←نامه محمد بن ابی بکر به امیرالمؤمنین{{ع}} و پاسخ آن
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۵۴۲: | خط ۵۴۲: | ||
اما بعد، [[عاص بن عاص]] (گنه کار فرزند گنه کار) در نزدیکی [[مصر]] فرود آمده و هم عقیدههای [[مصری]] او به وی پیوستهاند، آنها با لشکری جرار و فراوان آمدهاند و من در میان طرفداران خود [[سستی]] میبینم، اگر به [[سرزمین مصر]] احتیاج دارید، با [[مال]] و مردان [[جنگجو]] مرا [[یاری]] فرمایید. والسلام. | اما بعد، [[عاص بن عاص]] (گنه کار فرزند گنه کار) در نزدیکی [[مصر]] فرود آمده و هم عقیدههای [[مصری]] او به وی پیوستهاند، آنها با لشکری جرار و فراوان آمدهاند و من در میان طرفداران خود [[سستی]] میبینم، اگر به [[سرزمین مصر]] احتیاج دارید، با [[مال]] و مردان [[جنگجو]] مرا [[یاری]] فرمایید. والسلام. | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در جواب او چنین نوشت: «اما بعد، فرستاده تو نامه ات را برایم آورد. نوشته بودی فرزند عاص در کنارههای [[شهر]] مصر با لشکری جرار فرود آمده و همفکرانش در [[مصر]] نزد او رفتهاند، رفتن آنان که مانند او [[فکر]] میکنند، برای تو بهتر است از این که نزدت باشند. نوشته بودی در همراهان خود [[سستی]] دیدهای تو، [[سست]] مشو اگر چه آنها سستی بورزند. دیارت را محکم و [[استوار]] نگهدار، و پیروانت را گرد خود فراهم آور، و [[پاسداران]] و دیده بانانی بر لشکرت بگمار، و [[کنانة]] بن [[بشر]] را که مردی [[خیرخواه]] و با [[تجربه]] و [[دلیر]] است به سوی [[دشمن]] بفرست. من نیز [[مردم]] را با آرامی و [[سختی]] به سوی تو گسیل میدارم. در برابر دشمنت [[شکیبا]] باش و با [[بصیرت]] و [[بینایی]] پیش رو. از [[دل]] با آنها [[نبرد]] کن و با [[استقامت]] برای [[خدا]] با آنها [[جهاد]] کن، اگر چه دسته تو کمترین دو دسته باشد؛ زیرا [[خداوند]] اندک را [[عزیز]] و زیاد را [[ذلیل]] و [[خوار]] خواهد کرد. و من نامههای آن دو نابکار را خواندم | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در جواب او چنین نوشت: «اما بعد، فرستاده تو نامه ات را برایم آورد. نوشته بودی فرزند عاص در کنارههای [[شهر]] مصر با لشکری جرار فرود آمده و همفکرانش در [[مصر]] نزد او رفتهاند، رفتن آنان که مانند او [[فکر]] میکنند، برای تو بهتر است از این که نزدت باشند. نوشته بودی در همراهان خود [[سستی]] دیدهای تو، [[سست]] مشو اگر چه آنها سستی بورزند. دیارت را محکم و [[استوار]] نگهدار، و پیروانت را گرد خود فراهم آور، و [[پاسداران]] و دیده بانانی بر لشکرت بگمار، و [[کنانة]] بن [[بشر]] را که مردی [[خیرخواه]] و با [[تجربه]] و [[دلیر]] است به سوی [[دشمن]] بفرست. من نیز [[مردم]] را با آرامی و [[سختی]] به سوی تو گسیل میدارم. در برابر دشمنت [[شکیبا]] باش و با [[بصیرت]] و [[بینایی]] پیش رو. از [[دل]] با آنها [[نبرد]] کن و با [[استقامت]] برای [[خدا]] با آنها [[جهاد]] کن، اگر چه دسته تو کمترین دو دسته باشد؛ زیرا [[خداوند]] اندک را [[عزیز]] و زیاد را [[ذلیل]] و [[خوار]] خواهد کرد. و من نامههای آن دو نابکار را خواندم [[نامه]] [[فاجر]] پسر فاجر [[معاویه]]، و فاجر پسر [[کافر]] و [[عمرو عاص]]]، آن دو، همدست بر گنه کاری و همدل بر [[گمراهی]] که برای [[حکومت]] [[رشوه]] گرفتهاند (معاویه مصر را به [[عمرو]] رشوه داده تا با وی [[همکاری]] کند و هر دو به حکومت برسند) و بر [[اهل دین]] [[تکبر]] ورزند و بهره برند از آنچه به دست آوردهاند همان گونه که [[خویشان]] قبل از آنان بهره بردند، پس رعد و برق آن دو و [[شوکت]] شان تو را نشکند و به نامههای آنها پاسخ بده. اگر تاکنون آن گونه که سزاوار است پاسخ ندادهای؛ زیرا تو همه گونه گفتار برای پاسخ آنها داری. والسلام<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَاءَنِي رَسُولُكَ بِكِتَابِكَ تَذْكُرُ أَنَّ ابْنَ الْعَاصِ قَدْ نَزَلَ أَدَانِيَ مِصْرَ فِي جَيْشٍ جَرَّارٍ وَ أَنَّ مَنْ كَانَ عَلَى مِثْلِ رَأْيِهِ قَدْ خَرَجَ إِلَيْهِ وَ خُرُوجُ مَنْ كَانَ يَرَى رَأْيَهُ خَيْرٌ لَكَ مِنْ إِقَامَتِهِ عِنْدَكَ وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ قَدْ رَأَيْتَ مِمَّنْ قِبَلَكَ فَشَلًا فَلَا تَفْشَلْ وَ إِنْ فَشِلُوا حَصِّنْ قَرْيَتَكَ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ شِيعَتَكَ وَ أَذْكِ الْحَرَسَ فِي عَسْكَرِكَ وَ انْدُبْ إِلَى الْقَوْمِ كِنَانَةَ بْنَ بِشْرٍ الْمَعْرُوفَ بِالنَّصِيحَةِ وَ التَّجْرِبَةِ وَ الْبَأْسِ وَ أَنَا نَادِبٌ إِلَيْكَ النَّاسَ عَلَى الصَّعْبِ وَ الذَّلُولِ فَاصْبِرْ لِعَدُوِّكَ وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ قَاتِلْهُمْ عَلَى نِيَّتِكَ وَ جَاهِدْهُمْ مُحْتَسِباً لِلَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِئَتُكَ أَقَلَّ الْفِئَتَيْنِ فَإِنَّ اللَّهَ يُعِزُّ الْقَلِيلَ وَ يَخْذُلُ الْكَثِيرَ. وَ قَدْ قَرَأْتُ كِتَابَيِ الْفَاجِرَيْنِ الْمُتَحَابَّيْنِ عَلَى الْمَعْصِيَةِ وَ الْمُتَلَائِمَيْنِ عَلَى الضَّلَالَةِ وَ الْمُرْتَشِيَيْنِ فِي الْحُكُومَةِ الْمُتَكَبِّرَيْنِ عَلَى أَهْلِ الدِّينِ اللَّذَيْنِ اسْتَمْتَعَا بِخَلَاقِهِمَا كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ بِخَلَاقِهِمْ فَلَا يَهُدَّنَّكَ إِرْعَادُهُمَا وَ إِبْرَاقُهُمَا وَ أَجِبْهُمَا إِنْ كُنْتَ لَمْ تُجِبْهُمَا بِمَا هُمَا أَهْلُهُ فَإِنَّكَ تَجِدُ مَقَالًا مَا شِئْتَ وَ السَّلَامُ}}؛ ثقفی، الغارات، ص۱۸۲-۱۸۰؛ دوجلدی، ج۱، ص۱۷۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۴، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۵۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۳۸؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۴؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب، ج۳، ص٣٠٣.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 264 - 266.</ref> | ||
==پاسخ [[محمد بن ابی بکر]] به نامههای [[معاویه]] و [[عمروعاص]]== | |||
محمد بن ابی بکر بعد از دریافت [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پاسخ قاطعی به نامههای معاویه و [[عمرو عاص]] داد و در جواب معاویه نوشت: | |||
اما بعد، نامه تو به من رسید، در آن از پیش آمد [[عثمان]] (و کشته شدن وی) یاد کرده بودی که من از آن نزد تو [[پوزش]] نخواهم خواست، و در آن نامه به من دستور داده بودی که از تو دور شوم. گویا تو [[خیر خواه]] [[منی]]! مرا از بریدن اندام تنم ([[مثله]]) ترساندی که گویا تو بر من [[دلسوزی]] و من امیدوارم پیش آمد ناگوار بر شما فرود آید و [[خدا]] شما را در [[نبرد]] نابود سازد و [[ذلت]] و [[خواری]] را بر شما فرود آرد و از [[جنگ]] (به خاطر [[شکست]]) بگریزید. اگر [[فرمان]] و [[حکومت]] در [[دنیا]] برای شما باشد به [[جان]] خودم چه بسیار بسیار [[ستمکاری]] را [[یاری]] کردید و چه بسیار [[مؤمنان]] را که کشتید و اندامشان را بریدید. بازگشت (ما و شما) به سوی خداست و هر کاری به او باز گردد و او بهترین[[رحم]] کنندگان است و خدا یاری دهنده است بر آنچه شرح میدهید. | |||
محمد بن ابی بکر در پاسخ نامه عمرو عاص نوشت: | |||
اما بعد، آن چه در نامه ات ذکر کردی فهمیدم و دانستم و پنداشتی که [[دوست]] نداری (به مقدار) ناخنی از جانب تو به من آسیب برسد. خدا را [[گواه]] میگیرم که تو از [[بیهوده]] گویانی. [[گمان]] کردی که تو خیر خواه من هستی. [[سوگند]] میخورم که تو نزدم متهمی و پنداشتی که [[مردم مصر]] مرا رها کرده و از [[پیروی]] من پشیمانند. آنان همراه تو و وابسته به [[حزب شیطان]] [[رانده شده]]، هستند. [[خداوند]] ما را کافی است و او بهترین [[وکیل]] است. من بر خداوند [[عزیز]] [[رحیم]]، [[پروردگار]] [[عرش]] [[عظیم]] [[توکل]] مینمایم<ref>ثقفی، الغارات، ص۱۸۳؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۷۰.</ref>. | |||
بدین گونه [[محمد بن ابی بکر]] [[مخالفت]] خود را با [[معاویه]] و دستیار فاسدش اعلام کرد و [[مردم]] برای [[جنگ]] با [[عمرو عاص]] آماده شدند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص ۱۴۹ - ۱۵۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 266 - 267.</ref> | |||
==ورود [[عمروعاص]] به [[مصر]] و آغاز درگیری با محمدبن ابی بکر== | |||
عمرو عاص برای جنگ با محمد بن ابی بکر وارد مصر شد و محمد نیز مردم را برای جنگ و درگیری با عمرو آماده کرد. محمد دستور [[مقاومت]] را از امیرالمؤمنین علی{{ع}} دریافت کرده بود. وی در برابر مردم ایستاد و بعد از [[حمد]] و ثنای [[حق]] و [[درود بر پیامبر]] [[اسلام]] گفت: «ای مردم [[مؤمن]] اینک مردمی که [[حرمتها]] را از بین میبردند و [[گمراهی]] را دامن میزدند و با [[زور]] بر مردم مسلط میشدند، به [[دشمنی]] شما برخاستند و [[لشکر]] بر سر شما آوردهاند. هر کسی که [[بهشت]] و [[آمرزش]] را طالب است به جانب این مردم بیرون رود و برای [[خدا]] با آنها بجنگد. خدا شما را [[رحمت]] کند به [[همراهی]] [[کنانة]] بن [[بشر]] به [[جهاد]] آنها بروید». | |||
دو هزار نفر همراه [[کنانه]] رفتند و محمد با دو هزار نفر باقی ماندند، [[کنانه]] به عنوان مقدمه [[سپاه]] محمد با عمرو عاص رو به رو شد. عمرو عاص به پیشواز وی آمد و چون به نزدیک او رسید، نیروهای خود را به صورت گروهان پشت سر هم برای جنگ گسیل داشت. هیچ گروهی از [[اهل شام]] در برابر کنانه قرار نگرفت مگر آنکه کنانه با همراهان خود بر آنها تاخت و آنها را پس زد، تا به عمرو پیوستند و چندبار این کار تکرار شد. | |||
عمرو عاص که [[دلاوری]] سپاه کنانه را دید، [[معاویة بن حدیج]] را فرا خواند و او با سپاهی بسیار برای جنگ حرکت کرد. کنانه که آن لشکر انبوه را دید همراه با [[یاران]] خویش از اسب پیاده شدند و با [[شمشیر]] بر آنان [[یورش]] بردند. در این هنگام [[کنانه بن بشر]] این [[آیه]] را میخواند: {{متن قرآن|وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و هیچ کس جز به اذن خداوند نخواهد مرد؛ که سرنوشتی است «با هنگام» و هر کس پاداش این جهان را بخواهد به او از آن میدهیم و آنکه بهره جهان واپسین را بجوید از آن به او خواهیم داد؛ و به زودی سپاسگزاران را پاداش میدهیم» سوره آل عمران، آیه ۱۴۵.</ref>. | |||
کنانة بن بشر به حملۀ خود ادامه داد و با [[شمشیر]]، بسیاری از آنها را نابود کرد، تا این که به [[شهادت]] رسید. [[رحمت خدا]] بر او باد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 267 - 268.</ref> | |||
==[[شهادت]] [[محمد بن ابی بکر]]== | |||
بعد از شهادت [[کنانة بن بشر]]، [[عمرو عاص]] به جانب محمد بن ابی بکر آمد. اطرافیان محمد با دریافت خبر شهادت کنانه از دور او متفرق شده و تنها اندکی از یارانش، باقی ماندند. محمد که خود را تنها دید، به ویرانهای در کنار جاده [[پناه]] برد. عمرو عاص به پیشروی خود ادامه داد تا وارد [[شهر]] [[فسطاط]] شد. [[معاویة بن حدیج]] در تعقیب محمد بن ابی بکر بود، تا به چند نفر [[غیر مسلمان]] رسید. از آنها پرسید مرد ناشناسی از این جا نگذشت. گفتند: نه. اما یکی از آنها گفت: من بدان ویرانه رفتم، مردی در آن نشسته بود. | |||
[[ابن حدیج]] گفت: [[سوگند]] به [[پروردگار]] [[کعبه]] که خود اوست. آنها دوان دوان رفتند تا به آن ویرانه رسیدند او را بیرون آوردند و به فسطاط بردند. محمد از شدت [[تشنگی]] به [[مرگ]] نزدیک شده بود. [[برادر]] محمد [[عبدالرحمان بن ابی بکر]] که در [[لشکر]] عمرو عاص بود، به سرعت نزد عمرو آمد و گفت: «به خاطر [[خدا]] نگذارید برادرم دست بسته کشته شود (او را زجرکش نکنید). کسی را نزد [[معاویه بن حدیج]] بفرست تا او را از کشتن برادرم باز دارد». عمرو شخصی را نزد این حدیج فرستاد که محمد را زنده نزد من بیاور. | |||
[[معاویه]] گفت: شما کنانة بن بشر، عموزاده مرا کشتید و من محمد را رها کنم؟ {{متن قرآن|أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولَئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي الزُّبُرِ}}<ref>«آیا کافران شما (مردم مکّه) بهتر از آنانند یا شما را در کتابها (ی آسمانی) امان نامهای است؟» سوره قمر، آیه ۴۳.</ref>. | |||
محمد بن ابی بکر که تشنگی بر وی [[غلبه]] کرده بود، گفت: قطره آبی به من بنوشانید. ابن حدیج گفت: خدا هرگز مرا [[سیراب]] نکند اگر تو را با یک قطره آب سیراب کنم، شما آب را از [[عثمان]] دریغ کردید و او را در حال [[روزه]] و [[تشنه]] کشتید و خدایش از [[رحیق مختوم]] [[بهشتی]] نوشاند. به خدا [[سوگند]]! ای پسر [[ابوبکر]] من تو را [[تشنه]] میکشم تا [[خدا]] تو را از حمیم و غسلین<ref>غسلین را به آبهای شکم اهل جهنم تفسیر کردهاند.</ref> [[دوزخ]] بنوشاند. | |||
محمد بن ابی بکر گفت: ای زاده [[یهودی]] بافنده! این به خواست تو و آنان که گفتی نیست. آنها به دست خداست که دوستانش را [[سیراب]] میکند و دشمنانش را تشنه میدارد. تو و همگنان تو و هر کس تو را [[دوست]] دارد و تو دوستش داری [[دشمنان]] خدایند. به خدا اگر [[شمشیر]] به دست داشتم، نمیگذاشتم مرا به این حال برسانید. | |||
[[معاویة بن حدیج]] گفت: میدانی با تو چه خواهم کرد؟ تو را درون این الاغ مرده مینهم و [[آتش]] میزنم. محمد گفت: اگر با من چنین کنی، دیر زمانی است که با [[اولیای خدا]] چنین کردید. به خدا سوگند! امیدوارم خدا این آتشی که تو مرا از آن میترسانی، بر من سرد و [[سلامت]] سازد، چنانچه با [[ابراهیم خلیل]] چنین کرد و آن را بر تو و دوستانت سوزان نماید، آن گونه که بر [[نمرود]] و یارانش نمود. امیدوارم خدا تو و رهبرت [[معاویة بن ابیسفیان]] و این را (اشاره به [[عمرو عاص]]) به آتشی شعلهور بسوزاند که هرگاه فرو کشد خدایش فروزنده سازد<ref>اشاره است به آیه {{متن قرآن|كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا}} «هرگاه (زبانه آتش آن) فرو نشیند برای آنان آتش را میافزاییم» سوره اسراء، آیه ۹۷.</ref>. | |||
ابن حدیج گفت: من تو را به [[ستم]] نمیکشم، بلکه به [[انتقام]] [[عثمان]] میکشم. | |||
محمد گفت: تو را به عثمان چه؟ [[راستی]] که عثمان بر خلاف [[حق]] عمل کرد و [[حکم]] [[قرآن]] را دگرگون ساخت و [[خداوند]] فرمود: {{متن قرآن|وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ *... فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ *... فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ}}<ref>«و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند* ستمگرند * نافرمانند» سوره مائده، آیه ۴۴-۴۵ و ۴۷.</ref>. ما انتقاداتی بر عملکرد عثمان داشتیم و از او خواستیم از [[حکومت]] کناره گیرد و چنین نکرد؛ [[مردم]] نیز او را کشتند. | |||
[[معاویة بن حدیج]] از این سخن سخت ناراحت شد. پیش آمد و با قساوتی تمام گردن محمد را زد و او را به [[شهادت]] رساند. پس از آن [[بدن]] او را در درون الاغی قرار داد و سوزاند و بدین گونه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} یکی دیگر از [[یاران]] پرشور و [[خالص]] خود را از دست داد. این حدیج [[ناجوانمردی]] بود که آشکارا علی{{ع}} را [[دشنام]] میداد. | |||
چون خبر شهادت [[محمد بن ابی بکر]] به [[عایشه]] رسید، بشدت ناراحت شد و پس از آن به دنبال هر نمازی دست به [[دعا]] برداشته، [[معاویة بن ابوسفیان]]، [[عمروعاص]] و [[ابن حدیج]] را [[نفرین]] میکرد<ref>ثقفی، الغارات، ص۱۸۵ و مترجم، ص۱۱۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۵-۸۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۱.</ref>. | |||
برخی نقل کردهاند، سر محمد بن ابی بکر را به [[شام]] نزد [[معاویه]] فرستادند و این نخستین باری بود که سر [[مرد]] [[مسلمانی]] را در [[بازار شام]] گردش دادند<ref>امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۵.</ref>. [[عمرو عاص]] شهادت محمد بن ابی بکر و [[کنانة بن بشر]] را در نامهای به معاویه گزارش داد. اما بعد، ما با محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر که همراه گروهی از [[مصریان]] بودند، برخوردیم، آنان را به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[دعوت]] کردیم. آنان با [[حق]] [[مخالفت]] کردند و در [[گمراهی]] خود باقی ماندند. بنابراین با آنها جنگیدیم و از [[خدا]] بر آنها [[یاری]] خواستیم. خدا بر چهره و بر پشت آنها زد و آنان را [[تسلیم]] ما کرد و محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر کشته شدند<ref>ثقفی، الغارات، ص۱۹۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 268 - 271.</ref> | |||
==[[استمداد]] محمد بن ابی بکر قبل از شهادت از علی{{ع}}== | |||
محمد بن ابی بکر پیش از شروع [[جنگ]] [[عبدالله بن قعین]] و [[کعب بن عبدالله]]<ref>ر.ک: محمودی، نهج السعاده، ج۲، ص۴۶۷. در الغارات به جای کعب بن عبد الله، جد کعب آمده است که به نظر میرسد صحیح «أخ کعب» باشد؛ یعنی کعب بن قعین که در موارد دیگر نام وی آمده است، (ر.ک: الغارات، ص۲۳۶، ۲۳۹ و ۲۷۴).</ref> را برای [[درخواست کمک]] نزد علی{{ع}} فرستاد. چون حضرت در جریان اوضاع [[مصر]] قرار گرفت، [[مردم]] را به حضور در [[مسجد]] [[دعوت]] کرد و صدای «الصلاة [[جامعه]]» که نشانگر وقوع حادثه مهمی بود در [[شهر]] بلند شد. مردم که جمع شدند، [[حضرت امیر]]{{ع}} بالای [[منبر]] رفت و بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر و خاندانش]] چنین فرمود: | |||
ای مردم، شما با فریاد [[استمداد]] محمدبن ابی بکر و [[برادران]] خود در مصر مواجهید. پسر [[نابغه]] ([[عمرو عاص]]) [[دشمن خدا]] و [[دشمن]] [[دوستان]] [[خدا]] و [[دوست]] [[دشمنان خدا]]، به سوی آنها [[هجوم]] برده است. چنین نباشد که مردم [[گمراه]] بر [[باطل]] خود و تکیه بر راه [[طاغوت]] (و [[شیطان]]) بیشتر [[هماهنگی]] داشته باشند و به باطل و [[گمراهی]] خود بهتر همدست و مجتمع شوند از شما درباره راه [[حق]] و صحیحتان. گویا شما آنها را میبینید که قبل از شما و برادرانتان [[جنگ]] را آغاز کردهاند (و به مصر هجوم بردند) با [[برادری]] و برای [[پیروزی]] به سوی آنها بشتابید. ای [[بندگان خدا]]، مصر بهتر است (از جهت درآمد و [[ثروت]]) از [[شام]]. مردمش نیز از مردم شام بهترند. مبادا در [[مصر]] مغلوب شوید؛ زیرا ماندن مصر در دست شما باعث [[عزت]] شما و [[ذلت]] دشمنانتان خواهد بود. به سوی جرعه بروید (مکانی میان [[حیره]] و [[کوفه]]) تا همه با هم فردا آنجا گرد آییم، اگر [[خدا]] بخواهد<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَهَذَا صَرِيخُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ وَ إِخْوَانِكُمْ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ وَ قَدْ سَارَ إِلَيْهِمْ ابْنُ النَّابِغَةِ عَدُوُّ اللَّهِ وَ عَدُوُّكُمْ فَلَا يَكُونَنَّ أَهْلُ الضَّلَالِ إِلَى بَاطِلِهِمْ وَ الرُّكُونِ إِلَى سَبِيلِ الطَّاغُوتِ أَشَدَّ اجْتِمَاعاً [عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ ضَلَالَتِهِمْ] مِنْكُمْ عَلَى حَقِّكُمْ فَكَأَنَّكُمْ بِهِمْ قَدْ بَدَءُوكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ بِالْغَزْوِ فَاعْجَلُوا إِلَيْهِمْ بِالْمُوَاسَاةِ وَ النَّصْرِ. عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِصْرَ أَعْظَمُ مِنَ الشَّامِ خَيْراً وَ خَيْرٌ أَهْلًا فَلَا تُغْلَبُونَ عَلَى مِصْرَ فَإِنَّ بَقَاءَ مِصْرَ فِي أَيْدِيكُمْ عِزٌّ لَكُمْ وَ كَبْتٌ لِعَدُوِّكُمْ اخْرُجُوا إِلَى الْجَرَعَةِ وَ الْجَرَعَةُ بَيْنَ الْكُوفَةِ وَ الْحِيرَةِ لِنَتَوَافَى هُنَاكَ كُلُّنَا غَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ}}</ref> | |||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این [[سخنرانی]] بر [[ضرورت]] [[حفظ]] مصر از [[سقوط]] تکیه کرد و [[یاران]] خود را به خاطر [[سستی]] ای که در [[دفاع از حق]] دارند، نکوهید و آغازگر [[حمله]] را [[معاویه]] و طرفدارانش معرفی کرد و خواست تا [[مردم]] فردا برای اعزام به مصر در جرعه جمع شوند. | |||
[[روز]] بعد امیرالمؤمنین علی{{ع}} صبح زود، خود به جرعه رفت و تا نیم روز در آنجا ماند. اما بیش از صد نفر از [[مردم کوفه]] نزد آن حضرت نیآمدند. از این رو حضرت به کوفه بازگشت. [[شب]] اشراف [[شهر]] را در [[دارالخلافه]] جمع کرد و در حالی که وی [[دل]] گرفته و اندوهناک بود، فرمود: | |||
[[سپاس]] از آن خداست، بر هر فرمانی که صادر کرده و هر کاری که مقدر نموده است. مرا به شما گرفتار کرده، گروهی که [[پیروی]] نکنند، آنگاه که [[فرمان]] دهم و [[اجابت]] ننمایند زمانی که آنها را بخوانم، پدر برای غیر شما نباشد، برای [[نصرت]] و [[یاری]] [[[پروردگار]] خود] و [[جهاد]] برای [[حق]] خویش [[منتظر]] چه هستید؟ [[مرگ]] از [[ذلت]] در [[دنیا]]، برای غیر حق بهتر است. به [[خدا]] قسم اگر مرگ به سراغ من آید - که حتماً خواهد آمد و بین من و شما جدایی خواهد افکند - خواهید دید که من از [[مصاحبت]] شما خشمناکم. آیا [[دینی]] نیست که شما را گرد آورد؟ آیا [[حمیت]] و غیرتی نیست که شما را به [[غضب]] و [[خشم]] (علیه [[دشمن]]) وادارد؟ [آیا رحمتی نیست که شما را [[نصیحت]] و [[موعظه]] کند؟] آیا نمیشنوید که دشمن شما، از [[کشور]] و شهرهایتان میکاهد و بر شما [[یورش]] میبرد؟ آیا این عجیب نیست که [[معاویه]]، [[مردم]] [[جفاکار]]، [[طغیانگر]] و [[ستم]] پیشه را به [[جنگ]] (علیه حق) میخواند و آنان از او پیروی میکنند. بدون این که چیزی بگیرند و کمک ([[مالی]]) دریافت کنند. او را اجابت میکنند و در طول سال، یک، دو تا سه مرتبه به هر سو که خواهد، آنان را میفرستد. اما چون من شما را میخوانم - در حالی که صاحب [[خرد]] و باقیمانده گذشته هستید -[[اختلاف]] میکنید و از اطراف من پراکنده شده و بر من [[عصیان]] میورزید و با من [[مخالفت]] میکنید<ref>{{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ ابْتَلَانِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي لَا تُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُهَا وَ لَا تُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُهَا لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا ذَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنَ الذُّلِّ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لِغَيْرِ الْحَقِّ وَ اللَّهِ إِنْ جَاءَنِي الْمَوْتُ وَ لَيَأْتِيَنِّي فَلَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ لَتَجِدُنَّنِي لِصُحْبَتِكُمْ قَالِياً أَ لَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ أَ لَا حَمِيَّةٌ تَغِيظُكُمْ [رحمة تعظکم] أَ لَا تَسْمَعُونَ بِعَدُوِّكُمْ يَنْتَقِصُ بِلَادَكُمْ وَ يَشُنُّ الْغَارَةَ عَلَيْكُمْ أَ وَ لَيْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ الظَّلَمَةَ فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ عَطَاءٍ وَ لَا مَعُونَةٍ فَيُجِيبُونَهُ فِي السَّنَةِ الْمَرَّةَ وَ الْمَرَّتَيْنِ وَ الثَّلَاثِ إِلَى أَيِّ وَجْهٍ شَاءَ ثُمَّ أَنَا أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمْ أُولِي النُّهَى وَ بَقِيَّةُ النَّاسِ فَتَخْتَلِفُونَ وَ تَفْتَرِقُونَ عَنِّي وَ تَعْصُونِّي وَ تُخَالِفُونَ عَلَيَّ}}؛ ثقفی، الغارات، ص۱۹۱، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص٩٠؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۲، ص۴۶۷، ۴۷۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۱؛ مشابه آن نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۸۰، ص۲۵۹.</ref>. | |||
علی{{ع}} بارها آنها را به جنگ با معاویه [[دعوت]] کرده بود و اینک از آنها میخواست محمدبن ابی بکر را یاری کنند، این گونه کوتاهی کردند. پس از [[سخنرانی]] حضرت یکی از [[یاران فداکار]] و افسران و فادار حضرت به نام [[مالک بن کعب ارحبی]] گفت: ای [[امیرالمؤمنین]] مردم را همراه من برای [[دفاع]] از [[مصر]] بفرست؛ زیرا باید [[عجله]] کرد {{عربی|"لا عِطرَ بَعدَ عَرُوس"}}<ref>این ضرب المثلی است که اسماء دختر عبدالله عذریه گفته است. او شوهری داشت به نام عروس که مرد و بعد از وی با مردی بخیل و بدبو به نام نوفل ازدواج کرد. زمانی که سر قبر عروس رفته بود و بر فراقش گریه میکرد و به شوهر جدیدش کنایه میزد، نوفل او را حرکت داد. وقتی که حرکت کرد، شیشه عطرش افتاد. نوفل گفت: عطرت را بردار، زن گفت: لا عطر بعد عروس و این کنایه از این است که قبل از مرگ عطر لازم بود و باید عجله کرد (المنجد و قاموس اللغة).</ref>. من خود را برای چنین روزی آماده کرده بودم؛ زیرا [[اجر]] و [[پاداش]] جز به [[کراهت]] (و [[سختی]]) حاصل نشود. سپس رو کرد به [[مردم]] و گفت: از [[خدا]] بترسید و [[دعوت امام]] خود را [[اجابت]] و او را [[یاری]] کنید و با [[دشمن]] خود بجنگید. من به سوی آنها میروم ای [[امیرالمؤمنین]]! | |||
امیرالمؤمنین علی{{ع}} به منادی خود سعد که [[غلام]] حضرت بود، دستور داد که به مردم بگوید همراه [[مالک بن کعب]] به [[مصر]] بروند. ولی از آنجا که با مالک خوب نبودند، تا یک ماه کسی گرد وی جمع نشد. آن گاه که عدهای جمع شدند مالک آنها را به بیرون [[کوفه]] برد و در آنجا [[اردو]] زد و خود همراه امیرالمؤمنین{{ع}} از [[شهر]] خارج شد. تمام نیرویی که جمع شده بودند، در حدود دو هزار نفر بودند. | |||
حضرت فرمود: [[به نام خدا]] حرکت کنید، به خدا [[سوگند]] [[گمان]] ندارم به فریاد آن مردم فریاد خواه برسید، پیش از این که کارشان گذشته باشد. | |||
مالک از شهر بیرون رفت و پنج شب از حرکت وی به جانب مصر نگذشت که خبر جدیدی از آن [[دیار]] رسید.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 273 - 275.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |