جز
جایگزینی متن - '-،' به '-'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - '-،' به '-') |
||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
# به [[نقل]] از [[ابن عبّاس]]: [[عمر]] بر [[پیامبر خدا]] {{صل}} وارد شد. دید [[پیامبر]] {{صل}} بر بوریایی خفته و آن، بر پهلوی ایشان رد انداخته است. گفت: ای [[پیامبر خدا]]! کاش فرش نرمتری بر میگرفتید! [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "مرا با [[دنیا]] چه کار!؟ و [[دنیا]] را با من، چه کار!؟ [[سوگند]] به آن که جانم در دست اوست، حکایت من و [[دنیا]]، حکایت مسافری است که در یک روز تابستانی، ساعتی از روز را در سایه درختی فرود میآید و سپس میرود و آن را وا مینهد"<ref>{{عربی|عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: دَخَلَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْهُ عَلَى النَّبِيِّ {{صل}} وَهُوَ عَلَى حَصِيرٍ قَدْ أَثَّرَ فِي جَنْبِهِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَوِ اتَّخَذْتَ فِرَاشًا أَوْثَرَ مِنْ هَذَا، فَقَالَ: مَا لِي وَلِلدُّنْيَا وَمَا لِلدُّنْيَا وَمَا لِي، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا مَثَلِي وَمَثَلُ الدُّنْيَا إِلَّا كَرَاكِبٍ سَارَ فِي يَوْمٍ صَائِفٍ فَاسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ ثُمَّ رَاحَ وَتَرَكَهَا}}؛ المستدرك علی صحیحین، ج۴، ص۳۴۵، ح۷۸۵۸؛ مسند ابن حنبل، ج۱، ص۶۴۶، ح۲۷۴۴؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۴، ص۲۶۵، ح۶۳۵۲؛ المعجم الکبیر، ج۱۱، ص۲۵۹، ح۱۱۸۹۸؛ کنز العمّال، ج۳، ص۲۴۳، ح۶۳۶۱؛ مکارم الأخلاق، ج۱، ص۶۴، ح۶۵ نحوه؛ بحار الأنوار، ج۷۳، ص۱۲۳، ح۱۱۲.</ref>. | # به [[نقل]] از [[ابن عبّاس]]: [[عمر]] بر [[پیامبر خدا]] {{صل}} وارد شد. دید [[پیامبر]] {{صل}} بر بوریایی خفته و آن، بر پهلوی ایشان رد انداخته است. گفت: ای [[پیامبر خدا]]! کاش فرش نرمتری بر میگرفتید! [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "مرا با [[دنیا]] چه کار!؟ و [[دنیا]] را با من، چه کار!؟ [[سوگند]] به آن که جانم در دست اوست، حکایت من و [[دنیا]]، حکایت مسافری است که در یک روز تابستانی، ساعتی از روز را در سایه درختی فرود میآید و سپس میرود و آن را وا مینهد"<ref>{{عربی|عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: دَخَلَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْهُ عَلَى النَّبِيِّ {{صل}} وَهُوَ عَلَى حَصِيرٍ قَدْ أَثَّرَ فِي جَنْبِهِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَوِ اتَّخَذْتَ فِرَاشًا أَوْثَرَ مِنْ هَذَا، فَقَالَ: مَا لِي وَلِلدُّنْيَا وَمَا لِلدُّنْيَا وَمَا لِي، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا مَثَلِي وَمَثَلُ الدُّنْيَا إِلَّا كَرَاكِبٍ سَارَ فِي يَوْمٍ صَائِفٍ فَاسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ ثُمَّ رَاحَ وَتَرَكَهَا}}؛ المستدرك علی صحیحین، ج۴، ص۳۴۵، ح۷۸۵۸؛ مسند ابن حنبل، ج۱، ص۶۴۶، ح۲۷۴۴؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۴، ص۲۶۵، ح۶۳۵۲؛ المعجم الکبیر، ج۱۱، ص۲۵۹، ح۱۱۸۹۸؛ کنز العمّال، ج۳، ص۲۴۳، ح۶۳۶۱؛ مکارم الأخلاق، ج۱، ص۶۴، ح۶۵ نحوه؛ بحار الأنوار، ج۷۳، ص۱۲۳، ح۱۱۲.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[عمر]]: [[خدمت]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} رسیدم و ایشان، روی حصیری نشسته بود. من هم نشستم. دیدم جز یک اِزار که روی خود انداخته، چیز دیگری به تن ندارد و حصیر بر پهلویش رد انداخته است. چشم گرداندم. مشتی جو به اندازه یک صاع و مقداری برگ درخت سَلَم برای دبّاغی کردن پوست در گوشهای از اتاق، و یک پوستِ دبّاغی نشده، آویزان بود. [[اشک]] از چشمانم سرازیر شد. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "چرا [[گریه]] میکنی، پسر خطّاب؟". گفتم: ای [[پیامبر خدا]]! چرا [[گریه]] نکنم، وقتی میبینم که این حصیر بر پهلوی شما رد انداخته و این هم [[خزانه]] شماست، درحالی که کسرا و [[قیصر]] در باغهای پر از میوه و جویبار [[زندگی]] میکنند و شما که [[پیامبر]] و [[برگزیده خدا]] هستی، وضع خزانهتان این است؟ فرمود: "ای پسر خطّاب! آیا نمیپسندی که [[آخرت]]، از آنِ ما باشد و [[دنیا]] از آنّ ایشان؟"<ref>{{عربی|عن عمر بن خطاب: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللهِ {{صل}} وَهُوَ مُضْطَجِعٌ عَلَى حَصِيرٍ، فَجَلَسْتُ، فَأَدْنَى عَلَيْهِ إِزَارَهُ وَلَيْسَ عَلَيْهِ غَيْرُهُ، وَإِذَا الْحَصِيرُ قَدْ أَثَّرَ فِي جَنْبِهِ، فَنَظَرْتُ بِبَصَرِي فِي خِزَانَةِ رَسُولِ اللهِ {{صل}}، فَإِذَا أَنَا بِقَبْضَةٍ مِنْ شَعِيرٍ نَحْوِ الصَّاعِ، وَمِثْلِهَا قَرَظًا فِي نَاحِيَةِ الْغُرْفَةِ، وَإِذَا أَفِيقٌ مُعَلَّقٌ، قَالَ: فَابْتَدَرَتْ عَيْنَايَ، قَالَ: «مَا يُبْكِيكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ» قُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللهِ، وَمَا لِي لَا أَبْكِي وَهَذَا الْحَصِيرُ قَدْ أَثَّرَ فِي جَنْبِكَ، وَهَذِهِ خِزَانَتُكَ لَا أَرَى فِيهَا إِلَّا مَا أَرَى، وَذَاكَ قَيْصَرُ وَكِسْرَى فِي الثِّمَارِ وَالْأَنْهَارِ، وَأَنْتَ رَسُولُ اللهِ {{صل}}، وَصَفْوَتُهُ، وَهَذِهِ خِزَانَتُكَ! فَقَالَ: يَا ابْنَ الْخَطَّابِ، أَلَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ لَنَا الْآخِرَةُ وَلَهُمُ الدُّنْيَا؟}}؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۱۱۰۶، ح۳۰؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۹۰، ح۴۱۵۳؛ صحیح ابن حبّان، ج۹، ص۴۹۷، ح۴۱۸۸؛ مسند أبي یعلی، ج۱، ص۱۱۱، ح۱۵۹ کلّها نحوه؛ کنز العمّال، ج۲، ص۵۲۹، ح۴۶۶۴.</ref>. | # به [[نقل]] از [[عمر]]: [[خدمت]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} رسیدم و ایشان، روی حصیری نشسته بود. من هم نشستم. دیدم جز یک اِزار که روی خود انداخته، چیز دیگری به تن ندارد و حصیر بر پهلویش رد انداخته است. چشم گرداندم. مشتی جو به اندازه یک صاع و مقداری برگ درخت سَلَم برای دبّاغی کردن پوست در گوشهای از اتاق، و یک پوستِ دبّاغی نشده، آویزان بود. [[اشک]] از چشمانم سرازیر شد. [[پیامبر خدا]] {{صل}} فرمود: "چرا [[گریه]] میکنی، پسر خطّاب؟". گفتم: ای [[پیامبر خدا]]! چرا [[گریه]] نکنم، وقتی میبینم که این حصیر بر پهلوی شما رد انداخته و این هم [[خزانه]] شماست، درحالی که کسرا و [[قیصر]] در باغهای پر از میوه و جویبار [[زندگی]] میکنند و شما که [[پیامبر]] و [[برگزیده خدا]] هستی، وضع خزانهتان این است؟ فرمود: "ای پسر خطّاب! آیا نمیپسندی که [[آخرت]]، از آنِ ما باشد و [[دنیا]] از آنّ ایشان؟"<ref>{{عربی|عن عمر بن خطاب: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللهِ {{صل}} وَهُوَ مُضْطَجِعٌ عَلَى حَصِيرٍ، فَجَلَسْتُ، فَأَدْنَى عَلَيْهِ إِزَارَهُ وَلَيْسَ عَلَيْهِ غَيْرُهُ، وَإِذَا الْحَصِيرُ قَدْ أَثَّرَ فِي جَنْبِهِ، فَنَظَرْتُ بِبَصَرِي فِي خِزَانَةِ رَسُولِ اللهِ {{صل}}، فَإِذَا أَنَا بِقَبْضَةٍ مِنْ شَعِيرٍ نَحْوِ الصَّاعِ، وَمِثْلِهَا قَرَظًا فِي نَاحِيَةِ الْغُرْفَةِ، وَإِذَا أَفِيقٌ مُعَلَّقٌ، قَالَ: فَابْتَدَرَتْ عَيْنَايَ، قَالَ: «مَا يُبْكِيكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ» قُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللهِ، وَمَا لِي لَا أَبْكِي وَهَذَا الْحَصِيرُ قَدْ أَثَّرَ فِي جَنْبِكَ، وَهَذِهِ خِزَانَتُكَ لَا أَرَى فِيهَا إِلَّا مَا أَرَى، وَذَاكَ قَيْصَرُ وَكِسْرَى فِي الثِّمَارِ وَالْأَنْهَارِ، وَأَنْتَ رَسُولُ اللهِ {{صل}}، وَصَفْوَتُهُ، وَهَذِهِ خِزَانَتُكَ! فَقَالَ: يَا ابْنَ الْخَطَّابِ، أَلَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ لَنَا الْآخِرَةُ وَلَهُمُ الدُّنْيَا؟}}؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۱۱۰۶، ح۳۰؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۹۰، ح۴۱۵۳؛ صحیح ابن حبّان، ج۹، ص۴۹۷، ح۴۱۸۸؛ مسند أبي یعلی، ج۱، ص۱۱۱، ح۱۵۹ کلّها نحوه؛ کنز العمّال، ج۲، ص۵۲۹، ح۴۶۶۴.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[عمر]]: از [[پیامبر خدا]] {{صل}} اجازه ورود خواستم و در اتاقی بر او وارد شدم. او روی بوریایی از برگ درخت خرما دراز کشیده و قسمتی از بدنش روی [[خاک]] بود. زیر سرش بالشی پُر شده از الیاف خرما قرار داشت و بالای سرش، پوستی خیسانده شده در مایع دبّاغی - که بوی [[بدی]] از آن به مشام میرسید - | # به [[نقل]] از [[عمر]]: از [[پیامبر خدا]] {{صل}} اجازه ورود خواستم و در اتاقی بر او وارد شدم. او روی بوریایی از برگ درخت خرما دراز کشیده و قسمتی از بدنش روی [[خاک]] بود. زیر سرش بالشی پُر شده از الیاف خرما قرار داشت و بالای سرش، پوستی خیسانده شده در مایع دبّاغی - که بوی [[بدی]] از آن به مشام میرسید - آویزان بود و در گوشه اتاق، مقداری برگ درخت سَلَم قرار داشت. به [[پیامبر]] {{صل}} [[سلام]] کردم و نشستم و گفتم: شما [[پیامبر]] و [[برگزیده خدا]] هستی؛ ولی کسرا و [[قیصر]] بر تختهای طلا و فرشهای دیبا و حریر مینشینند!؟ فرمود: "ای [[عمر]]! آنان، کسانی هستند که نعمتهای زودگذر در همین [[دنیا]] به آنها داده شده و ما گروهی هستیم که نعمتهایمان در [[آخرت]] به ما داده میشود"<ref>{{عربی|عَنْ عُمَرَ: اسْتَأْذَنْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فِي مَشْرُبَةٍ وَإِنَّهُ لَمُضْطَجِعٌ عَلَى خَصَفَةٍ وَأَنَّ بَعْضهُ لَعَلَى التُّرَابِ وَتَحْتَ رَأْسِهِ وِسَادَةٌ مَحْشُوَّةٌ لِيفًا وَأَنَّ فَوْقَ رَأْسِهِ لَأَهَابٌ عَطِينٌ وَفِي نَاحِيَةِ الْمَشْرُبَةِ قَرَظٌ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ جَلَسْتُ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْتَ نَبِيُّ اللَّهِ وَصَفْوَتُهُ وَخِيرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَكِسْرَى وَقَيْصَرُ عَلَى سُرُرِ الذَّهَبِ وَفُرُشِ الْحَرِيرِ وَالدِّيبَاجِ. فَقَالَ: يَا عُمَرُ إِنَّ أُولَئِكَ قَدْ عُجِّلَتْ لَهُمْ طَيِّبَاتُهُمْ وَهِيَ وَشِيكَةُ الِانْقِطَاعِ وَإِنَّا قَوْمٌ قَدْ أُخِّرَتْ لَنَا طَيِّبَاتُنَا فِي آخِرَتِنَا}}؛ المستدرك علی صحیحین، ج۴، ص۱۱۷، ح۷۰۷۲؛ مجمع البیان، ج۹، ص۱۳۳ نحوه؛ بحار الأنوار، ج۶۶، ص۳۲۰.</ref>. | ||
# [[نقل]] از [[زید بن ثابت]]: [[پیامبر خدا]] {{صل}} بر بوریایی خوابید و بوریا بر پهلوی ایشان رَد انداخت. [[عایشه]] گفت: ای [[پیامبر خدا]]! کسرا و [[قیصر]]، از سلطنتی بزرگ برخوردارند و تو که [[پیامبر]] خدایی، هیچ نداری، بر بوریا میخوابی و [[جامه]] کم بها میپوشی! [[پیامبر خدا]] {{صل}} به او فرمود: "ای [[عایشه]]! اگر بخواهم که کوهها برایم طلا شوند، چنین میشوند. [[جبرئیل]] {{ع}} کلیدهای خزانههای [[دنیا]] را برایم آورد؛ ولی من آنها را نخواستم. بوریا را بالا بزن!". چون [[عایشه]] بوریا را برداشت، زیر هر گوشهای از آن، قطعهای از طلا بود که یک مرد نمیتوانست آن را بردارد. سپس [[پیامبر]] فرمود: "ای [[عایشه]]! به اینها بنگر. [[دنیا]] در نزد [[خداوند]]، حتّی به اندازه بال پشهای [[ارزش]] ندارد". در این هنگام، قطعههای طلا در [[زمین]] فرو رفتند و ناپدید شدند<ref>{{عربی|عن زید بن ثابت: نَامَ رَسُولُ اللهِ {{صل}} عَلَى حَصِيرٍ، فَأَثَّرَ فِي جَنْبِهِ، فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ رَضِيَ اللهُ عَنْهَا: يَا رَسُولَ اللهِ، هَذَا كِسْرَى، وَقَيْصَرُ فِي مُلْكٍ عَظِيمٍ، وَأَنْتَ رَسُولُ اللهِ لَا شَيْءَ لَكَ تَنَامُ عَلَى الْحَصِيرِ، وَتَلْبَسُ الثَّوْبَ الرَّدِيءَ. فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللهِ {{صل}}: «يَا عَائِشَةُ لَوْ شِئْتُ أَنْ تَسِيرَ مَعِيَ الْجِبَالُ ذَهَبًا لَسَارَتْ، وَلَقَدْ آتَانِي جِبْرِيلُ بِمَفَاتِيحِ خَزَائِنِ الدُّنْيَا، فَلَمْ أُرِدْهَا، ارْفَعِي الْحَصِيرَ! فَرَفَعْتُهُ، فَإِذَا تَحْتَ كُلِّ زَاوِيَةٍ مِنْهَا قَضِيبٌ مِنْ ذَهَبٍ مَا يَحْمِلُهُ الرَّجُلُ. فَقَالَ: انْظُرِي إِلَيْهَا يَا عَائِشَةُ، إِنَّ الدُّنْيَا لَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللهِ مِنَ الْخَيْرِ قَدْرَ جَنَاحِ بَعُوضَةٍ. ثُمَّ غَارَتِ الْقُضْبَانُ}}؛ حلیة الأولیاء، ج۷، ص۲۶۲، الرقم۳۹۷ وراجع؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۴۶۶.</ref>. | # [[نقل]] از [[زید بن ثابت]]: [[پیامبر خدا]] {{صل}} بر بوریایی خوابید و بوریا بر پهلوی ایشان رَد انداخت. [[عایشه]] گفت: ای [[پیامبر خدا]]! کسرا و [[قیصر]]، از سلطنتی بزرگ برخوردارند و تو که [[پیامبر]] خدایی، هیچ نداری، بر بوریا میخوابی و [[جامه]] کم بها میپوشی! [[پیامبر خدا]] {{صل}} به او فرمود: "ای [[عایشه]]! اگر بخواهم که کوهها برایم طلا شوند، چنین میشوند. [[جبرئیل]] {{ع}} کلیدهای خزانههای [[دنیا]] را برایم آورد؛ ولی من آنها را نخواستم. بوریا را بالا بزن!". چون [[عایشه]] بوریا را برداشت، زیر هر گوشهای از آن، قطعهای از طلا بود که یک مرد نمیتوانست آن را بردارد. سپس [[پیامبر]] فرمود: "ای [[عایشه]]! به اینها بنگر. [[دنیا]] در نزد [[خداوند]]، حتّی به اندازه بال پشهای [[ارزش]] ندارد". در این هنگام، قطعههای طلا در [[زمین]] فرو رفتند و ناپدید شدند<ref>{{عربی|عن زید بن ثابت: نَامَ رَسُولُ اللهِ {{صل}} عَلَى حَصِيرٍ، فَأَثَّرَ فِي جَنْبِهِ، فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ رَضِيَ اللهُ عَنْهَا: يَا رَسُولَ اللهِ، هَذَا كِسْرَى، وَقَيْصَرُ فِي مُلْكٍ عَظِيمٍ، وَأَنْتَ رَسُولُ اللهِ لَا شَيْءَ لَكَ تَنَامُ عَلَى الْحَصِيرِ، وَتَلْبَسُ الثَّوْبَ الرَّدِيءَ. فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللهِ {{صل}}: «يَا عَائِشَةُ لَوْ شِئْتُ أَنْ تَسِيرَ مَعِيَ الْجِبَالُ ذَهَبًا لَسَارَتْ، وَلَقَدْ آتَانِي جِبْرِيلُ بِمَفَاتِيحِ خَزَائِنِ الدُّنْيَا، فَلَمْ أُرِدْهَا، ارْفَعِي الْحَصِيرَ! فَرَفَعْتُهُ، فَإِذَا تَحْتَ كُلِّ زَاوِيَةٍ مِنْهَا قَضِيبٌ مِنْ ذَهَبٍ مَا يَحْمِلُهُ الرَّجُلُ. فَقَالَ: انْظُرِي إِلَيْهَا يَا عَائِشَةُ، إِنَّ الدُّنْيَا لَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللهِ مِنَ الْخَيْرِ قَدْرَ جَنَاحِ بَعُوضَةٍ. ثُمَّ غَارَتِ الْقُضْبَانُ}}؛ حلیة الأولیاء، ج۷، ص۲۶۲، الرقم۳۹۷ وراجع؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۴۶۶.</ref>. | ||
# به [[نقل]] از [[عایشه]]: برای [[پیامبر خدا]] {{صل}} دو تشک درست کردم که با الیاف خرما و کاه خوش بوی [[مکّه]] پر شده بود. به من فرمود: "ای [[عایشه]]! مرا با [[دنیا]] چه کارا مثال من و [[دنیا]]، مانند مردی است که زیر سایه درختی فرود میآید و چون سایه میرود، او هم کوچ میکند و هیچگاه به آن باز نمیگردد"<ref>{{عربی|عن عائشه: اتخذت لرسول اللَّه {{صل}} فراشين حشوهما ليف وإذخر فقال: يا عائشة! ما لي وللدنيا؟ أنا والدنيا بمنزلة رجل نزل تحت شجرة فی ظلها، حتى إذا فاء الفيء ارتحل فلم يرجع إليها أبدا}}؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۷، ص۸۰ نقلاً عن ابن حبّان؛ إمتاع الأسماع، ج۲، ص۲۸۸.</ref>. | # به [[نقل]] از [[عایشه]]: برای [[پیامبر خدا]] {{صل}} دو تشک درست کردم که با الیاف خرما و کاه خوش بوی [[مکّه]] پر شده بود. به من فرمود: "ای [[عایشه]]! مرا با [[دنیا]] چه کارا مثال من و [[دنیا]]، مانند مردی است که زیر سایه درختی فرود میآید و چون سایه میرود، او هم کوچ میکند و هیچگاه به آن باز نمیگردد"<ref>{{عربی|عن عائشه: اتخذت لرسول اللَّه {{صل}} فراشين حشوهما ليف وإذخر فقال: يا عائشة! ما لي وللدنيا؟ أنا والدنيا بمنزلة رجل نزل تحت شجرة فی ظلها، حتى إذا فاء الفيء ارتحل فلم يرجع إليها أبدا}}؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۷، ص۸۰ نقلاً عن ابن حبّان؛ إمتاع الأسماع، ج۲، ص۲۸۸.</ref>. |