←جستارهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۵۱: | خط ۱۵۱: | ||
خود عمرو نیز پیامبر را هجو میکرد و [[آزار]] میرساند و پیامبر او را [[لعنت]] میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۲.</ref>. او در جریان [[صلح حدیبیه]] [[مسلمان]] شد<ref>ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۵۳.</ref> و چون با [[فنون]] [[جنگ]] آشنا بود، پیامبر فرماندهیِ جنگ [[ذات السلاسل]] را به او سپرد و همو بود که در [[عهد]] [[عمر]]، [[مصر]] را فتح کرد و تا [[زمان عثمان]] [[والی]] آنجا بود تا اینکه [[عثمان]] او را از [[حکومت مصر]] [[عزل]] کرد<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۸؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۸۲.</ref>. او در جریان [[جنگ صفین]]، [[فرمانده سپاه]] [[شام]] و [[مشاور]] [[معاویه]] بود و [[توطئهها]] و حیلهگریهای او در جنگ صفین، از جمله جریان به نیزه کردنِ [[قرآن]]، در [[تاریخ]] معروف است. همچنین او در مسئله [[حکمیت]]، [[ابوموسی اشعری]] را [[فریب]] داد و در تثبیت [[حکومت معاویه]] بسیار کوشید. | خود عمرو نیز پیامبر را هجو میکرد و [[آزار]] میرساند و پیامبر او را [[لعنت]] میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۲.</ref>. او در جریان [[صلح حدیبیه]] [[مسلمان]] شد<ref>ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۵۳.</ref> و چون با [[فنون]] [[جنگ]] آشنا بود، پیامبر فرماندهیِ جنگ [[ذات السلاسل]] را به او سپرد و همو بود که در [[عهد]] [[عمر]]، [[مصر]] را فتح کرد و تا [[زمان عثمان]] [[والی]] آنجا بود تا اینکه [[عثمان]] او را از [[حکومت مصر]] [[عزل]] کرد<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۸؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۸۲.</ref>. او در جریان [[جنگ صفین]]، [[فرمانده سپاه]] [[شام]] و [[مشاور]] [[معاویه]] بود و [[توطئهها]] و حیلهگریهای او در جنگ صفین، از جمله جریان به نیزه کردنِ [[قرآن]]، در [[تاریخ]] معروف است. همچنین او در مسئله [[حکمیت]]، [[ابوموسی اشعری]] را [[فریب]] داد و در تثبیت [[حکومت معاویه]] بسیار کوشید. | ||
[[امیرالمؤمنین]] در نامهای خطاب به [[عمروعاص]] فرمود: «تو [[دین]] خود را تابع دنیای کسی کردی که [[گمراهی]] او آشکار است»<ref>نهج البلاغه، نامه ۳۹.</ref>. نیز در جای دیگری فرمود: «عمروعاص با معاویه [[بیعت]] نکرد مگر اینکه با او شرط نمود که سهمی به او بدهد و در برابر زیرپاگذاشتن دین، عطیهای به او ببخشد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۸۴.</ref>. [[عمرو عاص]] در [[سال ۴۳ هجری]]، در حالی که از جانب معاویه بر مصر [[حکم]] میراند، هلاک شد و [[ثروت]] بسیاری از خود بر جای گذاشت. گفته شده است که او هفتاد بار شتر طلا داشت<ref>ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۷۷.</ref>.<ref>[[یعقوب جعفری|جعفری، یعقوب]]، [[قاسطین (مقاله)| مقاله «قاسطین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۴۵.</ref> | [[امیرالمؤمنین]] در نامهای خطاب به [[عمروعاص]] فرمود: «تو [[دین]] خود را تابع دنیای کسی کردی که [[گمراهی]] او آشکار است»<ref>نهج البلاغه، نامه ۳۹.</ref>. نیز در جای دیگری فرمود: «عمروعاص با معاویه [[بیعت]] نکرد مگر اینکه با او شرط نمود که سهمی به او بدهد و در برابر زیرپاگذاشتن دین، عطیهای به او ببخشد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۸۴.</ref>. [[عمرو عاص]] در [[سال ۴۳ هجری]]، در حالی که از جانب معاویه بر مصر [[حکم]] میراند، هلاک شد و [[ثروت]] بسیاری از خود بر جای گذاشت. گفته شده است که او هفتاد بار شتر طلا داشت<ref>ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۷۷.</ref>.<ref>[[یعقوب جعفری|جعفری، یعقوب]]، [[قاسطین (مقاله)| مقاله «قاسطین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۴۵.</ref> | ||
==پیوستن [[عمرو عاص]] به [[معاویه]]== | |||
هنگامی که [[جریر بجلی]] از سوی [[امیرالمؤمنین]] به [[شام]] رفت و معاویه را به [[بیعت با علی]]{{ع}} [[دعوت]] کرد، معاویه از او مهلت خواست و افراد مورد [[اعتماد]] خود را فراخواند و با آنان [[مشورت]] کرد. برادرش [[عتبة بن ابیسفیان]] گفت: در این باره با عمرو عاص رایزن و [[دین]] او را بخر؛ زیرا او را خوب میشناسی و او در داستان [[عثمان]] از او کناره گرفت و از تو بیشتر [[کنارهگیری]] میکند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۳.</ref>. | |||
معاویه عمرو عاص را به خوبی میشناخت و از سیاستبازیها و حیلهگریهای او [[آگاه]] بود و نیز میدانست که او مردی [[دنیاپرست]] و [[جاهطلب]] است و به آسانی میتوان او را خرید و از [[فکر]] و [[تدبیر]] او استفاده کرد. از این رو، به عمرو عاص که در [[فلسطین]] [[زندگی]] میکرد، نامهای به این شرح نوشت: | |||
اما بعد، کار علی و [[طلحه]] و [[زبیر]] حتماً به تو رسیده است، و [[مروان بن حکم]] با جمعی از [[اهل بصره]] به ما پیوستهاند و نیز [[جریر بن عبدالله بجلی]] جهت گرفتن [[بیعت]] برای علی نزد ما آمده است. من از هر گونه تصمیمی خودداری کردهام تا تو پیش من آیی. بیا تا با تو راجع به این کار [[گفتوگو]] کنیم<ref>ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۵۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱.</ref>. | |||
چون [[نامه معاویه]] به عمرو عاص رسید، در این باره با دو فرزندش عبدالله و محمد مشورت کرد. عبدالله او را از پیوستن به معاویه برحذر داشت؛ ولی محمد او را به این کار [[تشویق]] کرد. عمرو گفت: تو ای عبدالله، مرا به چیزی دعوت کردی که [[صلاح]] دین من در آن است، و تو ای محمد، صلاح دنیای مرا خواستی. من در این باره فکر خواهم کرد. پس، شب را اندیشید و طی اشعاری نظر خود را اعلام کرد و تصمیم گرفت که به [[معاویه]] بپیوندد و فرزند کوچک خود [[وردان]] را خواست و گفت: راه برو ای وردان! وردان گفت: میخواهی آنچه را که در [[قلب]] تو است بگویم؟ گفت: بگو. گفت: [[دنیا]] و [[آخرت]] بر قلب تو [[هجوم]] آورده است. آخرت با علی و دنیا با معاویه است. تو نمیدانی کدام را [[انتخاب]] کنی. عمرو گفت: راست گفتی. بالاخره عمرو طرف معاویه را گرفت و روانه [[شام]] شد<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۳.</ref>. | |||
[[عمرو عاص]] مردی مالدوست<ref>نوشتهاند وقتی که عمرو عاص از سوی عمر والی بود، ثروت کلانی جمع کرد؛ به طوری که عمر در نامهای به او شدیداً از وضع او انتقاد کرد و گفت: این همه مال را از کجا آوردی، و محمد بن سلمه را فرستاد از اموال او صورتبرداری کند. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۱، ص۴۵.</ref> و ریاستطلب و بسیار باتدبیر و سیاستباز بود. او همواره در آرزوی [[حکومت مصر]] به سر میبرد، و اکنون [[فرصت]] مناسبی یافته بود که به آرزوهای خود برسد. او میدانست که معاویه سخت به او نیازمند است و هر چه از او بخواهد، قبول خواهد کرد. عمرو عاص هنگامی به شام رسید که معاویه از سوی [[جریر]]، فرستاده [[امام]]، تحت فشار بود تا جوابِ روشنی بدهد. به گفته دینوری، عمرو عاص را در این [[سفر]] دو فرزندش، عبدالله و محمد [[همراهی]] میکردند<ref>ابو حنیفه دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۵۷.</ref>. عمرو عاص با معاویه [[ملاقات]] کرد و با او به [[گفتوگو]] نشست؛ در حالی که هر یک از آنان میخواست طرف دیگر را در [[حیله]] و [[تدبیر]] کوچک جلوه دهد. | |||
معاویه به عمرو گفت: ما اکنون سه مشکل داریم: یکی اینکه [[محمد بن ابیحذیفه]] از [[زندان]] [[مصر]] [[فرار]] کرده [[مردم]] را به [[شورش]] میخواند. | |||
دوم اینکه [[قیصر]] [[پادشاه روم]] قصد [[حمله]] به شام را دارد؛ سوم اینکه علی به [[کوفه]] آمده و آماده [[حمله]] به [[شام]] است. [[عمرو عاص]] گفت: همه آنچه گفتی مهم نیست. درباره [[محمد بن ابیحذیفه]]، کسانی را بفرست تا او را بکشند یا دستگیر کنند. درباره [[پادشاه روم]]، هدایای نفیسی به جانب او بفرست و او را به [[صلح]] [[دعوت]] کن که قبول خواهد کرد. اما درباره علی هیچ [[عربی]] او را با تو در هیچ چیز برابر نمیداند و آشنایی او با [[فنون]] [[جنگ]] تا آنجا است که هیچ یک از [[قریش]] همسنگ او نیست. او سزاوار [[حکومتی]] است که دارد؛ مگر اینکه تو به او [[ستم]] کنی<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳ ص۶۴. این جریان را دینوری هم با تفاوتهایی نقل کرده، از جمله این که عمرو عاص به معاویه گفت: به قیصر روم نامه بنویس و بگو که تمام اسیران روم را آزاد میکنی و حاضر به صلح هستی. (الأخبار الطوال، ص۵۸)</ref>. | |||
[[معاویه]] از عمرو عاص خواست که با او در [[جنگ با علی]] [[همکاری]] کند. عمرو عاص گفت: ای معاویه، به [[خدا]] [[سوگند]] تو و علی مساوی نیستید. تو نه [[هجرت]] او و نه سابقه او و نه [[مصاحبت]] او را با [[پیامبر]] و نه [[فقه]] و [[علم]] او را داری، و او نگاهی تیز و تلاشی بسیار و بهرهای فراوان و امتحانی خوب نزد [[خداوند]] دارد<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۸.</ref>. نیز گفت: ای معاویه، اگر همراه تو بجنگم، با کسی میجنگم که [[فضیلت]] و [[قرابت]] او را به پیامبر میدانی؛ ولی ما [[دنیا]] را [[اراده]] کردهایم<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۴۶.</ref>. | |||
اینکه عمرو عاص اینگونه علی{{ع}} را میستاید، از سرِ فضیلتخواهی و [[حقیقتطلبی]] نیست؛ بلکه [[هدف]] او از این سخنان، مهم جلوه دادن قضیه برای معاویه است تا معاویه در برابر همکاری او با [[شامیان]]، بهای بیشتری بپردازد و البته هر [[بهایی]] میداد، اندک بود. | |||
عمرو عاص پس از تمجیدهایی که از [[امام]] کرد، به معاویه گفت: اگر در [[جنگ با علی]] تو را [[همراهی]] کنم، به من چه خواهی داد؟ [[معاویه]] گفت: هر چه که خواهی. [[عمرو عاص]] گفت: من [[حکومت مصر]] را میخواهم. معاویه بر خود لرزید و از روی [[مکر]] گفت: [[دوست]] ندارم [[عرب]] درباره تو چنین [[قضاوت]] کند که این کار را برای [[دنیا]] انجام میدهی. عمرو عاص گفت: این سخنها را رها کن. معاویه گفت: نمیترسی که تو را [[فریب]] دهم؟ [[عمروعاص]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، کسی مانند من فریب تو را نمیخورد. من زیرکتر از آنم. معاویه گفت: گوشَت را جلو بیاور تا سخنی به تو بگویم. وقتی عمرو چنین کرد، معاویه گوش او را گاز گرفت و گفت این یک فریب بود؛ آیا در اینجا جز من و تو کس دیگری بود که نیاز به [[نجوا]] باشد<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۵.</ref>!؟ | |||
[[ابن ابیالحدید]] پس از نقل این قسمت از مذاکرات معاویه و عمرو عاص میگوید: | |||
شیخ ما [[ابوالقاسم بلخی]] گفت: این سخن عمرو عاص که «این سخنها را رها کن» کنایه از [[الحاد]] او است، بلکه تصریح به آن است؛ زیرا منظورش این بود که سخن [[آخرت]] را رها کن. عمرو عاص همواره ملحد بود و معاویه هم مانند او بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۵.</ref>. | |||
معاویه پس از چانهزدنهای بسیار و با توصیه برادرش [[عتبه]]، به عمرو قول داد که اگر [[پیروز]] شود، حکومت مصر را به او واگذار کند. عمرو از او خواست که آن را بنویسد. معاویه نوشت، ولی در آخر آن اضافه کرد: «مشروط بر اینکه شرط [[اطاعت]] را نشکند». عمرو عاص نیز نوشت: «مشروط بر اینکه طاعتی شرطی را نشکند». منظور معاویه این بود که [[بیعت]] عمرو بدون قید و شرط است، و مراد عمرو این بود که بیعت با معاویه شرط را از بین نمیبرد. بدینگونه آنها از [[حیله]] و [[نیرنگ]] یکدیگر [[وحشت]] داشتند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۷؛ مبرد، الکامل، ج۱، ص۱۹۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۲۸۸.</ref>. عمرو از مجلس [[معاویه]] بیرون آمد. دو فرزندش که [[منتظر]] او بودند، به او گفتند: چه کردی؟ گفت: [[حکومت مصر]] را به ما داد. آنها گفتند: در برابر [[ملک]] [[عرب]]، [[مصر]] چیزی نیست. عمرو گفت: [[خدا]] شکم شما را [[سیر]] نکند، اگر مصر شما را سیر ننماید<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۰.</ref>. | |||
[[عمرو عاص]] پسر عمویی داشت که [[جوان]] [[هوشمندی]] بود. به عمرو گفت: چگونه میخواهی در میان [[قریش]] [[زندگی]] کنی؟ [[دین]] خود را دادی و [[فریب]] دنیای دیگری را خوردی. آیا [[گمان]] میکنی که [[اهل مصر]] که [[قاتلان]] عثمانند، مصر را به معاویه میدهند، در حالی که علی زنده است؟ و اگر معاویه به حرف خود عمل نکند، چه خواهی کرد؟ عمرو عاص گفت: کار [[دست خدا]] است، نه علی و نه معاویه. آن جوان درباره [[فریبکاری]] معاویه و عمرو عاص اشعاری سرود و سخن او به [[گوش]] معاویه رسید. او را احضار کرد، ولی او گریخت و به علی پیوست و ماجرای خود را به حضرت گفت. [[امام]] خوشحال شد و او را [[حرمت]] نهاد. | |||
وقتی [[مروان بن حکم]] جریان [[داد و ستد]] [[سیاسی]] معاویه و عمرو عاص را شنید، [[خشمگین]] شد و گفت: چرا مرا هم مانند عمرو نمیخری؟! معاویه بدو گفت: کسانی مانند عمرو، برای تو خریداری میشوند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۹؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۸.</ref>.<ref>[[یعقوب جعفری|جعفری، یعقوب]]، [[قاسطین (مقاله)| مقاله «قاسطین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۷۹.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۷۹: | ||
* [[عبدالله بن عمرو عاص]] (فرزند) | * [[عبدالله بن عمرو عاص]] (فرزند) | ||
{{پایان مدخل وابسته}} | {{پایان مدخل وابسته}} | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} |