بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
پس از [[هجرت پیامبر]] {{صل}} نیز امیّه همچنان بر این شیوه ماند. او در [[غزوه بواط]] در [[کاروان تجاری قریش]] که مورد [[تهدید]] [[پیامبر]] {{صل}} قرار گرفته بود حضور داشت.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۱۲؛ الطبقات، ج ۲، ص ۶ ـ ۵.</ref> در [[سال دوم هجرت]]، هنگام آماده شدن [[سپاه مشرکان]] برای شرکت در [[جنگ بدر]]، به سبب [[آگاهی]] از [[پیشگویی]] پیامبر {{صل}} در مورد کشته شدنش نخست از [[همراهی]] با [[سپاه]] خودداری میکرد.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۳۵ ـ ۳۶.</ref> آوردهاند که [[سعد بن معاذ]] برای انجام [[عمره]] به [[مکه]] رفت و چون با امیّه [[دوست]] بود بر او وارد شد و به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] که از پیامبر {{صل}} شنیدم که تو را خواهند کشت. امّیه پرسید: در [[مکّه]]؟ سعد اظهار داشت: نمیدانم. امیّه گفت: به خدا سوگند، [[محمد]] {{صل}} [[دروغ]] نمیگوید و چنان ترسید که [[تصمیم]] گرفت همراه سپاه خارج نشود.<ref>الصحیح من السیره، ج ۵، ص ۱۵.</ref> برخی هم معتقدند [[انگیزه]] این تصمیم آن بوده که وی برای [[تعیین]] [[نیک]] و بد شرکت در جنگ بدر نزد [[بت]] هُبَل تفأل زد و چون پاسخ منفی گرفت منصرف شد.<ref> سبل الهدی، ج ۴، ص ۲۱.</ref> | پس از [[هجرت پیامبر]] {{صل}} نیز امیّه همچنان بر این شیوه ماند. او در [[غزوه بواط]] در [[کاروان تجاری قریش]] که مورد [[تهدید]] [[پیامبر]] {{صل}} قرار گرفته بود حضور داشت.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۱۲؛ الطبقات، ج ۲، ص ۶ ـ ۵.</ref> در [[سال دوم هجرت]]، هنگام آماده شدن [[سپاه مشرکان]] برای شرکت در [[جنگ بدر]]، به سبب [[آگاهی]] از [[پیشگویی]] پیامبر {{صل}} در مورد کشته شدنش نخست از [[همراهی]] با [[سپاه]] خودداری میکرد.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۳۵ ـ ۳۶.</ref> آوردهاند که [[سعد بن معاذ]] برای انجام [[عمره]] به [[مکه]] رفت و چون با امیّه [[دوست]] بود بر او وارد شد و به او گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] که از پیامبر {{صل}} شنیدم که تو را خواهند کشت. امّیه پرسید: در [[مکّه]]؟ سعد اظهار داشت: نمیدانم. امیّه گفت: به خدا سوگند، [[محمد]] {{صل}} [[دروغ]] نمیگوید و چنان ترسید که [[تصمیم]] گرفت همراه سپاه خارج نشود.<ref>الصحیح من السیره، ج ۵، ص ۱۵.</ref> برخی هم معتقدند [[انگیزه]] این تصمیم آن بوده که وی برای [[تعیین]] [[نیک]] و بد شرکت در جنگ بدر نزد [[بت]] هُبَل تفأل زد و چون پاسخ منفی گرفت منصرف شد.<ref> سبل الهدی، ج ۴، ص ۲۱.</ref> | ||
به گفته واقدی وی پس از آگاهی از به [[سلامت]] رفتن کاروان تجاری قریش از جمله [[مخالفان]] ادامه حرکت [[سپاه قریش]] برای جنگ بدر بود که بر اثر متهم شدن به [[ترس]] از سوی [[ابوجهل]] و دیگران، مخالفتش بینتیجه ماند <ref> المغازی، ج ۱، ص ۳۷.</ref> و با [[اصرار]] ابوجهل و عُقبه و [[نضر بن حارث]]، به ناچار همراه آنان به سوی [[مدینه]] رفت.<ref>السیرهالنبویه، ج۲، ص۶۱۰؛ المغازی، ج۱، ص۳۷.</ref> هنگام ورود سپاه قریش به جُحفه، [[جهیم بن صلت]] ادعا کرد که به صورت [[مکاشفه]] یا [[رؤیا]] کسی را [[مشاهده]] کرده که از [[مرگ]] امیّه و عدهای از بزرگان مکه خبر میدهد.<ref>السیرهالنبویه، ج ۲، ص ۶۱۸؛ المنمق، ص ۳۳۸.</ref> در جنگ بدر، امیه با کشتن ۹ شتر در یک [[وعده]] و [[اطعام]] تمامی [[سپاه]] [[شرک]] <ref>السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۶۵؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۵.</ref> از اطعام کنندگان سپاه شرک شناخته شده است.<ref> المحبر، ص ۱۶۲؛ المنمق، ص ۳۸۹؛ المعارف، ص ۱۵۴.</ref> [[کنیز]] او نیز به همراه [[ساره]] و عزّه [[کنیزان]] [[عمرو بن هاشم]] و [[اسود بن مطّلب]]، برای [[ترغیب]] [[سپاه قریش]] به رویارویی با [[مسلمانان]] آواز میخواند و دایره مینواخت <ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۹.</ref> سرانجام امیّه به همراه پسرش به [[اسارت]] [[دوست]] قدیمی خود [[عبدالرحمان بن عوف]] که به گردآوری [[غنیمت]] و باز کردن [[زره]] کشتگان مشغول بود درآمد. امیّه گفت: اگر من و فرزندم را به اسارت بگیری و مانع کشته شدن ما شوی برای [[آزادی]] خود شتران پر شیر فدیه خواهیم داد که از جمعآوری زره برای تو سودمندتر است.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۸۲؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۳۱ ـ ۶۳۲.</ref> [[عبدالرحمان]] آن دو را به طرف ستاد [[فرماندهی]] [[پیامبر]] میبرد که ناگهان چشم [[بلال]] به وی افتاد و با فریاد به اینکه او همان امیّه سردمدار [[کفر]] است [[انصار]] را به کشتن آن دو تحریک کرده، مکرّر میگفت: [[نجات]] نیابم اگر او زنده بماند. گزارشها در خصوص [[قتل]] و [[قاتل]] وی متفاوت است؛ به موجب گزارشی [[حُباب بن مُنذر]] و [[خُبَیبَ بن یساف]] به تحریک بلال بدانها حملهور شده، و بدون اطلاع پیامبر {{صل}} آن دو را از پای درآوردند و تلاش [[عبدالرحمان عوف]] برای زنده ماندن آنان بینتیجه ماند.<ref>المغازی، ج۱، ص۸۳؛ السیرهالنبویه، ج۲، ص۶۳۲.</ref> ضمن آنکه هنوز درباره [[اسیران]] [[تصمیم]] [[قطعی]] گرفته نشده بود.<ref> الصحیح من سیرة النبی، ج ۵، ص ۱۱۶ ـ ۱۱۹.</ref> شاید وی در لحظات پایانی [[جنگ]] کشته شده باشد. پیامبر {{صل}} دست [[خبیب]] قاتل امیّه را که در درگیری با وی از شانه قطع شده بود التیام بخشید و او بعدها با دختر امیّه [[ازدواج]] کرد.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۸۳.</ref> برخی نیز [[قتل]] امیّه و فرزندش [[علی]] را به [[بلال]] و مردی [[انصاری]] نسبت دادهاند. <ref>الاشتقاق، ص ۱۲۹.</ref> با کشته شدن آن دو [[عبدالرحمان عوف]] اظهار [[تأسف]] کرده، میگفت: زرههایم از دست رفت و اسیرم نیز کشته شد.<ref> الاشتقاق، ص ۱۲۹.</ref> هنگام [[دفن]] اجساد [[مشرکان]]، جنازه امیّه در داخل [[زره]] باد کرده بود و بر اثر جابهجایی متلاشی میشد، ازاینرو [[بدن]] او را همانجا با سنگ و [[خاک]] پوشاندند <ref>السیرهالنبویه، ج ۲، ص ۶۳۸.</ref><ref>[[علی رضا ایمانی مقدم|ایمانی مقدم، علی رضا]]، [[امیة بن خلف (مقاله)|مقاله «امیة بن خلف»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، | به گفته واقدی وی پس از آگاهی از به [[سلامت]] رفتن کاروان تجاری قریش از جمله [[مخالفان]] ادامه حرکت [[سپاه قریش]] برای جنگ بدر بود که بر اثر متهم شدن به [[ترس]] از سوی [[ابوجهل]] و دیگران، مخالفتش بینتیجه ماند <ref> المغازی، ج ۱، ص ۳۷.</ref> و با [[اصرار]] ابوجهل و عُقبه و [[نضر بن حارث]]، به ناچار همراه آنان به سوی [[مدینه]] رفت.<ref>السیرهالنبویه، ج۲، ص۶۱۰؛ المغازی، ج۱، ص۳۷.</ref> هنگام ورود سپاه قریش به جُحفه، [[جهیم بن صلت]] ادعا کرد که به صورت [[مکاشفه]] یا [[رؤیا]] کسی را [[مشاهده]] کرده که از [[مرگ]] امیّه و عدهای از بزرگان مکه خبر میدهد.<ref>السیرهالنبویه، ج ۲، ص ۶۱۸؛ المنمق، ص ۳۳۸.</ref> در جنگ بدر، امیه با کشتن ۹ شتر در یک [[وعده]] و [[اطعام]] تمامی [[سپاه]] [[شرک]] <ref>السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۶۵؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۵.</ref> از اطعام کنندگان سپاه شرک شناخته شده است.<ref> المحبر، ص ۱۶۲؛ المنمق، ص ۳۸۹؛ المعارف، ص ۱۵۴.</ref> [[کنیز]] او نیز به همراه [[ساره]] و عزّه [[کنیزان]] [[عمرو بن هاشم]] و [[اسود بن مطّلب]]، برای [[ترغیب]] [[سپاه قریش]] به رویارویی با [[مسلمانان]] آواز میخواند و دایره مینواخت <ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۹.</ref> سرانجام امیّه به همراه پسرش به [[اسارت]] [[دوست]] قدیمی خود [[عبدالرحمان بن عوف]] که به گردآوری [[غنیمت]] و باز کردن [[زره]] کشتگان مشغول بود درآمد. امیّه گفت: اگر من و فرزندم را به اسارت بگیری و مانع کشته شدن ما شوی برای [[آزادی]] خود شتران پر شیر فدیه خواهیم داد که از جمعآوری زره برای تو سودمندتر است.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۸۲؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۳۱ ـ ۶۳۲.</ref> [[عبدالرحمان]] آن دو را به طرف ستاد [[فرماندهی]] [[پیامبر]] میبرد که ناگهان چشم [[بلال]] به وی افتاد و با فریاد به اینکه او همان امیّه سردمدار [[کفر]] است [[انصار]] را به کشتن آن دو تحریک کرده، مکرّر میگفت: [[نجات]] نیابم اگر او زنده بماند. گزارشها در خصوص [[قتل]] و [[قاتل]] وی متفاوت است؛ به موجب گزارشی [[حُباب بن مُنذر]] و [[خُبَیبَ بن یساف]] به تحریک بلال بدانها حملهور شده، و بدون اطلاع پیامبر {{صل}} آن دو را از پای درآوردند و تلاش [[عبدالرحمان عوف]] برای زنده ماندن آنان بینتیجه ماند.<ref>المغازی، ج۱، ص۸۳؛ السیرهالنبویه، ج۲، ص۶۳۲.</ref> ضمن آنکه هنوز درباره [[اسیران]] [[تصمیم]] [[قطعی]] گرفته نشده بود.<ref> الصحیح من سیرة النبی، ج ۵، ص ۱۱۶ ـ ۱۱۹.</ref> شاید وی در لحظات پایانی [[جنگ]] کشته شده باشد. پیامبر {{صل}} دست [[خبیب]] قاتل امیّه را که در درگیری با وی از شانه قطع شده بود التیام بخشید و او بعدها با دختر امیّه [[ازدواج]] کرد.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۸۳.</ref> برخی نیز [[قتل]] امیّه و فرزندش [[علی]] را به [[بلال]] و مردی [[انصاری]] نسبت دادهاند. <ref>الاشتقاق، ص ۱۲۹.</ref> با کشته شدن آن دو [[عبدالرحمان عوف]] اظهار [[تأسف]] کرده، میگفت: زرههایم از دست رفت و اسیرم نیز کشته شد.<ref> الاشتقاق، ص ۱۲۹.</ref> هنگام [[دفن]] اجساد [[مشرکان]]، جنازه امیّه در داخل [[زره]] باد کرده بود و بر اثر جابهجایی متلاشی میشد، ازاینرو [[بدن]] او را همانجا با سنگ و [[خاک]] پوشاندند <ref>السیرهالنبویه، ج ۲، ص ۶۳۸.</ref><ref>[[علی رضا ایمانی مقدم|ایمانی مقدم، علی رضا]]، [[امیة بن خلف (مقاله)|مقاله «امیة بن خلف»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص 413-416.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
خط ۳۲: | خط ۳۰: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] |