←شرح ماجرا
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
طبق آنچه در روایات آمده، گزیده ماجرا چنین است: آنگاه [[پیامبر اسلام]] {{صل}} مسأله ولایت امیر مؤمنان {{ع}} را در غدیر تبیین نمودند و [[مردم]] با [[حضرت علی]] {{ع}} [[بیعت]] کردند. خبر آن، در جای جای منطقه و سرزمینهای مختلف پیچید تا آنان که در این [[حجّ]] با [[رسول خدا]] {{صل}} همراه نبودند نیز، از این خبر [[آگاه]] شدند. | طبق آنچه در روایات آمده، گزیده ماجرا چنین است: آنگاه [[پیامبر اسلام]] {{صل}} مسأله ولایت امیر مؤمنان {{ع}} را در غدیر تبیین نمودند و [[مردم]] با [[حضرت علی]] {{ع}} [[بیعت]] کردند. خبر آن، در جای جای منطقه و سرزمینهای مختلف پیچید تا آنان که در این [[حجّ]] با [[رسول خدا]] {{صل}} همراه نبودند نیز، از این خبر [[آگاه]] شدند. | ||
در همان روزها نعمان بن حارث فهری با شتر خویش آمد و آن را کنار درِ [[مسجد]] بست و وارد مسجد شد. رسول خدا {{صل}} در مسجد بود و اصحابش پیرامون ایشان نشسته بودند. آن مرد پیشاپیش [[رسول خدا]] {{صل}} بر دو زانو نشست و عرض کرد: ای [[محمد]]! تو به ما [[فرمان]] دادی که [[گواهی]] بدهیم، خدایی جز [[الله]] نیست و تو [[رسول]] خدایی. ما نیز پذیرفتیم. تو به ما فرمان دادی که شبانهروز پنج [[نماز]] بخوانیم. در [[ماه رمضان]] [[روزه]] بگیریم. به [[حج]] [[خانه خدا]] برویم و [[زکات]] [[مال]] را بپردازیم، ما نیز پذیرفتیم، ولی به این اندازه [[راضی]] نشدی، تا این که دست عموزاده خود را بالا بردی و او را بر [[مردم]] [[برتری]] دادی و گفتی: هر کس من مولای او هستم، [[علی]] نیز مولای اوست. این سخن توست یا سخن [[خداوند]]؟ [[پیامبر خدا]] {{صل}} در حالی که دیدگانش قرمز شده بود فرمود: به خدایی که جز او خدایی نیست. این امر از جانب خداوند است و از سوی من نیست<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنَّهُ مِنَ اللَّهِ وَ لَيْسَ مِنِّي}}.</ref>. این گفته را سه مرتبه تکرار نمود. در این هنگام آن مرد برخاست و میگفت: خدایا! اگر آن چه محمد میگوید، [[حق]] است، سنگی از [[آسمان]] بر ما فرو فرست. | در همان روزها نعمان بن حارث فهری با شتر خویش آمد و آن را کنار درِ [[مسجد]] بست و وارد مسجد شد. رسول خدا {{صل}} در مسجد بود و اصحابش پیرامون ایشان نشسته بودند. آن مرد پیشاپیش [[رسول خدا]] {{صل}} بر دو زانو نشست و عرض کرد: ای [[محمد]]! تو به ما [[فرمان]] دادی که [[گواهی]] بدهیم، خدایی جز [[الله]] نیست و تو [[رسول]] خدایی. ما نیز پذیرفتیم. تو به ما فرمان دادی که شبانهروز پنج [[نماز]] بخوانیم. در [[ماه رمضان]] [[روزه]] بگیریم. به [[حج]] [[خانه خدا]] برویم و [[زکات]] [[مال]] را بپردازیم، ما نیز پذیرفتیم، ولی به این اندازه [[راضی]] نشدی، تا این که دست عموزاده خود را بالا بردی و او را بر [[مردم]] [[برتری]] دادی و گفتی: هر کس من مولای او هستم، [[علی]] نیز مولای اوست. این سخن توست یا سخن [[خداوند]]؟ [[پیامبر خدا]] {{صل}} در حالی که دیدگانش قرمز شده بود فرمود: به خدایی که جز او خدایی نیست. این امر از جانب خداوند است و از سوی من نیست<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنَّهُ مِنَ اللَّهِ وَ لَيْسَ مِنِّي}}.</ref>. این گفته را سه مرتبه تکرار نمود. در این هنگام آن مرد برخاست و میگفت: خدایا! اگر آن چه محمد میگوید، [[حق]] است، سنگی از [[آسمان]] بر ما فرو فرست. راوی میگوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، هنوز آن مرد به شترش نرسیده بود که خداوند از آسمان سنگی را به سوی او پرتاب کرد و بر فرق او اصابت کرد و از دُبُرش رفت. او ناگهان [[جان]] داد و [[خداوند متعال]] این [[آیه]] را بر [[پیامبر]] {{صل}} نازل کرد: {{متن قرآن|سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ}}<ref>[[مهدی مقامی|مقامی، مهدی]]، [[درسنامه امامشناسی (کتاب)|درسنامه امامشناسی]]، ص۱۲۵-۱۲۷.</ref>. | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |