توطئه قتل پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷: خط ۷:


== [[توطئه]] قتل پیامبر {{صل}} در هرشی ==
== [[توطئه]] قتل پیامبر {{صل}} در هرشی ==
نقشه قتل پیامبر {{صل}} بارها به [[اجرا]] در آمد، ولی منجر به [[شکست]] شد. یک بار در [[جنگ تبوک]] و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت [[ترور]] آن [[حضرت]] [[تدارک]] دیده شده بود.
نقشه قتل پیامبر {{صل}} بارها به [[اجرا]] درآمد، ولی منجر به [[شکست]] شد. یک بار در [[جنگ تبوک]] و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت [[ترور]] آن حضرت [[تدارک]] دیده شده بود.
در [[حجة الوداع]] همان پنج نفر [[اصحاب]] [[صحیفه]]، با نه نفر دیگر برای بار آخر نقشه دقیق‌تری برای [[قتل]] حضرت در راه بازگشت از [[مکه]] به [[مدینه]] کشیدند. نقشه چنین بود که در محلی از پیش تعیین شده، در قله [[کوه]] هرشی - بین [[جحفه]] و [[ابواء]]<ref>تفسیر القمی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> - کمین کنند و همین که شتر [[پیامبر]] {{صل}} سربالایی کوه را پیمود و در سرازیری قرار گرفت، سنگ‌های بزرگی را به طرف شتر حضرت رها کنند تا برَمَد و حضرت را بر [[زمین]] افکند و آنان با استفاده از [[تاریکی]] شب به حضرت [[حمله]] کنند و ایشان را به قتل برسانند و متواری شوند.
 
در [[حجة الوداع]] همان پنج نفر [[اصحاب]] [[صحیفه]]، با نه نفر دیگر برای بار آخر نقشه دقیق‌تری برای [[قتل]] حضرت در راه بازگشت از [[مکه]] به [[مدینه]] کشیدند. نقشه چنین بود که در محلی از پیش تعیین شده، در قله [[کوه]] هرشی ـ بین [[جحفه]] و [[ابواء]]<ref>تفسیر القمی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> ـ کمین کنند و همین که شتر [[پیامبر]] {{صل}} سربالایی کوه را پیمود و در سرازیری قرار گرفت، سنگ‌های بزرگی را به طرف شتر حضرت رها کنند تا برَمَد و حضرت را بر [[زمین]] افکند و آنان با استفاده از [[تاریکی]] شب به حضرت [[حمله]] کنند و ایشان را به قتل برسانند و متواری شوند.


[[خداوند متعال]] پیامبرش را از این توطئه [[آگاه]] ساخت و [[وعده]] [[حفظ]] او را داد. [[منافقین]] که چهارده نفر بودند، نقشه خود را عملی ساختند. همین که شتر پیامبر {{صل}} به قله کوه رسید و خواست رو به پایین رود، سنگ‌ها را رها کردند.
[[خداوند متعال]] پیامبرش را از این توطئه [[آگاه]] ساخت و [[وعده]] [[حفظ]] او را داد. [[منافقین]] که چهارده نفر بودند، نقشه خود را عملی ساختند. همین که شتر پیامبر {{صل}} به قله کوه رسید و خواست رو به پایین رود، سنگ‌ها را رها کردند.
پیامبر {{صل}} با یک اشاره به شتر [[فرمان]] توقف داد، در حالی که [[حذیفه]] و [[عمار]]، یکی افسار شتر حضرت را در دست داشت و دیگری از پشت سر، شتر را [[حمایت]] می‌کرد.
پیامبر {{صل}} با یک اشاره به شتر [[فرمان]] توقف داد، در حالی که [[حذیفه]] و [[عمار]]، یکی افسار شتر حضرت را در دست داشت و دیگری از پشت سر، شتر را [[حمایت]] می‌کرد.
با توقف شتر، سنگ‌ها به سمت پایین کوه رفتند و حضرت سالم ماند. منافقین که از اجرای دقیق نقشه مطمئن بودند، از کمین‌گاه‌ها بیرون آمدند و با شمشیرهای برهنه به حضرت حمله کردند تا کار را تمام کنند، ولی عمار و حذیفه [[شمشیر]] کشیدند و با آنان درگیر شدند، و سرانجام آنها را فراری دادند.
حذیفه می‌گوید: از [[پیامبر خدا]] {{صل}} سؤال کردم: این گروه چه کسانی بودند و هدفشان چه بود؟ فرمود: ای حذیفه، اینان منافقین [[دنیا]] و [[آخرت]] بودند.
پرسیدم: چرا کارشان را نمی‌سازی و افرادی را برای کشتنشان [[مأمور]] نمی‌کنی؟ فرمود: [[خداوند]] دستور [[اغماض]] نسبت به آنها داده است و من خوش ندارم [[مردم]] بگویند، او مردم را به [[دین]] خود فرا خواند و پس از اینکه [[مسلمان]] شدند و به او کمک کردند، آنها را به [[قتل]] رساند. ای [[حذیفه]]، کار را به [[خدا]] واگذار، و خدا در کمین‌شان نشسته و مدتی کوتاه به آنها مهلت داده، سپس به [[عذاب]] گرفتارشان می‌سازد.


پرسیدم: آیا از [[مهاجرین]] بودند یا از [[انصار]]؟
با توقف شتر، سنگ‌ها به سمت پایین کوه رفتند و حضرت سالم ماند. منافقین که از اجرای دقیق نقشه مطمئن بودند، از کمین‌گاه‌ها بیرون آمدند و با شمشیرهای برهنه به حضرت حمله کردند تا کار را تمام کنند، ولی عمار و حذیفه [[شمشیر]] کشیدند و با آنان درگیر شدند و سرانجام آنها را فراری دادند.
[[پیغمبر اکرم]] {{صل}} یکی یکی نامشان را برشمرد، و نام کسانی در میانشان بود که [[دوست]] نداشتم از این گروه باشند. من هم چیزی نگفتم.
[[پیامبر]] {{صل}} به من فرمودند: ای حذیفه، گویا در نام بعضی [[شک]] داری؟ اکنون سرت را بالا کن و نگاه کن؟
من هم به طرف آنان نگاه کردم، دیدم در اطراف گردنه ایستاده‌اند، در این هنگام برقی جهید و اطراف ما را روشن کرد و این [[روشنایی]] به گونه‌ای بود، که من [[گمان]] کردم، [[خورشید]] طلوع کرده است. وقتی درست نگاه کردم، همه را شناختم، دیدم همان افرادی هستند که پیامبر {{صل}} به نامشان تصریح کرده بود و تعدادشان چهارده نفر بود، نه نفر از [[قریش]] و پنج نفر از سایر مردم.
حذیفه می‌گوید: از گردنه پایین آمدیم و [[فجر]] طلوع کرده بود. [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[نماز]] [[وضو]] گرفت و به [[انتظار]] پایین آمدن [[اصحاب]] از [[عقبه]]، نشست. پس از [[اجتماع]] همه اصحاب، دیدم همان افراد در میان جمع، و پشت سر رسول خدا {{صل}} به نماز ایستاده‌اند. [[نماز جماعت]] برپا شد و [[حضرت]] سخنانی فرمود که اشاره ضمنی به آنان داشت<ref>بحارالانوار، ج۲۸، ص۹۹ - ۱۰۰؛ ج۳۷، ص۱۱۵؛ عوالم، ج۱۵، ص۳۰۴؛ اقبال الاعمال ص۴۵۸.</ref>.<ref>[[حبیب‌الله فرحزاد|فرحزاد، حبیب‌الله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۴۲۲.</ref>


== [[شعر غدیر]] ==
حذیفه می‌گوید: از [[پیامبر خدا]] {{صل}} سؤال کردم: این گروه چه کسانی بودند و هدفشان چه بود؟ فرمود: ای حذیفه، اینان منافقین [[دنیا]] و [[آخرت]] بودند. پرسیدم: چرا کارشان را نمی‌سازی و افرادی را برای کشتنشان [[مأمور]] نمی‌کنی؟ فرمود: [[خداوند]] دستور [[اغماض]] نسبت به آنها داده است و من خوش ندارم [[مردم]] بگویند، او مردم را به [[دین]] خود فرا خواند و پس از اینکه [[مسلمان]] شدند و به او کمک کردند، آنها را به [[قتل]] رساند. ای [[حذیفه]]، کار را به [[خدا]] واگذار و خدا در کمین‌شان نشسته و مدتی کوتاه به آنها مهلت داده، سپس به [[عذاب]] گرفتارشان می‌سازد.
[[شعر]] در [[صدر اسلام]] به عنوان سریع‌ترین و ماندگارترین [[رسانه]] محسوب می‌شده است. در واقع یکی از کارهای اساسی مرحوم [[علامه امینی]] در مجموعه یازده جلدی «[[الغدیر]]» درباره همین مسأله است. وی به بررسی اشعار شعرای بزرگ و معروف [[عرب]] که درباره [[غدیر]] شعر سروده‌اند پرداخته و دیدگاه آنان را از کلمه «مولا» و [[قصه]] [[غدیر]] مورد بررسی قرار می‌دهد.
مثلاً بررسی می‌کند که در [[قرن اول]] که [[حسان بن ثابت]] در [[واقعه غدیر]] بوده و [[شعر]] گفته است، استنباطش از مولا و غدیر چه بوده است و یا در [[قرن دوم]] برداشت «کمیت [[اسدی]]» از این واقعه چگونه بوده است، و به همین ترتیب جلو می‌رود.
از [[معجزات الهی]] این بود که یک شاعر پر توان به نام «حسان بن ثابت» که در واقعه غدیر حضور داشته است، پس از [[خطابه]] [[پیامبر]] {{صل}} درباره [[ولایت حضرت علی]] {{ع}} از پیامبر اجازه می‌گیرد که این واقعه را به شعر بیان کند و او بلند می‌شود و در قصیده‌ای گویا این واقعه با [[شکوه]] را می‌سراید و شعرش ماندگار می‌شود. پیش از این، سروده او در فصل واقعه غدیر بیان شد.<ref>[[حبیب‌الله فرحزاد|فرحزاد، حبیب‌الله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۴۲۴.</ref>


== سروده [[عمروعاص]] درباره واقعه غدیر ==
پرسیدم: آیا از [[مهاجرین]] بودند یا از [[انصار]]؟ [[پیغمبر اکرم]] {{صل}} یکی یکی نامشان را برشمرد و نام کسانی در میانشان بود که [[دوست]] نداشتم از این گروه باشند. من هم چیزی نگفتم.
از نکات جالب این است که مرحوم [[علامه امینی]] در «[[الغدیر]]» به شعر یکی از شعرایی که به واقعه غدیر به همان نحوی که در [[باور]] [[شیعه]] است، اشاره می‌کند و اتفاقاً این شاعر یکی از [[دشمنان اهل بیت]] و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} است. و او کسی جز عمروعاص نیست.
عمروعاص قصیده‌ای به نام «جلجلیه» دارد که از شاهکارهای ادبی [[عرب]] است. وقتی [[معاویه]] عمروعاص را به [[فرمانداری مصر]] [[منصوب]] می‌کند، پس از مدتی از او [[خراج]] [[مصر]] را [[طلب]] می‌کند. با شانه خالی کردن عمروعاص از [[پرداخت مالیات]]، معاویه او را [[تهدید]] می‌کند که اگر خراج مصر را ندهی تو را [[عزل]] می‌کنم. عمروعاص در جواب معاویه این قصیده «جلجلیه» را می‌فرستد.
جلجل صدای زنگ شتر را می‌گویند. عمروعاص در آخر قصیده خطاب به معاویه می‌گوید نگذار این شتر گردنش تکان بخورد و صدای جلجل بلند شود که آبروی تو می‌رود.
این قصیده ۶۶ [[بیت]] است. عمروعاص در ضمن این قصیده به حقایقی، از جمله واقعه غدیر و [[حقانیت]] و [[خلافت]] و [[ولایت امیرالمؤمین]] {{ع}} بر اساس همان [[اعتقاد شیعه]] اشاره می‌کند؛ حقایقی که هر [[مسلمان]] [[آزاده]] از خواندن آن متأثر خواهد شد. مضمون بعضی ابیات قصیده از این قرار است:
[[عمرو عاص]] می‌گوید: ای [[معاویه]]، قضایا را فراموش نکن... ؛ این من بودم که به [[مردم]] گفتم نمازشان بدون وجود تو قبول نمی‌باشد، این من بودم که آنها را برانگیختم تا با [[سید]] [[اوصیا]]، علی، به بهانه [[خون‌خواهی]] آن مرد ([[عثمان]]) [[جنگ]] کنند ([[جنگ صفین]])....
و این من بودم که به لشکریانت یاد دادم که هرگاه دیدید علی همچون شیری برای کشتن شما به سویتان می‌آید شلوارتان را دربیاورید و پشت به او کنید، تا او به خاطر [[حیا]] از کشتن شما منصرف شود.


ای معاویه، گفت‌وگوی مرا با [[ابوموسی]] فراموش کرده‌ای؟ فراموش کرده‌ای که آن [[روز]] چگونه [[جامه]] [[خلافت]] را [[برتر]] پوشاندم،...
[[پیامبر]] {{صل}} به من فرمودند: ای حذیفه، گویا در نام بعضی [[شک]] داری؟ اکنون سرت را بالا کن و نگاه کن؟ من هم به طرف آنان نگاه کردم، دیدم در اطراف گردنه ایستاده‌اند، در این هنگام برقی جهید و اطراف ما را روشن کرد و این [[روشنایی]] به گونه‌ای بود که من [[گمان]] کردم، [[خورشید]] طلوع کرده است. وقتی درست نگاه کردم، همه را شناختم، دیدم همان افرادی هستند که پیامبر {{صل}} به نامشان تصریح کرده بود و تعدادشان چهارده نفر بود، نه نفر از [[قریش]] و پنج نفر از سایر مردم.
ای معاویه، این من بودم که بدون جنگ و دعوا تو را بر فراز [[منبر]] نشاندم، گرچه به [[خدا]] قسم [[لیاقت]] آن را نداشتی و نداری...
ای پسر [[هند]]، ما از روی [[نادانی]] تو را علیه علی [[یاری]] نمودیم و علی کسی بود که خدا او را به عنوان {{متن قرآن|نَبَأٌ عَظِيمٌ}} یاد نموده است... وقتی تو را بر سر [[مسلمین]] بالا بردیم به [[اسفل]] سافلین فرو افتادیم...
ای معاویه، یادت هست که [[پیامبر]] [[مصطفی]] در مورد علی چقدر سفارش می‌کرد، یادت هست که در [[غدیرخم]] به منبر رفت، در حالی که دست علی در دست او بود، به [[امر خداوند]] گفت: «ای مردم، آیا من بر شما [[ولایت]] ندارم؟ همه گفتند: بلی. آن‌گاه [[حضرت]] فرمود: «پس هر کس که من مولا و ولی او هستم، علی نیز ولی اوست».


یادت هست در آن روز پیامبر [[دعا]] کرد که خدایا، [[دوستان]] علی را [[دوست]] دار و [[دشمنان]] او را [[دشمن]] بدار... در آن روز استاد تو ([[ابوبکر]]) دید دیگر گردنبند [[خلافت علی]] پاره شدنی نیست؛ آمد و به علی تبریک گفت...
حذیفه می‌گوید: از گردنه پایین آمدیم و [[فجر]] طلوع کرده بود. [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[نماز]] [[وضو]] گرفت و به [[انتظار]] پایین آمدن [[اصحاب]] از [[عقبه]]، نشست. پس از [[اجتماع]] همه اصحاب، دیدم همان افراد در میان جمع و پشت سر رسول خدا {{صل}} به نماز ایستاده‌اند. [[نماز جماعت]] برپا شد و حضرت سخنانی فرمود که اشاره ضمنی به آنان داشت<ref>بحارالانوار، ج۲۸، ص۹۹ - ۱۰۰؛ ج۳۷، ص۱۱۵؛ عوالم، ج۱۵، ص۳۰۴؛ اقبال الاعمال ص۴۵۸.</ref>.<ref>[[حبیب‌الله فرحزاد|فرحزاد، حبیب‌الله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۴۲۲.</ref>
ای معاویه، ما جایمان در [[آتش]]، در [[درک اسفل]] [[جهنم]] خواهد بود... و در فردای [[قیامت]] [[خون عثمان]] ما را [[نجات]] نخواهد داد... فردا [[دشمن]] ما علی است که نزد [[خدا]] و رسولش [[عزیز]] است... پس وای بر تو و وای بر من!...
ای [[معاویه]]، چه نسبتی می‌تواند میان تو و علی باشد؟!... علی که چون [[ستاره]] [[آسمان]] است کجا، و تو که چون ریگی هستی کجا؟!...
ای معاویه، [[آگاه]] باش که در گردن من زنگوله‌ای است که اگر گردنم را تکان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد.
پس از آن‌که این ابیات به [[سمع]] معاویه رسید، دیگر متعرض او نشد.
مرحوم [[علامه امینی]] این قصیده را در جلد دوم «[[الغدیر]]» از [[مصادر اهل سنت]] و [[شیعه]] نقل کرده است.<ref>[[حبیب‌الله فرحزاد|فرحزاد، حبیب‌الله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص ۴۲۴.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش