بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
==ضرورت نصب امام== | ==ضرورت نصب امام== | ||
تعیین | تعیین الهی، تنها راه ممکن برای [[شناخت امام]] [[معصوم]]{{ع}} است و هر چند [[نصب]] با [[عصمت]] ملازم نیست، عصمت از نصب جدایی ناپذیر است؛ زیرا عصمت، [[امتیاز]] و ویژگی پنهانی به شمار میرود که انسانهای عادی از راه [[تأمل]] در [[رفتار]] شخص، آن را [[درک]] نمیکنند و حتی بر پایه اینکه از فردی [[گناه]] و معصیتی سر نزده باشد، نمیتوان او را معصوم دانست، بلکه عصمت، از [[قداست]] و [[طهارت]] [[روح]] سرچشمه میگیرد و کسی میتواند آن را تشخیص دهد که به سرّ و [[ضمیر انسان]]، [[آگاه]] و از ژرفای روح او باخبر باشد. از این رو، چنانچه [[عصمت برای امام]] ضروری باشد، چارهای جز تعیین معصوم از طریق [[تشریع]] الهی نیست. | ||
بنا بر مشروط بودن [[امامت]] به عصمت، تعیین | بنا بر مشروط بودن [[امامت]] به عصمت، تعیین الهی در اینباره ناگزیر مینماید. اما این تعیین، تنها با [[نص]] الهی به [[اثبات]] میرسد؛ یعنی تشخیص [[مردم]]، برای شناخت امام کافی نیست و پس از آن، نوبت به نصب (نشستن بر [[جایگاه امام]]) میرسد. نص درباره عصمت، از مقوله اِخبار و نصب از مقوله اِنشاست. نص با اِخبار از [[عالم غیب]] صورت میپذیرد. [[لزوم]] استناد انشا را نیز به [[حق تعالی]] نمیتوان اثبات کرد. بلکه [[ضرورت]] [[جعل]] الهی [[امام]] با دلیل دیگری باید ثابت شود. پس اینکه چه کسی از [[حق امامت]] برخوردار است و این [[حق]] از کجا به او واگذار و اعطا میشود، با اینکه چه کسی از [[شایستگی]] [[حکومت]] برخوردار است و چگونه میتوان او را [[شناخت]]، متفاوت است. [[علمای امامیه]]، با استناد به [[دلایل]] زیر، ضرورت [[نصب الهی امام]] را ثابت کرده اند: | ||
===مقتضای [[فطرت]]=== | ===مقتضای [[فطرت]]=== | ||
[[هشام بن حکم]]، از شاگردان برجسته [[امام صادق]]{{ع}}، با [[عمرو بن عبید]] درباره ضرورت نصب | [[هشام بن حکم]]، از شاگردان برجسته [[امام صادق]]{{ع}}، با [[عمرو بن عبید]] درباره ضرورت نصب الهی امام [[مناظره]] کرد و امام{{ع}} با این بیان که سخن تو در [[صحف ابراهیم]] و [[موسی]]{{عم}} آمده است، هشام را [[تأیید]] کردند: | ||
هشام گفت به من خبر رسید که عمرو بن عبید در [[مسجد]] [[بصره]] جلسهای دارد. بر من گران آمد [و] به [[بصره]] رفتم و [[روز جمعه]] به [[مسجد]] بصره در آمدم [و] دیدم جمع فراوانی انجمن کردند و [[عمرو بن عبید]]، شمله سیاهی به بر دارد و شملهای هم به دوش انداخته و [[مردم]] از او [[پرسش]] میکنند و من از میان آنها راهی گشودم و رفتم جلوی او زانو زدم و گفتم: «ای عالم! من مردی غریبم. [[اجازه]] میدهی از تو مسئلهای بپرسم؟» گفت: «آری». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «فرزند [[جان]] این چه سؤالی است؟» گفتم: «سؤال من چنین است». گفت: «فرزند جان! بپرس؛ گرچه سؤالت احمقانه است». گفتم: «جوابم را بگو». گفت: «بپرس». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آنها چه میبینی»؟ گفت: «رنگها و اشخاص را». گفتم: «بینی داری»؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه میکنی؟» گفت: «با آن میبویم». گفتم: «دهان داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «مزه هر چیز را دریابم». گفتم: «زبان داری؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «سخن گویم». گفتم: «گوش داری»؟ گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «آوازها شنوم». گفتم: «دست داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «بکوبم». گفتم: «[[دل]] داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «با آن هرچه بر این اعضا وارد شود، تمیز دهم». گفتم: «خود این اعضا تو را از دل [[بینیاز]] نکنند»؟ گفت: «نه». گفتم: «چطور با اینکه همه درست و سالمند؟» گفت: «پسر جانم! اعضا چون در چیزی [[شک]] کند؛ آن را ببیند یا بچشد یا ببوید یا لمس کند و به دل برگرداند و شکش زائل شود». گفتم: «[[خدا]] دل را برای رفع شک اعضا مقرر کرده است؟» گفت: «آری». گفتم: «پس دل لازم است و گرنه اعضا بر جا نشوند». گفت: «آری». گفتم: «ای ابومروان! خدای - تعالی ذکره - اعضای تن تو را وانگذارده و برای آنها امامی مقرر کرده که [[حق]] را به آنها برساند و در مورد [[شک]]، آنها را به [[یقین]] رساند و همه این [[خلق]] را در [[حیرت]] و شک و [[اختلاف]] رها کرده و امامی برای آنها مقرر نکرده که در مورد شک و حیرت بدو [[رجوع]] کنند و برای اعضایت امامی معین کرده که در حیرت و شک خود بدان رجوع کنی»؟ گوید: خاموش شد و چیزی نگفت و به من رو کرد و گفت: «تو هشامی»؟ گفتم: «نه». گفت: «هم نشین اویی؟» گفتم: «نه». گفت: «از کجایی؟» گفتم: «از [[اهل کوفه]]». گفت: «پس او هستی» و مرا در آغوش کشید و در جای خود نشانید و سخن نگفت تا برخاستم. [[امام صادق]]{{ع}} خندید و گفت: «ای هشام! کی به تو این را آموخت؟» گفتم: «یا ابن [[رسول الله]]! بر زبانم گذشت». فرمود: «ای هشام! به [[خدا]] این در [[صحف ابراهیم]] و [[موسی]]{{ع}} نوشته است»<ref>الأمالی صدوق، ص۵۹۰. {{متن حدیث|... فَلَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ يَسْتَقِمِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقُلْتُ يَا أَبَا مَرْوَانَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَيْقَنُ مَا شَكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ شَيْئاً... قَالَ يَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى}}.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص۴۰.</ref> | هشام گفت به من خبر رسید که عمرو بن عبید در [[مسجد]] [[بصره]] جلسهای دارد. بر من گران آمد [و] به [[بصره]] رفتم و [[روز جمعه]] به [[مسجد]] بصره در آمدم [و] دیدم جمع فراوانی انجمن کردند و [[عمرو بن عبید]]، شمله سیاهی به بر دارد و شملهای هم به دوش انداخته و [[مردم]] از او [[پرسش]] میکنند و من از میان آنها راهی گشودم و رفتم جلوی او زانو زدم و گفتم: «ای عالم! من مردی غریبم. [[اجازه]] میدهی از تو مسئلهای بپرسم؟» گفت: «آری». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «فرزند [[جان]] این چه سؤالی است؟» گفتم: «سؤال من چنین است». گفت: «فرزند جان! بپرس؛ گرچه سؤالت احمقانه است». گفتم: «جوابم را بگو». گفت: «بپرس». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آنها چه میبینی»؟ گفت: «رنگها و اشخاص را». گفتم: «بینی داری»؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه میکنی؟» گفت: «با آن میبویم». گفتم: «دهان داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «مزه هر چیز را دریابم». گفتم: «زبان داری؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «سخن گویم». گفتم: «گوش داری»؟ گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «آوازها شنوم». گفتم: «دست داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «بکوبم». گفتم: «[[دل]] داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «با آن هرچه بر این اعضا وارد شود، تمیز دهم». گفتم: «خود این اعضا تو را از دل [[بینیاز]] نکنند»؟ گفت: «نه». گفتم: «چطور با اینکه همه درست و سالمند؟» گفت: «پسر جانم! اعضا چون در چیزی [[شک]] کند؛ آن را ببیند یا بچشد یا ببوید یا لمس کند و به دل برگرداند و شکش زائل شود». گفتم: «[[خدا]] دل را برای رفع شک اعضا مقرر کرده است؟» گفت: «آری». گفتم: «پس دل لازم است و گرنه اعضا بر جا نشوند». گفت: «آری». گفتم: «ای ابومروان! خدای - تعالی ذکره - اعضای تن تو را وانگذارده و برای آنها امامی مقرر کرده که [[حق]] را به آنها برساند و در مورد [[شک]]، آنها را به [[یقین]] رساند و همه این [[خلق]] را در [[حیرت]] و شک و [[اختلاف]] رها کرده و امامی برای آنها مقرر نکرده که در مورد شک و حیرت بدو [[رجوع]] کنند و برای اعضایت امامی معین کرده که در حیرت و شک خود بدان رجوع کنی»؟ گوید: خاموش شد و چیزی نگفت و به من رو کرد و گفت: «تو هشامی»؟ گفتم: «نه». گفت: «هم نشین اویی؟» گفتم: «نه». گفت: «از کجایی؟» گفتم: «از [[اهل کوفه]]». گفت: «پس او هستی» و مرا در آغوش کشید و در جای خود نشانید و سخن نگفت تا برخاستم. [[امام صادق]]{{ع}} خندید و گفت: «ای هشام! کی به تو این را آموخت؟» گفتم: «یا ابن [[رسول الله]]! بر زبانم گذشت». فرمود: «ای هشام! به [[خدا]] این در [[صحف ابراهیم]] و [[موسی]]{{ع}} نوشته است»<ref>الأمالی صدوق، ص۵۹۰. {{متن حدیث|... فَلَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ يَسْتَقِمِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقُلْتُ يَا أَبَا مَرْوَانَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَيْقَنُ مَا شَكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ شَيْئاً... قَالَ يَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى}}.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص۴۰.</ref> | ||
===مقتضای [[حکمت]] | ===مقتضای [[حکمت]] الهی=== | ||
بر پایه گزارشهای [[تاریخی]]، هیچ جامعهای در هیچ دورهای از [[تاریخ]] [[بشر]] از آغاز تا کنون، بدون وجود [[رهبر]] یا [[حکومت]]، نتوانسته است [[زمان]] بلندی [[حیات]] داشته یا به پیشرفتهای مادی و [[معنوی]] چشمگیری دست یابد؛ زیرا [[اجرای قانون]] در سطح [[جامعه]]، [[برقراری امنیت]] داخلی، جلوگیری از [[هرج و مرج]] و ایجاد [[نظم عمومی]]، [[دفاع]] در برابر [[متجاوز]] خارجی، دریافت [[درآمدهای عمومی]] و صرف آن در زمینه نیازهای ضروری و سامان یافتن [[امور اقتصادی]]، تأمین و گسترش [[عدالت اجتماعی]] و [[اصلاح]]، [[پیشرفت]] و [[اداره امور]] مادی و [[معنوی]] [[جامعه انسانی]] در نظامی محقق میشود که در رأس آن، [[حاکم]] و [[رهبری]] [[مدیر]]، [[مدبر]]، هوشمند، [[شجاع]]، [[آگاه]] و [[مقتدر]] باشد. همه اجتماعات بشری در همه زمانها، به چنین [[تشکیلات حکومتی]] و چنین رهبری، نیاز دارند تا [[اداره امور جامعه]] را بر عهده گیرد و آن [[جامعه]] بتواند بماند و پویا باشد. | بر پایه گزارشهای [[تاریخی]]، هیچ جامعهای در هیچ دورهای از [[تاریخ]] [[بشر]] از آغاز تا کنون، بدون وجود [[رهبر]] یا [[حکومت]]، نتوانسته است [[زمان]] بلندی [[حیات]] داشته یا به پیشرفتهای مادی و [[معنوی]] چشمگیری دست یابد؛ زیرا [[اجرای قانون]] در سطح [[جامعه]]، [[برقراری امنیت]] داخلی، جلوگیری از [[هرج و مرج]] و ایجاد [[نظم عمومی]]، [[دفاع]] در برابر [[متجاوز]] خارجی، دریافت [[درآمدهای عمومی]] و صرف آن در زمینه نیازهای ضروری و سامان یافتن [[امور اقتصادی]]، تأمین و گسترش [[عدالت اجتماعی]] و [[اصلاح]]، [[پیشرفت]] و [[اداره امور]] مادی و [[معنوی]] [[جامعه انسانی]] در نظامی محقق میشود که در رأس آن، [[حاکم]] و [[رهبری]] [[مدیر]]، [[مدبر]]، هوشمند، [[شجاع]]، [[آگاه]] و [[مقتدر]] باشد. همه اجتماعات بشری در همه زمانها، به چنین [[تشکیلات حکومتی]] و چنین رهبری، نیاز دارند تا [[اداره امور جامعه]] را بر عهده گیرد و آن [[جامعه]] بتواند بماند و پویا باشد. | ||
همان گونه که [[خداوند]] بر پایه [[حکمت]] خود، با [[آفرینش جهان]] و [[تسخیر]] آن برای [[انسان]]، همه [[نیازهای مادی]] و وسایل [[رشد]] انسان را فراهم آورد و با [[فرستادن پیامبران]]، همراه با [[قانون]] و [[کتاب آسمانی]]، زمینه را برای رسیدن او به [[کمال حقیقی]] و [[سعادت واقعی]] فراهم کرد، بر پایه حکمتش برای دوام رهبری و اداره صحیح [[جامعه بشری]] پس از [[پیامبر]]{{صل}} و اجرای کامل و دقیق قانونهای [[حیات]] بخش [[اسلام]] در همه زمینهها، به این نیاز فراگیر و همیشگی جامعه پاسخ گفته و [[امام]] [[جامعه اسلامی]] را خودش، به آنان شناسانده است. به [[باور]] [[شیعه]]، خداوند بر پایه حکمت خود [[رفتار]] میکند؛ از اینرو، رهبرانی را برای جامعه اسلامی پس از پیامبر{{صل}} [[منصوب]] کرده است. | همان گونه که [[خداوند]] بر پایه [[حکمت]] خود، با [[آفرینش جهان]] و [[تسخیر]] آن برای [[انسان]]، همه [[نیازهای مادی]] و وسایل [[رشد]] انسان را فراهم آورد و با [[فرستادن پیامبران]]، همراه با [[قانون]] و [[کتاب آسمانی]]، زمینه را برای رسیدن او به [[کمال حقیقی]] و [[سعادت واقعی]] فراهم کرد، بر پایه حکمتش برای دوام رهبری و اداره صحیح [[جامعه بشری]] پس از [[پیامبر]]{{صل}} و اجرای کامل و دقیق قانونهای [[حیات]] بخش [[اسلام]] در همه زمینهها، به این نیاز فراگیر و همیشگی جامعه پاسخ گفته و [[امام]] [[جامعه اسلامی]] را خودش، به آنان شناسانده است. به [[باور]] [[شیعه]]، خداوند بر پایه حکمت خود [[رفتار]] میکند؛ از اینرو، رهبرانی را برای جامعه اسلامی پس از پیامبر{{صل}} [[منصوب]] کرده است. | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۰۹: | ||
===مقتضای [[حفظ]] و [[تبیین دین]]=== | ===مقتضای [[حفظ]] و [[تبیین دین]]=== | ||
[[احکام]] و [[آیات | [[احکام]] و [[آیات الهی]]، به توضیح و تبیین [[پیامبر]]{{صل}} نیاز دارد. از اینرو، [[خداوند]] به پیامبر{{صل}} میفرماید: «ما این ذکر [[[قرآن]]] را به تو نازل کردیم تا برای [[مردم]] آنچه را که به ایشان نازل شده است روشنسازی»<ref>{{متن قرآن|وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ}} «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۴۴.</ref>. با توجه به اینکه [[اسلام]] [[دینی]] جاویدان است، اما [[تحریفها]] و بدعتهای [[دشمنان]] مغرض و فرصتطلب، آن را [[تهدید]] میکند، از اینرو کارشناسانی متخصص، [[معصوم]] و برخوردار از [[علم]] الهی باید باشند تا پس از پیامبر{{صل}} احکام را تبیین، و [[معارف]] آن را بازگو کنند و آن را از تحریفها و [[بدعتها]] برکنار دارند. [[علامه حلی]] مینویسد: «حفظ نوع [[نظام]] یکی از اهداف و [[مقاصد امامت]] است... برای جلوگیری از آن، [[وجود امام]] و [[پیشوایی]] لازم است»<ref>الألفین، ص۲۸. {{عربی|حفظ نظام النوع عن الاختلال، لأن الإنسان مدني بالطبع لا يمكن أن يستقل وحده بأمور معاشه لاحتياجه للغذاء والملبوس والمسكن، وغير ذلك من ضرورياته التي تخصه، ويشاركه غيره من أتباعه فيها، وهي صناعة لا يمكن أن يعيش الإنسان مدة بصنعها، فلا بد من الاجتماع بحيث يحصل المعاون الموجب لتسهيل الفعل، فيكون كل واحد يفعل لهم عملا يستفيض منه أجرا، لا يمكن النظام إلا بذلك وقد يمتنع المجتمعون من بعضها، فلا بد من قاهر يكون التخصيص منوطا بنظره لاستحالة الترجيح من غير مرجح، ولأنه يؤدي إلى التنازع}}.</ref>. | ||
[[شناخت امام]] [[معصوم]] (کارشناس [[علم]] [[دین]])، جز از طریق [[تشریع]] و [[جعل]] | [[شناخت امام]] [[معصوم]] (کارشناس [[علم]] [[دین]])، جز از طریق [[تشریع]] و [[جعل]] الهی امکان پذیر نیست و نبود آن نشانه [[نقص]] در دین و موجب نابودی آن است. [[امام رضا]]{{ع}} فرمود: | ||
اگر [[امام]] و [[پیشوا]] و [[امین]] و [[نگهبان]] و [[امانت داری]] را قرار ندهد، [[ملت]] و دین از بین میرود و [[سنت]] و [[روش پیامبر]]{{صل}} و [[احکام]]، به دست [[تغییر]] سپرده میشود. گروهی [[بدعت گذار]] در آن میافزایند و [[کافران]] از دین میکاهند و [[مسلمانان]] را به [[اشتباه]] میاندازند؛ زیرا ما [[مشاهده]] میکنیم که [[مردم]] کامل نیستند و با هم [[اختلاف]] دارند و هر یک دارای خواست و آرزوی مخصوصی [است] و حالات مختلفی دارند. اگر [[خداوند]] امین و [[نگهبانی]] قرار ندهد، [[آداب]] و شرایعی که [[پیامبر]]{{صل}} آورده، از میان میرود و احکام و [[ایمان]] نابود میشود که این خود به ضرر تمام جهانیان است<ref>علل الشرائع، ج۱، ص۲۵۳. {{متن حدیث|لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حَالاتِهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ}}.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص۴۳.</ref> | اگر [[امام]] و [[پیشوا]] و [[امین]] و [[نگهبان]] و [[امانت داری]] را قرار ندهد، [[ملت]] و دین از بین میرود و [[سنت]] و [[روش پیامبر]]{{صل}} و [[احکام]]، به دست [[تغییر]] سپرده میشود. گروهی [[بدعت گذار]] در آن میافزایند و [[کافران]] از دین میکاهند و [[مسلمانان]] را به [[اشتباه]] میاندازند؛ زیرا ما [[مشاهده]] میکنیم که [[مردم]] کامل نیستند و با هم [[اختلاف]] دارند و هر یک دارای خواست و آرزوی مخصوصی [است] و حالات مختلفی دارند. اگر [[خداوند]] امین و [[نگهبانی]] قرار ندهد، [[آداب]] و شرایعی که [[پیامبر]]{{صل}} آورده، از میان میرود و احکام و [[ایمان]] نابود میشود که این خود به ضرر تمام جهانیان است<ref>علل الشرائع، ج۱، ص۲۵۳. {{متن حدیث|لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حَالاتِهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ}}.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص۴۳.</ref> | ||
===مقتضای [[حاکمیت]] | ===مقتضای [[حاکمیت]] الهی=== | ||
[[حق حکومت]] و حاکمیت از دیدگاه [[اسلام]]، تنها از آن خداست؛ زیرا همه [[شئون]] [[نفس انسان]] از او سرچشمه میگیرد و او، مالک [[حقیقی]] و [[واقعی]] است. بنابراین، لازمه [[اعتقاد]] به «[[توحید خالقیت]] و [[مالکیت]]»، پذیرش «[[توحید حاکمیت]]» است و [[انسان]] باید تنها در برابر [[خدا]] [[تسلیم]] باشد و از او [[پیروی]] کند. پیروی از فرمانهای [[پیامبران]]{{عم}}، یعنی مجریان [[احکام]] [[خداوند]] با [[اذن]] او، به واقع، [[اطاعت از خداوند]] است. | [[حق حکومت]] و حاکمیت از دیدگاه [[اسلام]]، تنها از آن خداست؛ زیرا همه [[شئون]] [[نفس انسان]] از او سرچشمه میگیرد و او، مالک [[حقیقی]] و [[واقعی]] است. بنابراین، لازمه [[اعتقاد]] به «[[توحید خالقیت]] و [[مالکیت]]»، پذیرش «[[توحید حاکمیت]]» است و [[انسان]] باید تنها در برابر [[خدا]] [[تسلیم]] باشد و از او [[پیروی]] کند. پیروی از فرمانهای [[پیامبران]]{{عم}}، یعنی مجریان [[احکام]] [[خداوند]] با [[اذن]] او، به واقع، [[اطاعت از خداوند]] است. | ||
از اینرو، با توجه به [[لزوم]] اجرای قانونهای [[اسلامی]] و دوام حاکمیت | از اینرو، با توجه به [[لزوم]] اجرای قانونهای [[اسلامی]] و دوام حاکمیت الهی پس از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و این که تنها کسانی میتوانند در طول [[ولایت خداوند]] بر بندگانش [[ولایت]] داشته باشند و در [[مال]] و [[جان]] [[مردم]] [[تصرف]] کنند که [[مجری احکام]] الهیاند و خداوند آنان را در این [[مقام]] نشانده است بنابراین خداوند باید این مجریان [[امین]] و [[آگاه]] را تعیین و معرفی نماید. بنابراین، [[ضرورت نصب امام]]، بر پایه [[فطرت]]، [[حکمت]]، [[حفظ دین]] و حاکمیت الهی [[اثبات]] میشود.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص۴۴.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |