←نمونهای از کرامات امام هفتم {{ع}}
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
از [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} [[معجزات]] و [[کرامات]] و [[امور خارق العاده]] بسیار زیادی دیده شده که هر یک میتواند نشانهای بر مقام و منصب الهی آن حضرت باشد<ref>ر.ک: بحار، ج ۴۸، ص ۲۹.</ref>. در اینجا برای رعایت اختصار به ذکر سه مورد اکتفا میشود: | از [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} [[معجزات]] و [[کرامات]] و [[امور خارق العاده]] بسیار زیادی دیده شده که هر یک میتواند نشانهای بر مقام و منصب الهی آن حضرت باشد<ref>ر.ک: بحار، ج ۴۸، ص ۲۹.</ref>. در اینجا برای رعایت اختصار به ذکر سه مورد اکتفا میشود: | ||
# '''[[باطل]] کردن [[سحر]]''': از [[علی بن یقطین]] [[روایت]] شده است: [[هارون الرشید]] به دنبال کسی میگشت تا بتواند توسط او، از [[عزت]] و [[احترام]] [[موسی بن جعفر]] بکاهد و در بحث مجابش کند و ایشان را در مجلس خجل نماید، مردی جادوگر برای این کار داوطلب شد. وقتی سفره را پهن کردند، بر نان جادویی خواند که هر وقت [[حضرت موسی بن جعفر]] {{عم}} میخواستند قطعه نانی بردارند، نان از مقابل حضرت، پر میکشید! [[هارون]] از خنده و [[شوق]] و شعف در جای خود آرام و قرار نداشت. حضرت نیز بلافاصله رو به عکس شیری که روی یکی از پردهها بود کرده، فرمودند: {{متن حدیث|"یا أسد خذ عدوالله"}}؛ ای شیر! این [[دشمن]] [[خدا]] را بگیر. | # '''[[باطل]] کردن [[سحر]]''': از [[علی بن یقطین]] [[روایت]] شده است: [[هارون الرشید]] به دنبال کسی میگشت تا بتواند توسط او، از [[عزت]] و [[احترام]] [[موسی بن جعفر]] بکاهد و در بحث مجابش کند و ایشان را در مجلس خجل نماید، مردی جادوگر برای این کار داوطلب شد. وقتی سفره را پهن کردند، بر نان جادویی خواند که هر وقت [[حضرت موسی بن جعفر]] {{عم}} میخواستند قطعه نانی بردارند، نان از مقابل حضرت، پر میکشید! [[هارون]] از خنده و [[شوق]] و شعف در جای خود آرام و قرار نداشت. حضرت نیز بلافاصله رو به عکس شیری که روی یکی از پردهها بود کرده، فرمودند: {{متن حدیث|"یا أسد خذ عدوالله"}}؛ ای شیر! این [[دشمن]] [[خدا]] را بگیر. راوی میگوید: آن عکس به صورت یک شیر درنده بسیار بزرگ درآمد و به سمت مرد جادوگر پرید و او را درید، [[هارون]] و اطرافیانش از هول آنچه دیده بودند، همگی غش کرده، به روی [[زمین]] افتادند، وقتی به هوش آمدند [[هارون]] به [[حضرت موسی بن جعفر]] {{عم}} عرض کرد. شما را قسم میدهم به حقی که بر شما دارم، از این عکس بخواهید آن مرد را برگرداند، حضرت فرمودند: اگر [[عصای موسی]]، آن عصاها و طنابهایی را که بلعیده بود، برگرداند، این عکس نیز آن مرد را بر خواهد گرداند<ref>عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج ۱، ص ۹۶ و الثاقب فی المناقب، ص ۴۳۲. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۲۴۲.</ref>. | ||
# '''ماجرای شقیق بلخی''': شقیق بلخی [[روایت]] کرده: در سال ۱۴۹ به [[حج]] میرفتم چون به قادسیه رسیدم نگاه کردم دیدم [[مردم]] بسیاری برای [[حج]] حرکت کردهاند و تمامی با زینت و [[اموال]] بودند. نظرم افتاد به [[جوان]] خوشرویی که ضعیف و گندمگون بود با [[لباس]] پشمینه و از [[مردم]] کناره گرفته و تنها نشسته بود. من با خود گفتم: این [[جوان]] از | # '''ماجرای شقیق بلخی''': شقیق بلخی [[روایت]] کرده: در سال ۱۴۹ به [[حج]] میرفتم چون به قادسیه رسیدم نگاه کردم دیدم [[مردم]] بسیاری برای [[حج]] حرکت کردهاند و تمامی با زینت و [[اموال]] بودند. نظرم افتاد به [[جوان]] خوشرویی که ضعیف و گندمگون بود با [[لباس]] پشمینه و از [[مردم]] کناره گرفته و تنها نشسته بود. من با خود گفتم: این [[جوان]] از طایفه صوفیه است و میخواهد خود را بر [[مردم]] تحمیل کند، به [[خدا]] [[سوگند]] نزد او میروم و او را سرزنش میکنم. چون نزدیک او رفتم فرمود: {{متن حدیث|یا شقیق {{متن قرآن|اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ}}}}<ref>«ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است» سوره حجرات، آیه ۱۲.</ref>. من با خود گفتم: این امر عظیمی بود که این [[جوان]] آنچه در [[دل]] من گذشته بود گفت و نام مرا برد، این [[جوان]] [[بنده]] [[صالح]] [[خدا]]ست، برای طلب حلیت به دنبال او رفتم و هر چه سرعت کردم او را نیافتم. به منزل "واقصه" که رسیدیم، او را در حال [[نماز]] دیدم با [[خضوع]] و جاری بودن [[اشک]] چشمش. با خود گفتم: بروم و از او حلالیت طلبم، پس [[صبر]] کردم تا از [[نماز]] فارغ شد. فرمود: {{متن حدیث|"یا شقیق {{متن قرآن|وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى}}"}}<ref>«و به راستی من آمرزنده آن کسم که توبه کند و ایمان آورد و کاری شایسته کند سپس به راه آید» سوره طه، آیه ۸۲.</ref>. من گفتم باید این [[جوان]] از [[ابدال]] و [[اولیای الهی]] باشد زیرا دو مرتبه از ضمیر من خبر داد. در منزل بعدی که رسیدیم دیدم آن [[جوان]] لب چاهی [[ایستاده]] میخواهد [[آب]] بکشد که ناگواه دلو از دستش در چاه افتاد من نگاه کردم دیدم سر به جانب [[آسمان]] کرده مناجاتی با [[خداوند]] کرد. به [[خدا]] [[سوگند]] دیدم [[آب]] چاه جوشید و بالا آمد، آن [[جوان]] دست به جانب [[آب]] برد وضو گرفت و چهار رکعت [[نماز]] گزارد. بعدا که وارد [[مکه]] شدم نیمه شبی او را در [[مسجد الحرام]] دیدم که پیوسته مشغول گریه و ناله بود و با [[خشوع]] تمام [[نماز]] میگزارد تا [[فجر]] طلوع کرد. پس در مصلای خود نشست و [[تسبیح]] کرد و برخاست نماز صبح ادا کرد، پس از آن هفت شوط طواف بیت کرده و بیرون رفت. من دنبال او رفتم دیدم او دارای غلامانی است، برخلاف آن وضعی که در بین راه بود یعنی او را جلالت تمام است و [[مردم]] اطراف او جمع شدند و بر او [[سلام]] میکردند. پس من به شخصی گفتم: این [[جوان]] کیست؟ گفتند: این موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب {{عم}} است. گفتم: این عجایب که من از او دیدم اگر از غیر او بود عجب بود لکن از این بزرگوار است عجبی ندارد<ref>ر.ک: دلائل الإمامة (ط – الحدیثة)، ص ۳۱۷ و بحار الأنوار، ج ۴۸، ص ۸۰؛ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۲۶۴ و منتهی الآمال، ج ۳، ص ۱۵۰۹.</ref>. | ||
# '''[[توبه]] [[بشر]] حافی'''<ref>وجه تسمیه او به حافی و پا برهنه همین ماجراست که تا پایان عمر از باب ادب حاضر نشد کفش بپوشد. منتهی الآمال، ج ۳، ص ۱۴۸۹ هفتم: در سبب شدن آن حضرت است برای توبه بشر حافی. و او را «حافی» میگفتند به واسطه آن که پای برهنه بود همیشه و سبب پا برهنگیش ظاهرا آن بوده که پا برهنه خدمت حضرت امام موسی {{ع}} دویده و به سعادت عظیمی رسیده. بعضی نقل کردهاند که سرّ پا برهنگی او را از خودش پرسیدند، در جواب گفت: و الله جعل لکم الأرض بساطا ادب؛ ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفش روند.</ref> [[علامه حلی]] در منهاج الکرامة [[نقل]] کرده روزی [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} در [[بغداد]] از در خانه [[بشر]] میگذشت، در حالی که صدای ساز و آواز، غناها و نی و رقص از آن خانه بیرون میآمد، در این هنگام کنیزکی برای ریختن خاکروبه از خانه بیرون آمد. حضرت به او فرمود: {{متن حدیث|یا جاریة صاحب هذه الدار حر أم عبد؟}}، "ای کنیزک [[صاحب]] این خانه آزاد است یا [[بنده]]؟" گفت: آزاد است. فرمود: راست گفتی اگر [[بنده]] بود از مولای خود میترسید. کنیزک چون برگشت، [[بشر]] که بر سر سفره شراب بود، پرسید چرا دیر آمدی؟ کنیزک حکایت سخن امام را برای بُشر [[نقل]] کرد، بُشر با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید اظهار شرمندگی نمود و عذر خواست و گریه کرد و از کار خود [[توبه]] کرد<ref>منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، ص ۵۹ و بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۳۱۳.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۶۳.</ref> | # '''[[توبه]] [[بشر]] حافی'''<ref>وجه تسمیه او به حافی و پا برهنه همین ماجراست که تا پایان عمر از باب ادب حاضر نشد کفش بپوشد. منتهی الآمال، ج ۳، ص ۱۴۸۹ هفتم: در سبب شدن آن حضرت است برای توبه بشر حافی. و او را «حافی» میگفتند به واسطه آن که پای برهنه بود همیشه و سبب پا برهنگیش ظاهرا آن بوده که پا برهنه خدمت حضرت امام موسی {{ع}} دویده و به سعادت عظیمی رسیده. بعضی نقل کردهاند که سرّ پا برهنگی او را از خودش پرسیدند، در جواب گفت: و الله جعل لکم الأرض بساطا ادب؛ ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفش روند.</ref> [[علامه حلی]] در منهاج الکرامة [[نقل]] کرده روزی [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} در [[بغداد]] از در خانه [[بشر]] میگذشت، در حالی که صدای ساز و آواز، غناها و نی و رقص از آن خانه بیرون میآمد، در این هنگام کنیزکی برای ریختن خاکروبه از خانه بیرون آمد. حضرت به او فرمود: {{متن حدیث|یا جاریة صاحب هذه الدار حر أم عبد؟}}، "ای کنیزک [[صاحب]] این خانه آزاد است یا [[بنده]]؟" گفت: آزاد است. فرمود: راست گفتی اگر [[بنده]] بود از مولای خود میترسید. کنیزک چون برگشت، [[بشر]] که بر سر سفره شراب بود، پرسید چرا دیر آمدی؟ کنیزک حکایت سخن امام را برای بُشر [[نقل]] کرد، بُشر با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید اظهار شرمندگی نمود و عذر خواست و گریه کرد و از کار خود [[توبه]] کرد<ref>منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، ص ۵۹ و بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۳۱۳.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۶۳.</ref> | ||