جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
بی گمان، همدردی با [[حضرت فاطمه]]{{س}} شایسته است؛ زیرا اگر [[پیامبر]] سفارش به [[اذیت]] آن مظلومه میفرمود، [[تصور]] نمیشود که بیشتر از این او را بیازارند! طوری با او [[رفتار]] میکردند که میفرمود: | بی گمان، همدردی با [[حضرت فاطمه]] {{س}} شایسته است؛ زیرا اگر [[پیامبر]] سفارش به [[اذیت]] آن مظلومه میفرمود، [[تصور]] نمیشود که بیشتر از این او را بیازارند! طوری با او [[رفتار]] میکردند که میفرمود: | ||
{{متن حدیث|يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْيَا فَأَلْحِقْنِي بِأَبِي}}<ref>صحیفة الزهراء{{س}}، محمد جواد قیومی اصفهانی، ص۲۱۰.</ref>؛ «پروردگارا! از [[زندگی دنیا]] خسته شده و از [[اهل]] آن بیزار گشتهام؛ پس مرا به پدرم ملحق نما». | {{متن حدیث|يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْيَا فَأَلْحِقْنِي بِأَبِي}}<ref>صحیفة الزهراء {{س}}، محمد جواد قیومی اصفهانی، ص۲۱۰.</ref>؛ «پروردگارا! از [[زندگی دنیا]] خسته شده و از [[اهل]] آن بیزار گشتهام؛ پس مرا به پدرم ملحق نما». | ||
[[ابوبصیر]] میگوید: محضر [[مبارک]] [[امام صادق]]{{ع}} بودم و برای آن جناب سخن میگفتم. در این هنگام یکی از [[فرزندان حضرت]] داخل شد. [[امام]] به او فرمودند: بارک [[الله]]! و او را به سینه خود چسبانده و وی را بوسیده و فرمودند: | [[ابوبصیر]] میگوید: محضر [[مبارک]] [[امام صادق]] {{ع}} بودم و برای آن جناب سخن میگفتم. در این هنگام یکی از [[فرزندان حضرت]] داخل شد. [[امام]] به او فرمودند: بارک [[الله]]! و او را به سینه خود چسبانده و وی را بوسیده و فرمودند: | ||
[[خدا]] [[ذلیل]] کند کسانی را که شما را ذلیل کنند و [[انتقام]] کشد از آنان که به شما [[ظلم]] کنند و [[خوار]] کند افرادی را که شما را خوار کنند و [[لعنت]] کند اشخاصی را که شما را میکشند و خدا ولی و [[حافظ]] و [[ناصر]] شما باشد. [[زنان]]، [[انبیا]]، [[صدیقین]]، [[شهدا]] و [[فرشتگان]] [[آسمان]] بسیار بر شما گریستند. سپس آن [[حضرت]] گریسته و فرمودند: ای [[ابو بصیر]]! هرگاه به بچههای [[امام حسین]]{{ع}} مینگرم، به واسطه [[مصیبت]] و ظلمی که به پدرشان و خودشان شده است، حالتی به من دست میدهد که قابل کنترل نیست. | [[خدا]] [[ذلیل]] کند کسانی را که شما را ذلیل کنند و [[انتقام]] کشد از آنان که به شما [[ظلم]] کنند و [[خوار]] کند افرادی را که شما را خوار کنند و [[لعنت]] کند اشخاصی را که شما را میکشند و خدا ولی و [[حافظ]] و [[ناصر]] شما باشد. [[زنان]]، [[انبیا]]، [[صدیقین]]، [[شهدا]] و [[فرشتگان]] [[آسمان]] بسیار بر شما گریستند. سپس آن [[حضرت]] گریسته و فرمودند: ای [[ابو بصیر]]! هرگاه به بچههای [[امام حسین]] {{ع}} مینگرم، به واسطه [[مصیبت]] و ظلمی که به پدرشان و خودشان شده است، حالتی به من دست میدهد که قابل کنترل نیست. | ||
ای ابوبصیر! [[فاطمه زهرا]]{{س}} بر آن حضرت گریست و [[ضجه]] زده و به دنبال آن [[جهنم]] فریادی کشید و بانگی زد که فرشتگان حافظ و [[نگهبان]] بر آن، صدای [[گریه]] [[دوزخ]] را شنیدند و سریع آماده شدند تا آن را کنترل کنند؛ زیرا [[خوف]] آن بود که از درون دوزخ، [[آتش]] زبانه کشید یا [[دود]] آن بیرون رفته و اهل [[زمین]] را بسوزاند. از این رو تا مادامی که دوزخ گریان و نالان است، فرشتگان حافظ آن را مهار کرده و به جهت خوف و هراسی که بر اهل زمین دارند آن را محافظت نموده و دربهای آن را محکم بستهاند، ولی در عین حال [[دوزخ]] ساکت و آرام نمیشود، مگر صدای [[فاطمه]]{{س}} آرام گردد. | ای ابوبصیر! [[فاطمه زهرا]] {{س}} بر آن حضرت گریست و [[ضجه]] زده و به دنبال آن [[جهنم]] فریادی کشید و بانگی زد که فرشتگان حافظ و [[نگهبان]] بر آن، صدای [[گریه]] [[دوزخ]] را شنیدند و سریع آماده شدند تا آن را کنترل کنند؛ زیرا [[خوف]] آن بود که از درون دوزخ، [[آتش]] زبانه کشید یا [[دود]] آن بیرون رفته و اهل [[زمین]] را بسوزاند. از این رو تا مادامی که دوزخ گریان و نالان است، فرشتگان حافظ آن را مهار کرده و به جهت خوف و هراسی که بر اهل زمین دارند آن را محافظت نموده و دربهای آن را محکم بستهاند، ولی در عین حال [[دوزخ]] ساکت و آرام نمیشود، مگر صدای [[فاطمه]] {{س}} آرام گردد. | ||
ای [[ابوبصیر]]! دریاها نزدیک بود شکاف برداشته، در نتیجه برخی در بعضی دیگر داخل شوند و قطرهای از آب دریاها نیست، مگر آنکه فرشتهای بر آن [[موکل]] است؛ لذا هرگاه [[فرشته]] موکل بانگ دریا و [[خروش]] آن را بشنود، با زدن بالش، خروش و [[طغیان]] آن را خاموش و ساکت میکند و آنها را [[حبس]] و نگاه داشته تا بر یکدیگر داخل و وارد شوند. این نیست، مگر به خاطر [[خوف]] و [[هراس]] بر [[دنیا]] و آنچه در آن و کسانی که بر روی [[زمین]] هستند و پیوسته [[فرشتگان]] از روی [[شفقت]] و ترحم به واسطه [[گریستن]] دریاها میگریند و [[خدا]] را خوانده و به جانبش [[تضرع]] و [[زاری]] نموده و [[اهل]] [[عرش]] و اطراف آن نیز، جملگی در تضرع و نالهاند. صداهای فرشتگان بلند است که به خاطر خوف و هراس بر اهل زمین، همواره [[حق]] را [[تقدیس]] و [[تنزیه]] مینمایند و اگر احیاناً صدای آنها به زمین برسد، اهل زمین به فریاد آمده و کوهها قطعه قطعه شده و زمین اهلش را میلرزاند. | ای [[ابوبصیر]]! دریاها نزدیک بود شکاف برداشته، در نتیجه برخی در بعضی دیگر داخل شوند و قطرهای از آب دریاها نیست، مگر آنکه فرشتهای بر آن [[موکل]] است؛ لذا هرگاه [[فرشته]] موکل بانگ دریا و [[خروش]] آن را بشنود، با زدن بالش، خروش و [[طغیان]] آن را خاموش و ساکت میکند و آنها را [[حبس]] و نگاه داشته تا بر یکدیگر داخل و وارد شوند. این نیست، مگر به خاطر [[خوف]] و [[هراس]] بر [[دنیا]] و آنچه در آن و کسانی که بر روی [[زمین]] هستند و پیوسته [[فرشتگان]] از روی [[شفقت]] و ترحم به واسطه [[گریستن]] دریاها میگریند و [[خدا]] را خوانده و به جانبش [[تضرع]] و [[زاری]] نموده و [[اهل]] [[عرش]] و اطراف آن نیز، جملگی در تضرع و نالهاند. صداهای فرشتگان بلند است که به خاطر خوف و هراس بر اهل زمین، همواره [[حق]] را [[تقدیس]] و [[تنزیه]] مینمایند و اگر احیاناً صدای آنها به زمین برسد، اهل زمین به فریاد آمده و کوهها قطعه قطعه شده و زمین اهلش را میلرزاند. | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
ابوبصیر میگوید: محضر [[مبارک]] عرضه داشتم: فدایت شوم این امر بسیار [[عظیم]] و مبارک است. | ابوبصیر میگوید: محضر [[مبارک]] عرضه داشتم: فدایت شوم این امر بسیار [[عظیم]] و مبارک است. | ||
[[حضرت]] فرمودند: از این عظیمتر، آن خبری است که نشنیدهای. سپس فرمودند: ابوبصیر! آیا [[دوست]] نداری در زمره کسانی باشی که [[حضرت فاطمه]]{{س}} را کمک میکنند؟ | [[حضرت]] فرمودند: از این عظیمتر، آن خبری است که نشنیدهای. سپس فرمودند: ابوبصیر! آیا [[دوست]] نداری در زمره کسانی باشی که [[حضرت فاطمه]] {{س}} را کمک میکنند؟ | ||
ابوبصیر میگوید: وقتی [[امام]] این [[کلام]] را فرمودند، به طوری [[گریه]] به من دست داد که [[قادر]] بر [[سخن گفتن]] نبودم و چنان [[بغض]] گلویم را میفشرد که [[توانایی]] بر تکلم نداشتم؛ پس حضرت به پا خاسته و به نمازخانه تشریف بردند و به خواندن [[دعا]] پرداختند. | ابوبصیر میگوید: وقتی [[امام]] این [[کلام]] را فرمودند، به طوری [[گریه]] به من دست داد که [[قادر]] بر [[سخن گفتن]] نبودم و چنان [[بغض]] گلویم را میفشرد که [[توانایی]] بر تکلم نداشتم؛ پس حضرت به پا خاسته و به نمازخانه تشریف بردند و به خواندن [[دعا]] پرداختند. | ||