←جستارهای وابسته
بدون خلاصۀ ویرایش |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
سر آن بزرگوار را به دستور معاویه در میان دامان همسرش که در آن ایام در شام بود نهادند، [[همسر]] عمرو بن حمق به آورنده سر گفت: به معاویه بگو آوارهاش کرده و [[تبعید]] نمودید و سر او را برای من [[هدیه]] آوردید که درود [[خدا]] صبح و شام بر او باد؛ من [[گواهی]] میدهم که شبها برای [[خواب]] او بستر پهن نکردم چون او مشغول [[عبادت]] بود، و روزها برای او سفره نگستردم که [[روزهدار]] بود. پس معاویه دستور داد همسرش را از شام تبعید کردند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۲؛ موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج ۱۲ ص ۲۴۲.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۷۵.</ref> | سر آن بزرگوار را به دستور معاویه در میان دامان همسرش که در آن ایام در شام بود نهادند، [[همسر]] عمرو بن حمق به آورنده سر گفت: به معاویه بگو آوارهاش کرده و [[تبعید]] نمودید و سر او را برای من [[هدیه]] آوردید که درود [[خدا]] صبح و شام بر او باد؛ من [[گواهی]] میدهم که شبها برای [[خواب]] او بستر پهن نکردم چون او مشغول [[عبادت]] بود، و روزها برای او سفره نگستردم که [[روزهدار]] بود. پس معاویه دستور داد همسرش را از شام تبعید کردند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۲؛ موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج ۱۲ ص ۲۴۲.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۳۸؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۷۵.</ref> | ||
==[[شهادت]] عمرو بن حمق== | |||
عمرو بن حمق از [[صحابی]] [[پاک]] [[رسول خدا]] بود و با دعای رسول خدا [[جوانی]] او [[پایدار]] مانده بود. در عصر [[امام امیرالمؤمنین]] [[دوستی]] خالصانهاش را به حضرت داشت. [[صداقت]] او در [[ولایت]] آن چنان بود که حضرت به او فرمود: کاش در [[سپاه]] من صد نفر مانند تو یافت میشد. | |||
در جنگهای [[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]] در کنار [[امیرالمؤمنین]] حضور [[شجاعانه]] داشت. روزی به حضرت عرض کرد: {{عربی|يا امير المؤمنين لو امرتني...}} امر به من کنی تمام [[کوهها]] را از جا بکنم و اینجا بیاورم و امر کنی تمام [[دریاها]] را آبشان بکشم و اینجا بریزم [[ادای حق]] تو نکردهام. | |||
در کتاب [[رجال کشی]] مینویسد: [[پیامبر اکرم]]{{صل}} لشکری را برای [[جنگ]] اعزام نمود و به آنان فرمود: در فلان [[ساعت]] فلان شب راه را گم میکنید، وقتی راه را گم نمودید به طرف چپ بروید، هنگامی که به طرف چپ رفتید با مردی مواجه میشوید که در میان گوسفندان خود میباشد، موقعی که راه را از وی جویا شوید میگوید: تا از غذای من نخورید راه را به شما نشان نخواهم داد. | |||
او گوسفندی برای شما میکشد و از شما [[مهماننوازی]] مینماید، سپس راه را به شما نشان خواهد داد، شما [[سلام]] مرا به او برسانید و بگویید من در [[مدینه]] ظهور نمودهام. هنگامی که آنان [[حرکت]] نمودند همان طور شد که [[پیغمبر اکرم]] فرموده بود. وقتی متوجه سمت چپ شدند با عمرو بن حمق خزاعی مواجه شدند، او آن [[لشکر]] را همان طور که [[پیغمبر اسلام]] خبر داده بود [[ضیافت]] نمود و راه را به آنان نشان داد. | |||
ولی ایشان فراموش کردند که سلام [[حضرت رسول]] را به او برسانند، هنگامی که خواستند حرکت کنند عمرو بن حمق به آنان گفت: آیا [[پیغمبری]] در مدینه ظهور کرده؟ گفتند: آری. او پس از شنیدن [[بشارت]] متوجه مدینه گردید و [[مسلمان]] شد. بعد از اینکه مدتی در حضور پیامبر اکرم{{صل}} بود آن [[بزرگوار]] به وی فرمود: اکنون به جایگاه خود بازگرد، ولی موقعی که [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} [[والی]] شود نزد او برو! عمرو به جای خود مراجعت نمود تا آن موقعی که حضرت وارد [[کوفه]] گردید، آنگاه عمرو نیز به حضور امیرالمؤمنین علی{{ع}} مشرف شد و در جوار آن بزرگوار بود. | |||
یک [[روز]] [[حضرت امیر]] به عمرو بن حمق فرمود: آیا خانهای داری؟ گفت: آری. فرمود: آن [[خانه]] را بفروش و در میان [[قبیله ازد]] خانه بخر؛ زیرا موقعی که از میان شما [[رحلت]] کنم والیهای [[ستمگر]] تو را خواهند گرفت، ولی قبیله ازد از تو [[حمایت]] میکنند و نمیگذارند، تو در دست آنان باشی، سپس تو از کوفه متوجه [[موصل]] خواهی شد، در بین راه به مردی که زمینگیر است برمیخوری، نزد او مینشینی و آب میطلبی، وی به تو آب میدهد و از [[حال]] تو جویا میشود، تو اوضاع و احوال خود را برایش شرح بده و او را به [[دین مبین اسلام]] [[دعوت]] کن، او [[مسلمان]] خواهد شد، تو پس از این [[اعمال]] دست خود را به رانهای وی بمال؛ زیرا خدای توانا پای او را [[شفا]] خواهد داد، وی با تو [[رفیق]] و همراه میشود. | |||
هنگامی که مقدار دیگری راه طی کردی به [[مرد]] [[کوری]] بر میخوری، از او هم آب [[طلب]] میکنی، وی به تو آب میدهد، تو شرح حال خود را برایش بگو و او را به [[دین اسلام]] دعوت کن! وقتی مسلمان شد دست به چشمانش بکش؛ زیرا چشمانش به [[معجزه]] من روشن خواهند شد و او نیز با تو رفیق میشود. این دو رفیق بدن تو را به خاک [[دفن]] مینمایند. سپس سوارانی برای دستگیر نمودن تو میآیند و در نزدیکی قلعه موصل و فلان موضع به تو میرسند. وقتی آن سواران را [[مشاهده]] کردی از اسب پیاده شو و داخل آن غاری شو که در آن حوالی میباشد؛ زیرا فساق [[جن]] و انس در ریختن [[خون]] تو [[شریک]] خواهند شد. | |||
هنگامی که [[حضرت امیر]] [[شهید]] شد [[گماشتگان]] معاویه، [[عمرو بن حمق]] را تحت تعقیب قرار دادند تا وی را شهید کنند. موقعی که عمرو از [[کوفه]] متوجه [[موصل]] گردید کلیه آن مطالبی که حضرت امیر فرموده بود رخ دادند. وقتی نزدیک قلعه موصل رسید به آن دو [[رفیق]] خود گفت: بالا بروید و به سوی کوفه نظر کنید، هر چه را که دیدید به من خبر دهید، ایشان گفتند: سوارانی را میبینیم که میآیند. عمرو پیاده شد و پس از اینکه اسب خود را رها کرد داخل آن [[غار]] شد، ناگاه افعی سیاهی آمد و او را زد!! موقعی که آن سواران آمدند و با اسب وی مواجه شدند گفتند: این اسب [[مال]] او است. | |||
وقتی مشغول جستجوی وی شدند جسدش را در میان غار یافتند. ولی به هر عضوی از اعضایش که دست میزدند از یکدیگر جدا میشدند. آخر الامر سر [[مبارک]] وی را جدا نمودند و نزد معاویه آوردند! معاویه دستور داد تا [[سر مقدس]] او را بالای نیزه زدند. این اولین سری بود که در [[اسلام]] بر فراز نیزه بلند شد!!<ref>بحار، ج۴۴، ص۱۳۲.</ref>. | |||
در نقل دیگری آمده: عمرو بن حمق از [[ظلم]] [[زیاد بن ابیه]] متواری شد و در کوههای موصل [[پناهنده]] گردید. سرانجام در آن [[کوهها]] توسط [[جاسوسان]] و نیروهای [[اموی]] دستگیر شد و به [[جرم]] حضور در محاصره [[منزل]] عثمان با نه ضربت نیزه به [[شهادت]] رساندند و سرش را بریدند و برای معاویه به [[شام]] فرستادند و از آنجا طبق دستور معاویه سر را در نواحی مختلف گرداندند. سپس معاویه دستور داد سر عمرو را برای همسرش که در [[زندان]] بود بردند، آنها سر را در دامن [[آمنه]] «[[همسر]] عمرو» انداختند او که تا آن [[زمان]] از شهادت همسرش بیاطلاع بود با دیدن سر، چنان سراسیمه شد که نزدیک بود قالب تهی کند و با چشمانی اشکبار گفت: ای وای و [[اندوه]] از [[مظلومیت]] تو در این دنیای [[پست]] و این تنگنای دردناکی که [[جباران]] فراهم ساختهاند. | |||
شما شوهرم را مدت زیادی از من دور ساختید و اکنون سر بریدهاش را برای من به ارمغان آوردهاید. [[درود]] و [[سلام]] به همسری که همیشه مرا [[دوست]] میداشت و امروز هم به دیدار من آمده تا هرگز از یادش نبرم. | |||
[[شهادت]] عمرو بن حمق [[قلب]] [[مطهر]] [[سیدالشهداء]] را به [[درد]] آورد و به شدت [[اندوهگین]] شد نامهای از [[مدینه]] به معاویه نوشت و این [[جنایت]] بزرگ را [[زشت]] شمرد و طی آن فرمود: آیا تو [[قاتل]] عمرو بن حمق [[صحابی پیامبر]] نیستی آن [[بنده]] شایستهای که در [[عبادت]] [[خداوند]]، پیکرش [[ناتوان]] و لاغر و چهرهاش زرد شده بود و تو او را پس از امانی که به او داده بودی کشتی و چنان از طرف [[خدا]] به او [[وعده]] [[امان]] دادی که اگر به مرغان هوا میدادی از کوهستانها به سویت میآمدند و بعد ناجوانمردانه خونش را ریختی و به خداوند [[گستاخی]] کردی و پیمانت را در هم شکستی<ref>زندگانی حسن بن علی از شریف قرشی، ج۲، ص۴۶۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۳۲.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |