جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[هرثمة بن سلیم در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
وی مردی [[شجاع]] و [[مجاهد]] و از [[شیعیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و [[حضرت]] را در [[جنگ صفین]] [[یاری]] کرد. اما [[عاقبت]] کار او به [[سعادت]] نینجامید. | وی مردی [[شجاع]] و [[مجاهد]] و از [[شیعیان]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود و [[حضرت]] را در [[جنگ صفین]] [[یاری]] کرد. اما [[عاقبت]] کار او به [[سعادت]] نینجامید. | ||
[[نصر بن مزاحم]] از هرثمه بن سلیم [[نقل]] میکند: موقعی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به جانب [[صفین]] در حرکت بود به [[کربلا]] رسیدیم و در آنجا پیاده شدیم و با [[حضرت]] [[نماز جماعت]] خواندیم و چون [[نماز]] تمام شد [[حضرت]] مقداری از [[خاک کربلا]] برداشت و آن را بویید، سپس به آن اشاره کرد و فرمود: "چقدر از تو در عجبم ای [[خاک]]، همانا از تو جمعیتی در [[قیامت]] [[محشور]] خواهند شد که بدون حساب وارد [[بهشت]] خواهند شد"<ref>{{متن حدیث|وَاهاً لَكِ يَا تُرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ }}؛</ref> | [[نصر بن مزاحم]] از هرثمه بن سلیم [[نقل]] میکند: موقعی که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به جانب [[صفین]] در حرکت بود به [[کربلا]] رسیدیم و در آنجا پیاده شدیم و با [[حضرت]] [[نماز جماعت]] خواندیم و چون [[نماز]] تمام شد [[حضرت]] مقداری از [[خاک کربلا]] برداشت و آن را بویید، سپس به آن اشاره کرد و فرمود: "چقدر از تو در عجبم ای [[خاک]]، همانا از تو جمعیتی در [[قیامت]] [[محشور]] خواهند شد که بدون حساب وارد [[بهشت]] خواهند شد"<ref>{{متن حدیث|وَاهاً لَكِ يَا تُرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ }}؛</ref> | ||
هرثمه از این [[خبر غیبی]] در [[عجب]] شد و چون [[امام]]{{ع}} را به خوبی نمیشناخت، وقتی از [[صفین]] بازگشت به همسرش جرداء که از [[شیعیان علی]]{{ع}} بود گفت: آیا از مولایت [[ابوالحسن]] [[تعجب]] نمیکنی؟ چون وقتی به [[کربلا]] رسیدیم چنین و چنان از [[غیب]] گفت. [[همسر]] گفت: رها کن این سخن را زیرا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} چیزی جز [[حق]] نگوید. | هرثمه از این [[خبر غیبی]] در [[عجب]] شد و چون [[امام]] {{ع}} را به خوبی نمیشناخت، وقتی از [[صفین]] بازگشت به همسرش جرداء که از [[شیعیان علی]] {{ع}} بود گفت: آیا از مولایت [[ابوالحسن]] [[تعجب]] نمیکنی؟ چون وقتی به [[کربلا]] رسیدیم چنین و چنان از [[غیب]] گفت. [[همسر]] گفت: رها کن این سخن را زیرا [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} چیزی جز [[حق]] نگوید. | ||
هرثمه میگوید: روزگار گذشت تا [[عبیدالله بن زیاد]] [[حاکم]] بر [[کوفه]] شد و لشکری برای [[جنگ]] با [[حسین بن علی]]{{ع}} و اصحابش اعزام نمود، و من هم در میان همان [[سپاه]] [[ابن زیاد]] بودم تا به [[حضرت حسین]]{{ع}} و اصحابش رسیدیم، از [[قضا]] در [[کربلا]] به یاد داستان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} افتادم که [[خاک کربلا]] را بویید و فرمود: "از تو جمعیتی [[محشور]] میشوند که بدونِ حساب وارد [[بهشت]] خواهند شد". چون به یاد این [[خبر غیبی]] افتادم، دیگر [[کراهت]] داشتم به همراه [[لشکر]] عبیدالله بروم، لذا به سوی اسبم رفتم و به محضر [[حضرت حسین]]{{ع}} آمده و [[سلام]] کردم و [[خبر غیبی]] پدرش [[حضرت علی]]{{ع}} را برای او [[نقل]] کردم، [[امام حسین]]{{ع}} به من خطاب کرد و فرمود: "آیا با مایی یا با [[دشمنان]] ما؟" گفتم: ای پسر [[رسول خدا]]، نه با شما هستم و نه با [[دشمن]] شما، زیرا [[زن]] و فرزندم در [[کوفه]] هستند و از [[ابن زیاد]] بر آنان میترسم. | هرثمه میگوید: روزگار گذشت تا [[عبیدالله بن زیاد]] [[حاکم]] بر [[کوفه]] شد و لشکری برای [[جنگ]] با [[حسین بن علی]] {{ع}} و اصحابش اعزام نمود، و من هم در میان همان [[سپاه]] [[ابن زیاد]] بودم تا به [[حضرت حسین]] {{ع}} و اصحابش رسیدیم، از [[قضا]] در [[کربلا]] به یاد داستان [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} افتادم که [[خاک کربلا]] را بویید و فرمود: "از تو جمعیتی [[محشور]] میشوند که بدونِ حساب وارد [[بهشت]] خواهند شد". چون به یاد این [[خبر غیبی]] افتادم، دیگر [[کراهت]] داشتم به همراه [[لشکر]] عبیدالله بروم، لذا به سوی اسبم رفتم و به محضر [[حضرت حسین]] {{ع}} آمده و [[سلام]] کردم و [[خبر غیبی]] پدرش [[حضرت علی]] {{ع}} را برای او [[نقل]] کردم، [[امام حسین]] {{ع}} به من خطاب کرد و فرمود: "آیا با مایی یا با [[دشمنان]] ما؟" گفتم: ای پسر [[رسول خدا]]، نه با شما هستم و نه با [[دشمن]] شما، زیرا [[زن]] و فرزندم در [[کوفه]] هستند و از [[ابن زیاد]] بر آنان میترسم. | ||
[[امام]]{{ع}} به من خطاب کرد و فرمود: "برو از ما دور باش تا کشتن ما را نبینی، پس به [[حق]] آنکه [[جان]] [[محمد]] در دست اوست، هر کس کشته شدن ما را ببیند و اغاثه و [[دادخواهی]] ما را بشنود و ما را [[یاری]] نکند [[خداوند]] او را داخل [[آتش]] کند"<ref>{{متن حدیث|فَوَلِّ هَرَباً حَتَّى لاَ تَرَى لَنَا مَقْتَلاً فَوَ اَلَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لاَ يَرَى مَقْتَلَنَا اَلْيَوْمَ رَجُلٌ وَ لاَ يُغِيثُنَا إِلاَّ أَدْخَلَهُ اَللَّهُ اَلنَّارَ }}</ref> | [[امام]] {{ع}} به من خطاب کرد و فرمود: "برو از ما دور باش تا کشتن ما را نبینی، پس به [[حق]] آنکه [[جان]] [[محمد]] در دست اوست، هر کس کشته شدن ما را ببیند و اغاثه و [[دادخواهی]] ما را بشنود و ما را [[یاری]] نکند [[خداوند]] او را داخل [[آتش]] کند"<ref>{{متن حدیث|فَوَلِّ هَرَباً حَتَّى لاَ تَرَى لَنَا مَقْتَلاً فَوَ اَلَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لاَ يَرَى مَقْتَلَنَا اَلْيَوْمَ رَجُلٌ وَ لاَ يُغِيثُنَا إِلاَّ أَدْخَلَهُ اَللَّهُ اَلنَّارَ }}</ref> | ||
هرثمه میگوید: من از صحنه [[کربلا]] دور شدم تا [[شاهد]] [[شهادت]] [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} و یارانش نباشم<ref>وقعة صفین، ص۱۴۰.</ref>. | هرثمه میگوید: من از صحنه [[کربلا]] دور شدم تا [[شاهد]] [[شهادت]] [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} و یارانش نباشم<ref>وقعة صفین، ص۱۴۰.</ref>. | ||
آری، هرثمه که روزی از یاران [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، برای [[حفظ جان]] خود و [[زن]] و فرزندش دست از پاری [[حسین بن علی]]{{ع}} برداشت و با این که امکان [[یاری رساندن]] داشت، اما آن [[حضرت]] را [[یاری]] نکرد! و از [[سعادت ابدی]] [[محروم]] گردید.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۲۲-۱۴۲۳.</ref> | آری، هرثمه که روزی از یاران [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود، برای [[حفظ جان]] خود و [[زن]] و فرزندش دست از پاری [[حسین بن علی]] {{ع}} برداشت و با این که امکان [[یاری رساندن]] داشت، اما آن [[حضرت]] را [[یاری]] نکرد! و از [[سعادت ابدی]] [[محروم]] گردید.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۲۲-۱۴۲۳.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |