بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
== [[ناخشنودی]] اشتر از مفاد [[سند]] داوری== | == [[ناخشنودی]] اشتر از مفاد [[سند]] داوری== | ||
به [[نقل]] از [[عماره بن ربیعه جرمی|عُمارة بن ربیعه جِرمی]]: آنگاه که [[پیمان]] نوشته شد، اشتر برای ملاحظه آن فراخوانده شد. وی گفت: اگر در این [[نامه]]، نامی از من برای [[آشتی]] یا [[سازش]] برده شود، از این پس، [[دست]] راستم با من مباد و دست چپم به کارم نیاید. آیا از جانب [[پروردگار]] خویش، برای جنگیدن [[حجت]] نداشتم و به گمراهی دشمنم [[یقین]] نمیورزیدم؟ آیا ندیدی که اگر شما بر ستمورزی اتفاق نمییافتید، [[پیروزی]] در چنگ ما بود؟ [[اشعث بن قیس]] به وی گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، همانا تو، خود، نه [[پیروزی]] دیدی و نه [[ستم]]. به سوی ما بیا و با [[صلح]]، موافقت کن زیرا وجهی برای رویگردانی تو از ما نیست. گفت: آری. به [[خدا]] [[سوگند]]، در [[دنیا]]، به [[دلیل]] [[دنیا]]گراییات و در [[آخرت]]، به [[دلیل]] [[آخرت]] گریزیات از تو رویگردانم. به [[راستی]]، [[خداوند]] عز و جل با این [[شمشیر]] من، خونهای مردانی را ریخته که تو نزد من از ایشان [[برتر]] نیستی و خونت محترمتر نیست. [[اشعث]] را نگریستم، گویی بر بینیاش گدازهای آتش افکنده شده بود!<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۵۴.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۵۵.</ref> | |||
== [[اختلاف]] نظر میان [[یاران امام]] {{ع}}== | == [[اختلاف]] نظر میان [[یاران امام]] {{ع}}== | ||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
== سفارش [[معاویه]] به عمرو بن عاص== | == سفارش [[معاویه]] به عمرو بن عاص== | ||
[[معاویه]] به [[عمرو بن عاص]] گفت: ای عمرو! همانا عراقیان، [[علی]] را به [[تعیین]] [[ابو موسی]] ناچار کردند؛ اما من و [[شامیان]] به [[انتخاب]] تو خشنودیم. و همانا کسی در کنار تو قرار گرفته که زبان دراز و کوتاهْ خِرَد است. پس او را غافلگیرکن و تیغت را به بند استخوان برسان وهمه رأیت را یکجا به او ارائه نده<ref>البیان والتبیین، ج ۱، ص ۱۷۲.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref> | |||
== [[اندرز]] [[امام]] {{ع}} به عمرو بن عاص == | == [[اندرز]] [[امام]] {{ع}} به عمرو بن عاص == | ||
به [[نقل]] از [[شقیق بن سلمه]]: [[علی]] {{ع}}، نامهای به [[عمرو بن عاص]] نوشت و چنین [[اندرز]] و رهنمودش داد: "اما بعد؛ به [[راستی]] [[دنیا]]، [[آدمی]] را از هر چیز جز خودش باز میدارد و دنیادار، هیچ بهرهای از آن نمیگیرد، مگر این که [دریچه] طمعی [تازه] به رویش میگشاید که میل به [[دنیا]] را در او میافزاید و هرگز وی با آنچه به دست آورده، از آنچه به دست نیاورده، بینیاز نمیشود؛ و در پسِ این همه، باید آنچه را گرد آورده ترک کند. نیکبخت آن است که از دیگران [[پند]] پذیرد. سپس [[ابو عبد الله]]! [[اجر]] خود را تباه مکن و با [[معاویه]] در باطلخواهیاش همدست مشو!". آنگاه، [[عمرو بن عاص]] به وی پاسخ نوشت: اما بعد؛ مایه [[صلاح]] و [[الفت]] ما، بازگشت به [[حق]] است. به [[راستی]]، ما [[قرآن]] را میان خود داور ساختهایم. پس ما را به آن [[اجابت]] کن. هر یک از ما به آنچه [[قرآن]] [[حکم]] کند، تن سپرده است و بدینسان پس از این [[کشمکش]]، [[مردم]] عذر او را خواهند پذیرفت. والسلام! پس [[علی]] {{ع}} به او نوشت: "اما بعد؛ آنچه از [[دنیا]] که تو را دلبسته خویش کرده و سبب شده که به آن [[اشتیاق]] یابی و [[اعتماد]] کنی، به تو پشت خواهد کرد و از تو جدا خواهد شد. پس به [[دنیا]] [[اعتماد]] مکن که سخت [[فریبنده]] است. و اگر از آنچه گذشته، [[عبرت]] پذیری، [[آینده]] را [[حفظ]] میکنی و از آنچه به تو [[اندرز]] داده میشود، سود مییابی. والسلام!". و عمرو به وی پاسخ داد: اما بعد؛ آن کس [[انصاف]] ورزیده که [[قرآن]] را پیشوای خود ساخته و [[مردم]] را به احکامش فرا خوانده است. پس ای [[ابو الحسن]]! [[صبر]] پیشه کن که من تو را جز به مقصدی که [[قرآن]] میرساندت، نمیرسانم<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۹۸.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref> | |||
== مذاکرات داوران== | == مذاکرات داوران== | ||
به [[نقل]] از [[ابو الحسن]]، در بیان گردهمایی دو داور: برای [[عمرو بن عاص]] و [[ابوموسی]]، مکانی [[خلوت]] فراهم آمد تا در آن گرد آیند. پس [[عمرو بن عاص]]، سه روز به [[ابوموسی]] مهلت داد و آنگاه، انواع خوراکها را به وی عرضه کرد و با آنها اشتهایش را برمیانگیخت. چون [[ابو موسی]] [[سیر]] بخورد، عمرو با وی چنین [[نجوا]] کرد: ای [[ابو موسی]]! تو بزرگِ [[اصحاب]] [[محمد]] هستی و در میان ایشان، صاحب [[فضیلت]] و پیشینهای. میبینی که [[امت]] در چه [[فتنه]] کوری قرار گرفته که با آن، [[امید]] بقایش نیست. آیا میخواهی فرخندهفالِ این [[امت]] باشی و [[خداوند]] به دست تو، [[خون]] ایشان را [[حفظ]] کند؟ [[خداوند]] درباره [[حفظ]] یک تن میفرماید: "هر که یک تن را زنده سازد، گویی همه [[مردم]] را زنده ساخته است". پس چگونه است حالِ آن کس که جانهای همه این [[مردم]] را [[حفظ]] کند؟ [[ابو موسی]] به وی گفت: چگونه چنین شود؟ گفت: تو [[علی بن ابی طالب]] را [[خلع]] میکنی و من [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] را بر کنار میسازم؛ و سپس برای این [[امت]]، مردی را بر میگزینیم که در این آشوبْ حاضر نبوده، در آن دست نداشته باشد. [[ابو موسی]] به او گفت: و آن کس کیست؟ [[عمرو بن عاص]] که دریافته بود [[ابوموسی]] به [[عبد الله بن عمر]] نظر دارد، به وی گفت: [[عبد الله]] بن [[عمر]]! [[ابو موسی]] گفت: همانا او چنین است که یاد کردی. اما من چگونه به تو [[اطمینان]] کنم؟ عمرو به وی گفت: ای [[ابو موسی]]! "هَلا که به [[یاد خدا]] [[دلها]] آرام میگیرد!". هر [[عهد]] و پیمانی که میخواهی، بستان تا [[خشنود]] شوی. سپس [[عمرو بن عاص]]، هر گونه [[عهد]] و [[میثاق]] و سوگندِ به تأکید را بر خود [[واجب]] ساخت، چندان که آن پیرمرد، مبهوت ماند و به او گفت: [[رضایت]] دادم!<ref>العقد الفرید، ج ۳، ص ۳۴۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref> | |||
== [[رأی]] داوران== | == [[رأی]] داوران== | ||
به [[نقل]] از [[ابو جناب کلبی]]: آنگاه که عمرو و [[ابو موسی]] در دومَةُ الجَندَل با هم [[دیدار]] کردند، عمرو کوشید تا [[ابو موسی]] را در [[سخن گفتن]] پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را [[عادت]] میداد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، [[علی]] {{ع}} را [[خلع]] کند. پس [[ابو موسی]] در کار [[داوری]] که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به [[پذیرش]] [[معاویه]] فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به [[پذیرش]] پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. [[ابو موسی]] هم [[عبد الله]] بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشهات چیست؟ [[ابو موسی]] گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را [[خلع]] کنیم و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] میان [[مسلمانان]] وا گذاریم. آنگاه، [[مسلمانان]] هر که را بخواهند برای خویش برمیگزینند. عمرو به وی گفت: [[رأی]] همان است که تو اندیشیدهای. سپس هر دو نزد [[مردم]] آمدند که [[اجتماع]] کرده بودند. عمرو گفت: ای [[ابو موسی]]! آنان را [[آگاه]] کن که ما بر یک [[رأی]] همداستان و همنظر شدهایم. [[ابو موسی]] به سخن پرداخت و گفت: [[اندیشه]] من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که [[امید]] داریم خدای عز و جل با آن، کار این [[امت]] را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و [[نیکو]] گفت. ای [[ابوموسی]]! اکنون نخست تو سخن بگو. [[ابو موسی]] [[عزم]] [[سخن]] کرد. [[ابن عباس]] به وی گفت: وای بر تو! به [[خدا]] [[سوگند]]، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کردهاید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیلهگر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، [[خشنود]] سازد. پس چون در میان [[مردم]] برخاستی [و نخست سخن گفتی]، با تو [[مخالفت]] خواهد کرد. اما [[ابو موسی]] که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کردهایم. پس [[ابو موسی]] پیش قدم شد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]] عز و جل گفت: ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] اندیشیدیم و هیچ راهی را برای [[اصلاح]] [[امر]] و گردآوردن پراکندگیهای آن، شایستهتر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کردهایم، نیافتیم. و آن این است که [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کنیم و آنگاه، این [[امت]]، خود به امر [[خلافت]] روی کند و هر که را خواهد، [[خلیفه]] خویش گردانَد. پس من، [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که [[شایسته]] [[خلافت]] میبینید، [[خلیفه]] خویش سازید. سپس [[ابو موسی]] به جای خود بازگشت. آنگاه، [[عمرو بن عاص]] پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]]، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش ([[علی]]) را [[خلع]] کرد و من نیز همانند او، رفیقش را [[خلع]] میکنم و رفیق خود، [[معاویه]] را [[استوار]] میسازم، که او صاحبْ اختیارِ [[عثمان بن عفان]] و [[خونخواه]] او و شایستهترینِ [[مردم]] برای [[جانشینی]] وی است. [[ابو موسی]] گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! [[خیانت]] و [[فجور]] ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حملهور شوی، [[زبان]] از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم][[زبان]] از کام برآوَرَد"<ref>اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتابهایی را بر پشت میکشد"<ref>جمعه، آیه ۵.</ref>. [[شریح بن هانی]] به عمرو [[هجوم]] آورد و با تازیانه بر چهرهاش کوفت. [[فرزند]] عمرو نیز بر [[شریح]] تاخت و او را تازیانه زد. [[مردم]] برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، [[شریح]] میگفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به [[شمشیر]] نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس [[شامیان]] در پی [[ابو موسی]] برآمدند؛ [ولی] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی [[مکه]] رهسپار گشت. [[ابن عباس]] گفت: [[خدا]] [[رأی]] [[ابو موسی]] را [[زشت]] سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که [[عقل]] خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و [[ابوموسی]] میگفت: [[ابن عباس]] مرا از [[حیلهگری]] این [[مرد]] [[فاسق]] برحذر داشت؛ ولی من به وی [[اطمینان]] کردم و [[گمان]] بردم او هیچ چیز را بر [[خیرخواهی]] برای [[امت]] ترجیح نمیدهد. پس عمرو و [[شامیان]] به سوی [[معاویه]] رهسپار گشتند و او را به [[خلافت]]، [[سلام]] دادند. [[ابن عباس]] و شُرَیح بن هانی نیز نزد [[علی]] {{ع}} بازگشتند<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۷۰.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref> | |||
== گفتار [[امام]] {{ع}} پس از دریافت خبرِ داوران== | == گفتار [[امام]] {{ع}} پس از دریافت خبرِ داوران== |