←منابع
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = بنی عبدالاشهل | عنوان مدخل = بنی عبدالاشهل | مداخل مرتبط = بنی عبدالاشهل در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== طایفه بنیعبدالاشهل از شاخههای قبیله اوس و از زیر مجموعههای قبیله بزرگ ازد است. این طایفه...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
===حیات اقتصادی=== | ===حیات اقتصادی=== | ||
[[بنی عبدالاشهل]] مانند [[طوایف]] دیگر در [[مدینه]] به [[کشاورزی]] و پرورش [[نخل]] [[اشتغال]] داشتند. [[واقدی]] گوید که [[اسید بن حضیر]] در ناحیةٌ «عرض»<ref>وادی، در ناحیة مدینه، در طرف حره واقم قرار گرفته است. ر.ک: محمد محمدحسن شراب، المعالم الاثیره فی السنة و السیره، ص۱۹۱</ref>[[زمین]] کشاورزی داشت و در آن جو میکاشت و برای آبیاری آن از بیست شتر آبکش استفاده میکرد. [[سلمة بن سلامه اشهلی]] نیز، در همین ناحیه زمین زراعتی داشت و به کشت [[غلات]] مشغول بود.<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۷و ۰۲۰۸</ref> وجود زمین زراعتی و شتران آبکش بسیار، میتواند حاکی از وجود آب فراوان در این ناحیه باشد؛ آبی که پس از استخراج با دلو یا حیوانات آبکش از [[چاه]]، از آن جهت [[زراعت]] استفاده میکردند. از دیگر شواهد متکی بودن [[اقتصاد]] مدینه به کشاورزی، واقعه [[جنگ احد]] است. در این [[جنگ]] که بین ماندن در مدینه یا خارج شدن از آن میان [[اصحاب]] [[اختلاف]] شد، [[ایاس بن اوس]]، از [[جوانان]] بنی عبدالاشهل به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: «... ما [[دوست]] نداریم [[قریش]] بگوید: محمد را در قلعهها محاصره کردیم و این موجب [[گستاخی]] آنان میشود. آنان زمینهای زراعتی ما را زیر پا گذاشتهاند؛ اگر آنها را بیرون نرانیم نمیتوانیم زراعت کنیم».<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | [[بنی عبدالاشهل]] مانند [[طوایف]] دیگر در [[مدینه]] به [[کشاورزی]] و پرورش [[نخل]] [[اشتغال]] داشتند. [[واقدی]] گوید که [[اسید بن حضیر]] در ناحیةٌ «عرض»<ref>وادی، در ناحیة مدینه، در طرف حره واقم قرار گرفته است. ر.ک: محمد محمدحسن شراب، المعالم الاثیره فی السنة و السیره، ص۱۹۱</ref>[[زمین]] کشاورزی داشت و در آن جو میکاشت و برای آبیاری آن از بیست شتر آبکش استفاده میکرد. [[سلمة بن سلامه اشهلی]] نیز، در همین ناحیه زمین زراعتی داشت و به کشت [[غلات]] مشغول بود.<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۷و ۰۲۰۸</ref> وجود زمین زراعتی و شتران آبکش بسیار، میتواند حاکی از وجود آب فراوان در این ناحیه باشد؛ آبی که پس از استخراج با دلو یا حیوانات آبکش از [[چاه]]، از آن جهت [[زراعت]] استفاده میکردند. از دیگر شواهد متکی بودن [[اقتصاد]] مدینه به کشاورزی، واقعه [[جنگ احد]] است. در این [[جنگ]] که بین ماندن در مدینه یا خارج شدن از آن میان [[اصحاب]] [[اختلاف]] شد، [[ایاس بن اوس]]، از [[جوانان]] بنی عبدالاشهل به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: «... ما [[دوست]] نداریم [[قریش]] بگوید: محمد را در قلعهها محاصره کردیم و این موجب [[گستاخی]] آنان میشود. آنان زمینهای زراعتی ما را زیر پا گذاشتهاند؛ اگر آنها را بیرون نرانیم نمیتوانیم زراعت کنیم».<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
==اسلام بنی عبدالاشهل== | |||
گزارشهای مختلفی از نحوه [[مواجهه]] [[اوس و خزرج]] با جریان [[بعثت]] [[نبی خاتم]]{{صل}} نقل شده، لکن میتوان گفت نخستین برخورد آنان با حضرت در بحبوحه [[نبرد بعاث]]، توسط گروهی از [[اوسیان]] و [[جوانان]] بنی عبدالااشهل که جهت بستن [[پیمان]] با [[قریش]] به [[مکه]] رفته بودند، شکل گرفت. بنا به گزارشی، «ابوالحسیر [[انس بن رافع]]» - از سران [[بنی عبدالأشهل]] - به همراه پانزده [[جوان]] [[بنی عبدالاشهل]] - از جمله [[ایاس بن معاذ]] - به بهانه انجام [[عمره]] به مکه رفتند و در [[منزل]] [[عتبة بن ربیعه]] فرود آمدند. وی مقدم آنان را گرامی داشت. ابوالحسیر و جوانان بنی عبدالاشهل از [[عتبه]] و قریش خواستند که در [[جنگ]] با [[خزرج]] آنان را [[یاری]] دهند تا بر [[دشمن]] دیرینة خود [[پیروز]] شوند و با آنان [[همپیمان]] شوند. اما قریش که مایل به انجام این کار نبودند، با این پاسخ که «خانههای ما از شما دور است چگونه شما را یاری دهیم؟!» از پذیرش این در خواست، محترمانه [[امتناع]] کردند. در این حین، [[رسول خدا]]{{صل}} که در هر فرصتی [[دین]] خود را عرضه میداشت با شنیدن سخنان عتبه و جوانان بنی عبدالاشهل، به مجلس آنان رفت تا با آنان سخن بگوید؛ لذا به آنها فرمود: «آیا شما را به خیر و [[نیکی]] [[دعوت]] کنم؟» گفتند: «بلی». حضرت فرمود: «من رسول خدا هستم. مرا به سوی بندگانش فرستاد تا بگویم که او را [[عبادت]] کنند و شریکی برای او قرار ندهند و بر من [[قرآن]] نازل شده است». سپس آیاتی از قرآن را برای آنان [[تلاوت]] کرد.<ref>قال: «انا رسول الله. بعثنی الی العباد. ادعوهم الی آن یعبدوا الله و لا یشرکوا به شیئا و انزل علی الکتاب.قال: ثم ذکر لهم الاسلام و تلا علیهم القرآن».</ref> ایاس بن معاذ - جوان اشهلی - گفت: «ای [[قوم]]! به [[خدا]] قسم بهترین چیزی است که برای شما آورده است». ابوالحسیر مشتی خاک برداشت و به صورت [[ایاس]] پاشید و گفت از او روی برگردانید. اندکی بعد، اوسیها با ناکامی، از این [[سفر به مدینه]] بازگشتند.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۴؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۷۶؛ بیهقی، دلائلالنبوة و معرفة اصحاب الشریعة. ج۲. ص۴۲۰: سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۴۲؛ نویری، نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۰۵: ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۱۶۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة. ج۳، صص ۱۴۵ و ۱۳۶؛ سمهودی، وفاءالوفاء. ج۱، ص۲۲۱.</ref> این گزارش، حکایت از [[آمادگی]] بعضی از [[اوسیان]] در پذیرش سخنان حضرت دارد و همین زمینه را برای عدهای از آنان فراهم کرد تا زودتر [[اسلام]] بپذیرند و در [[مدینه]] آن را نشر دهند اگرچه با مخالفتهایی روبهرو بودند. | |||
ادامه درگیریهای بین [[اوس و خزرج]] و طرفداری [[قبایل]] دیگر از یکی از آن دو، به شدت [[درگیریها]] میافزود و [[مردم مدینه]] از این [[اوضاع نابسامان]] خسته شده بودند و [[منتظر]] بودند کسی آنان را از این [[آشفتگی]] [[نجات]] دهد. در این اوضاع و احوال، گروهی شش نفره از [[خزرج]] در موسم حچ در [[عقبه]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[ملاقات]] کردند.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۴.</ref> در این [[دیدار]]، حضرت، اسلام را بر آنان عرضه نمود و برای آنان [[قرآن]] خواند. مردم مدینه، قبلاً از [[یهودیان]] این [[شهر]]، درباره [[پیامبر]]{{صل}} سخنانی شنیده بودند. آنان به حضرت عرضه داشتند: «ما قومی هستیم که با یکدیگر دشمنیم. [[امید]] است که [[خداوند]] به سبب شما ما رامتحد گرداند. پس از بازگشت، ما آنان را به [[دین]] تو فرا میخوانیم. اگر بر محور [[توحید]] گرد آیند. از شما عزیزتر در میانشان نخواهد بود».<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۰.</ref> | |||
این گروه، پس از این دیدار به مدینه بازگشتند. آنان اسلام را به [[قوم]] خود عرضه داشتند به نحوی که در تمام خانههای [[انصار]]، سخن از رسول خدا{{صل}} بود. تا اینکه در سال بعد، [[دوازده تن]] از رؤسای انصار در ضمن برگزاری [[موسم حج]]، با [[پیامبر]]{{صل}} [[دیدار]] و با ایشان [[بیعت]] کردند. این دیدار که در [[تاریخ]] به "[[عقبه]] اولی" معروف است، بواسطه مفاد و شروطی که در این بیعت ذکر شد، به "[[بیعت نساء]]" نیز [[شهرت]] یافته است.<ref>ابو زهره مینویسد: «بسیاری از صاحبان سیره این بیعت را بیعت نساء نامیدهاند. به گمان ما این نامگذاری در همان زمان بیعت صورت نگرفته بلکه بعدها به دلیل مشابهت آن با شروطی که قرأن کریم برای بیعت رسول خدا{{صل}} با زنان تعیین کرده به این نام شهرت یافته است... در عین حال شرایط و احکام مقرر در آن برای زنان و مردان تفاوتی نداشت». (ابو زهره، خاتم پیامبران، ج۲ ص۱۶۰.)</ref> شروط این بیعت عبارت بود از: | |||
۱. به [[خدا]] [[شرک]] نورزند؛ ۲. [[دزدی]] نکنند؛ ۳. فرزندانشان را نکشند؛ ۴. با [[تهمت]]، فرزندانشان را به دیگری نسبت ندهند؛ ۵. در هیچ کار خیری، [[نافرمانی]] [[رسول خدا]]{{صل}} را نکنند. | |||
پیامبر{{صل}} در قبال عمل به این شروط فرمود: «اگر به این [[پیمان]] عمل کردید [[بهشت]] را برایتان تضمین میکنم و اگر نافرمانی کردید آن را به خدا وامیگذارم».<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۵.</ref>.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۵.</ref> | |||
در این بیعت، [[ابوالهیثم بن تیهان]] - [[حلیف بنی عبدالاشهل]] - حضور داشت.<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۶: سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۷۳.</ref> وی از کسانی است که قبل از این بیعت، با حضرت در عقبه [[ملاقات]] کرده بود. پس از پایان یافتن [[مناسک حج]]، پیامبر{{صل}}، [[مصعب بن عمیر]] را برای [[تعلیم]] [[قرآن]] و نشر [[اسلام]] همراه آنان به [[مدینه]] فرستاد.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۶؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۷.</ref> در پی [[تبلیغات]] [[مصعب]]، بسیاری از [[مردم مدینه]] از جمله [[سعد بن معاذ]] و [[اسید بن حضیر]] - از بزرگان و رؤسای بنی عبدالاشهل - اسلام آوردند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۵۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۱۲.</ref> [[مسلمان]] شدن این دو [[شخصیت]] ارزنده، باعث شد تا [[قبیله]] [[بنی عبدالأشهل]] [[مسلمان]] شوند و چهره [[شهر مدینه]] را شاداب کنند. [[سیرهنویسان]] در بیان چگونگی [[اسلام]] این دو نقل کردهاند که روزی [[اسعد بن زراره]] همراه با [[مصعب بن عمیر]] به قصد محله بنی عبدالاًشهل و بنی ظفر حرکت کردند. آنان ابتدا به سوی قبیله [[بنی عبدالاشهل]] رفتند تا آنان را به اسلام [[دعوت]] کنند. گروهی [[تازه مسلمان]]، نزدیک [[چاه]] «مرق» جمع بودند. [[مصعب]] و [[اسعد]] به جمع آنان پیوستند و به گفت و گو با آنان مشغول شدند. [[اسید بن حضیر]] و [[سعد بن معاذ]] از سران قبیله بنی عبدالأشهل [[شاهد]] گفت و گوی [[مسلمانان]] با مصعب و اسعد بن زراره در کنار آن چاه بودند. این کار مسلمانان، بر آن دو گران آمد و موجب [[ناراحتی]] آنان شد. سعد بن معاذ به [[اسید]] گفت: «به سراغ این دو نفر که به محله ما آمدند تا [[ضعیفان]] ما را [[گمراه]] سازند، برو و آن دو را از این کار [[نهی]] کن. اگر اسعد بن زراره با من نسبتی نداشت، من خود این کار را انجام میدادم؛ اما او پسر خاله من است بنابراین نمیتوانم با او [[درشتی]] و [[تندی]] کنم». | |||
اسید بن حضیر با نیزة خود به طرف آن دو رفت. وقتی اسعد بن زراره متوجه آمدن اسید شد به مصعب گفت: «این پیشوای [[قوم]] خود است که نزد تو میآید، [[خدا]] را به او بشناسان». مصعب گفت: «اگر بنشیند با او سخن خواهم گفت». هنگامی که اسید به آن دو رسید.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۵.</ref> شروع به [[دشنام]] دادن کرد و گفت: «چه چیز موجب شده به این محله بیایید و افراد [[سست]] [[عقیده]] ما را [[متزلزل]] کنید. اگر [[جان]] خود را [[دوست]] دارید از ما دست بردارید و از این محله دور شوید». | |||
مصعب در پاسخ گفت: «آیا نمیخواهی بنشینی و به سخنان ما گوش دهی؟ اگر آن را [[نیک]] دانستی و پسندیدی، قبول کن و اگر [[دوست]] نداشتی، دور بینداز». [[اسید]] گفت: «سخنی خردمندانه و منصفانه بیان کردی». او نیزهاش را به [[زمین]] فرو کرد. و کنار آن دو نشست. [[مصعب]] از این موقعیت پیش آمده بهره برد و ضمن بیان مطالبی در باره [[اسلام]]، آیاتی از [[قرآن]] را بر او [[تلاوت]] نمود که او را سخت تحت تاثیر قرار داد. [[اسید بن حضیر]] اسلام آورد و به مصعب و [[اسعد]] گفت: «پشت سر من، مردی است که اگر از شما [[پیروی]] کند، قومش با او [[مخالفت]] نخواهند کرد؛ زیرا در تمام [[کارها]] تابع و [[مطیع]] او هستند: من او را به سراغ شما میفرستم». اسید بن حضیر نیزهاش را برداشت و به سوی [[سعد بن معاذ]] رفت. سعد پرسید: «چه کردی؟» اسید گفت: «که سخنان آن دو را شنیدم و جز خوبی و [[نیکی]] چیزی ندیدم. من [[پیام]] شما را رساندم. آن دو گفتند: هرچه تو دوست داری انجام میدهیم». وی در ادامه، جهت متقاعد کردن سعد بن معاذ برای رفتن نزد مصعب و [[سعد بن زراره]] گفت: «شنیدهام [[بنی حارثه]] به قصد کشتن [[اسعد بن زراره]] به راه افتادهاند؛ زیر فهمیدهاند او پسر خاله شماست». سعد بن معاذ پس از شنیدن سخنان اسید با [[ناراحتی]] نیزهاش را برداشت و به طرف آن دو رفت و گفت: «ای اسید! کاری انجام ندادی؟» سعد نزد آن دو رفت اما با دیدن آنان که با کمال [[آرامش]] نشسته بودند، متوجه منظور اسید شد. از این رو به وی [[دشنام]] داد و سپس خطاب به اسعد بن زراره گفت: «ای [[ابو امامه]] به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر نسبتی میان من و تو نبود از من چنین برخوردی نمیدیدی. آیا در [[خانه]] ما آنچه را که خوش نداریم، انجام میدهی؟» اسعد به مصعب گفت: «مردی به سراغت آمده که اگر از تو پیروی کند، قبیلهاش با او مخالفت نخواهند کرد». مصعب به [[سعد بن معاذ]] گفت: «آیا نمیخواهی بنشینی تا به سخنان ما گوش دهی، و آنچه [[نیک]] بود بپذیری؟ و آنچه خوش نداشتی ما انجام نمیدهیم». سعد گفت: «سخن منصفانهای گفتی». آنگاه سعد نیزهاش را بر [[زمین]] زد و نزد آنان نشسست. [[مصعب بن عمیر]] [[اسلام]] را بر او عرضه کرد و آیاتی از [[قرآن]] را برای او خواند. او نیز [[شهادتین]] گفت و [[مسلمان]] شد. سعد بن معاذ نیزهاش را برداشت و نزد قبیلهاش رفت. وی قومش را جمع کرد و در حالی که [[اسید بن حضیر]] در کنار او ایستاده بود، به آنان گفت: «ای [[بنی عبدالاشهل]]! من در میان [[قوم]] شما چگونه هستم؟» گفتند: «تو [[سرور]] مایی؛ بهترین [[رأی]] را داری و [[رهبری]] [[امین]] برای ما هستی». سعد پس از این که [[رضایت]] قومش راطلبید و نظر آنان را در بارة خود جویا شد و دانست سخنش مورد قبول آنان است، گفت: «ای قوم! از این پس [[کلام]] مردان و [[زنان]] شما بر من [[حرام]] است تا این که به [[خدا]] و رسولش [[ایمان]] بیاورید.«به دنبال این سخن، تمام مردان و زنان محلّه بنی عبدالاشهل اسلام آوردند.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۷ - ۸۰؛ ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، بخش سیره، ص۲۹۷ - ۲۹۵؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۹ و۳۵۶؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۴۴۰ - ۴۳۸؛ سمهودی، وفاءالوفا، ج۱۰، ص۲۲۶ و ۲۳۷. قال: یا بنی عبدالاشهل، کیف تعلمون آمری فیکم. قالوا: سیدنا و أفضلنا رأیا و ایمننا نقیبة؛ قال: فان کلام رجالکم و نسائکم علی حرام حتی تومنوا بالله و برسوله».</ref>.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۶ - ۱۱۷.</ref> | |||
بدین ترتیب، [[قبیله]] بنی عبدالاشهل پیش از آنکه [[رسول خدا]]{{صل}} را ببینند، اسلام پذیرفتند و از مدافعان آن حضرت گردیدند و در تمام [[جنگها]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[یاری]] رساندند.<ref>طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص۳۷؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱٩، ص۱۰ و ۱۱.</ref> | |||
نقل است که وقتی [[بنی نجار]] [[پیشرفت]] [[اسلام]] را دیدند، بر [[اسعد بن زراره]] سخت گرفتند و کار را بر او دشوار کردند. به همین سبب، [[مصعب بن عمیر]] به [[خانه]] [[سعد بن معاذ]] رفت و آنجا را پایگاه [[تبلیغاتی]] خود قرار داد.<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش سیره، ص۲۹۵.</ref> در واقع [[نفوذ]] سعد بن معاذ - [[رئیس قبیله]] - و [[زیرکی]] و [[تیزبینی]] [[اسید بن حضیر]] موجب شد که این [[قبیله]] اسلام را بپذیرند و برای آن [[جانفشانی]] و [[فداکاری]] کنند. | |||
یک سال پس از [[عقبه اول]]، در حالی که [[اسلام در مدینه]] گسترش یافته بود، [[پیامبر]]{{صل}} در آخرین حضورش در میان [[قبایل]] در [[موسم حج]]، با جمعی از [[مردم مدینه]] [[دیدار]] کردند. در این دیدار که به "[[عقبه]] ثانی" مشهور است، دومین [[پیمان]] مردم مدینه با [[رسول خدا]]{{صل}} صورت گرفت. در این سال، مصعب بن عمیر با گروهی از [[مسلمانان]] [[انصار]] به همراه جمعی از [[مشرکان مدینه]] جهت انجام موسم حچ به سوی [[مکه]] حرکت کردند. حضرت، زمانی را برای [[ملاقات]] با مسلمانان [[مدینه]] در «[[منی]]» در ایام تشریق معین کردند. پس از [[اعمال]] [[حج]]، مسلمانان در نیمههای شب، پنهان از چشم [[مشرکان]] از خیمههایشان خارج شدند تا در عقبه با حضرت ملاقات کنند. در این جلسه که بزرگان و رؤسای [[قبایل مدینه]] حضور داشتند،<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵: بغدادی، المحبر، ص۲۸۶؛ طبری، تاریخ الطبری. ج۲، ص۳۶۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۹۳.</ref> [[ابوالهیثم مالک بن تیهان]] - [[حلیف بنی عبدالأشهل]] - به ایراد سخن پرداخت. وی در سخنانی خطاب به رسول خدا{{صل}} از برقراری پیمانهایی بین قبیله خود و دیگران و از قطع پیمان با [[یهود]] سخن گفت و سپس در ادامه از حضرت پرسید: «آیا پس از [[پیروزی]] بر دشمنانت، در کنار ما باقی خواهی ماند؟» حضرت فرمود: «الدم الدم و [[الهدم]] الهدم. أنا منکم و آنتم منی أحارب من حاربتم، و أسالم من سالمتم؛ [[خون]] من خون شماست و [[مرگ]] و [[زندگی]] من با مرگ و زندگی شما گره خورده است. من از شما هستم و شما از من. با هر کس وارد [[جنگ]] شوید جنگ میکنم و با هر کس از در [[صلح]] درآیید. صلح میکنم».<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵ - ۸۳؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۶۳؛ بیهقی، دلاثل النبوه، ج۲، ص۴۴۷؛ سهیلی، الروضالانف، ج۴، ص۸۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش سیره، ص۳۰۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، بخش ۳، ص۱۵۸.</ref> [[سخنان پیامبر]]{{صل}} موجب دلگرمی [[مسلمانان]] [[مدینه]] شد و [[نگرانیها]] را از [[دل]] ایشان مرتفع نمود. [[پیامبر]]{{صل}} جهت [[ایجاد انسجام]] و [[هماهنگی]] بین [[قبایل]] و به منظور دستیابی به اهداف عالیه خود، از همان شب [[ملاقات]]، دست به کار شد و از میان هفتاد نفر از [[بیعت کنندگان]]، [[دوازده تن]] از آنان را به عنوان [[نقیب]] برگزید تا او را در انجام بهتر رسالتش [[یاری]] دهند.<ref>نقیب بنی النجار: اسعد بن زراره، نقیب بنی سلمه، البرار بن معرور و عبدالله بن عمرو بن حرام عبادة و المنذر بن عمرو؛ نقیب بنی زریق: رافع بن مالک نقیب بنی الحارث بن الخزرج:عبدالله بن رواحة و سعد بن الربیع نقیب بنیعوف ین الخزرج: عبادة بن الصامت او خارجة بن زید؛ نقیب بنی عمرو بن عوف: سعد بن خیثمة؛ نقیب بنی عبدالاشهل: اسید بن حضیر و ابوالهیثم بن التیهان. برخی از منابع نقبا را بدون قبیله یاد کردهاند.</ref> در واقع این [[نقباء]]، حلقه [[ارتباط]] بین پیامبر{{صل}} و مسلمانان بودند. نُه تن از [[خزرجیان]] و سه تن از [[اوسیان]] برگزیده شدند تا با افراد ارتباط داشته باشند.<ref>{{عربی|ان رسول الله قال للنقباء: آنتم علی قومکم بما فیهم کفلاء، کكفالة الحواریین لعيسي بن مریم. و أناکفیل علی قومی - یعنی المسلمین - قالوا: نعم}}.</ref> در جمع [[دیدار]] کنندگان [[اوسی]] این واقعه، جمعی از [[مردم]] [[بنی عبدالاشهل]] حضور داشتند که [[اسید بن حضیر]] و [[ابوالهیثم مالک بن تیهان]] - [[حلیف بنی عبدالأشهل]] - <ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۷؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص٩۳ و ج۴، ص۱۷۷۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۸۳؛ سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۱۳۵؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۳۴۸؛ ابوزید احمد بن سهل بلخی، البدء و التاریخ، جزء۲، ص۶۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۲۰۰ و ۳۰۱.</ref> و شمار دیگری از [[بنی عبدالاشهل]] مانند [[سلمة بن وقش]] و [[سعد بن زید اشهلی]] از جمله آنان بودند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۸: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۷، ص۴۰ - ۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب ج۱، ص۳۳۵، ج۲، ص۵۹۲؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۲۷۷.</ref> گفته شده که [[ابوالهیثم مالک بن تیهان]] نخستین کسی بود که در این [[دیدار]]، از طرف [[قوم]] خود با [[پیامبر]]{{صل}} [[بیعت]] کرد.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱٩، ص۳۵۰؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۶۴؛ سهیلی، الروض الاتف، ج۴، ص۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بخش ۳، ص۱۶۱.</ref>.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۷ - ۱۱۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |