←آخرین لحظات دنیوی حضرت فاطمه
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
در آن لحظات [[امام علی]] {{ع}} و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بیرون از خانه بودند و شاید بیرون بودن آنان به علل و اسبابی ناخواسته و شرایطی معیّن انجام پذیرفته بود. | در آن لحظات [[امام علی]] {{ع}} و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بیرون از خانه بودند و شاید بیرون بودن آنان به علل و اسبابی ناخواسته و شرایطی معیّن انجام پذیرفته بود. | ||
از [[اسماء بنت عمیس]] [[روایت]] شده: وقتی لحظه [[وفات حضرت زهرا]] {{س}} نزدیک شد به اسماء فرمود: اسماء! زمانیکه [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} نزدیک شد، [[جبرئیل]] برایش کافوری از [[بهشت]] آورد و [[رسول خدا]] {{صل}} آن را سه قسمت کرد، یکسوم برای خود، یک سوم برای علی و یکسوم آن را که به اندازه چهل درهم بود به من اختصاص داد، سپس فرمود: اسماء! باقیمانده [[کافور]] [[حنوط]] پدرم را از فلانجا برایم بیاور و زیر بالین سرم قرار ده، اسماء نیز [[فرمان]] زهرا را [[اطاعت]] کرد و آن را بر بالین سر [[حضرت]] قرار داد و سپس هنگامیکه برای [[نماز]] [[وضو]] گرفت به اسماء فرمود: عطری که بدنم را با آن [[خوشبو]] میکردم و [[لباس]] ویژه نمازم را بیاور، بعد از آن [[وضو]] گرفت. | |||
لحظه [[ | |||
و آنگاه چشمان مبارکش را گشود و فرمود: | و آنگاه با همان [[لباس]] در بستر خوابید و به [[اسماء]] فرمود: لحظهای منتظرم بمان و سپس صدایم بزن، اگر پاسخت را ندادم بدان که بر [[پدر]] بزرگوارم وارد شدهام و علی را خبر کن. | ||
سلام و درود بر تو ای گیرنده [[روح]] [[آدمیان]]، در قبض روحم [[شتاب]] کن و آن را به [[سختی]] مگیر | |||
و سپس چشمان خود را بست و دست و پاهایش را به سمت [[قبله]] دراز کرد. | لحظه [[احتضار]] که فرارسید و پردهها کنار رفت [[زهرای مرضیه]] نگاهی عمیق به اطراف کرد و فرمود: [[درود]] و [[سلام]] بر [[جبرئیل]] و [[رسول خدا]] {{صل}} خدایا! در کنار [[رسول]] تو و در [[رضوان]] و جوار [[رحمت]] و خانهات [[دار السلام]] قرار دارم، سپس فرمود: جمعی از [[آسمانیان]] را میبینم، این شخص جبرئیل و آن یک [[رسول اکرم]] {{صل}} است که میفرماید: دخترم! نزد من بیا؛ آنچه در پیش داری برایت بهتر است. | ||
و آنگاه چشمان مبارکش را گشود و فرمود: سلام و درود بر تو ای گیرنده [[روح]] [[آدمیان]]، در قبض روحم [[شتاب]] کن و آن را به [[سختی]] مگیر و سپس چشمان خود را بست و دست و پاهایش را به سمت [[قبله]] دراز کرد. | |||
پس از لحظاتی اسماء او را صدا زد، پاسخی نشنید، [[پوشش]] از چهره [[دخت رسول خدا]] {{صل}} کنار زد، دید [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است، خود را روی [[بدن]] [[پاک]] [[زهرا]] افکند و آن را میبوسید و میگفت: فاطمه [[جان]]! آنگاه که بر پدر بزرگوارت رسول خدا {{صل}} وارد میشوی، سلام [[اسماء بنت عمیس]] را به او برسان، در همین اثناء [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} وارد [[خانه]] شدند، مادرشان را در بستر خوابیده دیدند، به اسماء گفتند: اسماء! مادرمان هیچگاه این [[ساعت]] از [[روز]] نمیخوابید؟ اسماء عرضه داشت: عزیزان رسول خدا {{صل}} مادرتان نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است. | پس از لحظاتی اسماء او را صدا زد، پاسخی نشنید، [[پوشش]] از چهره [[دخت رسول خدا]] {{صل}} کنار زد، دید [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است، خود را روی [[بدن]] [[پاک]] [[زهرا]] افکند و آن را میبوسید و میگفت: فاطمه [[جان]]! آنگاه که بر پدر بزرگوارت رسول خدا {{صل}} وارد میشوی، سلام [[اسماء بنت عمیس]] را به او برسان، در همین اثناء [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} وارد [[خانه]] شدند، مادرشان را در بستر خوابیده دیدند، به اسماء گفتند: اسماء! مادرمان هیچگاه این [[ساعت]] از [[روز]] نمیخوابید؟ اسماء عرضه داشت: عزیزان رسول خدا {{صل}} مادرتان نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است. | ||
[[امام حسن]] {{ع}} خود را روی بدن | [[امام حسن]] {{ع}} خود را روی بدن مادر انداخت و آن را میبوسید و میگفت: مادر [[عزیز]]! تا روح از بدنم خارج نشده با من سخنی بگو و حسین {{ع}} بر پاهای مادر بوسه میزد و میگفت: مادر! من فرزندت حسینم، با من حرف بزن، نزدیک است قلبم از فراقت پارهپاره شود و جان دهم. | ||
مادر [[عزیز]]! تا روح از بدنم خارج نشده با من سخنی بگو و حسین {{ع}} بر پاهای مادر بوسه میزد و میگفت: مادر! من فرزندت حسینم، با من حرف بزن، نزدیک است قلبم از فراقت پارهپاره شود و جان دهم. | |||
اسماء به آنها گفت: ای [[فرزندان رسول خدا]] {{صل}} نزد [[پدر]] بزرگوارتان علی بروید و او را از [[رحلت]] مادرتان [[آگاه]] سازید، [[حسن]] و [[حسین]] دواندوان خود را نزدیک [[مسجد]] رساندند، صدای خود را به [[گریه]] بلند کردند، جمعی از [[صحابه]] با پیشدستی خود را به آنان رسانده و سبب گریه آنها را جویا شدند، در پاسخ گفتند: مادرمان [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است. [[امام علی]] {{ع}} از شنیدن این خبر روی [[زمین]] افتاد و میفرمود: {{متن حدیث|بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ}}<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۸۶.</ref>؛ ای [[دخت رسول خدا]] {{صل}} پس از تو [[دل]] را به چه کسی تسلّی دهم | اسماء به آنها گفت: ای [[فرزندان رسول خدا]] {{صل}} نزد [[پدر]] بزرگوارتان علی بروید و او را از [[رحلت]] مادرتان [[آگاه]] سازید، [[حسن]] و [[حسین]] دواندوان خود را نزدیک [[مسجد]] رساندند، صدای خود را به [[گریه]] بلند کردند، جمعی از [[صحابه]] با پیشدستی خود را به آنان رسانده و سبب گریه آنها را جویا شدند، در پاسخ گفتند: مادرمان [[فاطمه]] از [[دنیا]] رفته است. [[امام علی]] {{ع}} از شنیدن این خبر روی [[زمین]] افتاد و میفرمود: {{متن حدیث|بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ}}<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۸۶.</ref>؛ ای [[دخت رسول خدا]] {{صل}} پس از تو [[دل]] را به چه کسی تسلّی دهم<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۳ ص۲۵۱.</ref>. | ||
== [[تشییع حضرت فاطمه]] == | == [[تشییع حضرت فاطمه]] == |