جز
جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب') |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
در جای دیگر فرمود: اگر کسی گره از کار [[مسلمانی]] بگشاید، [[ثواب]] آن با هفتاد [[حج]] مقبول، برابر است<ref>بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸۵.</ref>. | در جای دیگر فرمود: اگر کسی گره از کار [[مسلمانی]] بگشاید، [[ثواب]] آن با هفتاد [[حج]] مقبول، برابر است<ref>بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸۵.</ref>. | ||
[[پیامبر اکرم]] {{صل}}، تشریفات [[حکومتی]] نداشت. در [[روایت]] نقل شده است: [[پیامبر]] و اصحابشان همواره حلقه وار مینشستند و اگر کسی وارد میشد، نمیفهمید چه کسی [[رئیس]] است و چه کسی مرئوس<ref>مکارم الاخلاق، ص۱۶.</ref>. [[پیامبر اعظم]] {{صل}} وقتی وارد [[مدینه]] شدند، همه [[منتظر]] بودند ببینند ایشان به کدام محله میرود و در کدام [[خانه]] فرود میآید تا آنجا پس از این مهمترین مکان شود. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: شتر را رها کنید... هر جا که این شتر نشست، من آنجا ساکن میشوم. شتر رفت تا جلو در یکی از فقیرانهترین خانههای مدینه فرود آمد و آنجا [[خانه پیامبر]] شد<ref> | [[پیامبر اکرم]] {{صل}}، تشریفات [[حکومتی]] نداشت. در [[روایت]] نقل شده است: [[پیامبر]] و اصحابشان همواره حلقه وار مینشستند و اگر کسی وارد میشد، نمیفهمید چه کسی [[رئیس]] است و چه کسی مرئوس<ref>مکارم الاخلاق، ص۱۶.</ref>. [[پیامبر اعظم]] {{صل}} وقتی وارد [[مدینه]] شدند، همه [[منتظر]] بودند ببینند ایشان به کدام محله میرود و در کدام [[خانه]] فرود میآید تا آنجا پس از این مهمترین مکان شود. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: شتر را رها کنید... هر جا که این شتر نشست، من آنجا ساکن میشوم. شتر رفت تا جلو در یکی از فقیرانهترین خانههای مدینه فرود آمد و آنجا [[خانه پیامبر]] شد<ref>ابنشهرآشوب، مناقب، ج۱، ص۱۳۳.</ref>. پیامبر اعظم {{صل}} میفرمود: بد [[جامعه]] و ملّتی است، ملتی که [[عدالتخواه]] نیست و برای [[اجرای عدالت]] و [[قسط]] در حوزه [[اقتصاد]]، [[قضاوت]]، [[سیاست]] و [[فرهنگ]] [[قیام]] نمیکند<ref>بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۱۱.</ref>. | ||
ایشان به طبقات [[محروم]] و زحمتکش [[احترام]] میگذاشت. در [[جنگ تبوک]] که از [[جبهه]] بر میگشت، [[مردم]] به استقبال آمده بودند. از جمله، پیرمردی به نام [[سعد انصاری]] جلو آمد و با ایشان [[مصافحه]] کرد. پیامبر دید که دستش خیلی زبر است. فرمود: دستهایت چه قدر [[خشن]] است؟ گفت: من کارگرم و بیل میزنم تا [[زندگی]] خانوادهام را تأمین کنم. پیامبر دست او را بوسید. پس دستش را بالا برد و خطاب به همه [[جمعیت]] فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]]، این دستی است که [[آتش دوزخ]] آن را لمس نخواهد کرد»<ref>اسد الغابه، ج۲، ص۲۶۹.</ref>. | ایشان به طبقات [[محروم]] و زحمتکش [[احترام]] میگذاشت. در [[جنگ تبوک]] که از [[جبهه]] بر میگشت، [[مردم]] به استقبال آمده بودند. از جمله، پیرمردی به نام [[سعد انصاری]] جلو آمد و با ایشان [[مصافحه]] کرد. پیامبر دید که دستش خیلی زبر است. فرمود: دستهایت چه قدر [[خشن]] است؟ گفت: من کارگرم و بیل میزنم تا [[زندگی]] خانوادهام را تأمین کنم. پیامبر دست او را بوسید. پس دستش را بالا برد و خطاب به همه [[جمعیت]] فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]]، این دستی است که [[آتش دوزخ]] آن را لمس نخواهد کرد»<ref>اسد الغابه، ج۲، ص۲۶۹.</ref>. |