امام حسین در کربلا: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۹۲: خط ۹۲:
[[حارث بن کعب]] و [[ابو ضحاک]]، از [[امام زین العابدین]] نقل کرده‌اند: در شبی که بامدادش پدرم به [[شهادت]] رسید، نشسته بودم و عمّه‌ام زینب {{س}}، از من [[پرستاری]] می‌کرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به [[خیمه]] خود رفت و حُوَی، [[غلام]] [[ابو ذر]] غِفاری، نزدش بود و به [[اصلاح]] و پرداختِ [[شمشیر]] ایشان، مشغول بود، و پدرم می‌خواند: «ای [[روزگار]]! اُف بر دوستی‌ات! چه قدر بامدادها و شامگاه‌هایی داشته‌ای که در آنها، همراه و یا جوینده‌ای کُشته شده که روزگار، از آوردن همانندش، [[ناتوان]] است! و کار، با [خدای] بزرگ است و هر زنده‌ای، این راه را می‌پیماید». دو یا سه بار، این [[شعر]] را خواند تا آنجا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. [[گریه]]، راه گلویم را بست؛ ولی بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که [[بلا]]، فرود می‌آید؛ امّا عمه‌ام نیز آنچه را من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر [[زنان]]، دل‌نازک و بی‌تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. بیرون پرید و در حالی که لباسش را بر روی [[زمین]] می‌کشید و [[درمانده]] شده بود، خود را به [[امام]] {{ع}} رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش مُرده بودم. امروز، [گویی] مادرم [[فاطمه]] و پدرم [[علی]] و برادرم [[حسن]]، در گذشته‌اند، ای جانشینِ گذشتگان و [[پناه]] باقی‌ماندگان! [[حسین]] {{ع}} به او نگریست و فرمود: «خواهرم! [[شیطان]]، بردباری‌ات را نبرَد». [[زینب]] {{س}} گفت: ای ابا [[عبد]] [[اللّه]]! [[پدر]] و مادرم فدایت! خود را آماده کشته شدن کرده‌ای! جانم فدایت! حسین {{ع}}، اندوهش را فرو بُرد و [[اشک]] در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر مرغ سنگخواره را شبی [[آزاد]] بگذارند، می‌خوابد»<ref>مَثَلی است در عرب. در این جا به این معناست که آنان، مرا آسوده نمی‌گذارند و هر جا بروم، در پیِ من خواهند آمد.</ref>. زینب {{س}} گفت: وای بر من! آیا چنین سخت، در زیر فشاری؟ همین دلم را بیشتر ریش می‌کند و بر من، سخت می‌آید. آن گاه، به صورت خود زد و گریبان، چاک کرد و بیهوش شد و افتاد. حسین {{ع}} به سویش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت: خواهرم! از [[خدا]]، [[پروا]] کن و به تسلّی‌بخشیِ او، آرام باش. بدان که زمینیان، می‌میرند و [[آسمانیان]]، باقی نمی‌مانند و هر چیزی، از میان می‌رود، جز [[ذات خدا]] که با قدرتش، زمین را [[آفریده]] است، و [[مردم]] را برمی انگیزد تا همه، باز گردند و او، تنها بمانَد. پدرم، از من بهتر بود. مادرم، از من بهتر بود. برادرم، از من بهتر بود، و [[سرمشق]] من و آنان و هر [[مسلمانی]]، [[پیامبر خدا]] {{صل}} است». حسین {{ع}}، با این سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود: «خواهرم! تو را [[سوگند]] می‌دهم که به این [سفارشم]، عمل کنی: بر [[مرگ]] من، گریبانْ چاک مده و صورت، مخراش و چون در گذشتم، ناله و فغان مکن». سپس، او را آورد و کنار من نشاند و به سوی یارانش برگشت و به آنان [[فرمان]] داد تا خیمه‌های خود را به یکدیگر، نزدیک کنند و طناب‌های خیمه‌ها را در هم بتابند و خودشان، در میان خیمه‌ها قرار بگیرند و فقط، سمتی را که [[دشمن]] از طریق آن می‌آید، باز بگذارند<ref>{{متن حدیث|إِنِّي‏ جَالِسٌ‏ فِي‏ تِلْكَ‏ الْعَشِيَّةِ الَّتِي قُتِلَ أَبِي صَبِيحَتِهَا وَ عَمَّتِي زَيْنَبُ عَنْدِي تُمَرِّضُنِي إِذاً اعْتَزَلَ أَبِي بِأَصْحَابِهِ فِي خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ حُوَیٌّ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ هُوَ يُعَالِجُ سَيْفَهُ وَ يُصْلِحُهُ وَ أَبِي يَقُولُ‏: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ / كَمْ لَكَ فِي الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ *** مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلٍ / وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ *** وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ / وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكُ سَبِيلٍ. قَالَ: فَأَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا فَعَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي عَبْرَتِی فَرَدَدْتُ وَ لَزِمْتُ السُّكُونَ فعَلِمْتُ أَنَّ الْبَلَاءَ قَدْ نَزَلَ فَأَمّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ، وَ هِيَ امْرَأَةٌ، وَ‌فِي النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ، فَلَمْ تَمْلِك نَفْسَهَا أنْ وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا، وَ‌إنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى انْتَهَت إلَيْهِ، فَقَالَت: وَاثُكْلَاه! لَيْتَ المَوْتَ أعْدَمَنِي الحَيَاةَ! اليَوْمَ مَاتَتْ فَاطِمَةُ اُمِّي وَ عَلِيٌّ أبِي وَ حَسَنٌ أخِي! يَا خَلِيفَةَ المَاضِي وَ ثِمَالَ البَاقِي. قَالَ: فَنَظَرَ إلَيْهَا الحُسَيْنُ {{ع}} فَقَالَ: يَا اُخَيَّةُ، لَا يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطانُ. قَالَتْ: بِأَبِي أنْتَ وَ اُمِّي يَا أبَا عَبْدِ اللّهِ، اسْتَقْتَلْتَ نَفْسِي فِدَاكَ! فَرَدَّ غُصَّتَهُ، وَ تَرَقرَقَتْ عَيْنَاهُ، وَ قَالَ: لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلاً لَنَامَ، قَالَتْ: يَا وَيْلَتِى، أفَتُغْصَبُ نَفْسُكَ اغْتِصَابَاً، فَذَلِكَ أقْرَحُ لِقَلْبِي، وَ أشَدُّ عَلى نَفْسِي! وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا، وَ أهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا وَ شَقَّتْهُ، وَ‌خَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا. فَقَامَ إلَيْهَا الحُسَيْنُ {{ع}}، فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا المَاءَ، وَ قَالَ لَهَا: يَا اُخَيَّةُ، اتَّقِي اللّهَ وَ تَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ، وَاعْلَمِي أنَّ أهْلَ الأَرْضِ يَمُوتُونَ، وَ أنَّ أهْلَ السَّماءِ لَا يَبْقَونَ، وَ أنَّ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ اللّهِ الَّذِي خَلَقَ الأَرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ الخَلْقَ فَيَعُودُونَ، وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبِي خَيْرٌ مِنِّي، وَ اُمِّي خَيْرٌ مِنِّي، وَ أَخِي خَيْرٌ مِنِّي، وَلي وَ لَهُمْ وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ. قَالَ: فَعَزّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ، وَ قَالَ لَهَا: يَا اُخَيَّةُ، إنِّي اُقْسِمُ عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي، لَا تَشُقِّي عَلَيَّ جَيباً، وَ لَا تَخْمُشِي عَلَيَّ وَجْهَا، وَ لَا تَدْعِي عَلَيَّ بِالوَيْلِ وَالثُّبُورِ إذَا أنَا هَلَكْتُ. قَالَ: ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أجْلَسَهَا عِنْدِي، وَ خَرَجَ إِلَى أصْحَابِهِ، فَأَمَرَهُمْ أنْ يُقَرِّبُوا بَعْضَ بُيُوتِهِمْ مِنْ بَعْضٍ، وَ أنْ يُدْخِلُوا الأَطْنَابَ بَعْضَهَا فُي بَعْضٍ، وَ أنْ يَكُونُوا هُمْ بَيْنَ البُيُوتِ إلَا الوَجْهَ الَّذِي يَأتِيهِم مِنْهُ عَدُوُّهُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۳.</ref>
[[حارث بن کعب]] و [[ابو ضحاک]]، از [[امام زین العابدین]] نقل کرده‌اند: در شبی که بامدادش پدرم به [[شهادت]] رسید، نشسته بودم و عمّه‌ام زینب {{س}}، از من [[پرستاری]] می‌کرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به [[خیمه]] خود رفت و حُوَی، [[غلام]] [[ابو ذر]] غِفاری، نزدش بود و به [[اصلاح]] و پرداختِ [[شمشیر]] ایشان، مشغول بود، و پدرم می‌خواند: «ای [[روزگار]]! اُف بر دوستی‌ات! چه قدر بامدادها و شامگاه‌هایی داشته‌ای که در آنها، همراه و یا جوینده‌ای کُشته شده که روزگار، از آوردن همانندش، [[ناتوان]] است! و کار، با [خدای] بزرگ است و هر زنده‌ای، این راه را می‌پیماید». دو یا سه بار، این [[شعر]] را خواند تا آنجا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. [[گریه]]، راه گلویم را بست؛ ولی بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که [[بلا]]، فرود می‌آید؛ امّا عمه‌ام نیز آنچه را من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر [[زنان]]، دل‌نازک و بی‌تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. بیرون پرید و در حالی که لباسش را بر روی [[زمین]] می‌کشید و [[درمانده]] شده بود، خود را به [[امام]] {{ع}} رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش مُرده بودم. امروز، [گویی] مادرم [[فاطمه]] و پدرم [[علی]] و برادرم [[حسن]]، در گذشته‌اند، ای جانشینِ گذشتگان و [[پناه]] باقی‌ماندگان! [[حسین]] {{ع}} به او نگریست و فرمود: «خواهرم! [[شیطان]]، بردباری‌ات را نبرَد». [[زینب]] {{س}} گفت: ای ابا [[عبد]] [[اللّه]]! [[پدر]] و مادرم فدایت! خود را آماده کشته شدن کرده‌ای! جانم فدایت! حسین {{ع}}، اندوهش را فرو بُرد و [[اشک]] در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر مرغ سنگخواره را شبی [[آزاد]] بگذارند، می‌خوابد»<ref>مَثَلی است در عرب. در این جا به این معناست که آنان، مرا آسوده نمی‌گذارند و هر جا بروم، در پیِ من خواهند آمد.</ref>. زینب {{س}} گفت: وای بر من! آیا چنین سخت، در زیر فشاری؟ همین دلم را بیشتر ریش می‌کند و بر من، سخت می‌آید. آن گاه، به صورت خود زد و گریبان، چاک کرد و بیهوش شد و افتاد. حسین {{ع}} به سویش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت: خواهرم! از [[خدا]]، [[پروا]] کن و به تسلّی‌بخشیِ او، آرام باش. بدان که زمینیان، می‌میرند و [[آسمانیان]]، باقی نمی‌مانند و هر چیزی، از میان می‌رود، جز [[ذات خدا]] که با قدرتش، زمین را [[آفریده]] است، و [[مردم]] را برمی انگیزد تا همه، باز گردند و او، تنها بمانَد. پدرم، از من بهتر بود. مادرم، از من بهتر بود. برادرم، از من بهتر بود، و [[سرمشق]] من و آنان و هر [[مسلمانی]]، [[پیامبر خدا]] {{صل}} است». حسین {{ع}}، با این سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود: «خواهرم! تو را [[سوگند]] می‌دهم که به این [سفارشم]، عمل کنی: بر [[مرگ]] من، گریبانْ چاک مده و صورت، مخراش و چون در گذشتم، ناله و فغان مکن». سپس، او را آورد و کنار من نشاند و به سوی یارانش برگشت و به آنان [[فرمان]] داد تا خیمه‌های خود را به یکدیگر، نزدیک کنند و طناب‌های خیمه‌ها را در هم بتابند و خودشان، در میان خیمه‌ها قرار بگیرند و فقط، سمتی را که [[دشمن]] از طریق آن می‌آید، باز بگذارند<ref>{{متن حدیث|إِنِّي‏ جَالِسٌ‏ فِي‏ تِلْكَ‏ الْعَشِيَّةِ الَّتِي قُتِلَ أَبِي صَبِيحَتِهَا وَ عَمَّتِي زَيْنَبُ عَنْدِي تُمَرِّضُنِي إِذاً اعْتَزَلَ أَبِي بِأَصْحَابِهِ فِي خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ حُوَیٌّ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ هُوَ يُعَالِجُ سَيْفَهُ وَ يُصْلِحُهُ وَ أَبِي يَقُولُ‏: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ / كَمْ لَكَ فِي الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ *** مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلٍ / وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ *** وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ / وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكُ سَبِيلٍ. قَالَ: فَأَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا فَعَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي عَبْرَتِی فَرَدَدْتُ وَ لَزِمْتُ السُّكُونَ فعَلِمْتُ أَنَّ الْبَلَاءَ قَدْ نَزَلَ فَأَمّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ، وَ هِيَ امْرَأَةٌ، وَ‌فِي النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ، فَلَمْ تَمْلِك نَفْسَهَا أنْ وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا، وَ‌إنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى انْتَهَت إلَيْهِ، فَقَالَت: وَاثُكْلَاه! لَيْتَ المَوْتَ أعْدَمَنِي الحَيَاةَ! اليَوْمَ مَاتَتْ فَاطِمَةُ اُمِّي وَ عَلِيٌّ أبِي وَ حَسَنٌ أخِي! يَا خَلِيفَةَ المَاضِي وَ ثِمَالَ البَاقِي. قَالَ: فَنَظَرَ إلَيْهَا الحُسَيْنُ {{ع}} فَقَالَ: يَا اُخَيَّةُ، لَا يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطانُ. قَالَتْ: بِأَبِي أنْتَ وَ اُمِّي يَا أبَا عَبْدِ اللّهِ، اسْتَقْتَلْتَ نَفْسِي فِدَاكَ! فَرَدَّ غُصَّتَهُ، وَ تَرَقرَقَتْ عَيْنَاهُ، وَ قَالَ: لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلاً لَنَامَ، قَالَتْ: يَا وَيْلَتِى، أفَتُغْصَبُ نَفْسُكَ اغْتِصَابَاً، فَذَلِكَ أقْرَحُ لِقَلْبِي، وَ أشَدُّ عَلى نَفْسِي! وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا، وَ أهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا وَ شَقَّتْهُ، وَ‌خَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا. فَقَامَ إلَيْهَا الحُسَيْنُ {{ع}}، فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا المَاءَ، وَ قَالَ لَهَا: يَا اُخَيَّةُ، اتَّقِي اللّهَ وَ تَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ، وَاعْلَمِي أنَّ أهْلَ الأَرْضِ يَمُوتُونَ، وَ أنَّ أهْلَ السَّماءِ لَا يَبْقَونَ، وَ أنَّ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ اللّهِ الَّذِي خَلَقَ الأَرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ الخَلْقَ فَيَعُودُونَ، وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبِي خَيْرٌ مِنِّي، وَ اُمِّي خَيْرٌ مِنِّي، وَ أَخِي خَيْرٌ مِنِّي، وَلي وَ لَهُمْ وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ. قَالَ: فَعَزّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ، وَ قَالَ لَهَا: يَا اُخَيَّةُ، إنِّي اُقْسِمُ عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي، لَا تَشُقِّي عَلَيَّ جَيباً، وَ لَا تَخْمُشِي عَلَيَّ وَجْهَا، وَ لَا تَدْعِي عَلَيَّ بِالوَيْلِ وَالثُّبُورِ إذَا أنَا هَلَكْتُ. قَالَ: ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أجْلَسَهَا عِنْدِي، وَ خَرَجَ إِلَى أصْحَابِهِ، فَأَمَرَهُمْ أنْ يُقَرِّبُوا بَعْضَ بُيُوتِهِمْ مِنْ بَعْضٍ، وَ أنْ يُدْخِلُوا الأَطْنَابَ بَعْضَهَا فُي بَعْضٍ، وَ أنْ يَكُونُوا هُمْ بَيْنَ البُيُوتِ إلَا الوَجْهَ الَّذِي يَأتِيهِم مِنْهُ عَدُوُّهُمْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۳.</ref>


== رؤیای [[امام]] {{ع}} در [[سحرگاه]] [[عاشورا]] ==
== رؤیای [[امام]] {{ع}} در سحرگاه [[عاشورا]] ==
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] نقل شده: در وقت [[سحر]]، [[حسین]] {{ع}}، سرش [از [[خواب]]،] سنگین شد و سپس بیدار شد و فرمود: «آیا می‌دانید که هم‌اکنون، چه خوابی دیدم؟». گفتند: چه دیدی، ای فرزند [[دختر پیامبر خدا]]؟ فرمود: «سگ‌هایی را دیدم که بر من، سخت گرفته‌اند و میانشان، سگ پیسه ای بود که از بقیّه بر من، سخت‌تر می‌گرفت. [[گمان]] می‌بَرَم کسی که کُشتن مرا به عهده می‌گیرد، مردی لَک و پیس‌دار از این [[قوم]] باشد. سپس، جدّم [[پیامبر خدا]] {{صل}} را با گروهی از یارانش دیدم که به من می‌فرماید: پسر عزیزم! تو شهیدِ [[خاندان]] محمّدی و [[آسمانیان]] و [[ملکوتیان]]، به تو [[بشارت]] یافته‌اند. افطارِ امشبت را نزد من خواهی بود. بشتاب و تأخیر مکن که این، اَجَلِ فرود آمده از [[آسمان]] به قصد توست تا خونت را در شیشه‌ای سبز بگیرد! این است آنچه دیدم و بی‌تردید، حادثه ([[مرگ]])، نزدیک شده و گاهِ کوچ از این [[دنیا]] فرا رسیده است»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَ‏ وَقْتُ‏ السَّحَرِ خَفَقَ‏ الْحُسَيْنُ‏{{ع}} بِرَأْسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اسْتَيْقَظَ فَقَالَ أَ تَعْلَمُونَ مَا رَأَيْتُ فِي مَنَامِي السَّاعَةَ قَالُوا وَ مَا الَّذِي رَأَيْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}}؟ فَقَالَ رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلَاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَيَّ لِتَنْهَشَنِي وَ فِيهَا كَلْبٌ أَبْقَعُ رَأَيْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَيَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِي يَتَوَلَّى قَتْلِي رَجُلٌ أبْقَعُ وَ أَبْرَصُ مِنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ ثُمَّ إِنِّي رَأَيْتُ بَعْدَ ذَلِكَ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لِي يَا بُنَيَّ أَنْتَ شَهِيدُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَدِ اسْتَبْشَرَ بِكَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى فَلْيَكُنْ إِفْطَارُكَ عِنْدِي اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَ لَا تُؤَخِّرْ فَهَذَا أثَرُکَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ لِيَأْخُذَ دَمَكَ فِي قَارُورَةٍ خَضْرَاءَ وَ هَذَا مَا رَأَيْتُ وَ قَدْ أَزِفَ الْأَمْرُ وَ اقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا لَا شَكَّ فِي ذَلِكَ}} (الفتوح، ج۵، ص۹۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۵.</ref>
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] نقل شده: در وقت [[سحر]]، [[حسین]] {{ع}}، سرش [از [[خواب]]،] سنگین شد و سپس بیدار شد و فرمود: «آیا می‌دانید که هم‌اکنون، چه خوابی دیدم؟». گفتند: چه دیدی، ای فرزند دختر پیامبر خدا؟ فرمود: «سگ‌هایی را دیدم که بر من، سخت گرفته‌اند و میانشان، سگ پیسه ای بود که از بقیّه بر من، سخت‌تر می‌گرفت. [[گمان]] می‌بَرَم کسی که کُشتن مرا به عهده می‌گیرد، مردی لَک و پیس‌دار از این [[قوم]] باشد. سپس، جدّم [[پیامبر خدا]] {{صل}} را با گروهی از یارانش دیدم که به من می‌فرماید: پسر عزیزم! تو شهیدِ [[خاندان]] محمّدی و آسمانیان و ملکوتیان، به تو [[بشارت]] یافته‌اند. افطارِ امشبت را نزد من خواهی بود. بشتاب و تأخیر مکن که این، اَجَلِ فرود آمده از [[آسمان]] به قصد توست تا خونت را در شیشه‌ای سبز بگیرد! این است آنچه دیدم و بی‌تردید، حادثه ([[مرگ]])، نزدیک شده و گاهِ کوچ از این [[دنیا]] فرا رسیده است»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَ‏ وَقْتُ‏ السَّحَرِ خَفَقَ‏ الْحُسَيْنُ‏{{ع}} بِرَأْسِهِ خَفْقَةً ثُمَّ اسْتَيْقَظَ فَقَالَ أَ تَعْلَمُونَ مَا رَأَيْتُ فِي مَنَامِي السَّاعَةَ قَالُوا وَ مَا الَّذِي رَأَيْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}}؟ فَقَالَ رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلَاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَيَّ لِتَنْهَشَنِي وَ فِيهَا كَلْبٌ أَبْقَعُ رَأَيْتُهُ أَشَدَّهَا عَلَيَّ وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذِي يَتَوَلَّى قَتْلِي رَجُلٌ أبْقَعُ وَ أَبْرَصُ مِنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ ثُمَّ إِنِّي رَأَيْتُ بَعْدَ ذَلِكَ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لِي يَا بُنَيَّ أَنْتَ شَهِيدُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَدِ اسْتَبْشَرَ بِكَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى فَلْيَكُنْ إِفْطَارُكَ عِنْدِي اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَ لَا تُؤَخِّرْ فَهَذَا أثَرُکَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ لِيَأْخُذَ دَمَكَ فِي قَارُورَةٍ خَضْرَاءَ وَ هَذَا مَا رَأَيْتُ وَ قَدْ أَزِفَ الْأَمْرُ وَ اقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا لَا شَكَّ فِي ذَلِكَ}} (الفتوح، ج۵، ص۹۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۹۵.</ref>


== آماده شدن برای [[نبرد]] ==
== آماده شدن برای [[نبرد]] ==
۱۱۴٬۴۷۹

ویرایش