از کار [[زشت]] و [[ناپسند]] و [[ستم]]، باز می‌دارد. او به شما [[اندرز]] می‌دهد، باشد که [[پند]] گیرید"<ref>نحل، آیه ۹۰.</ref>. این کار، در نظر [[مردم]]، جایگاهی [[نیکو]] یافت و وی را به این خاطر، بسیار [[مدح]] کردند<ref>الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۵۵.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۹۹-۸۱۵.</ref>.
[[بنی امیه]]، [[امیر مؤمنان]] ([[علی بن ابی طالب]] {{ع}}) را [[دشنام]] می‌گفتند، تا آنکه [[عمر بن عبد العزیز]]، [[خلافت]] را به دست گرفت. او این کار را ترک کرد و به همه کارگزارانش نوشت که آن را ترک کنند. دلیلِ این که وی [[علی]] {{ع}} را [[دوست]] داشت، این است که خود گفت: من در [[مدینه علم]] می‌آموختم و همراه ([[شاگرد]]) [[عبیدالله بن‌ عبدالله بن‌عُتبة بن مسعود]] بودم. در این خصوص ([[بدگویی]] من از [[علی]])، خبری از من به وی رسیده بود. روزی پیشش آمدم و او در حال [[نماز]] بود. [[نماز]] را طولانی کرد. نشستم و [[منتظر]] شدم تا از [[نماز]]، بیرون آید. وقتی نمازش پایان یافت، به من رو کرد و گفت: کی فهمیدی که [[خداوند]]، پس از [[خشنودی]] از [[اهل]] [[بدر]] و [[اهل]] [[بیعت رضوان]]، بر آنان [[خشم]] گرفته است؟ گفتم: این موضوع را نشنیده‌ام. گفت: پس، خبری که از تو درباره [[علی]] به من رسیده است، چیست؟ گفتم: از درگاه [[خداوند]] و تو عذرخواهی می‌کنم. [از همین الان‌] از روشی که داشتم، [[دست]] برداشتم. [[دلیل]] دیگر، این بود که‌] هر گاه پدرم [[سخنرانی]] می‌کرد و به [[علی]] [[ناسزا]] می‌گفت، زبانش سنگین می‌شد. گفتم: ای [[پدر]]! در سخنرانی‌ات خوب پیش می‌روی؛ ولی هر گاه به یاد کردن از [[علی]] می‌رسی، در می‌یابم که [[ناتوان]] می‌شوی. گفت: آیا این مطلب را متوجه شده‌ای؟ گفتم: آری. گفت: ای پسرم! اگر این مردمی که در گِرد ما هستند، آنچه را ما از [[علی]] می‌دانیم، بدانند، از گِرد ما پراکنده می‌شوند و به سوی [[فرزندان]] وی می‌روند. وقتی [[عمر بن عبد العزیز]] به [[خلافت]] رسید، آن [[قدر]] به [[دنیا]] علاقه نداشت که برای آن، مرتکب این [گناه‌] بزرگ شود. پس [[بدگویی]] [[علی]] {{ع}} را ترک کرد و به کارگزارانش نوشت که آنان نیز آن را ترک کنند، و در عوض، این [[آیه]] را خواند: "به [[درستی]] که [[خداوند]] به [[دادگری]] و [[نیکوکاری]] و [[بخشش]] به [[خویشاوندان]]، [[فرمان]] می‌دهد و از کار [[زشت]] و [[ناپسند]] و [[ستم]]، باز می‌دارد. او به شما [[اندرز]] می‌دهد، باشد که [[پند]] گیرید"<ref>نحل، آیه ۹۰.</ref>. این کار، در نظر [[مردم]]، جایگاهی [[نیکو]] یافت و وی را به این خاطر، بسیار [[مدح]] کردند<ref>الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۵۵.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۹۹-۸۱۵.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش