جز
جایگزینی متن - 'خوشامد' به 'خوشآمد'
جز (جایگزینی متن - 'تجدید' به 'تجدید') |
جز (جایگزینی متن - 'خوشامد' به 'خوشآمد') |
||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
چنانکه میدانیم، پس از تشکیل [[دولت اسلامی]] و گسترش دامنه [[فتوحات]] و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب [[ملل]] مغلوب، نظیر [[ایران]] و [[روم]] و [[مصر]]، بهویژه در [[روزگار]] [[عباسیان]] راه [[نفوذ]] و [[سلطه]] ملل مذکور بر [[دستگاه خلافت]] هموار گردید و بدین لحاظ میتوان [[تاریخ]] خلافت را تا [[قرن چهارم هجری]] به سه عصر متمایز تقسیم کرد: | چنانکه میدانیم، پس از تشکیل [[دولت اسلامی]] و گسترش دامنه [[فتوحات]] و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب [[ملل]] مغلوب، نظیر [[ایران]] و [[روم]] و [[مصر]]، بهویژه در [[روزگار]] [[عباسیان]] راه [[نفوذ]] و [[سلطه]] ملل مذکور بر [[دستگاه خلافت]] هموار گردید و بدین لحاظ میتوان [[تاریخ]] خلافت را تا [[قرن چهارم هجری]] به سه عصر متمایز تقسیم کرد: | ||
# دوره سلطه اعراب. پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} دیری نپایید که اعراب، مرزهای [[عربستان]] را درنوردیدند و سرزمینهای وسیعی از قلمرو [[امپراتوری]] ایران و روم را به [[تصرف]] در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی [[مساوات]]، [[عدالت اجتماعی]] و محو امتیازات طبقاتی که [[دین اسلام]] به آنها نوید داده بود، و نشانههایی از آن در [[زمان]] [[خلفای راشدین]] کم و بیش به چشم میخورد، به تدریج [[اسلام]] آوردند؛ اما با روی کار آمدن [[امویان]]، کار دگرگون شد و [[خلافت]] به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل [[سیادت]] [[عرب]] بنا شده بود. امویان تمام [[مناصب]] و امور مهم را به [[اعراب]] سپردند و [[مردم]] [[غیر عرب]] را - که اصطلاحاً [[موالی]] خوانده میشدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این [[سیاست]] موجب [[نارضایتی]] موالی گردید و زمینهساز شورشهای متعددی شد. در این میان، [[ایرانیان]] که از ابتدای سیادت [[دولت اموی]] از [[مساوات]] و [[عدالت اجتماعی]] بیبهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی [[رهایی]] از این [[خفقان]] مرگبار بودند و در بسیاری از [[آشوبها]] و شورشهایی که بر [[ضد]] امویان برپا میشد شرکت فعال داشتند. انتشار [[دعوت عباسی]] در سرزمینهای شرقی خلافت و بهویژه [[ظهور]] ابومسلم به عنوان [[کارگزار]] این [[دعوت]] در [[خراسان]]، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن [[آتش]] [[شورش]] و [[انقلاب]] در سراسر خراسان بود. بدینسان، دیری نپایید که آن دیار از [[سلطه]] امویان خارج و [[پرچم سیاه]] [[عباسی]] در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار [[خلافت اموی]] در هم پیچید. | # دوره سلطه اعراب. پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} دیری نپایید که اعراب، مرزهای [[عربستان]] را درنوردیدند و سرزمینهای وسیعی از قلمرو [[امپراتوری]] ایران و روم را به [[تصرف]] در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی [[مساوات]]، [[عدالت اجتماعی]] و محو امتیازات طبقاتی که [[دین اسلام]] به آنها نوید داده بود، و نشانههایی از آن در [[زمان]] [[خلفای راشدین]] کم و بیش به چشم میخورد، به تدریج [[اسلام]] آوردند؛ اما با روی کار آمدن [[امویان]]، کار دگرگون شد و [[خلافت]] به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل [[سیادت]] [[عرب]] بنا شده بود. امویان تمام [[مناصب]] و امور مهم را به [[اعراب]] سپردند و [[مردم]] [[غیر عرب]] را - که اصطلاحاً [[موالی]] خوانده میشدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این [[سیاست]] موجب [[نارضایتی]] موالی گردید و زمینهساز شورشهای متعددی شد. در این میان، [[ایرانیان]] که از ابتدای سیادت [[دولت اموی]] از [[مساوات]] و [[عدالت اجتماعی]] بیبهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی [[رهایی]] از این [[خفقان]] مرگبار بودند و در بسیاری از [[آشوبها]] و شورشهایی که بر [[ضد]] امویان برپا میشد شرکت فعال داشتند. انتشار [[دعوت عباسی]] در سرزمینهای شرقی خلافت و بهویژه [[ظهور]] ابومسلم به عنوان [[کارگزار]] این [[دعوت]] در [[خراسان]]، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن [[آتش]] [[شورش]] و [[انقلاب]] در سراسر خراسان بود. بدینسان، دیری نپایید که آن دیار از [[سلطه]] امویان خارج و [[پرچم سیاه]] [[عباسی]] در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار [[خلافت اموی]] در هم پیچید. | ||
# دوره سلطه ایرانیان. به [[شهادت]] [[تاریخ]]، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به [[قدرت]] رساندن [[آل عباس]] نقش کمتری داشتند. پس از [[پیروزی]] [[نهضت]] و روی کار آمدن [[عباسیان]] قدرت [[واقعی]] از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان [[مقامات]] لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و [[آداب و رسوم]] [[خلفا]] که [[عربی]] بود، همه چیز رنگ [[ایرانی]] داشت. اوج [[نفوذ]] و استیلای ایرانیان در [[زمان]] [[هارون الرشید]](۱۷۰-۱۹۳ق) بود. [[هارون]] که با کمک و [[یاری]] [[خاندان]] [[برمک]] به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان میدانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین [[مناصب]] [[دولت عباسی]] را به آنان واگذار کرد. این [[استیلا]]، به رغم فراز و نشیبهای فراوان، تا اواخر [[خلافت]] [[مأمون]] (۲۱۸ق)، ادامه داشت. با این همه، [[انقلاب]] [[عباسی]] ریشه [[نفوذ]] [[اعراب]] را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن [[زمان]] هنوز پارهای از [[امور سیاسی]] را در [[اختیار]] داشتند و در صدد بودند بار دیگر به [[قدرت]] و عظمتی که در دوره [[اموی]] داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن [[دشمنی]] با [[ایرانیان]]، همواره میکوشیدند تا به انواع [[تدابیر]] آنان را از صحنه قدرت برانند و [[جانشین]] آنان شوند؛ چنانکه بنیقحطبه از [[دشمنان]] سرسخت [[آل برمک]] بودند<ref>المقدمه، ج۱، ص۲۲.</ref> و نعیم بن [[حازم]]، یکی از بزرگان [[عرب]]، در حضور مأمون با [[فضل بن سهل]] مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که [[حکومت]] را از [[بنی عباس]] به [[اولاد علی]] انتقال دهی و [[دولت]] اکاسره و [[امپراتوری]] ساسانی را تجدید کنی»<ref>الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.</ref> و [[علی بن عیسی بن ماهان]] نیز [[هارون الرشید]] را از مهر خراسانیان نسبت به [[خاندان]] [[برمک]] بیمناک ساخت<ref>فرای، ر. ن. ، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴. </ref>. این [[دسیسهها]] و فتنهانگیزیها سرانجام سبب شد که [[خلفای عباسی]] از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جانفشانیهای آنان را نادیده انگارند تا آنجا که [[سفاح]] در آغاز برپایی دولت عباسی، [[ابوسلمه خلال]]<ref>با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفتهاند که با او به فارسی سخن میگفتهاند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمیماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).</ref> را به [[قتل]] رسانید (۱۳۲ق)؛ [[منصور]] [[ابو مسلم]] را کشت (۱۳۷ق) و هارون الرشید [[دودمان]] [[برمکیان]] را برانداخت و مأمون خاندان [[سهل]] را از میان برداشت (۲۰۳ق). ایرانیان که چنین دیدند، از [[بنیعباس]] [[نومید]] گشتند و آهنگ کسب [[استقلال]] و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این [[اندیشه]] همزمان با [[خلافت]] [[مأمون]] شدت یافت، تا آنکه [[طاهر]] ذوالیمینین - که [[ایرانی]] نژاد و [[فارسی]] زبان بود- به [[سال ۲۰۷ ق]]. در [[خراسان]] [[عَلَم]] [[استقلال]] برافراشت<ref>نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷. </ref> و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گستردهای را برای [[رهایی]] [[قطعی]] از [[سلطه]] [[عرب]] آغاز کردند. چنین بود که مأمون از [[بیم]] [[ایرانیان]] به [[اعراب]] [[پناه]] برد، اما آنان نیز در [[حمایت]] از وی [[سستی]] کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند<ref>ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.</ref>؛ پس [[تصمیم]] گرفت برای ایجاد [[توازن]] میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را [[استخدام]] کند و به این منظور نامههایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا [[غلامان]] و [[سرداران]] ترک را به [[بغداد]] بفرستند. آنان نیز برای | # دوره سلطه ایرانیان. به [[شهادت]] [[تاریخ]]، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به [[قدرت]] رساندن [[آل عباس]] نقش کمتری داشتند. پس از [[پیروزی]] [[نهضت]] و روی کار آمدن [[عباسیان]] قدرت [[واقعی]] از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان [[مقامات]] لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و [[آداب و رسوم]] [[خلفا]] که [[عربی]] بود، همه چیز رنگ [[ایرانی]] داشت. اوج [[نفوذ]] و استیلای ایرانیان در [[زمان]] [[هارون الرشید]](۱۷۰-۱۹۳ق) بود. [[هارون]] که با کمک و [[یاری]] [[خاندان]] [[برمک]] به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان میدانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین [[مناصب]] [[دولت عباسی]] را به آنان واگذار کرد. این [[استیلا]]، به رغم فراز و نشیبهای فراوان، تا اواخر [[خلافت]] [[مأمون]] (۲۱۸ق)، ادامه داشت. با این همه، [[انقلاب]] [[عباسی]] ریشه [[نفوذ]] [[اعراب]] را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن [[زمان]] هنوز پارهای از [[امور سیاسی]] را در [[اختیار]] داشتند و در صدد بودند بار دیگر به [[قدرت]] و عظمتی که در دوره [[اموی]] داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن [[دشمنی]] با [[ایرانیان]]، همواره میکوشیدند تا به انواع [[تدابیر]] آنان را از صحنه قدرت برانند و [[جانشین]] آنان شوند؛ چنانکه بنیقحطبه از [[دشمنان]] سرسخت [[آل برمک]] بودند<ref>المقدمه، ج۱، ص۲۲.</ref> و نعیم بن [[حازم]]، یکی از بزرگان [[عرب]]، در حضور مأمون با [[فضل بن سهل]] مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که [[حکومت]] را از [[بنی عباس]] به [[اولاد علی]] انتقال دهی و [[دولت]] اکاسره و [[امپراتوری]] ساسانی را تجدید کنی»<ref>الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.</ref> و [[علی بن عیسی بن ماهان]] نیز [[هارون الرشید]] را از مهر خراسانیان نسبت به [[خاندان]] [[برمک]] بیمناک ساخت<ref>فرای، ر. ن. ، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴. </ref>. این [[دسیسهها]] و فتنهانگیزیها سرانجام سبب شد که [[خلفای عباسی]] از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جانفشانیهای آنان را نادیده انگارند تا آنجا که [[سفاح]] در آغاز برپایی دولت عباسی، [[ابوسلمه خلال]]<ref>با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفتهاند که با او به فارسی سخن میگفتهاند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمیماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).</ref> را به [[قتل]] رسانید (۱۳۲ق)؛ [[منصور]] [[ابو مسلم]] را کشت (۱۳۷ق) و هارون الرشید [[دودمان]] [[برمکیان]] را برانداخت و مأمون خاندان [[سهل]] را از میان برداشت (۲۰۳ق). ایرانیان که چنین دیدند، از [[بنیعباس]] [[نومید]] گشتند و آهنگ کسب [[استقلال]] و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این [[اندیشه]] همزمان با [[خلافت]] [[مأمون]] شدت یافت، تا آنکه [[طاهر]] ذوالیمینین - که [[ایرانی]] نژاد و [[فارسی]] زبان بود- به [[سال ۲۰۷ ق]]. در [[خراسان]] [[عَلَم]] [[استقلال]] برافراشت<ref>نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷. </ref> و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گستردهای را برای [[رهایی]] [[قطعی]] از [[سلطه]] [[عرب]] آغاز کردند. چنین بود که مأمون از [[بیم]] [[ایرانیان]] به [[اعراب]] [[پناه]] برد، اما آنان نیز در [[حمایت]] از وی [[سستی]] کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند<ref>ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.</ref>؛ پس [[تصمیم]] گرفت برای ایجاد [[توازن]] میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را [[استخدام]] کند و به این منظور نامههایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا [[غلامان]] و [[سرداران]] ترک را به [[بغداد]] بفرستند. آنان نیز برای خوشآمد مأمون، پی در پی گروههایی از [[ترکان]] را، به صورت [[اسیر]] یا پیشکش، به بغداد فرستادند. در همین حال، [[مرگ]]، مأمون را [[امان]] نداد و او به [[سال ۲۱۸ ق]]. درگذشت<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۹۵-۱۹۷.</ref>. | ||
# دوره [[سلطه ترکان]]. [[معتصم]] نیز مانند مأمون نه به اعراب [[اعتماد]] داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا [[سیاست]] او را در جلب [[سپاهیان]] ترک پسندید. به نظر او استفاده از [[عصبیت]] ترکان برای [[حفظ]] و بقای [[دولت عباسی]] ضروری میآمد. بهعلاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانیاش بر وی شوریدند و خواستند [[عباس بن مأمون]] را - که از [[مادری]] ایرانی بود- به خلافت بردارند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.</ref>. این رویداد معتصم را بهشدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود<ref>مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).</ref> در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.</ref> تا از [[شر]] [[آشوبگران]] ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته [[مسعودی]]، [[معتصم]] با علاقهمندی [[غلامان]] ترک را میخرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و [[زیور]] طلا به آنان پوشانید و [[لباس]] آنان را از دیگر [[سپاهیان]] جدا کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).</ref>. | # دوره [[سلطه ترکان]]. [[معتصم]] نیز مانند مأمون نه به اعراب [[اعتماد]] داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا [[سیاست]] او را در جلب [[سپاهیان]] ترک پسندید. به نظر او استفاده از [[عصبیت]] ترکان برای [[حفظ]] و بقای [[دولت عباسی]] ضروری میآمد. بهعلاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانیاش بر وی شوریدند و خواستند [[عباس بن مأمون]] را - که از [[مادری]] ایرانی بود- به خلافت بردارند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.</ref>. این رویداد معتصم را بهشدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود<ref>مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).</ref> در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.</ref> تا از [[شر]] [[آشوبگران]] ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته [[مسعودی]]، [[معتصم]] با علاقهمندی [[غلامان]] ترک را میخرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و [[زیور]] طلا به آنان پوشانید و [[لباس]] آنان را از دیگر [[سپاهیان]] جدا کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).</ref>. | ||