←تبعیض نگذاشتن در اجرای قانون
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
آن حضرت میفرمود: «بین فرزندانتان به [[عدالت]] [[رفتار]] کنید و اگر چند فرزند دارید، همه آنان را یکسان [[دوست]] داشته باشید»<ref>مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.</ref>. روزی مردی را دید که از بین دو فرزندش فقط یکی را مورد مهر و [[محبت]] قرار میدهد و او را میبوسد، ولی به فرزند دیگرش هیچ توجهی ندارد. حضرت به او فرمود: «چرا بین این دو فرق میگذاری، باید هر دو را ببوسی به هر دو محبت کنی»<ref>مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۷۶.</ref> | آن حضرت میفرمود: «بین فرزندانتان به [[عدالت]] [[رفتار]] کنید و اگر چند فرزند دارید، همه آنان را یکسان [[دوست]] داشته باشید»<ref>مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.</ref>. روزی مردی را دید که از بین دو فرزندش فقط یکی را مورد مهر و [[محبت]] قرار میدهد و او را میبوسد، ولی به فرزند دیگرش هیچ توجهی ندارد. حضرت به او فرمود: «چرا بین این دو فرق میگذاری، باید هر دو را ببوسی به هر دو محبت کنی»<ref>مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۷۶.</ref> | ||
=== تبعیض نگذاشتن در | === تبعیض نگذاشتن در اجرای قانون === | ||
زنی از اشراف [[مکه]] مرتکب دزدی شد، او را نزد [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بردند تا بر وی حد جاری کند، [[خویشان]] آن [[زن]] که از بزرگان و سرشناسان مکه بودند [[مجازات]] او را برای خود [[ننگ و عار]] تلقی کردند، ازاین رو، [[اسامه بن زید]] را واسطه قرار دادند تا از حضرت بخواهد که آن زن را مورد [[عفو]] و [[بخشش]] قرار دهد. وقتی [[اسامه]] به منظور [[شفاعت]] از آن زن به نزد رسول خدا {{صل}} رفت، حضرت ناراحت شد و فرمود: | زنی از اشراف [[مکه]] مرتکب دزدی شد، او را نزد [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بردند تا بر وی حد جاری کند، [[خویشان]] آن [[زن]] که از بزرگان و سرشناسان مکه بودند [[مجازات]] او را برای خود [[ننگ و عار]] تلقی کردند، ازاین رو، [[اسامه بن زید]] را واسطه قرار دادند تا از حضرت بخواهد که آن زن را مورد [[عفو]] و [[بخشش]] قرار دهد. وقتی [[اسامه]] به منظور [[شفاعت]] از آن زن به نزد رسول خدا {{صل}} رفت، حضرت ناراحت شد و فرمود: | ||
ای اسامه درباره حدی از | ای اسامه درباره حدی از حدود الهی، با من سخن میگویی که ترکش کنم؟ هرگز چنین کاری نخواهم کرد، حتی اگر دخترم فاطمه، مرتکب دزدی شود بر او حد جاری خواهم کرد<ref>سیرة النبویه، ج۳، ص۶۰۱.</ref>. | ||
در [[دوران جاهلیت]]، | در [[دوران جاهلیت]]، تبعیض نژادی رواج بسیاری داشت. [[پیامبر اعظم]] {{صل}} در خطبهای که پس از [[فتح مکه]] در کنار [[کعبه]] خواند، هرگونه [[تبعیض]] از جمله تبعیض نژادی را [[باطل]] اعلام کرد و فرمود: ملاک [[فضیلت]] تنها [[پرهیزگاری]] است، نه [[عرب]] بر [[عجم]] [[برتری]] دارد، نه سفید بر سیاه و نه پولدار و فامیلدار بر بیپول و بیفامیل و.... هنگام ظهر فرا رسید [[رسول اکرم]] {{صل}} به [[بلال حبشی]] فرمود: بر بام کعبه برو و [[اذان]] بگو. [[بلال]]، فردی [[غریب]]، سیاه چهره و بیپول و بیفامیل بود و [[پیامبر]] با این دستور، بر تبعیض نژادی خط بطلان کشید. بلال بر بام کعبه رفت و با صدای بلند اذان گفت. [[مشرکان]] هر کدام درباره بلال سخنی گفتند. بعضی گفتند: اگر [[زمین]] دهان باز کند و [[انسان]] در آن فرو رود، بهتر از این است که این صدا را بشنود. دیگری گفت: [[حمد]] و [[سپاس]] خداوندی را که پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا این صدا را بشنود. [[سهیل]] که معتدلترین فرد آنها بود، گفت: این کعبه [[خانه خدا]] است و [[خدا]] این منظره را میبیند. اگر خدا بخواهد، این منظره را (مثلاً با [[هلاکت]] بلال) دگرگون میسازد. [[ابوسفیان]] گفت: من در این باره چیزی نمیگویم؛ چراکه اگر سخنی بگویم، [[گمان]] آن دارم که این دیوارها سخن مرا به محمد خبر دهند. | ||
پیامبر همه افراد معترض را احضار کرد و به یک یک آنها فرمود که شما چنین گفته [[اید]]. [[عتاب]] عرض کرد: یا [[رسول الله]]! [[سوگند]] به خدا که ما این سخنان را گفته ایم، ولی به درگاه [[خداوند]] [[استغفار]] و [[توبه]] میکنیم. عتاب همان دم [[آیین اسلام]] را قبول کرد و در راه [[اسلام]] [[استوار]] ماند تا اینکه پیامبر او را [[حاکم مکه]] کرد. به [[نقلی]]، [[حارث بن هشام]] نیز اسلام [[اختیار]] کرد. ابوسفیان به پیامبر عرض کرد: تو میدانی که من سخنی نگفتهام. [[پیامبر]] فرمود: «خداوندا! [[قوم]] مرا [[هدایت]] کن. اینها [[نادان]] هستند»<ref>کحل البصر، ص۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۷۶.</ref> | پیامبر همه افراد معترض را احضار کرد و به یک یک آنها فرمود که شما چنین گفته [[اید]]. [[عتاب]] عرض کرد: یا [[رسول الله]]! [[سوگند]] به خدا که ما این سخنان را گفته ایم، ولی به درگاه [[خداوند]] [[استغفار]] و [[توبه]] میکنیم. عتاب همان دم [[آیین اسلام]] را قبول کرد و در راه [[اسلام]] [[استوار]] ماند تا اینکه پیامبر او را [[حاکم مکه]] کرد. به [[نقلی]]، [[حارث بن هشام]] نیز اسلام [[اختیار]] کرد. ابوسفیان به پیامبر عرض کرد: تو میدانی که من سخنی نگفتهام. [[پیامبر]] فرمود: «خداوندا! [[قوم]] مرا [[هدایت]] کن. اینها [[نادان]] هستند»<ref>کحل البصر، ص۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۷۶.</ref> |