وحی در حدیث: تفاوت میان نسخه‌ها

۷۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲
جز
خط ۵: خط ۵:
| پرسش مرتبط  = وحی (پرسش)
| پرسش مرتبط  = وحی (پرسش)
}}
}}
==مقدمه==
== مقدمه ==
*واژه [[وحی]] و مشتقات آن از واژه‌های پرکاربرد در حوزه حدیث است. در احادیث زیادی از [[وحی]] سخن به میان آمده یا بدان اشاره شده است. بررسی کتب حدیثی فریقین حکایت از آن دارد که هزاران بار در احادیث واژه‌های مرتبط با [[وحی]] به کار رفته است<ref>در جستجوی انجام‌شده در گسترۀ ۸۶ کتاب حدیثی، تعداد ۱۳۲۳۰ مورد یافت شد.</ref>. اهمیت بررسی [[وحی]] در احادیث از آن جهت است که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} خود کامل‌ترین نوع [[وحی]] را تجربه کرده‌اند و بیانات ایشان و نیز [[اهل‌ بیت]] آن حضرت در این‌باره بسیار گران‌بها خواهد بود. البته باید یادآور شد که به رغم کثرت احادیث، متأسفانه به قدر کافی از چند و چون [[وحی]] به روشنی پرده‌برداری نشده است، با این حال پژوهش همه‌جانبه در احادیث مربوط به [[وحی]] و نقد و بررسی آن‌ها می‌تواند روشنگر برخی از زوایای نامکشوف [[وحی]] باشد. علاوه بر آن‌که احادیث خود منبعی مستقل در شناخت [[وحی]] به شمار می‌آیند، در فهم مراد از کاربردهای [[وحی]] در [[قرآن]] نیز کمک شایانی می‌کنند. یاری گرفتن از احادیث در جهت فهم چگونگی [[وحی]] در [[قرآن]] از دو جهت حائز اهمیت است: یکی در معناشناسی [[وحی]] و دیگری در تفسیر کاربردهای قرآنی [[وحی]]. از آنجا که صدور احادیث در عصر [[نزول قرآن]] یا نزدیک به آن زمان بوده است، احادیثی که در تفسیر آیاتِ مربوط به [[وحی]] آمده است، بیانگر معنای مراد از [[وحی در قرآن]] است. به عنوان نمونه روشن می‌سازد که [[وحی]] در آیه {{متن قرآن|وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي قَالُواْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ}}<ref> و یاد کن که به [[حواریان]] [[وحی]] کردم که به من و فرستاده‌ام ایمان آورید گفتند: (خداوندا) ایمان آوردیم و گواه باش که ما گردن نهاده‌ایم؛ سوره مائده، آیه:۱۱۱.</ref> به معنای [[الهام]] است<ref>ر. ک: محمد بن مسعود عیاش (عياشى)، پيشين، ج ۱، ص ۳۵: فیض كاشانی، التفسیر الصافی، ج ۲، ص ۹۷؛ سید هاشم حسینی بحرانی، ج ۲، ص ۳۸۰؛ عبد علی بن جمعه الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج ۱، ص ۶۹۰.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
* واژه [[وحی]] و مشتقات آن از واژه‌های پرکاربرد در حوزه حدیث است. در احادیث زیادی از [[وحی]] سخن به میان آمده یا بدان اشاره شده است. بررسی کتب حدیثی فریقین حکایت از آن دارد که هزاران بار در احادیث واژه‌های مرتبط با [[وحی]] به کار رفته است<ref>در جستجوی انجام‌شده در گسترۀ ۸۶ کتاب حدیثی، تعداد ۱۳۲۳۰ مورد یافت شد.</ref>. اهمیت بررسی [[وحی]] در احادیث از آن جهت است که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} خود کامل‌ترین نوع [[وحی]] را تجربه کرده‌اند و بیانات ایشان و نیز [[اهل‌ بیت]] آن حضرت در این‌باره بسیار گران‌بها خواهد بود. البته باید یادآور شد که به رغم کثرت احادیث، متأسفانه به قدر کافی از چند و چون [[وحی]] به روشنی پرده‌برداری نشده است، با این حال پژوهش همه‌جانبه در احادیث مربوط به [[وحی]] و نقد و بررسی آن‌ها می‌تواند روشنگر برخی از زوایای نامکشوف [[وحی]] باشد. علاوه بر آن‌که احادیث خود منبعی مستقل در شناخت [[وحی]] به شمار می‌آیند، در فهم مراد از کاربردهای [[وحی]] در [[قرآن]] نیز کمک شایانی می‌کنند. یاری گرفتن از احادیث در جهت فهم چگونگی [[وحی]] در [[قرآن]] از دو جهت حائز اهمیت است: یکی در معناشناسی [[وحی]] و دیگری در تفسیر کاربردهای قرآنی [[وحی]]. از آنجا که صدور احادیث در عصر [[نزول قرآن]] یا نزدیک به آن زمان بوده است، احادیثی که در تفسیر آیاتِ مربوط به [[وحی]] آمده است، بیانگر معنای مراد از [[وحی در قرآن]] است. به عنوان نمونه روشن می‌سازد که [[وحی]] در آیه {{متن قرآن|وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي قَالُواْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ}}<ref> و یاد کن که به [[حواریان]] [[وحی]] کردم که به من و فرستاده‌ام ایمان آورید گفتند: (خداوندا) ایمان آوردیم و گواه باش که ما گردن نهاده‌ایم؛ سوره مائده، آیه:۱۱۱.</ref> به معنای [[الهام]] است<ref>ر. ک: محمد بن مسعود عیاش (عياشى)، پيشين، ج ۱، ص ۳۵: فیض كاشانی، التفسیر الصافی، ج ۲، ص ۹۷؛ سید هاشم حسینی بحرانی، ج ۲، ص ۳۸۰؛ عبد علی بن جمعه الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج ۱، ص ۶۹۰.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.


==ابواب مربوط به [[وحی]] در کتب حدیثی==
== ابواب مربوط به [[وحی]] در کتب حدیثی ==
*همه احادیثی که می‌تواند روشنگر ماهیت [[وحی]] و مسائل مربوط به آن باشد در باب ویژه‌ای از کتب حدیث نیامده است. از این رو، پژوهشگران برای انجام پژوهشی جامع در باره [[وحی]] در احادیث باید از طریق کلیدواژه‌ها و نیز ابواب مختلف حدیثی تحقیق خود را پی‌گیری نمایند<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
* همه احادیثی که می‌تواند روشنگر ماهیت [[وحی]] و مسائل مربوط به آن باشد در باب ویژه‌ای از کتب حدیث نیامده است. از این رو، پژوهشگران برای انجام پژوهشی جامع در باره [[وحی]] در احادیث باید از طریق کلیدواژه‌ها و نیز ابواب مختلف حدیثی تحقیق خود را پی‌گیری نمایند<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
*ابواب حديثی مربوط به [[وحی]] عبارت‌اند از<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>:
* ابواب حديثی مربوط به [[وحی]] عبارت‌اند از<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>:
#ابوابی که با عنوان [[وحی]] یا نزول قرآن یا مضامین مشابه آمده است، مانند بدء الوحی در صحیح بخاری<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
# ابوابی که با عنوان [[وحی]] یا نزول قرآن یا مضامین مشابه آمده است، مانند بدء الوحی در صحیح بخاری<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
#احادیثی که واژه [[وحی]] یا مشتقاتش در آن‌ها آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
# احادیثی که واژه [[وحی]] یا مشتقاتش در آن‌ها آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
#احادیثی که مشتقات مختلف نزول در آن‌ها آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
# احادیثی که مشتقات مختلف نزول در آن‌ها آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۳.</ref>.
#احادیث مربوط به فرشتگان و کیفیت ارتباط آن‌ها با خداوند و افراد بشر<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# احادیث مربوط به فرشتگان و کیفیت ارتباط آن‌ها با خداوند و افراد بشر<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#احادیث مربوط به مباحث [[نبوت]]، [[امامت]] و تحدیث<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# احادیث مربوط به مباحث [[نبوت]]، [[امامت]] و تحدیث<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#احادیث مربوط به [[رؤیا]] که در آن از ماهیت رؤیا و انواع آن و رابطه آن با [[وحی]] سخن به میان آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# احادیث مربوط به [[رؤیا]] که در آن از ماهیت رؤیا و انواع آن و رابطه آن با [[وحی]] سخن به میان آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#احادیث تفسیری که در ذیل آیات مربوط به [[وحی]] و [[نزول قرآن]] آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# احادیث تفسیری که در ذیل آیات مربوط به [[وحی]] و [[نزول قرآن]] آمده است<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
==اهم مضامین حدیثی در باب [[وحی]]==
== اهم مضامین حدیثی در باب [[وحی]] ==
*گرچه می‌توان در احادیث مربوط به [[وحی]] نکات ظریف و جزئیات فراوانی یافت، اما با مرور احادیث می‌توان به موارد ذیل به عنوان موضوعات قابل پیگیری در احادیث اشاره کرد<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>:
* گرچه می‌توان در احادیث مربوط به [[وحی]] نکات ظریف و جزئیات فراوانی یافت، اما با مرور احادیث می‌توان به موارد ذیل به عنوان موضوعات قابل پیگیری در احادیث اشاره کرد<ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>:
#آغاز [[وحی]] بر [[پیامبر اکرم]] و چگونگی آن<ref>ر. ک: الصحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، بیروت، دارالفكر،۱۴۰۱ ﻫ، ج ۱، ص ۷۱ ـ ۶؛ المستدرک، محمد بن محمد الحاكم النیشابوری، تحقیق یوسف مرعشی، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ ﻫ، ج ۳، ص ۱۸۳؛ بخاری، صحیح بخاری، ج ۸، ص ۶۷؛ کنز العمال، متقی هندی، تحقیق شیخ بكری حیانی و دیگران، بیروت، مؤسسة الرساله‌، ج ۱۲، ص ۴۴۶.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# آغاز [[وحی]] بر [[پیامبر اکرم]] و چگونگی آن<ref>ر. ک: الصحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، بیروت، دارالفكر، ۱۴۰۱ ﻫ، ج ۱، ص ۷۱ ـ ۶؛ المستدرک، محمد بن محمد الحاكم النیشابوری، تحقیق یوسف مرعشی، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ ﻫ، ج ۳، ص ۱۸۳؛ بخاری، صحیح بخاری، ج ۸، ص ۶۷؛ کنز العمال، متقی هندی، تحقیق شیخ بكری حیانی و دیگران، بیروت، مؤسسة الرساله‌، ج ۱۲، ص ۴۴۶.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#حالات [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در هنگام [[وحی]]<ref>ر. ک: بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج ۱۸، ص ۲۵۶ و ۲۶۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، بیروت دار الصادر، ج ۱، ص ۱۹۷؛ جامع الاصول، ج ۱۱، ص ۲۸۳؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۵۱ و ۲۱۶ و ج ۱۱، ص ۱۱۱ و ۴۵۸؛ بخاری، صحیح بخاری، ج ۱، ص ۱۴۴ و ج ۲، ص ۲۰۲، ج ۴، ص ۲۶۶.</ref>.
# حالات [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در هنگام [[وحی]]<ref>ر. ک: بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، ج ۱۸، ص ۲۵۶ و ۲۶۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، بیروت دار الصادر، ج ۱، ص ۱۹۷؛ جامع الاصول، ج ۱۱، ص ۲۸۳؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۵۱ و ۲۱۶ و ج ۱۱، ص ۱۱۱ و ۴۵۸؛ بخاری، صحیح بخاری، ج ۱، ص ۱۴۴ و ج ۲، ص ۲۰۲، ج ۴، ص ۲۶۶.</ref>.
#چگونگی ظهور فرشته [[وحی]] بر [[پیامبر]]<ref>ر. ک: فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ابن حجر عسقلانی، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، ج ۱، ص ۱۸؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۱۸.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# چگونگی ظهور فرشته [[وحی]] بر [[پیامبر]]<ref>ر. ک: فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ابن حجر عسقلانی، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، ج ۱، ص ۱۸؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۱۸.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#تمثل جبرئیل و فرشتگان و کیفیت آن<ref>ر. ک: سنن النسائی، احمد بن شعیب النسائی، بیروت، دارالفكر، ج ۷، ص ۶۹؛ متقی هندی، پیشین، ج ۱۱، ص ۴۵۹ و ۴۶۰.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# تمثل جبرئیل و فرشتگان و کیفیت آن<ref>ر. ک: سنن النسائی، احمد بن شعیب النسائی، بیروت، دارالفكر، ج ۷، ص ۶۹؛ متقی هندی، پیشین، ج ۱۱، ص ۴۵۹ و ۴۶۰.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#سلسله‌ مراتب گذر [[وحی]] از خدا تا [[پیامبر]]<ref>التوحید، شیخ صدوق، تحقیق سید هاشم حسینی، ۱۳۸۷ ﻫ، قم، جماعة المدرسین، ص ۲۶۴؛ متقی هندی، پیشین، ج ۲، ص ۳۰۶.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# سلسله‌ مراتب گذر [[وحی]] از خدا تا [[پیامبر]]<ref>التوحید، شیخ صدوق، تحقیق سید هاشم حسینی، ۱۳۸۷ ﻫ، قم، جماعة المدرسین، ص ۲۶۴؛ متقی هندی، پیشین، ج ۲، ص ۳۰۶.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#انواع [[وحی]]<ref>متقی هندی، کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۴۵۹.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# انواع [[وحی]]<ref>متقی هندی، کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۴۵۹.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#جایگاه رؤیاهای صادقه در [[وحی]]<ref>کافی، كلینی، تحقیق علی اكبر غقاری، دار الكتب الاسلامیة، ۱۳۸۸ ﻫ، چاپ سوم، ج ۱، ص ۱۷۶؛ مستدرک حاکم، ج ۲، ص ۵۴۵؛ مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۸۳، ج ۴، ص ۳۹۶؛ همان، ج ۲، ص ۴۳۱؛ بخاری، صحیح بخاری، ج ۱، ص ۴۴ و ۲۰۹؛ تحقیق عبد الوهاب عبداللطیف، محمد بن عیسی ترمذی، بیروت، دار الفكر،۱۴۰۳ ﻫ، سنن الترمذی، ج ۵، ص ۲۸۳.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# جایگاه رؤیاهای صادقه در [[وحی]]<ref>کافی، كلینی، تحقیق علی اكبر غقاری، دار الكتب الاسلامیة، ۱۳۸۸ ﻫ، چاپ سوم، ج ۱، ص ۱۷۶؛ مستدرک حاکم، ج ۲، ص ۵۴۵؛ مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۸۳، ج ۴، ص ۳۹۶؛ همان، ج ۲، ص ۴۳۱؛ بخاری، صحیح بخاری، ج ۱، ص ۴۴ و ۲۰۹؛ تحقیق عبد الوهاب عبداللطیف، محمد بن عیسی ترمذی، بیروت، دار الفكر، ۱۴۰۳ ﻫ، سنن الترمذی، ج ۵، ص ۲۸۳.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
#تفاوت [[وحی]] در [[رسول]]، [[نبی]]، [[امام]]، محدث و افراد عادی<ref>ر. ک: مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۵۳ ـ ۴؛ كلینی، کافی، ج ۱، ص ۱۷۶.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# تفاوت [[وحی]] در [[رسول]]، [[نبی]]، [[امام]]، محدث و افراد عادی<ref>ر. ک: مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۵۳ ـ ۴؛ كلینی، کافی، ج ۱، ص ۱۷۶.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# [[وحی]] شیطان به انسان و چگونگی ایجاد وسوسه<ref>حاكم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص ۵۴۵؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج ۴، ص ۳۳۲.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.
# [[وحی]] شیطان به انسان و چگونگی ایجاد وسوسه<ref>حاكم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص ۵۴۵؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج ۴، ص ۳۳۲.</ref><ref>[[محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم]]، [[آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی]]، ص۵۴.</ref>.


== آغاز [[وحی]] در [[روایات]] [[مکتب]] خلافت‌==
== آغاز [[وحی]] در [[روایات]] [[مکتب]] خلافت‌==
[[بخاری]]، مسلم و دیگران روایتی از [[زهری]] از [[عروة بن زبیر]] از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که خلاصه آن چنین است؛
[[بخاری]]، مسلم و دیگران روایتی از [[زهری]] از [[عروة بن زبیر]] از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که خلاصه آن چنین است؛
[[فرشته]] در [[غار حراء]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: بخوان. گفت: من خواندن نمی‌دانم. گوید: فرشته مرا گرفت و چنان فشار داد که بی‌رمق شدم. آن‌گاه رهایم کرد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمی‌دانم. دوباره مرا گرفت و چنان به هم فشرد که بی‌رمق شدم. آن‌گاه رهایم کرد و گفت:
[[فرشته]] در [[غار حراء]] نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و گفت: بخوان. گفت: من خواندن نمی‌دانم. گوید: فرشته مرا گرفت و چنان فشار داد که بی‌رمق شدم. آن‌گاه رهایم کرد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمی‌دانم. دوباره مرا گرفت و چنان به هم فشرد که بی‌رمق شدم. آن‌گاه رهایم کرد و گفت:
بخوان. گفتم: خواندن نمی‌دانم. بار سوم مرا گرفت و به هم فشرد. آن‌گاه رهایم کرد و گفت:
بخوان. گفتم: خواندن نمی‌دانم. بار سوم مرا گرفت و به هم فشرد. آن‌گاه رهایم کرد و گفت:
{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ}}<ref>«بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید * آدمی را از خونپاره‌ای فروبسته آفرید * بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامی‌ترین است» سوره علق، آیه ۱-۳.</ref>.
{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ}}<ref>«بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید * آدمی را از خونپاره‌ای فروبسته آفرید * بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامی‌ترین است» سوره علق، آیه ۱-۳.</ref>.


پیامبر{{صل}} با دلی هراسان به [[خانه]] برگشت. بر [[خدیجه]] وارد شد و گفت:
پیامبر {{صل}} با دلی هراسان به [[خانه]] برگشت. بر [[خدیجه]] وارد شد و گفت:
مرا بپوشانید، مرا بپوشانید... تا این که [[ترس]] او از بین رفت. ضمن بیان جریان به خدیجه گفت: بر خودم ترسیدم. خدیجه گفت: نه، به خدای [[سوگند]]؛ چنین نیست. هرگز [[خداوند]] ترا [[خوار]] نخواهد کرد. تو [[صله رحم]] می‌کنی؛ از [[درماندگان]] دست‌گیری می‌کنی؛ برهنگان را می‌پوشانی؛ مهمان را گرامی می‌داری؛ و در [[گرفتاری‌ها]] به دیگران مدد می‌رسانی. خدیجه با او به راه افتاد تا به نزد [[ورقة بن نوفل]]... پسر عموی خویش آمد. این ورقه در [[جاهلیت]] [[آیین مسیحیت]] گزیده بود و به زبان [[عبرانی]] کتاب می‌نوشت. او [[انجیل]] را به همین زبان می‌نوشت. ورقه پیرمردی بزرگ و [[نابینا]] بود.
مرا بپوشانید، مرا بپوشانید... تا این که [[ترس]] او از بین رفت. ضمن بیان جریان به خدیجه گفت: بر خودم ترسیدم. خدیجه گفت: نه، به خدای [[سوگند]]؛ چنین نیست. هرگز [[خداوند]] ترا [[خوار]] نخواهد کرد. تو [[صله رحم]] می‌کنی؛ از [[درماندگان]] دست‌گیری می‌کنی؛ برهنگان را می‌پوشانی؛ مهمان را گرامی می‌داری؛ و در [[گرفتاری‌ها]] به دیگران مدد می‌رسانی. خدیجه با او به راه افتاد تا به نزد [[ورقة بن نوفل]]... پسر عموی خویش آمد. این ورقه در [[جاهلیت]] [[آیین مسیحیت]] گزیده بود و به زبان [[عبرانی]] کتاب می‌نوشت. او [[انجیل]] را به همین زبان می‌نوشت. ورقه پیرمردی بزرگ و [[نابینا]] بود.


خدیجه به پسر عمویش گفت: عموزاده؛ سخن برادرزاده‌ات را بشنو. ورقه به پیامبر{{صل}} گفت: چه می‌بینی؟ [[رسول خدا]]{{صل}} آنچه دیده بود، گفت.
خدیجه به پسر عمویش گفت: عموزاده؛ سخن برادرزاده‌ات را بشنو. ورقه به پیامبر {{صل}} گفت: چه می‌بینی؟ [[رسول خدا]] {{صل}} آنچه دیده بود، گفت.
ورقه به او گفت: این همان ناموسی است که خداوند به نزد موسی فرستاد... کاش آن هنگام که قومت ترا بیرون می‌کنند، من زنده باشم.
ورقه به او گفت: این همان ناموسی است که خداوند به نزد موسی فرستاد... کاش آن هنگام که قومت ترا بیرون می‌کنند، من زنده باشم.


رسول خدا{{صل}} گفت: آیا آنها مرا بیرون خواهند کرد؟ ورقه گفت:
رسول خدا {{صل}} گفت: آیا آنها مرا بیرون خواهند کرد؟ ورقه گفت:
آری، هیچ مردی همانند تو چیزی نیاورد، مگر او را راندند. اگر دوره ترا [[درک]] کنم، ترا [[یاری]] و [[حمایت]] خواهم کرد... چیزی نگذشت که ورقه مرد و [[وحی]] قطع شد<ref>صحیح بخاری، ج۱، ص۵- ۶؛ ج۹، ص۳۸؛ صحیح مسلم، ج۱، ص۹۷؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۷؛ المصنّف، ج۵، ص۳۲۲؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۸۲؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۲؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۴۲.</ref>.
آری، هیچ مردی همانند تو چیزی نیاورد، مگر او را راندند. اگر دوره ترا [[درک]] کنم، ترا [[یاری]] و [[حمایت]] خواهم کرد... چیزی نگذشت که ورقه مرد و [[وحی]] قطع شد<ref>صحیح بخاری، ج۱، ص۵- ۶؛ ج۹، ص۳۸؛ صحیح مسلم، ج۱، ص۹۷؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۷؛ المصنّف، ج۵، ص۳۲۲؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۸۲؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۲؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۴۲.</ref>.


[[روایات متعارض]] و متناقض فراوان دیگری هم در کتاب‌های آنان آمده است. به طور مثال چند نمونه را می‌آوریم؛
[[روایات متعارض]] و متناقض فراوان دیگری هم در کتاب‌های آنان آمده است. به طور مثال چند نمونه را می‌آوریم؛
# [[خدیجه]]، [[پیامبر]]{{صل}} را با [[ابوبکر]] به نزد [[ورقة بن نوفل]] فرستاد. پیامبر{{صل}} به ورقه گفت: صدایی از پشت سرش می‌شنود که می‌گوید: یا [[محمّد]]؛ یا محمّد؛ و او نیز از [[ترس]] فرار می‌کند. ورقه او را امر کرد که بماند تا آنچه می‌گوید، بشنود. آن‌گاه به وی خبر دهد. محمّد چنین کرد. شنید که صدایی می‌گوید: محمّد؛ بگو: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} تا {{متن قرآن|وَلَا الضَّالِّينَ}}<ref>«و نه گمراه‌اند» سوره فاتحه، آیه ۷.</ref> رسید. سپس گفت: بگو: {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}. پیامبر{{صل}} به ورقه خبر داد. ورقه او را مژده داد که او همان کسی است که [[پسر مریم]] از آمدن او [[بشارت]] داده است. هنگامی که ورقه مرد، پیامبر{{صل}} گفت: من آن کشیش را در [[بهشت]] دیدم که [[لباس]] حریر بر تن داشت؛ زیرا به من [[ایمان]] آورد و مرا [[تصدیق]] کرد<ref>الروض الانف؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۵۰؛ سیره مغلطای، ص۱۵.</ref>.
# [[خدیجه]]، [[پیامبر]] {{صل}} را با [[ابوبکر]] به نزد [[ورقة بن نوفل]] فرستاد. پیامبر {{صل}} به ورقه گفت: صدایی از پشت سرش می‌شنود که می‌گوید: یا [[محمّد]]؛ یا محمّد؛ و او نیز از [[ترس]] فرار می‌کند. ورقه او را امر کرد که بماند تا آنچه می‌گوید، بشنود. آن‌گاه به وی خبر دهد. محمّد چنین کرد. شنید که صدایی می‌گوید: محمّد؛ بگو: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} تا {{متن قرآن|وَلَا الضَّالِّينَ}}<ref>«و نه گمراه‌اند» سوره فاتحه، آیه ۷.</ref> رسید. سپس گفت: بگو: {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}. پیامبر {{صل}} به ورقه خبر داد. ورقه او را مژده داد که او همان کسی است که [[پسر مریم]] از آمدن او [[بشارت]] داده است. هنگامی که ورقه مرد، پیامبر {{صل}} گفت: من آن کشیش را در [[بهشت]] دیدم که [[لباس]] حریر بر تن داشت؛ زیرا به من [[ایمان]] آورد و مرا [[تصدیق]] کرد<ref>الروض الانف؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۵۰؛ سیره مغلطای، ص۱۵.</ref>.
# [[روایت]] دیگری می‌گوید: پس از آنکه خدیجه داستان محمّد{{صل}} را به‌ ورقه گزارش کرد، ورقه به او خبر داد که وی پیامبر این [[امّت]] است. مدتی بعد، ورقه پیامبر{{صل}} را دید که با خدیجه [[طواف]] می‌کنند. ورقه از پیامبر{{صل}} درباره آنچه دیده و شنیده بود، پرسید و او نیز همه را بازگفت. ورقه محمّد{{صل}} را خبر داد که پیامبر این امّت است<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۵۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۳۹؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۱- ۸۲.</ref>.
# [[روایت]] دیگری می‌گوید: پس از آنکه خدیجه داستان محمّد {{صل}} را به‌ ورقه گزارش کرد، ورقه به او خبر داد که وی پیامبر این [[امّت]] است. مدتی بعد، ورقه پیامبر {{صل}} را دید که با خدیجه [[طواف]] می‌کنند. ورقه از پیامبر {{صل}} درباره آنچه دیده و شنیده بود، پرسید و او نیز همه را بازگفت. ورقه محمّد {{صل}} را خبر داد که پیامبر این امّت است<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۵۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۳۹؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۱- ۸۲.</ref>.
#هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} آنچه را دیده بود، به [[خدیجه]] گفت، خدیجه او را [[بشارت]] داد که پیامبر این [[امّت]] است و [[غلام]] او ناصح، و [[بحیرای راهب]] این مطلب را به او گفته‌اند و این [[راهب]] بیست سال پیش او را [[فرمان]] داده که با [[محمّد]]{{صل}} [[ازدواج]] کند. خدیجه پیوسته با [[رسول خدا]]{{صل}} بود تا این که [[غذا]] خورد، آب نوشید و خندید. سپس نزد راهب رفت که در نزدیکی [[مکّه]] [[زندگی]] می‌کرد. داستان را به راهب گفت او نیز خدیجه را خبر داد که [[جبرئیل]]، [[امین]] و فرستاده [[خداوند]] به نزد [[پیامبران]] است. خدیجه آن‌گاه نزد عدّاس آمد و از او در این باره، سؤال کرد. او نیز همین مطلب را به خدیجه گفت. سپس خدیجه نزد [[ورقة بن نوفل]] آمد. او نیز مثل همین سخن را گفت، امّا خدیجه را [[سوگند]] داد که جریان را پوشیده نگه دارد و از او خواست که پسر عبدالله را به نزد او فرستد تا خودش از او سؤال کند و جریان را از زبان او بشنود؛ زیرا [[خوف]] دارد که مبادا جبرئیل نباشد؛ زیرا برخی از [[شیاطین]] برای [[گمراهی]] و [[فساد]] خود را به این صورت در می‌آورند تا [[مرد]] [[خردمند]] را شیفته خود سازند و او را دیوانه کنند. خدیجه نزد پیامبر{{صل}} بازگشت و سخن ورقه را به او بازگفت. این [[آیه]] فرود آمد؛ {{متن قرآن|ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ * مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ}}<ref>«نون؛ سوگند به قلم و آنچه برنگارند * تو، به (برکت) نعمت پروردگارت، دیوانه نیستی» سوره قلم، آیه ۱-۲.</ref>. خدیجه [[اصرار]] ورزید که پیامبر{{صل}} به نزد ورقه برود. پیامبر{{صل}} نزد او رفت و ورقه او را [[تصدیق]] کرد. تصدیق و سخن ورقه درباره رسول خدا{{صل}} منتشر شد و این امر، بر اشراف [[قوم]] دشوار آمد<ref>البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۴- ۵؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۵۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۳۹- ۲۴۰؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۱- ۸۲.</ref>.
# هنگامی که [[پیامبر]] {{صل}} آنچه را دیده بود، به [[خدیجه]] گفت، خدیجه او را [[بشارت]] داد که پیامبر این [[امّت]] است و [[غلام]] او ناصح، و [[بحیرای راهب]] این مطلب را به او گفته‌اند و این [[راهب]] بیست سال پیش او را [[فرمان]] داده که با [[محمّد]] {{صل}} [[ازدواج]] کند. خدیجه پیوسته با [[رسول خدا]] {{صل}} بود تا این که [[غذا]] خورد، آب نوشید و خندید. سپس نزد راهب رفت که در نزدیکی [[مکّه]] [[زندگی]] می‌کرد. داستان را به راهب گفت او نیز خدیجه را خبر داد که [[جبرئیل]]، [[امین]] و فرستاده [[خداوند]] به نزد [[پیامبران]] است. خدیجه آن‌گاه نزد عدّاس آمد و از او در این باره، سؤال کرد. او نیز همین مطلب را به خدیجه گفت. سپس خدیجه نزد [[ورقة بن نوفل]] آمد. او نیز مثل همین سخن را گفت، امّا خدیجه را [[سوگند]] داد که جریان را پوشیده نگه دارد و از او خواست که پسر عبدالله را به نزد او فرستد تا خودش از او سؤال کند و جریان را از زبان او بشنود؛ زیرا [[خوف]] دارد که مبادا جبرئیل نباشد؛ زیرا برخی از [[شیاطین]] برای [[گمراهی]] و [[فساد]] خود را به این صورت در می‌آورند تا [[مرد]] [[خردمند]] را شیفته خود سازند و او را دیوانه کنند. خدیجه نزد پیامبر {{صل}} بازگشت و سخن ورقه را به او بازگفت. این [[آیه]] فرود آمد؛ {{متن قرآن|ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ * مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ}}<ref>«نون؛ سوگند به قلم و آنچه برنگارند * تو، به (برکت) نعمت پروردگارت، دیوانه نیستی» سوره قلم، آیه ۱-۲.</ref>. خدیجه [[اصرار]] ورزید که پیامبر {{صل}} به نزد ورقه برود. پیامبر {{صل}} نزد او رفت و ورقه او را [[تصدیق]] کرد. تصدیق و سخن ورقه درباره رسول خدا {{صل}} منتشر شد و این امر، بر اشراف [[قوم]] دشوار آمد<ref>البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۴- ۵؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۵۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۳۹- ۲۴۰؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۱- ۸۲.</ref>.
# [[خدیجه]] از [[پیامبر]]{{صل}} خواست، هنگامی که [[فرشته]] می‌آید، به وی خبر دهد. پیامبر{{صل}} چنین کرد. خدیجه دستور داد که پیامبر{{صل}} روی ران راست او بنشیند. پیامبر{{صل}} چنین کرد، امّا فرشته نرفت. خدیجه، پیامبر{{صل}} را در دامن خود نشاند، بازهم فرشته نرفت. خدیجه ناراحت شد و در حالی که پیامبر{{صل}} در دامن او بود، [[پوشش]] از سر و صورت خود برداشت. فرشته رفت. خدیجه گفت: این [[شیطان]] نیست، [[پسر عمو]]؛ این فرشته است؛ [[ثابت قدم]] باش. در [[روایت]] دیگری آمده، خدیجه، [[رسول خدا]]{{صل}} را زیر [[لباس]] خود، قرار داد و سرش را از گریبان خویش به در آورد. در این هنگام [[جبرئیل]] رفت<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۵۵؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۵۲؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۴.</ref>. در روایت دیگری آمده که این کار به [[راهنمایی]] ورقه بود<ref>سیره حلبی، ج۱، ص۲۵۲.</ref>.
# [[خدیجه]] از [[پیامبر]] {{صل}} خواست، هنگامی که [[فرشته]] می‌آید، به وی خبر دهد. پیامبر {{صل}} چنین کرد. خدیجه دستور داد که پیامبر {{صل}} روی ران راست او بنشیند. پیامبر {{صل}} چنین کرد، امّا فرشته نرفت. خدیجه، پیامبر {{صل}} را در دامن خود نشاند، بازهم فرشته نرفت. خدیجه ناراحت شد و در حالی که پیامبر {{صل}} در دامن او بود، [[پوشش]] از سر و صورت خود برداشت. فرشته رفت. خدیجه گفت: این [[شیطان]] نیست، [[پسر عمو]]؛ این فرشته است؛ [[ثابت قدم]] باش. در [[روایت]] دیگری آمده، خدیجه، [[رسول خدا]] {{صل}} را زیر [[لباس]] خود، قرار داد و سرش را از گریبان خویش به در آورد. در این هنگام [[جبرئیل]] رفت<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۵۵؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۵۲؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۴.</ref>. در روایت دیگری آمده که این کار به [[راهنمایی]] ورقه بود<ref>سیره حلبی، ج۱، ص۲۵۲.</ref>.
#ورقه به خدیجه گفت: از او درباره کسی که نزدش می‌آید، سؤال کن. اگر [[میکائیل]] باشد، برای او [[فروتنی]]، [[مهربانی]] و [[نرمش]] آورده است و اگر جبرئیل باشد، برای او [[قتل]] و [[اسارت]] آورده است. خدیجه از پیامبر{{صل}} سؤال کرد. گفت: جبرئیل است. خدیجه به پیشانی خود زد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳.</ref>.
# ورقه به خدیجه گفت: از او درباره کسی که نزدش می‌آید، سؤال کن. اگر [[میکائیل]] باشد، برای او [[فروتنی]]، [[مهربانی]] و [[نرمش]] آورده است و اگر جبرئیل باشد، برای او [[قتل]] و [[اسارت]] آورده است. خدیجه از پیامبر {{صل}} سؤال کرد. گفت: جبرئیل است. خدیجه به پیشانی خود زد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳.</ref>.
#در روایت دیگری آمده، وقتی به پیامبر{{صل}} [[وحی]] شد، گفت: این- یعنی خودش- یا شاعر است یا [[مجنون]]. این سخن را هرگز نباید به [[قریش]] بگویم. هم اکنون بالای [[کوه]] می‌روم و خودم را به پایین پرتاب می‌کنم و با کشتن خود، راحت می‌شوم. گوید: بیرون رفتم تا به میان کوه رسیدم، از [[آسمان]] صدایی شنیدم که می‌گفت: [[محمّد]]؛ تو [[رسول]] خدایی. در ادامه روایت آمده، پیامبر{{صل}} به خدیجه گفت: این شاعر است یا مجنون. خدیجه گفت: ترا از این به [[خدا]] [[پناه]] می‌دهم. سپس نزد ورقه رفت. ورقه [[پیام]] [[استقامت]] برای پیامبر فرستاد. روزی او را در [[طواف]] [[کعبه]] [[ملاقات]] کرد. بین آن دو گفتگوهایی انجام شد<ref>تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۹- ۵۰.</ref>. از نظر سهیلی، خدیجه درباره کار [[رسول خدا]]{{صل}} از ورقه، عدّاس و نسطور سؤال کرد<ref>الروض الانف، ج۱، ص۲۷۳؛ الاوائل، ج۱، ص۱۴۶.</ref>.
# در روایت دیگری آمده، وقتی به پیامبر {{صل}} [[وحی]] شد، گفت: این- یعنی خودش- یا شاعر است یا [[مجنون]]. این سخن را هرگز نباید به [[قریش]] بگویم. هم اکنون بالای [[کوه]] می‌روم و خودم را به پایین پرتاب می‌کنم و با کشتن خود، راحت می‌شوم. گوید: بیرون رفتم تا به میان کوه رسیدم، از [[آسمان]] صدایی شنیدم که می‌گفت: [[محمّد]]؛ تو [[رسول]] خدایی. در ادامه روایت آمده، پیامبر {{صل}} به خدیجه گفت: این شاعر است یا مجنون. خدیجه گفت: ترا از این به [[خدا]] [[پناه]] می‌دهم. سپس نزد ورقه رفت. ورقه [[پیام]] [[استقامت]] برای پیامبر فرستاد. روزی او را در [[طواف]] [[کعبه]] [[ملاقات]] کرد. بین آن دو گفتگوهایی انجام شد<ref>تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۹- ۵۰.</ref>. از نظر سهیلی، خدیجه درباره کار [[رسول خدا]] {{صل}} از ورقه، عدّاس و نسطور سؤال کرد<ref>الروض الانف، ج۱، ص۲۷۳؛ الاوائل، ج۱، ص۱۴۶.</ref>.
#عدّاس کتابی به [[خدیجه]] داد که آن را روی [[پیامبر]]{{صل}} بگذارد. اگر [[مجنون]] باشد، [[شفا]] پیدا خواهد کرد، و الّا ضرری ندارد. هنگامی که خدیجه با آن نوشته بازگشت، دید [[جبرئیل]] آیاتی از [[سوره قلم]] را به او یاد می‌دهد. خدیجه شادمان شد و او را نزد عدّاس برد. عدّاس پشت پیامبر{{صل}} را لخت کرد. خاتم [[پیامبری]] را در میان دو بازویش دید...<ref>تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۴؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۴۳.</ref>. در [[روایت]] دیگری است که وقتی پیامبر{{صل}} آمدن جبرئیل را به خدیجه گفت، خدیجه داستان را به [[بحیرای راهب]] نوشت. برخی گفته‌اند: خودش به نزد [[راهب]] [[سفر]] کرد تا از او در این باره سؤال کند<ref>سیره دحلان، ج۱، ص۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.
# عدّاس کتابی به [[خدیجه]] داد که آن را روی [[پیامبر]] {{صل}} بگذارد. اگر [[مجنون]] باشد، [[شفا]] پیدا خواهد کرد، و الّا ضرری ندارد. هنگامی که خدیجه با آن نوشته بازگشت، دید [[جبرئیل]] آیاتی از [[سوره قلم]] را به او یاد می‌دهد. خدیجه شادمان شد و او را نزد عدّاس برد. عدّاس پشت پیامبر {{صل}} را لخت کرد. خاتم [[پیامبری]] را در میان دو بازویش دید...<ref>تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۴؛ سیره دحلان، ج۱، ص۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۴۳.</ref>. در [[روایت]] دیگری است که وقتی پیامبر {{صل}} آمدن جبرئیل را به خدیجه گفت، خدیجه داستان را به [[بحیرای راهب]] نوشت. برخی گفته‌اند: خودش به نزد [[راهب]] [[سفر]] کرد تا از او در این باره سؤال کند<ref>سیره دحلان، ج۱، ص۸۳؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.
#در روایتی آمده، وقتی پیامبر{{صل}} بالای [[کوه]] می‌رفت تا خود را از بلندی پرتاب کند، چون روی قلّه رسید، جبرئیل نمایان می‌شد و او را به [[رسالت]] خطاب می‌کرد. در این موقع، پیامبر{{صل}} آرام می‌گرفت و [[اطمینان]] خاطر پیدا می‌کرد<ref>المصنّف، ج۵، ص۳۲۳.</ref>.
# در روایتی آمده، وقتی پیامبر {{صل}} بالای [[کوه]] می‌رفت تا خود را از بلندی پرتاب کند، چون روی قلّه رسید، جبرئیل نمایان می‌شد و او را به [[رسالت]] خطاب می‌کرد. در این موقع، پیامبر {{صل}} آرام می‌گرفت و [[اطمینان]] خاطر پیدا می‌کرد<ref>المصنّف، ج۵، ص۳۲۳.</ref>.
# پیامبر{{صل}} با مسرّت و [[شادمانی]] به نزد خانواده‌اش بازگشت و مطمئن بود که امر عظیمی روی داده است. وقتی وارد شد، به خدیجه گفت: آیا آنچه را پیش از این گفتم، در [[خواب]] دیده‌ام؛ به تو نشان دهم؟ جبرئیل به من اعلام کرد که پروردگارم او را به نزد من فرستاده است. سپس آنچه را که از ناحیه [[خداوند]] به او رسیده بود و نیز آنچه شنیده بود، به خدیجه گفت. خدیجه او را [[بشارت]] داد و گفت: ترا مژده باد؛ به خدای [[سوگند]]؛ خداوند جز به [[نیکی]] با تو [[رفتار]] نمی‌کند. آنچه از [[فرمان خدا]] به تو رسیده، بپذیر که [[حق]] است، ترا بشارت که حقیقتا رسول خدا هستی.
# پیامبر {{صل}} با مسرّت و [[شادمانی]] به نزد خانواده‌اش بازگشت و مطمئن بود که امر عظیمی روی داده است. وقتی وارد شد، به خدیجه گفت: آیا آنچه را پیش از این گفتم، در [[خواب]] دیده‌ام؛ به تو نشان دهم؟ جبرئیل به من اعلام کرد که پروردگارم او را به نزد من فرستاده است. سپس آنچه را که از ناحیه [[خداوند]] به او رسیده بود و نیز آنچه شنیده بود، به خدیجه گفت. خدیجه او را [[بشارت]] داد و گفت: ترا مژده باد؛ به خدای [[سوگند]]؛ خداوند جز به [[نیکی]] با تو [[رفتار]] نمی‌کند. آنچه از [[فرمان خدا]] به تو رسیده، بپذیر که [[حق]] است، ترا بشارت که حقیقتا رسول خدا هستی.


سپس نزد [[عداس نصرانی]]، [[غلام]] [[عتبة بن ربیعه]]، رفت که مردی از اهالی [[نینوا]] بود. از عدّاس درباره جبرئیل پرسید. عدّاس از ذکر نام [[جبرئیل]] در این [[سرزمین]] تعجّب کرد. او به [[خدیجه]] گفت: جبرئیل، [[امین]] [[خداوند]] به نزد [[پیامبران]] است.
سپس نزد [[عداس نصرانی]]، [[غلام]] [[عتبة بن ربیعه]]، رفت که مردی از اهالی [[نینوا]] بود. از عدّاس درباره جبرئیل پرسید. عدّاس از ذکر نام [[جبرئیل]] در این [[سرزمین]] تعجّب کرد. او به [[خدیجه]] گفت: جبرئیل، [[امین]] [[خداوند]] به نزد [[پیامبران]] است.
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش