محمد بن ابی‌بکر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۴۹۵: خط ۴۹۵:


[[علامه حلی]] در خلاصه وی را [[ضعیف]] و [[کذاب]] دانسته است که [[حدیث]] وضع می‌کند<ref>خلاصة الأقوال، ص۴۰۷؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۲۳۷؛ قهپائی، مجمع الرجال، ج۶، ص۱۲۲.</ref>. متأسفانه در [[وقعة صفین]] و کتاب‌های دیگر سند این [[نامه]] ذکر نشده است. برای ما مشخص نیست که ابو جمیله این نامه را نقل کرده و در این ادعایش راست گوست یا ممکن است که این سخن او نیز ناصواب باشد. اما می‌‌توان گفت این نامه را [[مسعودی]] در [[مروج الذهب]]<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۱.</ref> و [[بلاذری]] در [[انساب الأشراف]]<ref>بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۶۵ و أنساب الأشراف، تحقیق محمودی، ج۲، ص۳۹۳، در حاشیه به نقل از ابن ظهیر در، الفضائل الباهره فی محاسن مصر و القاهره، به اختصار.</ref> و دیگران<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۶۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۸۸.</ref> نقل کرده‌اند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 255 - 257.</ref>
[[علامه حلی]] در خلاصه وی را [[ضعیف]] و [[کذاب]] دانسته است که [[حدیث]] وضع می‌کند<ref>خلاصة الأقوال، ص۴۰۷؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۲۳۷؛ قهپائی، مجمع الرجال، ج۶، ص۱۲۲.</ref>. متأسفانه در [[وقعة صفین]] و کتاب‌های دیگر سند این [[نامه]] ذکر نشده است. برای ما مشخص نیست که ابو جمیله این نامه را نقل کرده و در این ادعایش راست گوست یا ممکن است که این سخن او نیز ناصواب باشد. اما می‌‌توان گفت این نامه را [[مسعودی]] در [[مروج الذهب]]<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۱.</ref> و [[بلاذری]] در [[انساب الأشراف]]<ref>بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۶۵ و أنساب الأشراف، تحقیق محمودی، ج۲، ص۳۹۳، در حاشیه به نقل از ابن ظهیر در، الفضائل الباهره فی محاسن مصر و القاهره، به اختصار.</ref> و دیگران<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۶۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۸۸.</ref> نقل کرده‌اند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 255 - 257.</ref>
==[[اخطار]] [[محمد بن ابی بکر]] به [[مخالفان]]==
تنها یک ماه از آمدن محمد به [[مصر]] گذشته بود که وی به طرفداران [[عثمان]] که در [[زمان]] [[قیس بن سعد]] با [[علی]]{{ع}} [[بیعت]] نکرده بودند، [[پیام]] داد که یا تحت [[فرمان]] و [[اطاعت]] باشید و یا از این [[شهر]] خارج شوید.
آنها پاسخ دادند: «ما چنین عمل نمی‌کنیم. ما را واگذار تا ببینیم کار [[مردم]] به کجا منتهی می‌شود و در [[جنگ]] با ما [[عجله]] منما»<ref>ثقفی، الغارات، ص۱۶۳ و دو جلدی، ج۱، ص۲۵۴.</ref>. آنان نگران [[آینده]] بودند و در هنگام [[جنگ صفین]] از محمد بن ابی بکر می‌ترسیدند و [[جرأت]] [[جسارت]] و [[توطئه]] علیه [[حکومت اسلامی]] نداشتند. پس از قضیه [[حکمیت]] که جو [[سیاسی]] [[عراق]] متشنج و در میان مردم آن [[دیار]] [[اختلاف]] بروز کرد؛ طرفداران عثمان در مصر جرأت ابراز [[مخالفت]] را پیدا کردند و با حمایتی که از جانب [[معاویه]] می‌شدند، [[شهر]] مصر دچار [[اضطراب]] و تشنج شد.
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که از اوضاع مصر [[آگاه]] شد، برای حل مشکل [[مالک اشتر]] را به مصر اعزام کرد و در آغاز [[عهدنامه مالک اشتر]] به [[ناآرامی]] مصر و مخالفن با محمد بن ابی بکر تصریح شده است. ولی مالک در مسیر راه در [[قلزم]] به [[شهادت]] رسید.
از [[امالی]] [[شیخ مفید]] می‌‌توان دریافت که مالک پس از شهادت محمد بن ابی بکر به جانب مصر رفته است<ref>مفید، امالی، ص۷۹.</ref> اما این مطلب با شواهد [[تاریخی]] [[هماهنگی]] ندارد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 257 - 258.</ref>
==توطئه معاویه در [[تصرف]] مصر==
معاویه پس از قضیه حکمیت و [[اختلاف مردم]] عراق به [[فکر]] تصرف مصر افتاد. این دیار از جهات مختلف برای معاویه اهمیت داشت: هم [[مرز]] [[شام]] بود و با اینکه گروهی از طرفداران عثمان در آنجا بودند، عده‌ای از نیروهای مؤثر در [[قتل عثمان]] در آن شهر میزیستند. مصر از جهت [[اقتصادی]] نیز مهم بود. از این رو برای [[مشورت]] درباره مصر گروهی را [[دعوت]] کرد که عده‌ای از آنها از [[قریش]] بودند؛ مانند: [[عمرو بن عاص]]، [[حبیب بن مسلمه]]، [[بسر بن ارطات]]، [[ضحاک بن قیس]]، [[عبدالرحمن بن خالد بن ولید]] و گروهی از غیر [[قریش]]؛ مانند: [[شرحبیل بن سمط]]، [[ابو اعور سلمی]] و [[حمزة بن مالک]]. [[معاویه]] به آنان گفت: آیا می‌دانید برای چه شما را [[دعوت]] کرده ام؟ گفتند: نمی‌دانیم و [[خداوند]] بر [[علم غیب]] [[آگاه]] است.
[[عمرو عاص]] گفت: به [[خدا]] قسم من می‌‌دانم که تو می‌خواهی درباره [[مصر]] که [[خراج]] و [[جمعیت]] بسیار آن مهم است، بحث و گفت و گو کنی و اگر همین است عزمت را جزم کن و مصر را به زیر [[سلطه]] در بیاور؛ زیرا [[تصرف]] آن باعث [[عزت]] تو و یارانت و [[شکست]] [[دشمن]] و [[ذلت]] و [[خواری]] [[مخالفان]] تو خواهد شد. (عمرو عاص که به خاطر [[حکومت مصر]] با معاویه [[بیعت]] کرده بود، [[منتظر]] چنین روزی بود.)
معاویه گفت: [[گمان]] فرزند عاص صحیح است. [[یاران]] معاویه گفتند: ما نمی‌دانیم و شاید گمان [[ابو عبدالله]] درست باشد. [[عمرو]] گفت: منم ابو عبدالله، [[راستی]] بهترین گمان آن است که مانند [[یقین]] باشد. آنگاه معاویه پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: اما بعد، دیدید که چگونه خدا در جنگتان به شما کمک کرد، آنها آمدند و تردید نداشتند که اساس [[حکومت]] شما را ریشه کن خواهند کرد و شهرهای شما را تصرف خواهند کرد، جز این نمی‌دانستند که شما در تحت [[قدرت]] آنها هستید. اما خداوند آنها را با [[کینه]] برگرداند و به خیری نرسیدند و خدا [[مؤمنان]] را در [[جنگ]] کفایت کند و هزینه [[نبرد]] شما را با آنها کفایت کرد. آنها را در پیشگاه خدا [[محاکمه]] کردید و به [[سود]] شما [[حکم]] کرد و بر ضرر آنها. آنگاه ما را [[متحد]] کرد و با هم [[صلح]] و [[سازش]] داد و آنان را دشمن هم ساخت که به [[کفر]] یکدیگر [[گواهی]] می‌دهند و [[خون]] یکدیگر را می‌ریزند. به خدا [[سوگند]] من امیدوارم که خدا این کار را برای ما به انجام رساند. من در صدد آنم که با [[جنگ]] [[مصر]] را [[تصرف]] کنم؛ شما چه نظری دارید؟
[[معاویه]] مکرها و جنایت‌های خود را همراه با [[نادانی]] و [[جهالت]] [[مردم عراق]] کمک [[خداوند]] معرفی می‌کند در حالی که [[اعتقادی]] به [[خدا]] ندارد و [[سلطنت]] و [[حکومت]] بر [[مردم]] [[هدف]] اصلی وی را تشکیل می‌دهد.
[[عمرو عاص]] در پاسخ وی گفت: من از آنچه سؤال کردی، خبر دادم و آن گونه که شنیدی اظهار نظر کردم. معاویه به آن گروه گفت: نظر شما چیست؟ گفتند: نظر ما نظر عمرو است. معاویه گفت: عمرو [[تصمیم]] گرفته و [[قاطع]] است به آنچه می‌گوید ولی توضیح نداده که چه بکنیم. عمرو گفت: اکنون می‌گویم چه باید کرد. نظر من این است که [[لشکر]] زیادی را به [[فرماندهی]] مردی قاطع و مورد [[اطمینان]] به جانب مصر روانه کنی. وقتی که وارد مصر شد به زودی گروهی که موافق ما هستند، به او خواهد پیوست و از آنها برای [[شکست]] [[مخالفان]] کمک خواهد گرفت. در این صورت امیدوارم که خداوند تو را [[یاری]] نموده و [[پیروز]] گرداند.
معاویه گفت: نظر من جز این است. نظر من این است که برای موافقان و مخالفان خود [[نامه]] بنویسم، [[پیروان]] خود را به [[پایداری]] [[فرمان]] دهیم و آنها را [[منتظر]] ورودمان به مصر سازیم و [[دشمن]] خود را به [[صلح]] و [[سازش]] [[دعوت]] کرده و [[وعده]] [[قدردانی]] به آنها دهیم و آنان را از [[نبرد]] خود بترسانیم. اگر آنچه می‌خواهیم یعنی تصرف مصر، بدون نبرد انجام گیرد، این همان چیزی است که ما [[دوست]] داریم و گرنه جنگ با آنها را پیش می‌گیریم. ای عمرو تو مردی هستی که شتابت [[مبارک]] است و من [[بردباری]] ام مبارک است. عمرو گفت: هر چه خواهی عمل کن اما [[عاقبت]] کار جنگ است. از این رو معاویه نامه‌ای به [[مسلمة بن مخلد انصاری]] و [[معاویة بن حدیج]] کندی که هر دو مخالف علی{{ع}} بودند به شرح ذیل فرستاد:
«خداوند شما دو نفر را برای کار بزرگی برانگیخته، [[اجر]] شما را بدان بزرگ ساخته و نام شما را بلند کرده و شما را در جمع [[مسلمانان]] [[آبرومند]] نموده است. شما به [[خون خواهی]] [[خلیفه]] ستمدیده برخاستید و برای [[خدا]] به [[خشم]] آمدید - آنگاه که [[حکم خدا]] ترک شده بود - و با [[اهل]] [[ظلم]] و [[عدوان]] [[مبارزه]] کردید. مژده باد شما را به [[رضوان خدا]] و [[نصرت]] نزدیک [[اولیاء]] خدا. [[همراهی]] با شما در این [[جهان]] و در دوران [[سلطنت]] ما تا آنجا خواهد بود که شما دو نفر را [[راضی]] گرداند و [[حق]] شما را ادا کند. از این پس به کار خویش بچسبید و با [[دشمن]] خود [[نبرد]] کنید و پشت کنندگان به خود را به راه حق خویش بخوانید. چنین [[تصور]] کنید که [[لشکر]] بر شما [[سایه]] افکنده و آنچه [[کراهت]] دارید از هم دریده است، پس آنچه را که خواهید ادامه دهد. والسلام».
[[معاویه]] [[نامه]] را به وسیله [[غلام]] خود به نام شبیع فرستاد. نامه زمانی به دست آنها رسید که محمد بن ابی [[بکر]] [[حاکم مصر]] بود و اینان در صدد [[جنگ]] با وی بودند و از او می‌ترسیدند. نامه را در ابتدا به [[مسلمة بن مخلد]] داد و بعد از قرائت آن گفت آن را نزد [[معاویة بن حدیج]] برده و برگرد تا جواب نامه را برایت بنویسم. بعد از اطلاع معاویة بن حدیج، پاسخ معاویه را [[مسلمه]] از جانب خود و ابن حدیج نوشت و در آن تأکید کرده بود که «ما در مبارزۀ خود [[امید]] اجر و [[ثواب]] داریم و [[شورشیان]] بر ضد [[عثمان]] را از [[دیار]] خود راندیم و [[عدالت خواهان]] را همراه خود به [[قیام]] واداشتیم. کار ما برای [[مال]] [[دنیا]] نبوده و اگر خدا آنچه خواستیم برای ما فراهم سازد، به آرزوی خود رسیده‌ایم، قشون سواره و پیاده خود را زود برای ما بفرست؛ زیرا دشمن ما به جنگ برخاسته و ما در برابر آنها اندکیم. آنها از ما هراسناکند و ما با آنها در [[مبارزه]] ایم و اگر کمکی از طرف تو به ما رسد، [[خدا]] [[پیروزی]] را به تو بهره دهد».
هنگامی که پاسخ [[نامه]] را به [[معاویه]] دادند، او در [[فلسطین]] بود و همان گروه قبلی را [[دعوت]] کرد و نامه را برای آنها خواند و گفت: چه می‌‌بینید؟ همه به اتفاق اظهار کردند که لشکری به جانب [[مصر]] بفرست و به زودی آنجا را فتح خواهی کرد. از این رو معاویه [[عمرو عاص]] را با تجهیزات کامل همراه با شش هزار نفر، روانه مصر کرد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 258 - 262.</ref>
==اعزام [[عمروعاص]] به [[مصر]]==
به دستور [[معاویه]] [[عمرو عاص]] به جانب مصر حرکت کرد و در نزدیک آنجا، [[اردو]] زد و طرفداران [[عثمان]] به او پیوستند. آن‌گاه نامه‌ای به محمد بن ابی بکر نوشت: «ای پسر [[ابوبکر]] [[جان]] خود را از من سالم ببر، من [[دوست]] ندارم ناخن من تو را آسیب دهد. [[مردم]] این [[دیار]] بر خلاف تو هماهنگ‌اند و [[فرمان]] تو را وانهاده‌اند و از [[پیروی]] تو پشیمانند و اگر [[جنگ]] در گیرد تو را [[تسلیم]] می‌کنند. پس از مصر بیرون رو که من از خیر خواهان توام. والسلام».
عمرو عاص این [[نامه]] را همراه با [[نامه معاویه]] که برای محمد بن ابی بکر نوشته بود برای او فرستاد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 262.</ref>
==نامه معاویه به محمدبن ابی بکر==
سرانجامِ [[ظلم]] و [[تجاوز]]، وبال سخت است؛ و ریختن خونی که [[حرام]] شد شخص را از نقمت در [[دنیا]] و [[عذاب]] سخت در [[آخرت]] سالم نگه نمی‌دارد. ما کسی را نمی‌شناسیم که از تو بیشتر به عثمان [[ستم]] کرده و بدگوتر و سخت‌گیر‌تر از تو باشد. با بدخواهان برخلاف او [[اقدام]] نموده‌ای و [[خون]] او را با کشندگان ریختی، سپس پنداشتی از کار تو بی‌خبرم.
آن‌گه به این [[سرزمین]] آمدی و در آن [[آسوده]] خاطری، با این که بیشتر مردمش جزو [[یاران]] من و با من هم [[عقیده]] هستند و [[گوش به فرمان]] من و علیه تو از من کمک خواسته‌اند. من به سوی تو فرستادم مردمی را که بر تو [[خشمگین]] هستند و خون تو را خواهند ریخت و با جنگ با تو، به [[خدا]] [[تقرب]] می‌جویند و با خدا [[پیمان]] بستند که تو را [[مثله]] و قطعه قطعه کنند و اگر همچنین قولی نداده بودند خدا تو را به دست آنان یا دیگر [[دوستان]] خدا می‌کشت. من تو را بر [[حذر]] می‌دارم و [[بیم]] میدهم و دوستدارم که تو را بکشند به خاطر ظلم و [[کارهای بد]] و [[دشمنی]] که با عثمان در [[روز]] محاصره [[منزل]] او داشته‌ای و تیغ خود را در [[دل]] و گلویش فرو کردی. ولی من [[کراهت]] دارم که یک مرد قرشی [[مثله]] گردد و [[خداوند]] تو را در هر جا که باشی از [[قصاص]] سالم نگه ندارد والسلام<ref>ثقفی، الغارات، ص۱۸۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۹-۸۴؛ بحار الأنوار، ج۳، ص۵۵۷ و ۵۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۴۸.</ref>.
در [[تاریخ طبری]] و کتاب‌های که از آن نقل کرده‌اند - همانگونه که ذکر شد - آمده که آنها [[عهد]] کرده‌اند تو را مثله کنند. ولی در غارات و شرح [[ابن ابی الحدید]] و [[بحار الانوار]] آمده که عهد کردند تو را بکشند و ذکری از [[مثله کردن]] به میان نیامده و به نظر می‌رسد که نقل طبری دقیق‌تر باشد؛ زیرا این که در آخر [[نامه]] می‌گوید من کراهت دارم تو مثله شوی؛ و این که می‌گوید از قصاص در هر جا باشی در [[امان]] نخواهی بود، با کراهت از [[قتل]] [[هماهنگی]] ندارد؛ اما با نقل طبری هماهنگ است؛ بدین معنی که [[معاویه]] از مثله شدن محمد کراهت داشته در عین اینکه خواهان [[مرگ]] او بوده و تعبیر به اینکه هیچ گاه از قصاص در امان نخواهی بود مؤید این مطلب است.
[[الغدیر]] جریان را از [[طبری]] نقل کرده<ref>امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۴.</ref>، ولی در تاریخ [[ابن اثیر]] این نامه نیامده است<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۸.</ref>. معاویه در این نامه محمد بن ابی بکر را [[تهدید]] به مثله می‌کند. در حالی که [[پیامبر گرامی اسلام]] از این عمل [[زشت]] [[نهی]] کرده بود. البته از معاویه چنین عملی بعید نیست؛ زیرا مادرش [[هند جگرخوار]] [[بدن]] [[حمزه سیدالشهداء]] را مثله کرد. [[پیامبر گرامی]] نیز که با آن وضعیت حمزه را دید، در ابتدا [[تصمیم]] گرفت که [[کفار]] را مثله کند، ولی خداوند [[عفو و گذشت]] را [[برتر]] نشاند<ref>بحار الأنوار، ج۲۰، ص۵۵ و ۹۷.</ref>. از این رو [[رسول خدا]]{{صل}} از تصمیم خود برگشت و در هنگام اعزام [[نیروهای نظامی]] به مناطق مختلف یکی از دستورهای آن حضرت این بود که: «هیچ گاه [[دشمن]] را [[مثله]] نکنید و اعضاء و جوارح وی را قطع ننمایید»<ref>{{متن حدیث|وَ لَا تُمَثِّلُوا}}؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۳؛ کلینی، کافی، ج۵، ص۲۷؛ بحار الأنوار، ج۱۹، ص۱۷۹؛ ترمذی، الجامع الصحیح، کتاب السیر، ج۴، ص۱۶۲، حدیث ۱۶۱۷.</ref>.
وقتی که این دو [[نامه]] به [[محمد بن ابی بکر]] رسید، آن دو را همراه با نامه‌ای برای [[علی]]{{ع}} فرستاد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 262 - 264.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش