←منابع
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
وقتی علی {{ع}} از [[مراسم]] خداحافظی و بدرقه [[ابوذر]] بازگشت، [[مردم]] به استقبال [[امام]] {{ع}} آمده و بدو عرضه داشتند: [[عثمان]] بر شما [[خشمگین]] است، فرمود: اسب، از زدن لگام بر دهنش، خشمگین میشود<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۲۳۳.</ref>. | وقتی علی {{ع}} از [[مراسم]] خداحافظی و بدرقه [[ابوذر]] بازگشت، [[مردم]] به استقبال [[امام]] {{ع}} آمده و بدو عرضه داشتند: [[عثمان]] بر شما [[خشمگین]] است، فرمود: اسب، از زدن لگام بر دهنش، خشمگین میشود<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۲۳۳.</ref>. | ||
== خلافت عثمان در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین == | |||
[[عثمان]] بعد از این که به [[خلافت]] رسید، [[اشتباهات]] فراوانی مرتکب شد، به گونهای که باعث [[خشم]] و [[غضب]] [[مردم]] [[مسلمان]] گردید؛ زیرا وی مانند خلفای پیشین، [[ظواهر]] را رعایت نمیکرد و خود را صاحب [[بیت المال]] و مالک الرقاب مردم میپنداشت. از این رو، مردم و بسیاری از [[صحابه]] بر [[ضد]] او [[قیام]] کرده و او را کشتند. | |||
از [[امام صادق]]{{ع}} در همین باره سؤال شد که چرا از میان چهار نفری که بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} خلافت کردند، امور [[شیخین]] ([[ابوبکر]] و [[عمر]]) در خلافت [[منظم]] شد و با دست آنها [[شهرها]] فتح گردید؛ بدون آنکه در میان [[مسلمانها]] اختلافی پدید آید، اما در دوران [[خلافت عثمان]] اختلافاتی به وجود آمد و [[مسلمانان]] قیام کرده، عثمان را در خانهاش به [[قتل]] رساندند و در [[زمان]] [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز [[فتنهها]] بر پا شد، تا این که بالأخره حضرت مجبور شد با «[[ناکثین]]»، «[[مارقین]]» و «[[قاسطین]]» بجنگد؟ | |||
امام صادق{{ع}} در جواب فرمود: همانا امور [[دین]] و [[دنیا]] و خلافت کردن در آن، تنها به [[باطل]] [[رفتار]] نمودن و یا تنها به [[حق]] عمل کردن، جاری و منظم نمیشود، بلکه [[حق و باطل]] باید به هم آمیخته گردد تا امور مرتب شود. عثمان چون خواست خلافت را به شکل باطل محض اداره کند، ممکن نشد و اما [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} قصد داشت تا خلافت را در [[راه مستقیم]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} پیش برد که [[توفیق]] نیافت؛ ولی شیخین، مقداری از حق و مقداری از باطل گرفته، آنها را به هم ممزوج کردند؛ از این رو، امور خلافت آنها، چنان که خواستند، درست شد و [[پیشرفت]] کرد<ref>رسول زاده، حکومت عدالتخواهی علی{{ع}}، ص۱۷۶؛ خوئی، منهاج البراعه، ج۳، ص۲۳۴.</ref>. | |||
از سخنان امام صادق{{ع}} این نکته استفاده میشود که علت [[مخالفت]] گروهی با امیرالمؤمنین{{ع}} [[اجرای حق]] و [[عدل]] از سوی حضرت بوده است و مردم توان پذیرش آن را نداشتند. از سوی دیگر چون [[روحیه]] [[اسلامی]] آنها، به طور کلی، از میان نرفته بود، تاب پذیرش [[باطل]] محض را نیز که به وسیله [[عثمان]] به [[اجرا]] در میآمد، نداشتند از این رو بر [[ضد]] او [[قیام]] کردند. شبیه این سخن که برخی [[حق]] را با باطل در میآمیزند، از حضرت در [[نهج البلاغه]]، نقل شده که در هنگام حرکت برای [[جنگ صفین]] و بیان عملکرد [[معاویه]] در خطبهای فرمود: | |||
[[فتنهها]] از آنجا آغاز میشود که هواهای نفس مورد [[پیروی]] قرار میگیرد و قوانینی که برخلاف کتاب خداست، ایجاد میگردد و بر خلاف [[دین خدا]]، مردانی بر مردان دیگر، مسلط و [[حاکم]] میشوند. پس اگر باطل از حق جدا شود، [[حق]] بر طالبین آن مخفی نمیماند و اگر حق از آمیزش با باطل [[پاک]] گردد، [[زبان]] معاندین از آن کوتاه میشود، اما اشکال در این است که مقداری از حق گرفته میشود و مقداری از باطل و به هم آمیخته میشوند و این جاست که [[شیطان]]، بر دوستانش مسلط میشود و آنان که از قبل، از جانب [[خداوند]]، بر ایشان [[نیکی]] در نظر گرفته شده، [[نجات]] مییابند<ref>{{متن حدیث|إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى}}؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۵۰، ص۸۸؛ فیض الاسلام، ص۱۳۷.</ref>. | |||
شاید سخنان حضرت در آغاز [[خطبه]]، اشاره به [[انگیزه]] قیام بر ضد عثمان باشد. [[پیروی]] از هواهای نفس، [[بدعتگذاری]] و مسلط کردن افراد [[فاسد]] بر [[مسلمانان]]، از جمله علتهایی است که حضرت بیان میکند و در ادامه میفرماید: اگر باطل، جدای از حق و حق، جدای از باطل باشد، [[پیروان]] هر یک، بدون اشکال و [[شبهه]]، به دنبال خواست خود میروند؛ اما اشکال مهم این است که مقداری از [[حق]] و مقداری از [[باطل]]، به هم آمیخته و در هم میشوند و [[شیطان]]، از این امر، بهترین استفاده را کرده، بر [[دوستان]] خود که همان طرفداران باطل هستند، مسلط میشود، در حالی که ممکن است آنان، خود را طرفدار حق قلمداد نمایند و از فردی مانند [[معاویه]] [[حمایت]] کنند. | |||
کارهای خلاف [[عثمان]]، به گونهای [[زشت]] و [[ناپسند]] بود که اکثر [[مردم]] او را محکوم میکردند؛ حتی [[طلحه]]، [[زبیر]] و [[عایشه]] که بعدها دم از [[خونخواهی]] وی زدند، با او مخالف بودند. [[عمروعاص]] نیز میگفت: اگر فرصتی به دست آورم، او را میکشم و اگر [[چوپانی]] ببینم، او را علیه عثمان تحریک خواهم کرد<ref>ادیب عادل، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ص۶۷.</ref>. | |||
[[سید قطب]]، در این باره میگوید: «واقعاً این درد اسف انگیزی است که علی{{ع}} [[خلیفه سوم]] نشد»<ref>سید قطب، عدالت اجتماعی در اسلام، ص۳۷۸.</ref> و [[خلافت]] به عثمان رسید و اینگونه [[قوانین الهی]] را زیر پا گذاشت؛ اما باید به سید قطب این مطلب را یادآوری کرد که اگر میگذاشتند علی{{ع}} به عنوان اولین [[خلیفه]]، بر مردم [[حکومت]] کند، بسیاری از مشکلاتی که امروز ما دچار آن هستیم و اختلافاتی که [[جامعه اسلامی]] از آن [[رنج]] میبرد، وجود نداشت و [[مکتب اسلام]]، فراگیر شده و تمام کره خاکی را [[تسخیر]] کرده بود. | |||
در این جا مناسب است پیش از آغاز بحث در مورد [[دوران خلافت امام علی]]{{ع}} و [[کارگزاران]] آن حضرت، نگاهی به عملکرد عثمان بیندازیم و آن را مورد مطالعه قرار دهیم تا با علتهای [[قیام]] مردم علیه وی، آشنا شده، از آن [[آگاه]] گردیم. البته پیداست که آنچه در این جا به عنوان کارهای خلاف عثمان میآید، اندکی از کارهای خلافی است که [[مورد اتفاق]] و توجه [[مورخان]] میباشد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 52 - 55.</ref> | |||
==انگیزههای قیام مردم بر [[ضد]] عثمان عثمان== | |||
بعد از این که به خلافت رسید، خلافهای زیادی مرتکب شد. او [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} را مورد اهانتهای شدید قرار داد؛ ضرباتی که بر [[عمار یاسر]] وارد آورد، باعث فتق او شد؛ [[اخراج]] دلخراش [[عبدالله بن مسعود]] از [[مسجد پیامبر]]، به گونهای که قسمتی از استخوانهای دنده او شکسته شد و [[تبعید]] [[صحابی]] [[پاک]]، [[ابوذر]]، به [[ربذه]]. از سوی دیگر، بازگرداندن [[حکم بن عاص]] - که [[رسول خدا]]{{صل}} او را تبعید کرده بود - و به کار گرفتن [[عبدالله بن سعد بن أبی سرح]] که از سوی [[پیامبر]] سزاوار [[مرگ]] دانسته شده بود، از دیگر اقدامات سؤال برانگیز [[عثمان]] بود. وی همچنین بذل و بخششهای فراوانی به [[نزدیکان]] و [[خویشان]] خود داشت که به چند نمونه آن، اشاره میکنیم: | |||
عثمان به دامادش، [[حارث بن حکم]]، [[برادر]] [[مروان]] ۰۰۰/۳۰۰ درهم بخشید و علاوه بر این، شترهایی که به عنوان [[زکات]] جمعآوری شده بود و قطعه زمینی را که پیامبر{{صل}} به عنوان [[صدقه]]، [[وقف]] [[مسلمانان]] کرده بود، به او داد. وی همچنین به [[سعید بن عاص بن امیه]] ۰۰۰/۱۰۰ درهم، به [[مروان بن حکم]] در یک بار ۰۰۰/۱۰۰ درهم و در همان هنگام، به [[ابوسفیان]] ۰۰۰/۲۰۰ درهم، به [[طلحه]] ۰۰۰/۲۰۰/۳۲ و به [[زبیر]] ۰۰۰/۸۰۰/۵۹ درهم بخشید و برای خود ۰۰۰/۵۰۰ / ۳۰ درهم و ۰۰۰/۳۵۰ دینار از [[بیتالمال]] برداشت. [[یعلی بن امیه]] ۰۰۰/۵۰۰ دینار و عبدالرحمان ۰۰۰/۵۶۰/۲ دینار از [[بیت المال]]، به عنوان [[بخشش]] عثمان دریافت کردند<ref>امینی، الغدیر، ج۸، ص۲۸۶.</ref>. | |||
این جاست که سخنان [[امیر المؤمنین]]{{ع}} درباره عثمان، در [[خطبه شقشقیه]]، معنا مییابد و آن حضرت به بهترین وجه، عملکرد عثمان را در [[سوء استفاده از بیت المال]] بیان میکند آنجا که میفرماید: | |||
و دیگری [[خویشاوندی]] را (بر [[حقیقت]]) مقدم داشت. [[اعراض]] آن یکی هم، جهاتی داشت که ذکر آن خوشایند نیست. (مقصود [[عبدالرحمان بن عوف]] میباشد که داماد [[عثمان]] بود. [[همسر]] او، [[ام کلثوم]]، دختر [[عقبة بن ابی معیط]] [[خواهر]] [[مادری]] عثمان بوده است) | |||
بالأخره سومی به پا خاست؛ او همانند شتر پرخور و شکم برآمده، همی جز جمعآوری و خوردن [[بیتالمال]] نداشت. بستگان پدری او، به همکاریش برخاستند. آنها همچون شتران گرسنهای که بهاران، به علفزار بیفتند و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعند، برای خوردن [[اموال]] [[خدا]]، [[دست]] از آستین برآوردند، اما [[عاقبت]] بافتههایش (برای [[استحکام]] [[خلافت]]) پنبه شد و [[کردار]] [[ناشایست]] او کارش را تباه ساخت و سرانجام [[شکمبارگی]] و [[ثروتاندوزی]]، برای ابد نابودش ساخت<ref>{{متن حدیث|وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ- [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ}}نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۴۹.</ref>. | |||
[[ابن ابی الحدید]]<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۲۹.</ref> درباره علتهای [[مخالفت]] [[مردم]] با عثمان به خوبی بحث کرده است که ما فشردهای از آن را در این جا میآوریم. او میگوید: | |||
صحیحترین [[اخبار]] در مورد عثمان، آنهایی است که [[طبری]] در [[تاریخ]] خود آورده است که خلاصه آن چنین است: | |||
عثمان حوادث تازه و مشهوری در [[اسلام]] به وجود آورد که باعث [[خشم]] [[مسلمانان]] گردید. این رویدادها عبارتند از: سر کار آوردن [[بنیامیه]]، به ویژه [[فاسقان]]، [[سفیهان]] و [[سست]] دینان آنها و [[بخشش]] [[غنایم]] به آنان و [[آزار]] و ستمهایی که در مورد [[عمار یاسر]]، [[ابوذر]] و [[عبدالله بن مسعود]] روا داشت و کارهای خلاف دیگری نیز در اواخر خلافت خویش، انجام داد؛ از جمله [[ولید بن عقبه]] را [[والی کوفه]] کرد که گروهی به شراب [[نوشیدن]] وی [[گواهی]] دادند. عثمان او را برکنار و [[سعید بن عاص]] را پس از ولید، [[فرماندار کوفه]] ساخت [[[فرمانداران]] عثمان، وضعی ایجاد کرده بودند که مردم آماده [[اعتراض]] و انفجار بودند، در مثل سعید بن عاص در [[کوفه]] گروهی را برگزید که شبها با وی به [[افسانه]] سرایی و سخن میپرداختند. وی روزی در مورد [[سرزمین عراق]] گفت: [[عراق]]، بستان [[قریش]] و بنیامیه است اشتر [[نخعی]] در پاسخ گفت: میپنداری [[سرزمین عراق]] که [[خداوند]] به وسیله [[شمشیر]] [[مسلمانان]] آن را فتح نموده، برای تو و [[خویشاوندان]] توست؟ | |||
در این هنگام، [[رئیس]] [[شرطه]] سعید، ناراحت شد و به اشتر پرخاش نمود که سخنان [[امیر]] را رد میکنی!. اشتر نیز به یارانش از [[طایفه]] [[نخع]] و [[اشراف کوفه]] گفت: آیا نمیشنوید! آنها به [[جان]] رئیس شرطه افتادند و او را سخت کتک زدند و پایش را کشیدند. این کار بر سعید گران آمد و همنشینان شب خود را دور کرد. به دنبال این جریان، در مجالس و محافل، [[انتقاد]] و [[بدگویی]] از [[فرماندار کوفه]] شروع شد. این بدگوییها کمکم خود [[عثمان]] را نیز در بر گرفت و بسیاری از [[مردم کوفه]] را بر [[ضد]] [[دستگاه حکومت]]، گردهم آورد. | |||
سعید جریان را به عثمان نوشت و او نیز دستور داد [[رهبران]] [[شورش]] را به [[شام]] [[تبعید]] کند. عثمان همچنین [[معاویه]] را از این دستور و جریان کار آنها [[آگاه]] ساخت. | |||
اشتر [[نخعی]]، [[مالک بن کعب ارحبی]]، [[اسود بن یزید نخعی]]، [[علقمة بن قیس نخعی]]، [[صعصعة بن صوحان]] و گروه دیگری که به شام تبعید شدند، در جلسات متعددی با معاویه به بحث و [[گفتوگو]] نشستند، از جمله: | |||
معاویه به آنان گفت: یا به نیکیگرایید و یا ساکت باشید؛ بیندیشید و درباره آنچه برای شما و مسلمانان سودمند است، نظر دهید. آن را بخواهید و از من [[پیروی]] کنید. | |||
[[صعصعه]] گفت: تو [[لیاقت]] آن را نداری که ما چنین کنیم و [[اطاعت]] از تو در راه [[معصیت خداوند]]، برای تو [[بزرگواری]] نمیآورد. | |||
معاویه گفت: نخستین سخنم با شما این است که شما را به [[تقوای الهی]] و [[اطاعت رسول]] [[خدا]]{{صل}} و چنگ زدن شما به [[ریسمان الهی]] [[دعوت]] میکنم که متفرق نشوید. | |||
آنها گفتند: تو خود به [[تفرقه]] بین مسلمانان دامن زده و برخلاف آنچه [[پیامبر]] آورده، [[فرمان]] دادهای. | |||
معاویه گفت: اگر این کار را کردهام، هم اکنون [[توبه]] میکنم و شما را به [[تقوا]] و [[اطاعت خدا]] و [[همکاری]] با [[اجتماع]] [[مسلمانان]] [[امر]] میکنم و [[فرمان]] میدهم که [[پیشوایان]] خود را [[محترم]] بشمارید و از آنها [[اطاعت]] نمایید. | |||
[[صعصعه]] گفت: اگر [[توبه]] کردهای، ما به تو امر میکنیم و فرمان میدهیم که از کار خود کناره بگیری؛ چه این که در میان مسلمانان، از تو، به این [[مقام]]، سزاوارتر هست. افرادی هستند که پدرانشان از پدر تو، در [[اسلام]] مؤثرتر و پیشگامتر بودهاند. | |||
[[معاویه]] گفت: من هم برای اسلام، قدمی برداشتهام؛ گر چه دیگران از من بهتر بودهاند، اما در این [[زمان]]، کسی از من قویتر برای این کار نیست. اگر فرد بهتری وجود داشت، [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان]] مرا برکنار میکردند و کاری نکردهام که [[کنارهگیری]] کنم... به جانم [[سوگند]]! اگر کار در [[اختیار]] شما باشد، یک [[روز]] و یک شب، [[حکومت]] برای مسلمانان باقی نخواهد ماند.... | |||
در این جا بود که همگی، به سوی معاویه پریدند و موهای سر و صورتش را کندند. پس از آن، معاویه در نامهای به عثمان نوشت که اگر اینها در [[شام]] باشند، [[مردم]] این جا را نیز همچون [[مردم کوفه]]، علیه حکومت خواهند شوراند. | |||
عثمان دستور بازگرداندن آنها را به [[کوفه]] داد... باز هم [[والی کوفه]] از آنها به [[خلیفه]] [[شکایت]] برد و این بار عثمان دستور داد که آنان را به حِمص، تحت نظر [[عبدالرحمان بن خالد]] [[تبعید]] کنند. تبعید شدگان عبارت بودند از: [[مالک اشتر]]، [[ثابت بن قیس]] [[همدانی]]، [[کمیل بن زیاد نخعی]]، [[زید بن صوحان]]، برادرش صعصعه، [[جندب بن زهیر غامدی]]، [[جندب بن کعب ازدی]]، [[عروة بن جعد]]، [[عمرو بن حمق]] و [[ابن کواء]]. [[عبدالرحمان بن خالد]] در [[حمص]]، با وضع [[خشونت]] آمیزی با آنها [[رفتار]] کرد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 55 - 60.</ref> | |||
==[[مشورت]] عثمان با [[کارگزاران]] خویش== | |||
از جمله کارهای خلاف عثمان، واقعهای است که در [[سال یازدهم]] [[خلافت]] او روی داد. در این سال، عدهای از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} گردهم آمدند و ایراداتی که به عثمان داشتند، به وسیله [[عامر بن قیس]] که مردی [[خداشناس]] و [[عابد]] بود، به او رساندند، اما [[عثمان]] به عامر بن قیس، جواب اهانتآمیزی داد. | |||
وضع [[مدینه]] به گونهای بود که عثمان مجبور شد با چند نفر از [[فرمانداران]] مورد علاقهاش در این باره [[مشورت]] کند. به این جهت از [[عبدالله بن عامر]]، [[سعید بن عاص]]، [[معاویة بن ابیسفیان]]، [[عبدالله بن سعد]] و [[عمرو عاص]] [[دعوت]] کرد و جریان [[هیجان]] و [[آمادگی]] مدینه را برای [[شورش]]، با آنان در میان گذارد. در پاسخ وی، هر یک نظریهای دادند: | |||
عبدالله بن عامر گفت: [[صلاح]] در این است که [[مردم]] را به [[جهاد]] مشغولسازی تا [[خوار]] گردند و از این [[فکر]] منصرف شوند. | |||
سعید بن عاص گفت: باید ریشه درد را قطع کرد. از کسانی که [[وحشت]] داری فاصله گیر. هر قومی را رهبرانی است، چنانچه [[رهبران]] خویش را از دست دادند، متفرق خواهند شد و کارشان به جایی نمیرسد. | |||
عثمان گفت: این، نظریه خوبی است. | |||
[[معاویه]] گفت: به نظر من، باید سران [[لشکر]] خود را [[فرمان]] دهی تا آشوبگران را زیر نظر بگیرند و من در [[شام]] چنین خواهم کرد. | |||
عبدالله بن سعد گفت: مردم، [[اهل]] [[طمع]] هستند؛ آن قدر به آنان ببخش، تا به تو علاقهمند گردند. | |||
[[عمرو بن عاص]] گفت: تو [[بنیامیه]] را بر مردم سوار کردهای؛ یا [[عدالت]] کن و یا از کار کناره بگیر.... | |||
عثمان از این سخن، سخت ناراحت شد، ولی عمرو عاص با همان زرنگی خود وقتی که همه رفتند، به او فهماند که کلامش از روی [[دوستی]] بود؛ زیرا کسانی بودند که امکان داشت خبر را برای [[آزادیخواهان]] ببرند و او چون عثمان را [[دوست]] داشته این مطلب را گفته است. | |||
بعد از این جلسه، عثمان فرمانداران خود را باز گرداند و دستور داد مردم را برای جهاد مجهز کنند. | |||
در سال سی و پنجم [[هجری]]، [[مخالفان]] عثمان و بنیامیه، در [[شهرهای اسلامی]] با هم مکاتبه کردند و یکدیگر را بر [[عزل]] عثمان از [[خلافت]] و فرماندارانش را از [[شهرها]] بر میانگیختند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۲۹ - ۱۳۷، با تلخیص و مترجم، ج۱، ص۳۱۶؛ مکارم و همکاران، ترجمه گویا و شرح فشردهای بر نهج البلاغه، ج۱، ص۳۱۶- ۳۲۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 60 - 61.</ref> | |||
==معترضان به [[عثمان]] در [[مدینه]]== | |||
سرانجام [[مخالفت]] [[انقلابیون]] این گونه ادامه یافت که از [[مصر]]، دو هزار نفر به سرکردگی [[ابو حرب غافقی]]، از [[کوفه]] دو هزار نفر به [[همراهی]] [[زید بن صوحان عبدی]]، [[مالک اشتر]]، [[زیاد بن نضر حارثی]] و [[عبدالله بن اصم غامدی]] و از [[بصره]]، گروه بسیاری به [[رهبری]] [[حرقوص بن زهیر]] به عنوان [[زیارت]] [[خانه خدا]]، به سوی مدینه حرکت کردند. در [[ماه شوال]] [[سال]] سی و پنجم [[هجری]]، در نزدیکی مدینه، هر کدام در نقطه خاصی فرود آمدند<ref>برخی تلاش کردهاند اعتراضهای مردم را به فردی موهوم نسبت دهند که درست نیست و ما درباره علت جعل این افسانه، جاعلان، و زمان جعل آن در شرح حال زحر بن قیس که برخی مدعی هستند حاکم مدائن از طرف حضرت بوده، به اجمال سخن گفتهایم.</ref>. پس از آن گروهی را به مدینه فرستادند تا مقصودشان را به [[مردم]] برسانند. سرانجام وضع به جایی رسید که [[منزل]] عثمان را محاصره نمودند، اما از رفت و آمد به منزل او، جلوگیری نکردند. | |||
اینان در پاسخ رؤسای [[مهاجران]] میگفتند: ما به این مرد، نیازی نداریم و به همین جهت از شهرهای خود، به مدینه آمدهایم که از [[خلافت]] [[کنارهگیری]] کند تا دیگری را به جای او قرار دهیم. | |||
عثمان در این موقع، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و با نامهای از [[فرمانداران]] خود، کمک خواست. فرمانداران وی، به جز [[معاویه]]، هر کدام در این راه [[اقدام]] کردند. عثمان در [[روز جمعه]]، پس از [[نماز]] بر [[منبر]] رفت خطاب به گروه [[آزادیخواه]] گفت: همه [[اهل]] مدینه میدانند که شما به وسیله [[پیامبر]]، [[لعن]] شدهاید. | |||
در این هنگام، [[هیجان]] و [[شورش]] در مردم پدید آمد و شورش آنچنان بالا گرفت که عثمان از [[ترس]]، بیهوش شد و او را به خانهاش بردند. | |||
علی{{ع}} [[طلحه]] و [[زبیر]]، به [[خانه]] [[عثمان]] رفتند و دیدند که عدهای از [[بنیامیه]]، از جمله [[مروان]]، در آنجا گرد آمدهاند. آنها به علی گفتند: تو ما را هلاک کردی، این کار توست. اگر به [[خلافت]] برسی، [[زندگی]] تلخی خواهی داشت. [[امام]] [[خشمناک]] شده، به پا خاست. همراهان امام نیز به پا خاستند و همگی از [[منزل]] خارج شدند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 61 - 62.</ref> | |||
==[[استمداد]] عثمان از [[امام علی]]{{ع}}== | |||
عثمان به منزل امام آمد و گفت: تو پسر عموی من هستی و من بر تو، [[حق]] [[خویشاوندی]] دارم. از طرف دیگر، تو در نزد [[مردم]]، قدر و [[منزلت]] داری و همه به سخن تو گوش فرا میدهند؛ اوضاع را هم که [[مشاهده]] میکنی. من دوست دارم تو با آنها صحبت کنی و آنان را از این راهی که در پیش گرفتهاند، منصرف سازی. | |||
امام علی{{ع}} فرمود: به چه عنوان آنها را [[راضی]] و منصرف کنم؟ | |||
عثمان گفت: به این عنوان که من پس از این، طبق [[صلاح]] اندیشی تو [[رفتار]] کنم. | |||
امام فرمود: من بارها با تو در این باره سخن گفتهام و تو نیز [[وعده]] دادهای، اما به سخنان مروان، [[معاویه]]، ابن [[عامر]] و [[عبدالله بن سعد]] گوش فرادادی و به وعدهات [[وفا]] نکردی. | |||
عثمان گفت: من با آنها [[مخالفت]] و از تو [[پیروی]] میکنم. | |||
سرانجام امام برای خاموش کردن غائله، به اتفاق سی نفر از [[مهاجران]] و [[انصار]]، با کسانی که از [[مصر]] آمده بودند، گفتوگو کرد و آنها نیز قبول کردند که به مصر بازگردند. در ضمن امام علی{{ع}} به عثمان سفارش کرد: | |||
تو نیز با مردم سخن بگو و اعلام کن که حاضر هستی به تمام شکایتهای آنان رسیدگی و از [[کردار]] گذشته خود [[توبه]] کنی! | |||
عثمان نیز خطابهای خواند و اعلام کرد که توبه کرده، به تمام شکایتها رسیدگی میکند و هر کس حقی به گردن او دارد، به منزلش بیاید و بگیرد. | |||
عثمان پس از این [[خطابه]]، به منزل بازگشت و با مروان و عدهای از بنیامیه که در منزلش بودند، روبهرو شد. | |||
در این هنگام، [[مروان]] گفت: [[سخن]] بگویم یا ساکت بنشینم. | |||
[[همسر]] [[عثمان]] گفت: ساکت باش! به [[خدا]] [[سوگند]]، شما [[قاتل]] عثمان خواهید بود و فرزندانش را نیز [[یتیم]] خواهید کرد؛ چه این که او سخنی گفته که نباید از آن برگردد. | |||
ولی مروان نتوانست ساکت بنشیند و گفت: این حرف به [[صلاح]] [[خلافت]] تو نبود. الآن همه [[اجتماع]] کرده، هر کس حقی را مطالبه میکند.... | |||
عثمان دستور داد که مروان، [[مردم]] را پراکنده کند. مردم به [[خانه امام]] رفتند و جریان را به حضرت گزارش دادند. | |||
[[امام علی]]{{ع}}، [[عبدالرحمان بن اسود]] را [[ملاقات]] کرد و به او فرمود: [[خطابه]] عثمان را شنیدی؟ گفت: آری! | |||
[[امام]] فرمود: سخن مروان را نیز گوش فرا دادی؟ گفت: بلی! | |||
امام فرمود: خدا به فریاد [[مسلمانان]] برسد! اگر در [[خانه]] بنشینم، عثمان میگوید مرا ترک کردی و [[خوار]] ساختی و اگر برایش صلاح اندیشی کنم، مروان او را بازیچه خود قرار میدهد. پس امام علی{{ع}} با [[خشم]] به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان تو را [[منحرف]] میکند و از آن چه [[دین]] و [[عقل]] میگوید، برکنارت میسازد. من از این پس، به سراغ تو نخواهم آمد. | |||
همسر عثمان به عثمان گفت: سخن علی را شنیدی؟ او دیگر باز نخواهد گشت، از مروان [[اطاعت]] کردی و آنچه گفت، به مرحله [[اجرا]] گذاشتی. مروان در نظر مردم بیارزش است و به خاطر علی{{ع}} بود که [[شورشیان]] به [[مصر]] باز گشتند. باز هم به [[خانه علی]] بفرست و از او صلاح اندیشی کن.... | |||
پس از سه [[روز]]، مصریها به [[مدینه]] بازگشتند و نامهای را که از [[غلام]] عثمان در بین راه گرفته بودند، ارائه دادند. در آن [[نامه]]، عثمان به [[عبدالله بن سرح]]، فرماندارش، دستور داده بود که [[عبدالرحمان بن عدیس]] و [[عمرو بن حمق]] را شلاق زده، سر و ریش آنها را بتراش و آنها را در [[زندان]] بیفکند. همچنین عده دیگری را نیز دستور داده بود که به دار بیاویزد. | |||
مصریها نزد [[امام]] آمدند که در این باره با [[عثمان]] [[سخن]] بگوید. امام از عثمان جویا شد و او [[نوشتن]] و ارسال چنین نامهای را [[انکار]] کرد. در این باره، [[محمد بن مسلمه]] گفت: این عمل، کار [[مروان]] است. | |||
عثمان گفت: من خبری ندارم. | |||
[[مصریان]] گفتند: مگر مروان آن قدر جرئت یافته که [[غلام]] عثمان را بر شتر [[بیتالمال]] سوار کند و مُهر مخصوص عثمان را به پای کاغذ بزند و او را مأموریتی به این مهمی بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟ | |||
عثمان گفت: بلی! من بیاطلاع هستم. | |||
در پاسخ وی گفتند: یا راست میگویی و یا [[دروغ]]؛ اگر دروغ بگویی و این، کار مروان نباشد، [[استحقاق]] برکناری از [[مقام خلافت]] را یافتهای؛ زیرا تو [[فرمان]] ناحق به کشتن و [[شکنجه]] ما و دیگر [[مسلمان]] دادهای و اگر گفته تو راست باشد؛ یعنی کار مروان باشد، باز هم باید از [[خلافت]] کنار بروی؛ زیرا [[خلیفه]] [[ضعیف]] و [[ناتوان]] که دیگران بدون [[آگاهی]] او، فرمان کشتن و شکنجه [[مسلمانان]] را با مُهر مخصوص او و با استفاده از وسایل خلافت، صادر کنند، [[لیاقت]] [[خلافت اسلامی]] را نخواهد داشت؛ پس در هر صورت، باید از خلافت کنار بروی. | |||
عثمان گفت: لباسی که [[خداوند]] به تن من کرده، بیرون نخواهم آورد، ولی [[توبه]] میکنم. | |||
گفتند: اگر بار اول بود که توبه میکردی، از تو میپذیرفتم، اما این چندمین بار است که توبه کردهای و باز آن را شکستهای. بنا بر این، بیش از سه راه باقی نمانده است: یا از خلافت تو را برکنار میکنیم، یا تو را به [[قتل]] میرسانیم و در راه خداوند [[شهید]] میشویم. | |||
عثمان گفت: کشته شدن از [[کنارهگیری]] از خلافت، برای من محبوبتر است. | |||
[[امام علی]]{{ع}} برخاست و خارج گردید. مصریان نیز همراه ایشان برخاستند. | |||
اوضاع به وخامتگرایید و کار بر عثمان، تنگ شد. | |||
عثمان بار دیگر از امام درخواست کرد که بین او و [[مردم]]، زمانی تعیین کند، تا به شکایتها و ستمهایی که بر مردم شده، رسیدگی کند. | |||
سه [[روز]]، وی را مهلت دادند، اما او در خفا، وسایل [[جنگ]] را آماده میکرد. | |||
سه روز گذشت و او به وعدهاش [[وفا]] نکرد.... | |||
[[شورش]] [[مردم]] بالا گرفت و [[خانه]] [[عثمان]] را محاصره کردند و از [[ترس]] این که مبادا از [[شام]] و [[بصره]]، برای او کمکی برسد، رابطه او را با خارج قطع کردند و آب را از او منع نمودند. عثمان جریان را مخفیانه به [[امام]]{{ع}} و [[همسران پیامبر]]، گزارش داد. امام به میان مردم آمد و آنان را از این روش منع فرمود.... | |||
این محاصره چهل روز به طول انجامید. در این مدت، [[فرزندان امام]] از او [[دفاع]] میکردند و به منزلش آب میبردند... اوضاع وخیم شد. | |||
یکی از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} به نام [[نیار بن عیاض]]، عثمان را [[سوگند]] داد که از [[خلافت]] [[کنارهگیری]] کند، اما وی توسط یکی از طرفداران عثمان به نام [[کثیر بن صلت]] با تیر به [[قتل]] رسید. در پی این مسئله، مصریها [[قاتل]] را که در خانه عثمان بود، جهت [[قصاص]] [[طلب]] کردند. عثمان در این باره گفت: هرگز کسی را که از من [[حمایت]] کرده به دست شما نخواهم داد. | |||
خواستند به درون خانه، [[هجوم]] برند که در بسته شد. | |||
عثمان به [[فرزندان امام علی]]{{ع}} که در خانه او بودند و از وی دفاع میکردند، گفت: به خانه بروید که پدرتان ناراحت است! | |||
[[مروان]] از خانه خارج شد و با مردم، به [[نبرد]] پرداخت. در این جا بود که شورش به مرحله نهایی خود رسید و مردم به درون [[منزل]] ریختند. [[نزاع]] در گرفت و تعدادی از طرفین کشته شدند. چند نفر، پی در پی، برای کشتن عثمان وارد [[اتاق]] وی شدند و با او صحبت کردند و برگشتند. [[محمد بن ابی بکر]] نیز به درون اتاق رفت و با او سخنانی رد و بدل نمود و ضرباتی نیز بر عثمان وارد ساخت. پس از او، [[ابو حرب غافقی]] و [[سودان بن حمران]]، وارد اتاق شدند و کارش را یکسره کردند<ref>مکارم و همکاران، ترجمه گویا و شرح فشردهای بر نهج البلاغه، ج۱، ص۳۲۰-۳۲۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۵۸ - ۱۴۰، با تلخیص و تغییر اندک.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 62 - 66.</ref> | |||
==خواستههای [[انقلابیون]]== | |||
خواستههایی را که انقلابیون در پی آن بودند عبارت بود از: | |||
#[[تقسیم بیتالمال]] بر اساس [[برابری]] و [[عدالت]]؛ آنگونه که [[نبی اکرم]]{{صل}} عمل میفرمود و از بین بردن [[برتری]] که [[عمر]] آن را بنیان نهاد. | |||
#[[پاکسازی]] دستگاه [[حاکم]]، به ویژه از [[مروان]] و [[خویشان]] و [[نزدیکان]] با [[نفوذ]] او و جلوگیری از [[سوء]] استفادهها و دخالتهای آنان. | |||
#[[ایستادگی]] با [[قدرت]] و [[قاطعیت]] در برابر [[طمع]] [[قریش]] و جلوگیری از [[جمعآوری ثروت]] و [[تصرف]] مقامهای [[حکومتی]] به وسیله آنان و پایان دادن به آن وضع (و برکناری افرادی همچون [[عبدالله بن سعد]]). | |||
#[[جلوگیری از ستم]] و [[بیحرمتی]] که [[فرماندهان]] بر [[مردم]] روا داشتند. نمونه آن [[بدرفتاری]] با [[ابوذر]] میباشد. | |||
#تعیین صلاحیت [[والیان]] و [[امیران]] در باز بودن دستشان در تصرف [[خراج]] و [[اموال عمومی]]. | |||
از جمله نکاتی که [[امام علی]]{{ع}} به عثمان فرمود، این بود که [[معاویه]] بیآنکه به تو بگوید، [[کارها]] را انجام میدهد و به تو نسبت میدهد، اما جلو او را نمیگیری و بر او [[خشم]] نمیکنی<ref>ادیب عادل، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ص۶۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 66 - 67.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۵۱: | خط ۲۳۰: | ||
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']] | # [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']] | ||
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۲''']] | # [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۲''']] | ||
# [[پرونده:1100829.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||