|
|
خط ۱۲: |
خط ۱۲: |
| * بیشک، تا مسأله [[ولایت]] حل نشود هیچ مسألهای در [[اسلام]] حل نخواهد شد؛ نهتنها از نظر عملی و در صحنۀ میدانی، [[مشکلات]] حل نخواهد شد، بلکه در صحنۀ نظر و [[اعتقاد]] نیز اگر مسئلۀ [[ولایت امر]] و [[صاحبان امر]] در [[جامعه اسلامی]] مشخص نشود، هیچ مسألهای حل نخواهد شد و [[آتش]] [[اختلاف]] و [[تفرقه]] دامنگیر همه چیز خواهد بود<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>. | | * بیشک، تا مسأله [[ولایت]] حل نشود هیچ مسألهای در [[اسلام]] حل نخواهد شد؛ نهتنها از نظر عملی و در صحنۀ میدانی، [[مشکلات]] حل نخواهد شد، بلکه در صحنۀ نظر و [[اعتقاد]] نیز اگر مسئلۀ [[ولایت امر]] و [[صاحبان امر]] در [[جامعه اسلامی]] مشخص نشود، هیچ مسألهای حل نخواهد شد و [[آتش]] [[اختلاف]] و [[تفرقه]] دامنگیر همه چیز خواهد بود<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>. |
| * [[قرآن کریم]] میفرماید: {{متن قرآن|ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ}}<ref>«سپس تو را بر شریعتی از امر برگماشتیم» سوره جاثیه، آیه ۱۸.</ref>. تمام [[اسلام]] "شریعة الامر" است و چیزی غیر از این نیست. این شریعة الأمر صاحب الامرش همان [[ولیّ الأمر]] است؛ بدین رو اگر در تشخیص [[ولی امر]] اشتباهی صورت بگیرد، نتیجهاش خطای نظری در تشخیص [[اسلام]] است و به دنبال آن، این خطای راهبردی به حیطۀ عمل خواهد رسید<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>. | | * [[قرآن کریم]] میفرماید: {{متن قرآن|ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ}}<ref>«سپس تو را بر شریعتی از امر برگماشتیم» سوره جاثیه، آیه ۱۸.</ref>. تمام [[اسلام]] "شریعة الامر" است و چیزی غیر از این نیست. این شریعة الأمر صاحب الامرش همان [[ولیّ الأمر]] است؛ بدین رو اگر در تشخیص [[ولی امر]] اشتباهی صورت بگیرد، نتیجهاش خطای نظری در تشخیص [[اسلام]] است و به دنبال آن، این خطای راهبردی به حیطۀ عمل خواهد رسید<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>. |
|
| |
| ==[[قتل]] [[هابیل]]==
| |
| مطابق [[روایات اهل بیت]]، علت قتل هابیل همان مسئله [[جانشینی]] [[حضرت آدم]] بود؛ زیرا وقتی [[قابیل]] دید که حضرت آدم برادرش هابیل را به این [[مقام]] برگزیده، به وی [[حسادت]] برد تا آنجا که در صدد قتل او برآمد؛ نه آنکه (طبق نظر [[اهل سنت]]) به خاطر [[همسر]] هابیل، به وی [[رشک]] برد و او را به قتل رسانید.
| |
| در [[حدیثی]] که [[مجلسی]] در بحار از [[معاویة بن عمار]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده، آن حضرت داستان را اینگونه بیان فرمود: «[[خداوند]] به [[آدم]] [[وحی]] کرد: [[اسم اعظم]] من و [[میراث نبوت]] واسمایی را که به تو [[تعلیم]] کردهام و هر آنچه [[مردم]] بدان احتیاج دارند همه را به هابیل بسپار. آدم نیز چنین کرد. و چون قابیل مطّلع شد خشمناک گشته، نزد آدم آمد و گفت: پدر [[جان]] مگر من از وی بزرگتر و بدین [[منصب]] شایستهتر نیستم؟ آدم فرمود: ای فرزند! این کار به دست خداست و او هر که را بخواهد به این منصب میرساند و خداوند او را مخصوص این منصب قرار داد اگر چه تو از وی بزرگتر هستی. اگر میخواهید [[صدق]] گفتار مرا بدانید هر کدام یک [[قربانی]] به درگاه خداوند ببرید و قربانی هر یک قبول شد، او شایستهتر از آن دیگری است.
| |
| نشانه پذیرفته شدن (قبول قربانی) در آن وقت، آن بود که آتشی میآمد و قربانی را میخورد.
| |
| قابیل وهابیل – چنانکه خداوند در [[قرآن]] بیان فرموده - به درگاه [[خدا]] قربانی آوردند، به این ترتیب که - بر طبق برخی از [[روایات]] - چون قابیل دارای [[زراعت]] بود، برای قربانی خویش مقداری از گندمهای بیارزش و نامرغوب خود را جدا کرد و به درگاه خداوند برد، ولی هابیل که گوسفنددار بود، یکی از بهترین قوچها و گوسفندان چاق و فربه خود را جدا کرد و برای قربانی برد. در این هنگام [[آتش]] بیامد و قربانی هابیل را خورد و قربانی قابیل را فرا نگرفت.
| |
| [[شیطان]] نزد [[قابیل]] آمد و به وی گفت: این پیش آمد در حال حاضر برای تو اهمیت ندارد، چون تو و [[هابیل]] [[برادر]] هستید، اما بعدها که از شما دو نفر [[فرزندان]] و نسلی به وجود آید، فرزندان هابیل به فرزندان تو [[فخر فروشی]] کرده و به آنها خواهند گفت که ما فرزندان کسی هستیم که [[قربانی]] قبول شد، ولی قربانی پدر شما قبول نشد. اگر تو هابیل را بکشی، پدرت ناچار خواهد شد تا [[منصب]] او را به تو واگذار کند. بدین ترتیب قابیل را وادار کرد تا برادرش هابیل را به [[قتل]] برساند»<ref>بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۷ و ۲۲۸.</ref>.
| |
|
| |
| [[خدای سبحان]] در [[قرآن کریم]] ماجرا را چنین بیان فرموده است: «و خبر دو فرزند [[آدم]] را بر ایشان بخوان، آن دم که قربانی بردند و از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. او (به آن دیگری که قربانی قبول شده بود) گفت که تو را خواهم کشت! و آن دیگری در جواب گفت: «این مربوط به من نبود، بلکه قبولی قربانی به دست خداست و او هم از [[پرهیزگاران]] میپذیرد».
| |
| و به دنبال آن ادامه داد: «اگر تو هم دست به سوی من دراز کنی که مرا به قتل برسانی، من برای کشتن دست به سوی تو دراز نمیکنم که من از [[پروردگار]] جهانیان میترسم».
| |
| «من میخواهم تا خود دچار [[گناه]] نگردم و گناه کشتن من و [[مخالفت]] تو هر دو به خودت بازگردد و از [[دوزخیان]] گردی و البته [[کیفر]] [[ستم]] کاران همین است»<ref>{{متن قرآن|وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ * إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ}} «و برای آنان داستان دو پسر آدم (هابیل و قابیل) را به درستی بخوان! که قربانییی پیش آوردند اما از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد، (قابیل) گفت: بیگمان تو را خواهم کشت! (هابیل) گفت: خداوند تنها از پرهیزگاران میپذیرد * اگر به سوی من دست دراز کنی تا مرا بکشی، من به سوی تو دست دراز نمیکنم تا تو را بکشم؛ که من از خداوند، پروردگار جهانیان میهراسم * من میخواهم که تو با گناه من و گناه خود (نزد خداوند) بازگردی تا از دمسازان آتش باشی و این کیفر ستمگران است» سوره مائده، آیه ۲۷-۲۹.</ref>.
| |
|
| |
| [[قابیل]] [[تصمیم]] بر کشتن [[برادر]] گرفت و نیروی [[عقل]] و [[خرد]]، [[عواطف]] [[برادری]]، [[ترس از خدا]] و رعایت [[حقوق]] پدر و مادر، هیچ کدام نتوانست جلوی توفان خشمی را که کانونش همان صفت [[نکوهیده]] و [[زشت]] [[حسد]] بود، بگیرد. سرانجام در صدد برآمد تا هر چه زودتر تصمیم خود را عملی سازد. به همین منظور در پی فرصتی میگشت تا این که وقتی [[هابیل]] سرگرم کار - یا به گفته [[طبری]] - برای چرای گوسفندان خود در کوهی به [[خواب]] رفته بود، سنگی را بر سر او کوفت و بدین ترتیب او را کشت.
| |
| آری این صفت نفرتانگیز چه جنایتها که در [[دنیا]] نکرده و چه خونهای به ناحقی که نریخته و چه خانمانها را که بر باد نداده است. حسد نه فقط موجب به هم ریختن [[نظام اجتماع]] و به [[خاک]] و [[خون]] کشیدن محسودان میگردد، بلکه خود شخص [[حسود]] را نیز دقیقهای راحت و [[آسوده]] نمیگذارد و [[لذت]] [[زندگی]] را از کام او میبرد و پیوسته او را در [[آتش]] [[حسادت]] میسوزاند و گوشت و استخوانش را آب میکند و اگر او را به حال خود واگذارند هم چنان زبانه کشد تا بالاخره حسود را وادار کند عملی را در خارج انجام داده و دچار [[کیفر]] آن گردد یا در همان آتش خانمان برانداز حسد بسوزد و تار و پودش بر باد رود.
| |
| [[خدای بزرگ]] به دنبال این موضوع میگوید:
| |
| «نفس ([[سرکش]]) [[قابیل]] درباره کشتن برادرش [[مطیع]] و رام او گردید و (سرانجام) او را کشت و از زبان کاران گردید»<ref>{{متن قرآن|فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ}} «نفس (امّاره) او کشتن برادرش را بر وی آسان گردانید پس او را کشت و از زیانکاران شد» سوره مائده، آیه ۳۰.</ref>.
| |
| بدین ترتیب قابیل اولین [[خون]] به ناحق را در روی [[زمین]] ریخت و چندان طولی هم نکشید که پشیمان گردید. و با این کار خشمش فرو نشست و [[انتقام]] خود را از [[برادر]] گرفت، اما نمیدانست چگونه [[جسد]] بیجان برادر را بپوشاند و از انظار ناپدید کند. چندی آن را به دوش کشید و به این طرف و آن طرف برد، ولی [[فکری]] به خاطرش نرسید و سرانجام خسته و کوفته شد. به تدریج که ندای [[وجدان]] او را به [[جرم]] جنایتی که کرده بود، به باد ملامت گرفت و شروع به [[سرزنش]] او کرد.
| |
|
| |
| [[خستگی]] جسمی از یک طرف و شکنجههای وجدانی - که معمولاً گریبانگیر افراد جنایتکار را میگیرد- از سوی دیگر او را تحت فشار قرار داد و به [[سختی]] از کرده خویش پشیمان شد، چنانچه [[خدای تعالی]] در دنبال این ماجرا فرمود: {{متن قرآن|فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ}}<ref>«و از پشیمانان شد» سوره مائده، آیه ۳۱.</ref>.
| |
| اما خدای تعالی به خاطر رعایت [[احترام]] آن [[بدن]] [[پاک]]، و [[تعلیم]] [[نسل]] [[آدمیان]]، کلاغی را معلمش ساخت؛ زیرا به گفته بعضی: بر اثر آن سبک سری، قابلیت [[وحی]] و [[الهام]] را هم نداشت و به همین دلیل بایست برای [[دفن]] جسد برادر از زاغ تعلیم میگرفت. به هر صورت خدای تعالی دو زاغ را فرستاد و آنها در پیش روی قابیل به [[نزاع]] برخاسته و یکی، دیگری را کشت و سپس با چنگال و پاهای خود گودالی حفر کرد و لاشه آن را در آن گودال انداخته و روی آن [[خاک]] ریخت و پنهانش کرد. در این جا بود که [[قابیل]] فریاد زد: «وای بر من که از این زاغ ناتوانتر هستم!»<ref>{{متن قرآن|فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ}} «خداوند کلاغی را برانگیخت که زمین را میکاوید تا بدو نشان دهد چگونه کالبد برادرش را در خاک کند؛ گفت: وای بر من! آیا ناتوان بودم که چون این کلاغ باشم تا کالبد برادرم را در خاک کنم؟ و از پشیمانان شد» سوره مائده، آیه ۳۱.</ref> و به دنبال آن کشته [[برادر]] را [[دفن]] کرد و به سوی پدر بازگشت. [[حضرت آدم]] که دید [[هابیل]] با وی نیست، پرسید: هابیل چه شد؟ وی در پاسخ پدر گفت: مگر مرا به [[نگهبانی]] او گماشته بودی که اکنون سراغش را از من میگیری؟ [[آدم]]{{ع}} روی سابقه عداوتی که قابیل به هابیل داشت، [[احساس]] کرد که اتفاقی افتاده و پس از جست و جو و اطلاع از قبولی [[قربانی]] هابیل، به [[یقین]] دانست که قابیل او را کشته است.
| |
| طبق برخی از نقلها، آدم [[ابوالبشر]] از [[قتل]] هابیل به شدت متأثر شد و چهل شبانه [[روز]] در [[مرگ]] او گریست تا [[خداوند]] بر او [[وحی]] کرد که من به جای هابیل، پسر دیگری به تو خواهم داد. پس از آن حوّا حامله شد و پسر [[پاک]] و [[زیبایی]] زایید که نامش را «[[شیث]]» یا «هبة [[اللّه]]» یعنی [[بخشش خدا]]، نامید چون او را بدو بخشیده بود و چنان که برخی گفتهاند: شیث لفظی [[عبری]] و هبة اللّه معنای [[عربی]] آن است<ref>تفسیر قمی، ص۱۵۳؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۶۲.</ref>.
| |
| شیث بزرگ شد و طبق [[دستور خداوند]]، آدم او را [[وصی]] خودگردانید و [[اسرار]] [[نبوت]] را به وی سپرده، مختصات [[انبیا]] را نزد او گذارد و درباره دفن و [[کفن]] خود به او سفارش کرد و گفت: چون من از [[دنیا]] رفتم مرا [[غسل]] بده و [[کفن]] کن و بر من [[نماز]] بگذار و بدنم را در تابوتی بنه و تو نیز هنگام [[مرگ]] آنچه به تو آموختم و نزدت گذاشتم به بهترین فرزندانت بسپار.
| |
| [[عمر]] [[حضرت آدم]] را به [[اختلاف روایات]] ۹۳۰، ۹۳۶، ۱۰۰۰، ۱۰۲۰ و ۱۰۴۰ سال گفتهاند<ref>تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۹۸؛ بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۶۱ به بعد.</ref>. و هنگامی که از دنیا رفت، [[بدن]] او را در تابوتی گذارده و در [[غار]] [[کوه]] [[ابوقبیس]] [[دفن]] کردند تا وقتی که نوح پس از توفان بیامد و آن [[تابوت]] را با خود برداشت و در کشتی نهاده به [[کوفه]] برد و در [[غری]] ([[شهر]] [[نجف]] کنونی) به [[خاک]] سپرد. چنان که در [[زیارت]] [[نامه]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} میخوانیم:
| |
| {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ}}؛
| |
| [[سلام]] بر تو و بر [[آدم]] و نوح که در کنار تو خفته و قبرشان در کنار [[قبر]] تو است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۴۶.</ref>
| |
|
| |
|
| == پرسش مستقیم == | | == پرسش مستقیم == |