جز
جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه'
(←مقدمه) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
صبح [[روز]] بعد از [[دفن حضرت فاطمه]] که [[مردم]] برای [[تشییع پیکر زهرای مرضیه]] {{س}} گرد آمدند، اطلاع یافتند که [[بدن]] [[دخت عزیز رسول اکرم]] {{صل}} شبانه و نهانی به خاک سپرده شده است. [[امام علی]] {{ع}} در [[بقیع]] هفت صورت [[قبر]] یا بیشتر ایجاد کرد و از آنجا که بقیع از همان دوران تاکنون گورستان [[اهل | صبح [[روز]] بعد از [[دفن حضرت فاطمه]] که [[مردم]] برای [[تشییع پیکر زهرای مرضیه]] {{س}} گرد آمدند، اطلاع یافتند که [[بدن]] [[دخت عزیز رسول اکرم]] {{صل}} شبانه و نهانی به خاک سپرده شده است. [[امام علی]] {{ع}} در [[بقیع]] هفت صورت [[قبر]] یا بیشتر ایجاد کرد و از آنجا که بقیع از همان دوران تاکنون گورستان [[اهل مدینه]] بوده و هست به همین دلیل [[مردم]] روانه [[بقیع]] شده و به جستجوی [[قبر]] [[زهرا]] پرداختند ولی کار بر آنان دشوار آمد و به [[قبر حقیقی]] بانوی دو [[جهان]] دست نیافتند. از اینرو، صدای ناله و فریاد مردم بلند شد و یکدیگر را مورد [[نکوهش]] قرار دادند و گفتند: پیامبرتان تنها یک دختر داشت و از [[دنیا]] رفت و به [[خاک]] سپرده شد و هیچیک هنگام [[رحلت]] و [[نماز]] بر جنازه او حضور نیافتید و قبر او را نمیشناسید. برخی از آنان پیشنهاد کردند و گفتند: عدّهای از [[زنان]] [[مسلمان]] را میآوریم تا قبر زهرا {{س}} را نبش کرده و پیکر او را خارج میسازیم و بر آن نماز میگزاریم. | ||
[[روایت]] شده: [[ابوبکر]] و [[عمر]] به قصد نمازگزاردن بر پیکر [[فاطمه]] {{س}} بدان جا وارد شدند. [[مقداد]] به آنان گفت: ما شب گذشته پیکر [[مطهّر]] فاطمه را به خاک سپردهایم، عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: به تو نگفتم آنها اینکار را خواهند کرد؟ [[عباس بن عبد المطلب]] در پاسخ آنان گفت: زهرا [[وصیت]] کرده بود که شما دو تن بر جنازهاش نماز نخوانید، عمر گفت: شما [[بنی هاشم]] هرگز از [[حقد]] و کینههای دیرینه خود دست برنمیدارید، کینههای شما هرگز از دلتان بیرون نخواهد رفت، به [[خدا]] [[سوگند]]! من [[تصمیم]] دارم قبر فاطمه را نبش کنم و جنازهاش را بیرون آورم و بر آن نماز بگزارم<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۹.</ref>. | [[روایت]] شده: [[ابوبکر]] و [[عمر]] به قصد نمازگزاردن بر پیکر [[فاطمه]] {{س}} بدان جا وارد شدند. [[مقداد]] به آنان گفت: ما شب گذشته پیکر [[مطهّر]] فاطمه را به خاک سپردهایم، عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: به تو نگفتم آنها اینکار را خواهند کرد؟ [[عباس بن عبد المطلب]] در پاسخ آنان گفت: زهرا [[وصیت]] کرده بود که شما دو تن بر جنازهاش نماز نخوانید، عمر گفت: شما [[بنی هاشم]] هرگز از [[حقد]] و کینههای دیرینه خود دست برنمیدارید، کینههای شما هرگز از دلتان بیرون نخواهد رفت، به [[خدا]] [[سوگند]]! من [[تصمیم]] دارم قبر فاطمه را نبش کنم و جنازهاش را بیرون آورم و بر آن نماز بگزارم<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۹.</ref>. |