جز
جایگزینی متن - '-،' به '-'
جز (جایگزینی متن - 'الإرشاد' به 'الارشاد') |
جز (جایگزینی متن - '-،' به '-') |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
[[عمار دهنی]] از [[امام باقر]] {{ع}} نقل کرده: [[عبید اللّه بن زیاد]]، [[فرمان روایی]] [[ری]] را به [[عمر بن سعد بن ابی وقاص]] سپرد و [[فرمان]] [[حکومت]] را به او داد و گفت: مرا از این [[مرد]](یعنی [[حسین]] {{ع}})، آسوده کن. عمر گفت: مرا معاف بدار؛ امّا [[ابن زیاد]] نپذیرفت. عمر گفت: امشب را به من مهلت بده. به او مهلت داد. عمر، در کارش اندیشید و چون صبح شد، نزد ابن زیاد آمد و آنچه را بِدان فرمان یافته بود، پذیرفت. سپس [[عمر بن سعد]]، به سوی [[امام]] {{ع}}، روانه شد<ref>{{متن حدیث|كَانَ عُمَرُ بنُ سَعْدِ بْنِ أبِي وَقّاصٍ قَدْ وَلّاهُ عُبَيْدُ اللّهِ بنُ زِيَادٍ الرَّيَّ، وَعَهِدَ إلَيْهِ عَهْدَهُ، فَقَالَ: اِكْفِنِي هذَا الرَّجُلَ [أيِ الحُسَيْنَ {{ع}}]. قالَ: أعْفِنِي، فَأَبى أنْ يُعْفِيَهُ، قَالَ: فَأَنْظِرْنِي اللَّيْلَةَ، فَأَخَّرَهُ، فَنَظَرَ فِي أمْرِهِ، فَلَمّا أصْبَحَ غَدَاً عَلَيْهِ رَاضِيَاً بِمَا اُمِرَ بِهِ، فَتَوَجَّهَ إلَيْهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۹؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۲۷).</ref>. | [[عمار دهنی]] از [[امام باقر]] {{ع}} نقل کرده: [[عبید اللّه بن زیاد]]، [[فرمان روایی]] [[ری]] را به [[عمر بن سعد بن ابی وقاص]] سپرد و [[فرمان]] [[حکومت]] را به او داد و گفت: مرا از این [[مرد]](یعنی [[حسین]] {{ع}})، آسوده کن. عمر گفت: مرا معاف بدار؛ امّا [[ابن زیاد]] نپذیرفت. عمر گفت: امشب را به من مهلت بده. به او مهلت داد. عمر، در کارش اندیشید و چون صبح شد، نزد ابن زیاد آمد و آنچه را بِدان فرمان یافته بود، پذیرفت. سپس [[عمر بن سعد]]، به سوی [[امام]] {{ع}}، روانه شد<ref>{{متن حدیث|كَانَ عُمَرُ بنُ سَعْدِ بْنِ أبِي وَقّاصٍ قَدْ وَلّاهُ عُبَيْدُ اللّهِ بنُ زِيَادٍ الرَّيَّ، وَعَهِدَ إلَيْهِ عَهْدَهُ، فَقَالَ: اِكْفِنِي هذَا الرَّجُلَ [أيِ الحُسَيْنَ {{ع}}]. قالَ: أعْفِنِي، فَأَبى أنْ يُعْفِيَهُ، قَالَ: فَأَنْظِرْنِي اللَّيْلَةَ، فَأَخَّرَهُ، فَنَظَرَ فِي أمْرِهِ، فَلَمّا أصْبَحَ غَدَاً عَلَيْهِ رَاضِيَاً بِمَا اُمِرَ بِهِ، فَتَوَجَّهَ إلَيْهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۹؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۲۷).</ref>. | ||
در کتاب [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]] آمده است که: [[عقبة بن سمعان]] میگوید: سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوی حسین {{ع}}، این بود که عبید اللّه بن زیاد، او را بر چهار هزار تن از [[کوفیان]]، گماشته بود تا آنان را به سوی دَستَبی<ref>دَستَبی: دشتْ آبی؛ دستَوا. امروزه دشت قزوین نامیده میشود که در جنوب شهر قزوینْ واقع است و بویین [[زهرا]] و آوَج در آن قرار گرفتهاند (ر. ک: جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص۲۳۹).</ref> ببرد و با [[دیلمیان]] - که به دستَبی رفته و بر آن جا، چیره شده بودند- | در کتاب [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]] آمده است که: [[عقبة بن سمعان]] میگوید: سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوی حسین {{ع}}، این بود که عبید اللّه بن زیاد، او را بر چهار هزار تن از [[کوفیان]]، گماشته بود تا آنان را به سوی دَستَبی<ref>دَستَبی: دشتْ آبی؛ دستَوا. امروزه دشت قزوین نامیده میشود که در جنوب شهر قزوینْ واقع است و بویین [[زهرا]] و آوَج در آن قرار گرفتهاند (ر. ک: جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص۲۳۹).</ref> ببرد و با [[دیلمیان]] - که به دستَبی رفته و بر آن جا، چیره شده بودند- [[رویارویی]] کند. ابن زیاد، فرمان [[حکومت ری]] را به نام عمر نوشت و فرمان حرکت را به او داد. او بیرون رفت و در حمّام اَعیَن، [[خیمه]] [[لشکر]] را بر پا کرد. هنگامی که ماجرای [[امام حسین]] {{ع}} پیش آمد و ایشان، به سوی [[کوفه]] حرکت کرد، [[ابن زیاد]]، [[عمر بن سعد]] را فرا خواند و گفت: به سوی [[حسین]]، حرکت کن. هنگامی که از کار ما و او فارغ شدیم، به سوی [[فرمانروایی]] خود میروی. عمر بن سعد به او گفت: خدایت [[رحمت]] کند! اگر میتوانی مرا معاف بداری، معاف بدار. [[عبید]] [[اللّه]] به او گفت: آری؛ به شرط آنکه [[فرمان]] [[حکومت ری]] را به ما، باز گردانی. هنگامی که ابن زیاد، این را گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من، مهلت بده تا بیندیشم. او بازگشت تا با خیرخواهانش، [[مشورت]] کند. با هیچ کس مشورت نکرد، جز آنکه او را [از پذیرش این کار،]باز داشت. [[حمزه]] پسر [[مغیرة بن شعبه]] - که خواهرزادهاش بود- آمد و گفت: ای دایی! تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم که مبادا به سوی حسین، حرکت کنی و خدایت را [[نافرمانی]] کرده، قطع رَحِم کنی! به خدا سوگند، اگر همه [[دنیا]] و [[زمین]] و داراییهایش، از آنِ تو باشد و از آنها دست بشویی، برایت بهتر است از آنکه خدا را [[دیدار]] کنی، در حالی که [ریختن] [[خون حسین]] {{ع}} را به گردن داری! عمر بن سعد به او گفت: بیگمان، به خواست خدا، این کار را میکنم. [[هشام]] میگوید: [[عوانة بن حکم]]، از [[عمار بن عبد اللّه بن یسار جهنی]]، از پدرش نقل میکند که گفت: بر عمر بن سعد، وارد شدم. او فرمان یافته بود تا به سوی حسین {{ع}} برود. به من گفت: [[امیر]] (ابن زیاد) به من فرمان داده که به سوی حسین بروم؛ ولی من نپذیرفتهام. به او گفتم: کار [[درستی]] کردهای. خدا، هدایتت کند! به گردن دیگری بینداز. انجام نده و به سوی حسین، [[مرو]]. از نزدش بیرون آمدم. کسی نزدم آمد و گفت: این، عمر بن سعد است که [[مردم]] را برای حرکت به سوی [[حسین]]، فرا میخوانَد. پس نزد او رفتم. نشسته بود و هنگامی که مرا دید، رویش را برگردانْد. دانستم که [[تصمیم]] به حرکت و [[رویارویی]] با حسین {{ع}} گرفته است؛ لذا از نزدش بیرون آمدم. [[عمر بن سعد]]، به سوی [[ابن زیاد]] رفت و گفت: [[خداوند]]، کارت را به [[صلاح]] دارد! تو، این کار و [[عهد]] [[فرمانروایی]] را به من سپردهای و [[مردم]]، آن را شنیدهاند. اگر صلاح میبینی، آن را تنفیذ کن و کس دیگری را از میان بزرگان [[کوفه]]، به سوی حسین، روانه کن، که من برای تو در [[جنگ]]، سودمندتر و با کفایتتر از آنها نیستم. سپس، تنی چند را نام بُرد. ابن زیاد به او گفت: بزرگان کوفه را به من معرّفی نکن و برای فرستادن کسی، از تو مشورتی نخواستهام. اگر با [[لشکر]] ما میروی، برو؛ و گر نه، فرمانِ ما را باز گردان. [[عمر]] نیز چون پافشاری او را دید، گفت: میروم. عمر، با چهار هزار نفر، حرکت کرد و فردای [[روز]] رسیدن حسین {{ع}} به [[نینوا]]، به آنجا رسید<ref>{{متن حدیث|کَانَ سَبَبُ خُروجِ ابْنِ سَعْدٍ إلَى الحُسَينِ {{ع}} أنَّ عُبَيْدَ اللّهِ بْنَ زِيَادٍ بَعَثَهُ عَلى أرْبَعَةِ آلَافٍ مِنْ أهْلِ الكُوفَةِ يَسِيرُ بِهِمْ إلى دَسْتَبِي، وَ كَانَتِ الدَّيْلَمُ قَدْ خَرَجُوا إلَيْهَا، وَغَلَبُوا عَلَيْهَا، فَكَتَبَ إلَيْهِ ابْنُ زِيَادٍ عَهْدَهُ عَلَى الرَّيِّ، وَ أمَرَهُ بِالخُرُوجِ، فَخَرَجَ مُعَسكِرا بِالنَّاسِ بِحَمّامِ أعْيَنَ. فَلَمّا كَانَ مِنْ أمرِ الحُسَيْنِ {{ع}} مَا كَانَ، وَ أقْبَلَ إلَى الكُوفَةِ، دَعَا ابْنُ زِيادٍ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، فَقَالَ: سِر إلَى الحُسَيْنِ، فَإِذَا فَرَغْنَا مِمَّا بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ سِرْتَ إلى عَمَلِكَ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ: إنَّ رَأَيْتَ - رَحِمَكَ اللّهُ - أنْ تُعْفِيَنِي فَافْعَلْ، فَقَالَ لَهُ عُبَيْدُ اللّهِ: نَعَمْ، عَلى أنْ تَرُدَّ لَنَا عَهْدَنَا، قَالَ: فَلَمّا قَالَ لَهُ ذاكَ، قَالَ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ: أمْهِلْنِي اليَوْمَ حَتّى أنْظُرَ، قَالَ: فَانْصَرَفَ عُمَرُ يَسْتَشِيرُ نُصَحَاءَهُ، فَلَمْ يَكُنْ يَسْتَشِيرُ أحَدَاً إلّا نَهَاهُ. قَالَ: وَجَاءَ حَمْزَةُ بْنُ المُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ، وَهُوَ ابْنُ اُخْتِهِ، فَقَالَ: أنْشُدُكَ اللّهَ - يا خَالِ - أنْ تَسِيرَ إلَى الحُسَيْنِ، فَتَأثَمَ بِرَبِّكَ وَ تَقْطَعَ رَحِمَكَ! فَوَاللّهِ، لَأَنْ تَخْرُجَ مِنْ دُنْيَاكَ وَ مَالِكَ وَ سُلْطَانِ الأَرْضِ كُلِّهَا - لَوْ كَانَ لَكَ - خَيْرٌ لَكَ مِنْ أنْ تَلقَى اللّهَ بِدَمِ الحُسَيْنِ! فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ: فَإِنِّي أفْعَلُ إنْ شَاءَ اللّهُ. قَالَ هِشَامٌ: حَدَّثَنِي عَوَانَةُ بْنُ الحَكَمِ، عَنْ عَمَّارِ بنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَسَارٍ الجُهَنِيِّ عَنْ أبِيهِ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ وَقَدْ اُمِرَ بِالمَسِيرِ إلَى الحُسَيْنِ {{ع}}، فَقَالَ لِي: إنَّ الأَمِيرَ أمَرَنِي بِالمَسِيرِ إلَى الحُسَيْنِ، فَأَبَيْتُ ذلِكَ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: أصَابَ اللّهُ بِكَ، أرْشَدَكَ اللّهُ، أحِل فَلا تَفْعَلْ وَ لَا تَسِرْ إلَيْهِ. قَالَ: فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، فَأَتَانِي آتٍ، وَ قَالَ: هذَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ يَنْدُبُ النّاسَ إلَى الحُسَيْنِ، قَالَ: فَأَتَيْتُهُ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ، فَلَمّا رَآنِي أعْرَضَ بِوَجْهِهِ، فَعَرَفْتُ أنَّهُ قَدْ عَزَمَ عَلَى المَسِيرِ إلَيْهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ. قَالَ: فَأَقْبَلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إلَى ابْنِ زِيادٍ، فَقَالَ: أصْلَحَكَ اللّهُ، إنَّكَ وَلَّيْتَنْي هذَا العَمَلَ، وَ كَتَبْتَ لِيَ العَهدَ، وَ سَمِعَ بِهِ النّاسُ، فَإِنْ رَأَيْتَ أنْ تُنفِذَ لِي ذلِكَ فَافْعَل، وَابْعَث إلَى الحُسَيْنِ فِي هذَا الجَيْشِ مِنْ أشْرَافِ الكُوفَةِ مَنْ لَسْتُ بِأَغْنى وَ لا أجْزَأَ عَنْكَ فِي الحَرْبِ مِنْهُ، فَسَمّى لَهُ اُنَاسَاً. فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيادٍ: لا تُعلِمني بِأَشْرافِ أهْلِ الكُوفَةِ، وَ لَسْتُ أسْتَأمِرُكَ فِيمَنْ اُرِيدُ أنْ أبْعَثَ! إنْ سِرْتَ بِجُنْدِنَا، وَإلّا فَابْعَثْ إلَيْنَا بِعَهْدِنَا. فَلَمّا رَآهُ قَدْ لَجَّ، قَالَ: فَإِنّي سَائِرٌ. قَالَ: فَأَقْبَلَ فِي أرْبَعَةِ آلافٍ حَتّى نَزَلَ بِالحُسَيْنِ {{ع}} مِنَ الغَدِ مِنْ يَومَ نَزَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} نِينَوى}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۹؛ تاریخ دمشق، ج۴۵، ص۴۹).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۶۲.</ref> | ||
== تلاشهای [[ابن زیاد]] برای حرکت دادن [[لشکر]] به سوی [[کربلا]] == | == تلاشهای [[ابن زیاد]] برای حرکت دادن [[لشکر]] به سوی [[کربلا]] == | ||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
== [[روز]] محاصره [[حسین]] {{ع}} و یارانش == | == [[روز]] محاصره [[حسین]] {{ع}} و یارانش == | ||
از [[عبد الملک]] نقل شده: از [[امام صادق]] {{ع}}، از [[روزه]] روزهای [[تاسوعا]] و [[عاشورا]] در ماه [[محرّم]] پرسیدم. فرمود: «تاسوعا، روزی است که حسین و یارانش - که [[خدا]] از ایشان، [[خشنود]] باد- | از [[عبد الملک]] نقل شده: از [[امام صادق]] {{ع}}، از [[روزه]] روزهای [[تاسوعا]] و [[عاشورا]] در ماه [[محرّم]] پرسیدم. فرمود: «تاسوعا، روزی است که حسین و یارانش - که [[خدا]] از ایشان، [[خشنود]] باد- در [[کربلا]]، محاصره شدند و [[سپاه شام]]، بر گِرد او جمع شدند و فرود آمدند. [[ابن مرجانه]] و [[عمر بن سعد]]، از وفور و فراوانیِ [[سپاهیان]]، شادمان شدند و در این روز، حسین {{ع}} و یارانش را - که خدا از ایشان خشنود باد- [[ناتوان]] شمردند و [[یقین]] کردند که کسی به [[یاری]] حسین {{ع}} نمیآید و عراقیان، به او کمکی نمیدهند. پدرم فدای ناتوانْ شمرده شده [[غریب]] باد!» سپس فرمود: «امّا [[روز عاشورا]]، روزی است که [[مصیبت]] حسین {{ع}} و بر [[خاک]] افتادن او میان یارانش، پیش آمد و یارانش نیز برهنه، بر گِرد او بر [[زمین]] افتاده بودند. آیا در چنین روزی، روزه میگیرند؟ به [[پروردگار]] [[خانه]] [[حرام]] [[سوگند]] که هرگز، روا نیست!»<ref>{{متن حدیث|سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ {{ع}} عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَاءَ وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ الْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ {{ع}} وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اسْتَضْعَفُوا فِيهِ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لَا يَأْتِيَ الْحُسَيْنَ {{ع}} نَاصِرٌ وَ لَا يُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِيبُ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ {{ع}} صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ يَكُونُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ كَلَّا وَ رَبِّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ}} (الکافی، ج۴، ص۱۴۷، ح۷).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۷۹.</ref> | ||
== [[حیله]] [[شمر]] برای جدایی انداختن میان [[امام]] {{ع}} و برادرش عبّاس {{ع}} == | == [[حیله]] [[شمر]] برای جدایی انداختن میان [[امام]] {{ع}} و برادرش عبّاس {{ع}} == | ||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
== شب را مهلت گرفتن، برای [[نماز]] و [[دعا]] و [[استغفار]] == | == شب را مهلت گرفتن، برای [[نماز]] و [[دعا]] و [[استغفار]] == | ||
از [[ابو مخنف]] نقل است، در یادکردِ حوادث عصر [[تاسوعا]]: [[حارث بن حصیره]] از [[عبد اللّه بن شریک عامری]] برایم نقل کرد که: [[عمر بن سعد]] ندا داد: ای [[لشکر]] [[خدا]]! سوار شوید و بشارتتان باد! آن گاه، خود با [[مردم]]، سوار شد و پس از [[نماز عصر]]، به سوی آنان ([[سپاه حسین]] {{ع}})، حرکت کرد. حسین {{ع}}، جلوی [[خیمه]] نشسته بود و شمشیرش را بر گِرد پاهایش حلقه کرده بود و خوابش برده، سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش [[زینب]] {{س}}، صدای حرکت لشکر [[ابن سعد]] را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت: ای برادر من! آیا صداها را نمیشنوی که نزدیک شدهاند؟ حسین {{ع}}، سرش را بلند کرد و فرمود: «[[پیامبر خدا]] {{صل}} را در [[خواب]] دیدم. به من فرمود: تو به سوی ما میآیی». خواهرش به صورت خود زد و گفت: وای بر من! [[حسین]] {{ع}} فرمود: «خواهرم! بر تو چنین مباد. آرام باش. [خدای] [[رحمان]]، بر تو رحم کند!». [[عباس بن علی]] {{ع}} گفت: ای [[برادر]]! آنان به سوی تو حرکت کردهاند. حسین {{ع}} برخاست و سپس فرمود: «ای عبّاس! ای برادرم! جانم فدایت! سوار شو و با آنان، [[ملاقات]] کن و بپرس که در چه حالاند و چه شده است و برای چه آمدهاند؟». عبّاس {{ع}} با بیست سوار، به پیشواز آنان رفت. [[زهیر بن قین]] و [[حبیب بن مظاهر]] نیز میان آن بیست تن بودند. عبّاس {{ع}} به آنان گفت: چه شده و چه میخواهید؟ گفتند: [[فرمان]] [[امیر]] آمده که به شما پیشنهاد دهیم که یا به حکمش گردن نهید و یا با شما بجنگیم. عبّاس {{ع}} گفت: [[عجله]] نکنید تا به سوی ابا [[عبد]] [[اللّه]]، باز گردم و آنچه را گفتید، به او برسانم. آنان، ایستادند و سپس گفتند: او را ببین و از این موضوع، آگاهش کن. سپس نزد ما بیا و آنچه را که میگوید، به ما بگو. عبّاس {{ع}}، با [[شتاب]] به سوی حسین {{ع}} بازگشت تا باخبرش سازد؛ امّا یارانش ایستادند و با [[سپاهیان]] [[دشمن]]، سخن گفتند. حبیب بن مُظاهر، به زُهَیر بن قَین گفت: اگر میخواهی، تو با [[مردم]]، سخن بگو و اگر میخواهی، من سخن بگویم. زُهَیر به او گفت: تو این کار را آغاز کردی. پس تو با آنان، سخن بگو. حبیب بن مُظاهر، به آنان گفت: بدانید که - به [[خدا]] [[سوگند]]- | از [[ابو مخنف]] نقل است، در یادکردِ حوادث عصر [[تاسوعا]]: [[حارث بن حصیره]] از [[عبد اللّه بن شریک عامری]] برایم نقل کرد که: [[عمر بن سعد]] ندا داد: ای [[لشکر]] [[خدا]]! سوار شوید و بشارتتان باد! آن گاه، خود با [[مردم]]، سوار شد و پس از [[نماز عصر]]، به سوی آنان ([[سپاه حسین]] {{ع}})، حرکت کرد. حسین {{ع}}، جلوی [[خیمه]] نشسته بود و شمشیرش را بر گِرد پاهایش حلقه کرده بود و خوابش برده، سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش [[زینب]] {{س}}، صدای حرکت لشکر [[ابن سعد]] را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت: ای برادر من! آیا صداها را نمیشنوی که نزدیک شدهاند؟ حسین {{ع}}، سرش را بلند کرد و فرمود: «[[پیامبر خدا]] {{صل}} را در [[خواب]] دیدم. به من فرمود: تو به سوی ما میآیی». خواهرش به صورت خود زد و گفت: وای بر من! [[حسین]] {{ع}} فرمود: «خواهرم! بر تو چنین مباد. آرام باش. [خدای] [[رحمان]]، بر تو رحم کند!». [[عباس بن علی]] {{ع}} گفت: ای [[برادر]]! آنان به سوی تو حرکت کردهاند. حسین {{ع}} برخاست و سپس فرمود: «ای عبّاس! ای برادرم! جانم فدایت! سوار شو و با آنان، [[ملاقات]] کن و بپرس که در چه حالاند و چه شده است و برای چه آمدهاند؟». عبّاس {{ع}} با بیست سوار، به پیشواز آنان رفت. [[زهیر بن قین]] و [[حبیب بن مظاهر]] نیز میان آن بیست تن بودند. عبّاس {{ع}} به آنان گفت: چه شده و چه میخواهید؟ گفتند: [[فرمان]] [[امیر]] آمده که به شما پیشنهاد دهیم که یا به حکمش گردن نهید و یا با شما بجنگیم. عبّاس {{ع}} گفت: [[عجله]] نکنید تا به سوی ابا [[عبد]] [[اللّه]]، باز گردم و آنچه را گفتید، به او برسانم. آنان، ایستادند و سپس گفتند: او را ببین و از این موضوع، آگاهش کن. سپس نزد ما بیا و آنچه را که میگوید، به ما بگو. عبّاس {{ع}}، با [[شتاب]] به سوی حسین {{ع}} بازگشت تا باخبرش سازد؛ امّا یارانش ایستادند و با [[سپاهیان]] [[دشمن]]، سخن گفتند. حبیب بن مُظاهر، به زُهَیر بن قَین گفت: اگر میخواهی، تو با [[مردم]]، سخن بگو و اگر میخواهی، من سخن بگویم. زُهَیر به او گفت: تو این کار را آغاز کردی. پس تو با آنان، سخن بگو. حبیب بن مُظاهر، به آنان گفت: بدانید که - به [[خدا]] [[سوگند]]- فردای [[قیامت]] و نزد خدا، چه بد مردمی هستند که بر او در میآیند، در حالی که [[فرزندان]] پیامبرش {{صل}} [[خاندان]] و [[اهل بیت]] او، و نیز [[عابدان]] این [[سرزمین]] و سحرخیزانِ کوشا و فراوانْ یادکنندگانِ خدا را کُشتهاند! [[عزرة بن قیس]] به او گفت: تا میتوانی، از خودت بگو و تعریف کن! زُهَیر به او گفت: ای عَزره! خدا از او تعریف کرده و رهنمونش شده است. از خدا [[پروا]] کن - ای عَزره - که من، [[خیرخواه]] تو هستم! تو را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم - ای عزره - که مبادا در کشتن جانهای [[پاک]]، از [[یاوران]] [[گمراهی]] باشی! او گفت: ای زُهَیر! تو نزد ما، از [[پیروان]] این [[خاندان]]، به شمار نمیرفتی. تو [[عثمانی]] بودی! زُهَیر گفت: آیا تو از موضعگیری و ایستادنم در این جا، به این راه نمیبری که از آنها هستم؟! بدانید که - به خدا سوگند- من هیچ گاه نامهای به [[حسین]] {{ع}} ننوشتهام و پیکی روانه نساختهام و به او [[وعده]] [[یاری]] ندادهام؛ امّا راه، ما را با هم گِرد آورد و هنگامی که او را دیدم، [[پیامبر خدا]] {{صل}} را و جایگاه حسین را در نزد او، به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسیده، دانستم. پس اندیشیدم که یاریاش کنم و در گروه او باشم و جانم را فدایش کنم تا [[حقّ]] خدا و پیامبرش را که شما تباه کردهاید، پاس بدارم. [[عباس بن علی]] {{ع}}، به [[شتاب]] آمد تا به آنها رسید و گفت: ای [[مردم]]! ابا [[عبد]] [[اللّه]]، از شما میخواهد که امشب، باز گردید تا در این باره بیندیشد.... هنگامی که عبّاس بن علی {{ع}} نزد حسین {{ع}} آمد و پیشنهاد [[عمر بن سعد]] را باز گفت، [[امام حسین]] {{ع}} به او فرمود: «به سوی آنان، باز گرد و اگر توانستی، [[رویارویی]] با آنها را تا صبح به تأخیر بینداز و امشب، بازشان گردان. شاید که امشب برای پروردگارمان، [[نماز]] بخوانیم و او را بخوانیم و از وی [[آمرزش]] بخواهیم، که او خود میداند که من، نماز گزاردن برای او، [[تلاوت]] کتابش، [[دعا]] و آمرزشخواهیِ فراوان را دوست دارم». همچنین [[حارث بن حصیره]]، از [[عبداللّه بن شریک عامری]]، از [[امام زین العابدین]] {{ع}} برایم نقل کرد که فرمود: «پیکی از سوی عمر بن سعد، نزد ما آمد و بهگونهای ایستاد که سخنش را بشنویم و سپس گفت: ما تا فردا به شما، مهلت میدهیم. اگر [[تسلیم]] شدید، شما را به سوی امیرمان [[عبید اللّه بن زیاد]] میبریم، و اگر خودداری کردید، شما را رها نمیکنیم»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عُمَرَ بْنُ سَعْدٍ نادی يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي وَ أَبْشِرِي! فَرَكِبَ فِي النَّاسِ، ثُمَّ زَحَفَ نَحّوَهُم بَعدَ صَلاةِ العَصْرِ، وَ حُسَيْنٌ {{ع}} جالِسٌ أمَامَ بَيتِهِ، مُحْتَبِيَاً بِسَيْفِهِ، إذْ خَفَقَ بِرَأْسِهِ عَلى رُكْبَتَيْهِ، وَ سَمِعَتْ اُخْتُهُ زَيْنَبُ {{س}} الصَّيْحَةَ، فَدَنَتْ مِنْ أخِيهَا، فَقَالَتْ: يَا أخِي، أما تَسْمَعُ الأَصْوَاتَ قَدِ اقْتَرَبَتْ؟! قَالَ: فَرَفَعَ الحُسَيْنُ {{ع}} رَأْسَهُ، فَقَالَ: إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} فِي المَنَامِ، فَقَالَ لي: إنَّكَ تَرُوحُ إلَيْنا، قَالَ: فَلَطَمَتْ اُخْتُهُ وَجْهَهَا، وَ قَالَتْ: يَا وَيْلَتَا! فَقَالَ: لَيْسَ لَكِ الوَيْلُ يَا اُخَيَّةُ، اسْكُنِي رَحِمَكِ الرَّحْمنُ! وَ قَالَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ {{ع}}: يَا أخِي! أتَاكَ القَوْمُ، قَالَ: فَنَهَضَ، ثُمَّ قَالَ: يَا عَبَّاسُ، ارْكَب بِنَفْسِي أنْتَ يَا أخِي حَتَّى تَلْقَاهُمْ، فَتَقُولُ لَهُمْ: مَا لَكُمْ، وَ مَا بَدا لَكُمْ؟ وَ تَسْأَ لُهُمْ عَمَّا جَاءَ بِهِمْ؟ فَأَتَاهُمُ العَبَّاسُ {{ع}}، فَاسْتَقْبَلَهُمْ فِي نَحْوٍ مِنْ عِشْرِينَ فَارِسَاً، فِيهِمْ زُهَيْرُ بْنُ القَينِ، وَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ، فَقَالَ لَهُمُ العَبَّاسُ {{ع}}: مَا بَدا لَكُمْ، وَ مَا تُرِيدُونَ؟ قَالُوا: جَاءَ أمْرُ الأَمِيرِ بِأَنْ نَعْرِضَ عَلَيْكُم أنْ تَنْزِلُوا عَلى حُكْمِهِ، أوْ نُنَازِلَكُمْ! قَالَ: فَلا تَعْجَلُوا حَتَّى أرْجِعَ إلى أبِي عَبْدِ اللَّهِ، فَأَعْرِضَ عَلَيْهِ مَا ذَكَرْتُمْ، قَالَ: فَوَقَفُوا، ثُمَّ قَالُوا: اِلقَهُ فَأَعْلِمْهُ ذلِكَ، ثُمَّ القَنَا بِمَا يَقُولُ. قَالَ: فَانْصَرَفَ العَبَّاسُ {{ع}} رَاجِعَاً يَرْكُضُ إلَى الحُسَيْنِ {{ع}} يُخْبِرُهُ بِالخَبَرِ، وَ وَقَفَ أصْحَابُهُ يُخَاطِبُونَ القَوْمَ، فَقَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ لِزُهَيْرِ بْنِ القَيْنِ: كَلِّمِ القَوْمَ إنْ شِئْتَ، وَ إنْ شِئْتَ كَلَّمْتُهُمْ. فَقَالَ لَهُ زُهَيرٌ: أنْتَ بَدَأتَ بِهَذَا، فَكُنْ أنْتَ تُكَلِّمُهُمْ، فَقَالَ لَهُمْ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ: أمَا وَاللَّهِ، لَبِئْسَ القَوْمُ عِندَ اللَّهِ غَدَاً قَومٌ يَقْدَمُونَ عَلَيْهِ قَدْ قَتَلُوا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّهِ {{ع}} وَعِتْرَتَهُ وَ أهْلَ بَيْتِهِ {{صل}}، وَعُبَّادَ أهْلِ هَذَا المِصْرِ المُجْتَهِدِينَ بِالأَسْحَارِ، وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرَاً. فَقَالَ لَهُ عَزْرَةُ بْنُ قَيسٍ: إنَّكَ لَتُزَكِّي نَفْسَكَ مَا اسْتَطَعْتَ! فَقَالَ لَهُ زُهَيرٌ: يَا عَزرَةُ! إنَّ اللَّهَ قَدْ زَكَّاها وَ هَدَاهَا، فَاتَّقِ اللَّهَ يَا عَزْرَةُ، فَإِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ، أنْشُدُكَ اللَّهَ يَا عَزرَةُ أنْ تَكُونَ مِمَّنْ يُعِينُ الضَّلالَ عَلى قَتْلِ النُّفُوسِ الزَّكِيَّةِ! قَالَ: يَا زُهَيرُ! مَا كُنْتَ عِنْدَنَا مِنْ شِيعَةِ أهْلِ هَذَا البَيْتِ. إنَّمَا كُنْتَ عُثْمَانِيَّاً! قَالَ: أفَلَسْتَ تَسْتَدِلُّ بِمَوقِفِي هَذَا أنِّي مِنْهُم! أما وَاللَّهِ، مَا كَتَبْتُ إلَيْهِ كِتَابَاً قَطُّ، وَلا أرْسَلْتُ إلَيْهِ رَسُولاً قَطُّ، وَلَا وَعَدْتُهُ نُصْرَتِي قَطُّ، وَلكِنَّ الطَّرِيقَ جَمَعَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، فَلَمَّا رَأَيْتُهُ ذَكَرْتُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} وَ مَكَانَهُ مِنْهُ، وَعَرَفْتُ مَا يُقْدَمُ عَلَيْهِ مِنْ عَدُوِّهِ وَ حِزْبِكُمْ، فَرَأَيْتُ أنْ أنْصُرَهُ، وَ أنْ أكُونَ فِي حِزْبِهِ، وَ أنْ أجْعَلَ نَفْسِي دُونَ نَفْسِهِ، حِفْظَاً لِمَا ضَيَّعْتُمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ {{صل}}. قَالَ: وَ أقبَلَ العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} يَرْكُضُ حَتَّى انْتَهَى إلَيْهِمْ، فَقَالَ: يَا هؤُلاءِ، إنَّ أبَا عَبدِاللَّهِ يَسْأَ لُكُم أنْ تَنْصَرِفُوا هَذِهِ العَشِيَّةَ حَتَّى يَنْظُرَ فِي هَذَا الأَمْرِ... وَ كَانَ العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} حِينَ أتَى حُسَيْنَاً {{ع}} بِمَا عَرَضَ عَلَيْهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قالَ: اِرْجِعْ إلَيْهِم، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تُؤَخِّرَهُمْ إلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عِنْدَ العَشِيَّةِ؛ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ، وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أنِّي قَدْ كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ، وَ تِلاوَةَ كِتَابِهِ، وَ كَثرَةَ الدُّعَاءِ وَالاِسْتِغْفَارِ! قَالَ أبُو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي الحَارِثُ بْنُ حَصِيرَةَ، عَن عَبدِ اللَّهِ بنِ شَرِيكٍ العَامِرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ {{ع}} قَالَ: أتَانَا رَسُولٌ مِنْ قِبَلِ عُمَرَ بنِ سَعْدٍ، فَقَامَ مِثْلَ حَيْثُ يُسْمَعُ الصَّوتُ، فَقَالَ: إنَّا قَدْ أجَّلْنَاكُمْ إلى غَدٍ، فَإِنِ اسْتَسْلَمْتُم سَرَّحْنَا بِكُمْ إلى أمِيرِنَا عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ، وَ إنْ أبَيْتُمْ فَلَسْنَا تَارِكِيكُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۶؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۹۱).</ref>. | ||
در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] آمده است: هنگامی که [[حسین]] {{ع}}، [[حرص]] ورزی [[دشمن]] را در [[شتاب]] برای [[نبرد]] و اندک بودن بهرهمندی شان از [[اندرز]] و سخن را دید، به برادرش عبّاس {{ع}} فرمود: «اگر میتوانی، آنان را امروز از [نبرد با] ما منصرف کنی، بکن، تا امشب را برای پروردگارمان، [[نماز]] بگزاریم که او میداند من، نماز گزاردن برای او و [[تلاوت]] کتابش را دوست دارم». عبّاس {{ع}}، این را از ایشان خواست و [[عمر بن سعد]]، درنگ کرد. [[عمرو بن حجاج زبیدی]]، به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر آنان ترک و [[دیلم]] نیز بودند و این را خواسته بودند، موافقت میکردیم، حال که [[خاندان]] [[محمّد]] {{صل}} هستند، چگونه نپذیریم؟! از اینرو، [[لشکر]] عمر بن سعد، موافقت کرد. [[حسین]] {{ع}}، نشسته، خوابش بُرد. سپس بیدار شد و گفت: «ای [[خواهر]]! این [[ساعت]]، جدّم محمّد {{صل}} و پدرم [[علی]] {{ع}}، و مادرم [[فاطمه]] {{س}} و برادرم [[حسن]] {{ع}} را در [[عالم رؤیا]] دیدم که میگفتند: ای حسین! تو به زودی، (بر اساس برخی [[روایتها]]: فردا) به سوی ما میآیی». [[زینب]] {{س}}، بر صورت خود زد و شیوَنی کشید. حسین {{ع}} به او فرمود: «آرامتر! [[دشمن]] را شماتتکننده ما مکن»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ {{ع}} حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةَ انْتِفَاعِهِمْ بِالوَعْظِ وَ الْمَقَالِ قَالَ لِأَخِيهِ الْعَبَّاسِ {{ع}} إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَافْعَلْ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ. قَالَ الرَّاوِي: فَسَأَلَهُمُ الْعَبَّاسُ ذَلِكَ فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ وَ سَأَلُوا ذَلِكَ لَأَجَبْنَاهُمْ فَكَيْفَ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ {{صل}} فَأَجَابُوهُمْ إِلَى ذَلِكَ. قَالَ الرَّاوِي: وَ جَلَسَ الْحُسَيْنُ {{ع}} فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَ قَالَ: يَا أُخْتَاهْ إِنِّي رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي مُحَمَّداً {{صل}} وَ أَبِي عَلِيّاً وَ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ أَخِيَ الْحَسَنَ {{عم}} وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا حُسَيْنُ {{ع}} إِنَّكَ رَائِحٌ إِلَيْنَا عَنْ قَرِيبٍ وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ غَداً. قَالَ الرَّاوِي: فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ {{س}} وَجْهَهَا وَ صَاحَتْ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ {{ع}} مَهْلًا لَا تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنَا}} (الملهوف، ص۱۵۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۹۱).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۸۱.</ref> | در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] آمده است: هنگامی که [[حسین]] {{ع}}، [[حرص]] ورزی [[دشمن]] را در [[شتاب]] برای [[نبرد]] و اندک بودن بهرهمندی شان از [[اندرز]] و سخن را دید، به برادرش عبّاس {{ع}} فرمود: «اگر میتوانی، آنان را امروز از [نبرد با] ما منصرف کنی، بکن، تا امشب را برای پروردگارمان، [[نماز]] بگزاریم که او میداند من، نماز گزاردن برای او و [[تلاوت]] کتابش را دوست دارم». عبّاس {{ع}}، این را از ایشان خواست و [[عمر بن سعد]]، درنگ کرد. [[عمرو بن حجاج زبیدی]]، به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر آنان ترک و [[دیلم]] نیز بودند و این را خواسته بودند، موافقت میکردیم، حال که [[خاندان]] [[محمّد]] {{صل}} هستند، چگونه نپذیریم؟! از اینرو، [[لشکر]] عمر بن سعد، موافقت کرد. [[حسین]] {{ع}}، نشسته، خوابش بُرد. سپس بیدار شد و گفت: «ای [[خواهر]]! این [[ساعت]]، جدّم محمّد {{صل}} و پدرم [[علی]] {{ع}}، و مادرم [[فاطمه]] {{س}} و برادرم [[حسن]] {{ع}} را در [[عالم رؤیا]] دیدم که میگفتند: ای حسین! تو به زودی، (بر اساس برخی [[روایتها]]: فردا) به سوی ما میآیی». [[زینب]] {{س}}، بر صورت خود زد و شیوَنی کشید. حسین {{ع}} به او فرمود: «آرامتر! [[دشمن]] را شماتتکننده ما مکن»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ {{ع}} حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةَ انْتِفَاعِهِمْ بِالوَعْظِ وَ الْمَقَالِ قَالَ لِأَخِيهِ الْعَبَّاسِ {{ع}} إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَافْعَلْ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ. قَالَ الرَّاوِي: فَسَأَلَهُمُ الْعَبَّاسُ ذَلِكَ فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ وَ سَأَلُوا ذَلِكَ لَأَجَبْنَاهُمْ فَكَيْفَ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ {{صل}} فَأَجَابُوهُمْ إِلَى ذَلِكَ. قَالَ الرَّاوِي: وَ جَلَسَ الْحُسَيْنُ {{ع}} فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَ قَالَ: يَا أُخْتَاهْ إِنِّي رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي مُحَمَّداً {{صل}} وَ أَبِي عَلِيّاً وَ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ أَخِيَ الْحَسَنَ {{عم}} وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا حُسَيْنُ {{ع}} إِنَّكَ رَائِحٌ إِلَيْنَا عَنْ قَرِيبٍ وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ غَداً. قَالَ الرَّاوِي: فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ {{س}} وَجْهَهَا وَ صَاحَتْ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ {{ع}} مَهْلًا لَا تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنَا}} (الملهوف، ص۱۵۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۹۱).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۸۱.</ref> | ||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
== گفتگوی بُرَیر و شِمْر == | == گفتگوی بُرَیر و شِمْر == | ||
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] نقل شده: [[شمر بن ذی الجوشن]] - که [[خداوند]]، لعنتش کند- | در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] نقل شده: [[شمر بن ذی الجوشن]] - که [[خداوند]]، لعنتش کند- نیمه شب، با گروهی از همراهانش به [[لشکر]] [[حسین]] {{ع}} نزدیک شد. حسین {{ع}}، با صدای بلند، به [[تلاوت]] این [[آیه]] مشغول بود: «و البته کسانی که [[کافر]] شدهاند، نباید [[تصوّر]] کنند این که به ایشان مهلت میدهیم، برای آنان، نیکوست»... ، تا آخر آیه. ملعونی از همراهان شمر بن ذی الجوشن، فریاد کشید: به خدای [[کعبه]] [[سوگند]]، ما پاکیزگانیم و شما، پلیدید، و ما از شما، جدا گشتهایم! بُرَیر، نمازش را قطع کرد و ندا داد: ای [[فاسق]]! ای [[تبهکار]]! ای [[دشمن خدا]]! آیا مانند تویی، از پاکیزگان است؟! تو جز چارپایی بیخِرد، نیستی. تو را به [[آتش]] [[روز قیامت]] و [[عذاب]] دردناک، [[بشارت]] باد! شمر بن ذی الجوشن - که [[خدا]] لعنتش کند- بر سرِ او داد کشید و گفت: ای گوینده! خداوند - تبارک و تعالی- تو را و همراهت حسین را به زودی میکُشد. بُرَیر به او گفت: ای دشمن خدا! آیا مرا از [[مرگ]] میترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ، از [[زندگی]] با شما، برای ما [[دوست]] داشتنیتر است. به خدا سوگند، کسانی که [[خون]] [[فرزندان]] و [[خاندان]] [[محمّد]] {{صل}} را میریزند، به شفاعتش نمیرسند. مردی از [[یاران]] حسین {{ع}} به سوی [[بریر بن حضیر]] آمد و به او گفت: خدایت [[رحمت]] کند، ای [[بریر]]! ابا [[عبد]] [[اللّه]] {{ع}} به تو میفرماید: «به جایگاهت، باز گرد و با آنان سخن مگو، که - به جانم سوگند- اگر مؤمنِ [[آل فرعون]]، قومش را [[نصیحت]] کرد و [[دعوت]] را به آخر رساند، تو نیز نصیحت کردی و آن را به آخر رساندی»<ref>{{متن حدیث|أقْبَلَ الشِّمْرُ بْنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - فِي نِصْفِ اللَّيْلِ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أصْحَابِهِ حَتَّى تَقَارَبَ مِن عَسْكَرِ الحُسَيْنُ {{ع}}، وَالحُسَيْنُ {{ع}} قَدْ رَفَعَ صَوْتَهُ وَ هُوَ يَتْلُو هَذِهِ الآيَةَ {{متن قرآن|وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ}} إلى آخِرِها. قالَ: فَصَاحَ لَعِينٌ مِنْ أصْحَابِ شِمْرِ بْنِ ذِي الجَوشَنِ: نَحْنُ وَ رَبِّ الكَعْبَةِ الطَّيِّبُونَ، وَ أنْتُمُ الخَبِيثُونَ! وَ قَدْ مُيِّزنا مِنْكُمْ. قَالَ: فَقَطَعَ بُرَيْرٌ الصَّلاةَ، فَنَادَاهُ: يَا فَاسِقُ! يَا فَاجِرُ! يَا عَدُوَّ اللّهِ! أمِثْلُكَ يَكُونُ مِنَ الطَّيِّبِينَ؟! مَا أنْتَ إلّا بَهِيمَةٌ وَ لا تَعْقِلُ، فَأَبْشِرْ بِالنَّارِ يَوْمَ القِيَامَةِ وَالعَذَابِ الْأَلِيمِ. قَالَ: فَصَاحَ بِهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - وَ قَالَ: أيُّهَا المُتَكَلِّمُ، إنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى قَاتِلُكَ وَ قَاتِلُ صَاحِبِكَ عَنْ قَرِيبٍ. فَقَالَ لَهُ بُرَيرٌ: يَا عَدُوَّ اللّهِ! أبِالمَوْتِ تُخَوِّفُنِي، وَاللّهِ، إنَّ المَوْتَ أحَبُّ إلَيْنَا مِنَ الحَيَاةِ مَعَكُمْ! وَاللّهِ، لَا يَنَالُ شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ {{صل}} قَوْمٌ أرَاقُوا دِمَاءَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ: وَ أقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُسَيْنِ {{ع}} إلى بُرَيْرِ بْنِ حُضَيرٍ، فَقَالَ لَهُ: رَحِمَكَ اللّهُ يَا بُرَيْرُ! إنَّ أبَا عَبْدِ اللّهِ يَقُولُ لَكَ: اِرْجِعْ إلَى مَوْضِعِكَ وَ لا تُخَاطِبِ القَوْمَ، فَلَعَمْرِي لَئِنْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَونَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ أبْلَغَ فِي الدُّعَاءِ، فَلَقَدْ نَصَحْتَ وَأبْلَغْتَ فِي النُّصْحِ}} (الفتوح، ج۵، ص۹۹).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۱.</ref> | ||
== حال [[زینب]] {{س}} در [[شب عاشورا]] == | == حال [[زینب]] {{س}} در [[شب عاشورا]] == | ||
خط ۹۹: | خط ۹۹: | ||
[[عبد اللّه بن منصور]]، از [[امام صادق]] نقل کرده است: آن گاه [[امام حسین]] {{ع}} [[فرمان]] داد تا در اطراف لشکرش، گودالی شبیه [[خندق]] کَنْدند و به [[دستور]] ایشان، پُر از هیزم شد. آن گاه، پسرش [[علی اکبر]] {{ع}} را با سی سوار و بیست پیاده، برای آوردن آبْ فرستاد، در حالی که خطرهای بسیاری آنها را [[تهدید]] میکرد.... آن گاه، امام حسین {{ع}} به یارانش فرمود: «برخیزید و آب بنوشید، که آخرین توشه شماست؛ و [[وضو]] بگیرید و [[غسل]] کنید و لباسهایتان را بشویید، که کفنهایتان میشود». سپس، [[نماز صبح]] را با آنان خواند و آماده نبردشان ساخت. همچنین فرمان داد تا گودالی که اطراف لشکرش کَنده بودند، پُر از [[آتش]] شود تا تنها از یک سو با [[دشمن]] بجنگند<ref>{{متن حدیث|ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ {{ع}} أَمَرَ بِحَفِيرَةٍ فَحُفِرَتْ حَوْلَ عَسْكَرِهِ شِبْهَ الْخَنْدَقِ وَ أَمَرَ فَحُشِيَتْ حَطَباً وَ أَرْسَلَ عَلِيّاً ابْنَهُ {{ع}} فِي ثَلَاثِينَ فَارِساً وَ عِشْرِينَ رَاجِلًا لِيَسْتَقُوا الْمَاءَ وَ هُمْ عَلَى وَجَلٍ شَدِيدٍ... ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ يَكُنْ آخِرَ زَادِكُمْ وَ تَوَضَّئُوا وَ اغْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِيَابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفَانَكُمْ ثُمَّ صَلَّى بِهِمُ الْفَجْرَ وَ عَبَّأَهُمْ تَعْبِئَةَ الْحَرْبِ وَ أَمَرَ بِحَفِيرَتِهِ الَّتِي حَوْلَ عَسْكَرِهِ فَأُضْرِمَتْ بِالنَّارِ لِيُقَاتِلَ الْقَوْمَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ}} (الأمالی، صدوق، ص۲۲۰، ح۲۳۹؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۱۶، ح۱).</ref>. | [[عبد اللّه بن منصور]]، از [[امام صادق]] نقل کرده است: آن گاه [[امام حسین]] {{ع}} [[فرمان]] داد تا در اطراف لشکرش، گودالی شبیه [[خندق]] کَنْدند و به [[دستور]] ایشان، پُر از هیزم شد. آن گاه، پسرش [[علی اکبر]] {{ع}} را با سی سوار و بیست پیاده، برای آوردن آبْ فرستاد، در حالی که خطرهای بسیاری آنها را [[تهدید]] میکرد.... آن گاه، امام حسین {{ع}} به یارانش فرمود: «برخیزید و آب بنوشید، که آخرین توشه شماست؛ و [[وضو]] بگیرید و [[غسل]] کنید و لباسهایتان را بشویید، که کفنهایتان میشود». سپس، [[نماز صبح]] را با آنان خواند و آماده نبردشان ساخت. همچنین فرمان داد تا گودالی که اطراف لشکرش کَنده بودند، پُر از [[آتش]] شود تا تنها از یک سو با [[دشمن]] بجنگند<ref>{{متن حدیث|ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ {{ع}} أَمَرَ بِحَفِيرَةٍ فَحُفِرَتْ حَوْلَ عَسْكَرِهِ شِبْهَ الْخَنْدَقِ وَ أَمَرَ فَحُشِيَتْ حَطَباً وَ أَرْسَلَ عَلِيّاً ابْنَهُ {{ع}} فِي ثَلَاثِينَ فَارِساً وَ عِشْرِينَ رَاجِلًا لِيَسْتَقُوا الْمَاءَ وَ هُمْ عَلَى وَجَلٍ شَدِيدٍ... ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ يَكُنْ آخِرَ زَادِكُمْ وَ تَوَضَّئُوا وَ اغْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِيَابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفَانَكُمْ ثُمَّ صَلَّى بِهِمُ الْفَجْرَ وَ عَبَّأَهُمْ تَعْبِئَةَ الْحَرْبِ وَ أَمَرَ بِحَفِيرَتِهِ الَّتِي حَوْلَ عَسْكَرِهِ فَأُضْرِمَتْ بِالنَّارِ لِيُقَاتِلَ الْقَوْمَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ}} (الأمالی، صدوق، ص۲۲۰، ح۲۳۹؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۱۶، ح۱).</ref>. | ||
[[ابو مخنف]] نقل کرده که: [[حارث بن کعب]] و [[ابو ضحاک]]، از [[امام]] [[زین العابدین]] {{ع}} برایم نقل کردند که: [[حسین]] {{ع}} به سوی یارانش بیرون آمد و به آنان، [[فرمان]] داد که چادرهایشان را به هم نزدیک کنند و طنابهای آنها را در هم بتابند و خودشان، میان چادرها قرار گیرند و تنها سمتی را که [[دشمن]] از آن سو میآید، باز بگذارند.... همچنین، [[عبد اللّه بن عاصم]]، از [[ضحاک بن عبداللّه مشرقی]] برایم نقل کرده که: - [[صبح]] [[عاشورا]] - خیمهها را پشتِ سر خود قرار دادند و امام {{ع}}، فرمان داد تا هیزم و نِیی را که در پشت خیمهها بود، [[آتش]] زدند، مبادا که [[دشمنان]]، از پشت، به آنها [[حمله]] کنند. سپس حسین {{ع}}، به جای گودی که در پشت خیمهها قرار داشت و مانند جوی آبی بود، هیزم و نِی آورد و در دلِ شب، آنجا را به شکل [[خندق]] در آوردند و هیزم و نِی را در آنجا ریختند و گفتند: چون دشمن به ما حمله کرد و با ما درگیر شد، در این جا، آتش میافکنیم تا از پشت سر، بر ما وارد نشوند و تنها از یک سو با آنان بجنگیم. چنین کردند و سودبخش هم بود.... عبد اللّه بن عاصم، به نقل از ضحّاک مشرقی برایم گفت: هنگامی که دشمنان به سوی ما روی آوردند و به آتش برافروخته هیزم و نِی نگریستند - همان آتشی که در پشتمان برافروخته بودیم تا از پشتِ سر به ما حمله نکنند- | [[ابو مخنف]] نقل کرده که: [[حارث بن کعب]] و [[ابو ضحاک]]، از [[امام]] [[زین العابدین]] {{ع}} برایم نقل کردند که: [[حسین]] {{ع}} به سوی یارانش بیرون آمد و به آنان، [[فرمان]] داد که چادرهایشان را به هم نزدیک کنند و طنابهای آنها را در هم بتابند و خودشان، میان چادرها قرار گیرند و تنها سمتی را که [[دشمن]] از آن سو میآید، باز بگذارند.... همچنین، [[عبد اللّه بن عاصم]]، از [[ضحاک بن عبداللّه مشرقی]] برایم نقل کرده که: - [[صبح]] [[عاشورا]] - خیمهها را پشتِ سر خود قرار دادند و امام {{ع}}، فرمان داد تا هیزم و نِیی را که در پشت خیمهها بود، [[آتش]] زدند، مبادا که [[دشمنان]]، از پشت، به آنها [[حمله]] کنند. سپس حسین {{ع}}، به جای گودی که در پشت خیمهها قرار داشت و مانند جوی آبی بود، هیزم و نِی آورد و در دلِ شب، آنجا را به شکل [[خندق]] در آوردند و هیزم و نِی را در آنجا ریختند و گفتند: چون دشمن به ما حمله کرد و با ما درگیر شد، در این جا، آتش میافکنیم تا از پشت سر، بر ما وارد نشوند و تنها از یک سو با آنان بجنگیم. چنین کردند و سودبخش هم بود.... عبد اللّه بن عاصم، به نقل از ضحّاک مشرقی برایم گفت: هنگامی که دشمنان به سوی ما روی آوردند و به آتش برافروخته هیزم و نِی نگریستند - همان آتشی که در پشتمان برافروخته بودیم تا از پشتِ سر به ما حمله نکنند- یکی از سوارانِ [[غرق]] در [[سلاح]] آنان، به [[شتاب]] و بیآنکه با ما سخنی بگوید، به سوی ما آمد و چون به [[خیمه]] هایمان نگریست و جز هیزم آتش گرفته، چیزی ندید، باز گشت و با تمام توان فریاد کشید: ای حسین! در همین [[دنیا]] و پیش از فرا رسیدن [[قیامت]]، به سوی [[آتش]] شتافتی. [[حسین]] {{ع}} گفت: «این کیست؟! گویی [[شمر بن ذی الجوشن]] است!». گفتند: آری! هموست. [[خداوند]]، کارت را به سامان بدارد! حسین {{ع}} فرمود: «ای پسر [[زن]] بُزچران! تو به در آمدن به آتش، سزامندتری». [[مسلم بن عوسجه]]، به حسین {{ع}} گفت: ای [[فرزند پیامبر]] [[خدا]]! فدایت شوم! آیا او را با تیر نزنم؟ اکنون در تیررسِ من است و تیر من، به [[خطا]] نمیرود و این [[فاسق]]، از بزرگترین [[زورگویان]] است. حسین {{ع}} فرمود: «[[تیراندازی]] مکن، که من خوش ندارم آغازگرِ [[جنگ]] باشم»<ref>{{متن حدیث|خَرَجَ [الحُسَيْنُ {{ع}}] إِلَى أَصْحَابِهِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُقَرِّبُوا بَعْضَ بُيُوتِهِمْ مِنْ بَعْضٍ وَ أَنْ يُدْخِلُوا الْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ وَ أَنْ يَكُونُوا هُمْ بَيْنَ الْبُيُوتِ إِلَّا الْوَجْهَ الَّذِي يَأْتِيهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ... قَالَ أبُو مِخْنَفٍ: عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ المِشْرَقِيِّ قَالَ: - فِي غَدَاةِ عَاشُورَاء - وَ جَعَلُوا الْبُيُوتَ فِي ظُهُورِهِمْ وَ أَمَرَ بِحَطَبٍ وَ قَصَبٍ كَانَ مِنْ وَرَاءِ الْبُيُوتِ يُحْرَقَ بِالنَّارِ مَخَافَةَ أَنْ يَأْتُوهُمْ مِنْ وَرَائِهِمْ. قَالَ: وَ كَانَ الحُسَيْنُ {{ع}} أتى بِقَصَبٍ وَ حَطَبٍ إلى مَكَانٍ مِنْ وَرَائِهِمْ مُنخَفِضٍ كَأَنَّهُ سَاقِيَةٌ، فَحَفَرُوهُ فِي سَاعَةٍ مِنَ اللَّيْلِ، فَجَعَلُوهُ كَالخَنْدَقِ، ثُمَّ ألْقَوا فِيهِ ذَلِكَ الحَطَبَ وَالقَصَبَ، وَقَالُوا: إِذَا عَدَوا عَلَيْنَا فَقَاتَلُونَا ألقَيْنَا فِيهِ النَّارَ؛ كَي لَا نُؤْتِى مِنْ وَرَائِنَا، وَ قَاتَلْنَا القَوْمَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ. فَفَعَلُوا وَ كَانَ لَهُمْ نَافِعَاً. قَالَ أبُو مِخْنَفٍ: فَحَدَّثَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ عَاصِمٍ قَالَ: حَدَّثَنِي الضَّحَّاكُ المِشْرَقِيُّ قَالَ: لَمَّا أقْبَلوا نَحْوَنَا، فَنَظَرُوا إلَى النَّارِ تَضْطَرِمُ فِي الْحَطَبِ وَالقَصَبِ، الَّذِي كُنَّا ألهَبْنَا فِيهِ النَّارِ مِنْ وَرَائِنَا لِئَلّا يَأتُونَا مِنْ خَلْفِنَا، إِذْ أقْبَلَ إلَيْنَا مِنْهُمْ رَجُلٌ يَرْكُضُ عَلَى فَرَسٍ كَامِلِ الأَدَاةِ، فَلَمْ يُكَلِّمْنَا حَتَّى مَرَّ عَلَى أبْيَاتِنَا، فَنَظَرَ إلى أبْيَاتِنَا، فَإِذَا هُوَ لا يَرى إلّا حَطَبَا تَلْتَهِبُ النَّارُ فِيهِ، فَرَجَعَ رَاجِعَاً، فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا حُسَيْنُ، اسْتَعْجَلْتَ النَّارَ فِي الدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ القِيَامَةِ! فَقَالَ الحُسَيْنُ {{ع}}: مَنْ هَذَا؟ كَأَنَّهُ شِمْرُ بْنُ ذِي الجَوْشَنِ. فَقَالُوا: نَعَمْ، أصْلَحَكَ اللّهُ، هُوَ هُوَ. فَقَالَ: يَابْنَ رَاعِيَةِ المِعزى! أنْتَ أولَى بِهَا صِلِيَّاً. فَقَالَ لَهُ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، ألَا أرْمِيهِ بِسَهْمٍ؟ فَإِنَّهُ قَدْ أمْكَنَنِي، وَ لَيْسَ يَسْقُطُ مِنِّي سَهْمٌ، فَالْفَاسِقُ مِنْ أعْظَمِ الجَبَّارِينَ. فَقَالَ لَهُ الحُسَيْنُ {{ع}}: لا تَرْمِهِ؛ فَإِنِّي أكْرَهُ أنْ أبْدَأَهُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۱ - ۴۲۳؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۹۳ - ۳۹۶).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۶.</ref> | ||
== موقعیت خیمههای [[امام حسین]] {{ع}} و نقش آنها در صحنه [[نبرد]] == | == موقعیت خیمههای [[امام حسین]] {{ع}} و نقش آنها در صحنه [[نبرد]] == | ||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۷: | ||
# [[زنان]] و [[کودکان]]، [[امنیت]] بیشتری داشته باشند. | # [[زنان]] و [[کودکان]]، [[امنیت]] بیشتری داشته باشند. | ||
از اینرو، [[امام]] {{ع}} [[دستور]] داد خیمهها را در منطقهای زدند که پشتِ آن، نیزار بود، بهگونهای که دشمن نمیتوانست از پشت به [[سپاه امام]] {{ع}}، حمله کند<ref>ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۹.</ref>. افزون بر این، پشت خیمهها و یا پشت نیزاری که خیمهها جلوی آن بود، گودالی شبیه به جوی آب قرار داشت که به گزارش [[طبری]]، امام {{ع}} در ساعتی از [[شب عاشورا]]، دستور داد تا آن را کَندند و چیزی شبیه به [[خندق]]، درست کردند و در آن، هیزم و نِی ریختند تا هنگام حمله دشمن، آن را [[آتش]] بزنند و مانعی دیگر برای حمله از پشتِ سر ایجاد نمایند<ref>ر. ک: الأمالی، صدوق، ص۲۲۰، ح۲۳۹.</ref>. [[اقدام]] دیگری که برای [[پیشگیری]] از حمله دشمن از پشت سر، به [[دستور امام]] {{ع}} در شب عاشورا انجام شد، این بود که [[یاران امام]] {{ع}}، خیمههای خود را در کنار هم قرار دادند و با طناب، آنها را از سه طرف به هم متصّل کردند و فقط یک راه از رو به رو برای [[برخورد با دشمن]]، باقی گذاشتند<ref>ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۱ - ۴۲۳.</ref>. اگر مجموع این [[تدابیر حکیمانه]] جنگیِ امام {{ع}} نبود، نه تنها [[سپاه ابن سعد]] میتوانست از پشت، یاران امام {{ع}} را مورد حمله قرار دهد؛ بلکه در همان لحظات آغازین حمله، به [[سادگی]]، آنان را در حلقه محاصره خود میگرفتند و با کمترین درگیری، [[امام]] {{ع}} و یارانش را [[شهید]] یا [[اسیر]] میکردند. ولی [[صبح]] [[عاشورا]]، هنگامی که [[دشمن]] خواست تا [[حمله]] را آغاز کند، ناگاه، خود را در برابر تلّی از [[آتش و دود]]، [[مشاهده]] کرد که از اطراف خیمههای امام {{ع}} و یارانش زبانه میکشید. بر اساس این [[تدبیر]] و با این [[آرایش]] [[جنگی]]، [[سپاه امام]] {{ع}} - که عدد آنها بنا بر نقل مشهور، ۷۲ تن بود- | از اینرو، [[امام]] {{ع}} [[دستور]] داد خیمهها را در منطقهای زدند که پشتِ آن، نیزار بود، بهگونهای که دشمن نمیتوانست از پشت به [[سپاه امام]] {{ع}}، حمله کند<ref>ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۹.</ref>. افزون بر این، پشت خیمهها و یا پشت نیزاری که خیمهها جلوی آن بود، گودالی شبیه به جوی آب قرار داشت که به گزارش [[طبری]]، امام {{ع}} در ساعتی از [[شب عاشورا]]، دستور داد تا آن را کَندند و چیزی شبیه به [[خندق]]، درست کردند و در آن، هیزم و نِی ریختند تا هنگام حمله دشمن، آن را [[آتش]] بزنند و مانعی دیگر برای حمله از پشتِ سر ایجاد نمایند<ref>ر. ک: الأمالی، صدوق، ص۲۲۰، ح۲۳۹.</ref>. [[اقدام]] دیگری که برای [[پیشگیری]] از حمله دشمن از پشت سر، به [[دستور امام]] {{ع}} در شب عاشورا انجام شد، این بود که [[یاران امام]] {{ع}}، خیمههای خود را در کنار هم قرار دادند و با طناب، آنها را از سه طرف به هم متصّل کردند و فقط یک راه از رو به رو برای [[برخورد با دشمن]]، باقی گذاشتند<ref>ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۱ - ۴۲۳.</ref>. اگر مجموع این [[تدابیر حکیمانه]] جنگیِ امام {{ع}} نبود، نه تنها [[سپاه ابن سعد]] میتوانست از پشت، یاران امام {{ع}} را مورد حمله قرار دهد؛ بلکه در همان لحظات آغازین حمله، به [[سادگی]]، آنان را در حلقه محاصره خود میگرفتند و با کمترین درگیری، [[امام]] {{ع}} و یارانش را [[شهید]] یا [[اسیر]] میکردند. ولی [[صبح]] [[عاشورا]]، هنگامی که [[دشمن]] خواست تا [[حمله]] را آغاز کند، ناگاه، خود را در برابر تلّی از [[آتش و دود]]، [[مشاهده]] کرد که از اطراف خیمههای امام {{ع}} و یارانش زبانه میکشید. بر اساس این [[تدبیر]] و با این [[آرایش]] [[جنگی]]، [[سپاه امام]] {{ع}} - که عدد آنها بنا بر نقل مشهور، ۷۲ تن بود- توانستند در برابر [[سپاه]] دشمن - که تعداد آنها تا ۳۵ هزار نفر، برآورد شده- ساعتها [[مقاومت]] کنند و شمار فراوانی از [[دشمنان]] را به [[هلاکت]] برسانند. شدّت مقاومت [[یاران امام حسین]] {{ع}} در [[نبرد]] رویارو، موجب شد که [[عمر بن سعد]]، جمعی از سپاه خود را [[مأمور]] کرد که خیمههای آنها را ویران کنند تا بتوانند آنها را محاصره نمایند<ref>مقتل الحسین {{ع}}، خوارزمی، ج۲، ص۱۶.</ref>. این تدبیر هم کارساز نبود؛ چون [[یاران امام]] {{ع}}، در گروههای سه یا چهار نفره، در لا به لای خیمهها کمین میکردند و دشمن را - که مشغول ویران کردن خیمهها بودند- از پا در میآوردند. [[ابن سعد]]، چون از این [[اقدام]] هم نتیجهای نگرفت، برای [[پیشگیری]] از تلفات بیشتر سپاه خود، ضمن [[دستور]] توقّف این عملیات، مجدّدا چنین دستور داد که خیمهها را [[آتش]] بزنند؛ ولی داخل آنها نشوند و آنها را خراب نکنند؛ لذا آتش آوردند و خیمهها را آتش زدند. یاران امام {{ع}} میخواستند مانع [[آتش زدن خیمهها]] شوند؛ ولی امام {{ع}} فرمود: «رهایشان کنید تا خیمهها را بسوزانند، که اگر آنها را به آتش بکشند، نخواهند توانست از آنها عبور کنند و به شما دست یابند»<ref>{{متن حدیث|دَعَوْهُمْ فَلْيُحْرِقُوهَا. فَإِنَّهُمْ لَوْ قَدْ حَرَّقُوهَا لَمْ يَسْتَطيعُوا أنْ يَجُوزُوا إلَيْكُم مِنْهَا}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۳۷).</ref>. بدینسان، دشمن، بخشی از خیمههای یاران امام {{ع}} را - که مانع [[نفوذ]] آنها بود- آتش زد؛ امّا همان طور که امام {{ع}} [[پیش بینی]] کرده بود، باز هم نتوانستند به حلقه [[دفاعی]] [[یاران]] او [[نفوذ]] کنند و بدین ترتیب، [[امام]] {{ع}} و یاران [[دلاور]] و باوفایش، تا آخرین نفر و آخرین نفس، در برابر [[سپاه کوفه]] که همچون سیل به سوی آنان سرازیر شده بودند، [[مقاومت]] کردند. | ||
بر پایه گزارشهایی که گذشت، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که: | بر پایه گزارشهایی که گذشت، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که: | ||
خط ۱۱۵: | خط ۱۱۵: | ||
== [[استقبال از شهادت]] با روی باز == | == [[استقبال از شهادت]] با روی باز == | ||
از [[غلام عبد الرحمان بن عبد ربه انصاری]] نقل شده است که: با مولایم بودم. هنگامی که دشمنانْ حضور یافتند و به [[حسین]] {{ع}} روی آوردند، حسین {{ع}} [[فرمان]] داد تا خیمهای بر پا شود و سپس، مُشک را در دیگی بزرگ با آب در آمیزند. آن گاه، حسین {{ع}} به درون آن [[خیمه]] رفت و نوره مالید. سپس مولایم [[عبد الرحمان بن عبد ربه]] و [[بریر بن حضیر همدانی]]، بر درِ خیمه، شانههایشان به هم ساییده میشد و بر سر این که کدام یک پس از امام {{ع}} نوره بمالند، با هم بحث میکردند. بُرَیر، با عبدالرحمان، [[شوخی]] میکرد. عبد الرحمان، به او گفت: رهایمان کن. به [[خدا]] [[سوگند]]، اکنون، وقت [[بازی]] و شوخی و [[بطالت]] نیست! بُرَیر به او گفت: به خدا سوگند، [[قوم]] من میدانند که من، بطالت [و شوخی کردن] را [[دوست]] نداشتهام، نه در [[جوانی]] و نه در [[پیری]]؛ امّا - به [[خدا]] [[سوگند]]- | از [[غلام عبد الرحمان بن عبد ربه انصاری]] نقل شده است که: با مولایم بودم. هنگامی که دشمنانْ حضور یافتند و به [[حسین]] {{ع}} روی آوردند، حسین {{ع}} [[فرمان]] داد تا خیمهای بر پا شود و سپس، مُشک را در دیگی بزرگ با آب در آمیزند. آن گاه، حسین {{ع}} به درون آن [[خیمه]] رفت و نوره مالید. سپس مولایم [[عبد الرحمان بن عبد ربه]] و [[بریر بن حضیر همدانی]]، بر درِ خیمه، شانههایشان به هم ساییده میشد و بر سر این که کدام یک پس از امام {{ع}} نوره بمالند، با هم بحث میکردند. بُرَیر، با عبدالرحمان، [[شوخی]] میکرد. عبد الرحمان، به او گفت: رهایمان کن. به [[خدا]] [[سوگند]]، اکنون، وقت [[بازی]] و شوخی و [[بطالت]] نیست! بُرَیر به او گفت: به خدا سوگند، [[قوم]] من میدانند که من، بطالت [و شوخی کردن] را [[دوست]] نداشتهام، نه در [[جوانی]] و نه در [[پیری]]؛ امّا - به [[خدا]] [[سوگند]]- من به آنچه خواهیم دید، مُژده داده شدهام! به خدا سوگند، میان ما و [[حور العین]]، جز این نیست که اینان با شمشیرهایشان، به ما [[حمله]] کنند، و بسیار دوست دارم که این کار را بکنند! هنگامی که [[حسین]] {{ع}} فارغ شد، ما به درون [[خیمه]] رفتیم و نوره مالیدیم<ref>در کتاب الإمام الحسین {{ع}} و أصحابه، آمده: «برخی از موّرخان معاصر، به نوره کشیدن و روغن مالیدن [امام حسین {{ع}} و برخی یارانش]، با نبودِ آب در شب عاشورا یا تاسوعا، ایراد گرفته و گفتهاند که نوره کشی و روغن مالی، جز با آب، ممکن نیست». سپس به این اشکال، پاسخ داده که نتیجه آن، چنین است: «میتوان ذرّات نوره را بهگونهای استفاده کرد که موها[ی زاید] را از بین ببرد و در عین حال، [بدن را] نسوزانَد، و به آب هم نیاز نباشد. آنچه آمده، هر چند ممکن و بلکه شدنی است، همانگونه که در علم ترکیب دیدهایم که آمیختن ماده خشکی مانند نمک با مادّه خشک دیگری مانند زاج، رطوبت تولید میکند؛ بلکه به اصطلاحِ آنها، همانند خمیر میشود، بلکه ترکیب جیوه و نِشادُر و آرسنیک، زمین را بیآنکه آب و آتشی در کار باشد، ذوب و مایع میکند؛ بلکه دیده ایم که ترکیب مقداری شوره (آزتات پتاس) و پَرِ سیاوشان (سُنبل) و عرق گوگرد، بدون حرارت و آتش، خود به خود، تولید آتش میکند و همانند آتش، شعله ور میشود، و امثال اینها فراواناند. احتمال هم دارد که مُشک در ترکیب شدن با نوره، مایع شود. امّا آنچه مشکل را آسان میکند، این است که در شب عاشورا، هر چند آب برای خوردن نبوده، امّا ظاهرا آب چاه غیرِ آشامیدنی برای کارهای دیگر، وجود داشته است و بلکه احتمال دارد که آب مناسب برای آشامیدن هم بوده است، چنان گفته شد که امام حسین {{ع}}، پسرش علی اکبر را برای آوردن آب فرستاد». نکته دیگری را نیز میتوان به این سخنان افزود: متونی که این ماجرا را نقل کردهاند، نوره مالیدن را تنها به امام حسین {{ع}} و دو، سه نفر از یارانش نسبت دادهاند، نه همه یاران امام. بنا بر این، به آب چندانی نیاز نبوده است.</ref><ref>{{متن حدیث|كُنْتُ مَعَ مَولَايَ، فَلَمّا حَضَرَ النَّاسُ وَ أقْبَلُوا إلَى الحُسَيْنِ {{ع}}، أمَرَ الحُسَيْنُ {{ع}} بِفُسْطاطٍ فَضُرِبَ، ثُمَّ أمَرَ بِمِسْكٍ فَميثَ فِي جَفْنَةٍ عَظِيمَةٍ أوْ صَحْفَةٍ، قَالَ: ثُمَّ دَخَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} ذَلِكَ الفُسْطاطَ، فَتَطَلّى بِالنُّورَةِ. قَالَ: وَ مَولايَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ رَبِّهِ وَ بُرَيرُ بْنُ حُضَيرٍ الهَمْدَانِيُّ عَلَى بَابِ الفُسْطاطِ تَحْتَكُّ مَنَاكِبُهُمَا، فَازْدَحَمَا أيُّهُمَا يَطَّلي عَلَى أثَرِهِ، فَجَعَلَ بُرَيرٌ يُهَازِلُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ، فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: دَعْنَا، فَوَاللّهِ، مَا هَذِهِ بِسَاعَةِ بَاطِلٍ. فَقَالَ لَهُ بُرَيرٌ: وَاللّهِ، لَقَدْ عَلِمَ قَومِي أنِّي مَا أحْبَبتُ البَاطِلَ شَابّاً وَ لَا كَهْلاً، وَ لكِنْ - وَاللّهِ - إِنِّي لَمُسْتَبْشِرٌ بِمَا نَحْنُ لاقُونَ، وَاللّهِ، إنْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الحُورِ العْيْنِ إلّا أنْ يَمِيلَ هؤُلاءِ عَلَيْنَا بِأَسْيَافِهِمْ، وَلَوَدِدتُ أنَّهُمْ قَدْ مالوا عَلَيْنَا بِأَسْيَافِهِمْ. قَالَ: فَلَمَّا فَرَغَ الحُسَيْنُ {{ع}} دَخَلْنَا فَاطَّلَيْنَا}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۳).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۵۰۲.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |