سفر امام حسین از مکه تا کربلا: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۱۴۸: خط ۱۴۸:
== [[نامه]] [[ابن زیاد]] به [[حر]]، جهت [[سختگیری]] بر [[امام]] {{ع}} ==
== [[نامه]] [[ابن زیاد]] به [[حر]]، جهت [[سختگیری]] بر [[امام]] {{ع}} ==
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آمده است که: در این هنگام، نامه‌ای از [[کوفه]] رسید: «از [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[حر بن یزید]]. اما بعد، برادرم! وقتی نامه‌ام به تو رسید، بر [[حسین]]، سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری. به فرستاده‌ام [[دستور]] داده‌ام که از تو جدا نشود تا مراقب اجرای دستورم باشد. والسلام!». حر، چون نامه را خواند، به دنبال [[یاران]] مورد اعتمادش فرستاد و گفت: وای بر شما! [[نامه]] [[عبیدالله بن زیاد]] رسیده و [[دستور]] داده که با [[حسین]] کاری کنم که او را خوش نمی‌آید. به [[خدا]] [[سوگند]]، دلم [[همراهی]] نمی‌کند و بدین کار، [[رضایت]] نمی‌دهد. مردی از [[یاران]] [[حر بن یزید]] - که کنیه‌اش ابو شعثا کندی بود - به فرستاده عبیدالله بن زیاد نگریست و به وی گفت: برای چه آمده‌ای، مادرت به عزایت بنشیند؟ آن مرد گفت: [[امر]] پیشوایم را [[اطاعت]] کردم و به بیعتم [[وفا]] نمودم و نامه امیرم را آوردم. ابو شعثا به وی گفت: پروردگارت را [[نافرمانی]] کردی و پیشوایت را اطاعت کردی و خود را هلاک ساختی و برای خود، [[ننگ]] خریدی. بد [[پیشوایی]] است، پیشوای تو! [[خداوند]] عز و جل فرمود: «آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی [[جهنم]]، [[دعوت]] می‌کنند و [[روز قیامت]]، [[یاری]] نمی‌بینند»<ref>{{متن حدیث|وَ إذَا كِتَابٌ قَدْ وَرَدَ مِنَ الكوفَةِ: مِن عُبَيدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ، أمّا بَعدُ، يَا أخِي! إِذَا أتاكَ كِتابي فَجَعجِع بِالحُسَيْنِ، وَ لا تُفارِقُهُ حَتّى تَأتِيَني بِهِ؛ فَإِنّي أمَرْتُ رَسُولِي ألّا يُفَارِقَكَ، حَتّى يَأتِيَني بِإِنْفاذِ أمْرِي إلَيْكَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الكِتَابَ، بَعَثَ إلى ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم، ثُمَّ قالَ: وَيحَكُم! وَرَدَ عَلَيَّ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُني أنْ أقدَمَ إلَى الحُسَينِ {{ع}} بِما يَسوؤُهُ، وَوَاللّهِ ما تُطاوِعُني نَفسِي، وَلا تُجِيبُنِي إلى ذلِكَ. فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ - يُكَنّى أبَا الشَّعثاءِ الكِندِيَّ - إلى رَسولِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ: فيماذا جِئتَ ثَكِلَتكَ اُمُّكُ؟! فَقالَ لَهُ: أطَعتُ إمامي، وَ وَفَيتُ بِبَيعَتِي، وَجِئْتُ بِرِسالَةِ أمِيري. فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ: لَقَد عَصَيْتَ رَبَّكَ، وَ أطَعْتَ إمَامَكَ، وَ أهْلَكْتَ نَفْسَكَ، وَاكْتَسَبْتَ عَارَاً؛ فَبِئْسَ الإِمَامُ إمَامُكَ! قَالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ: {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ}}}} (الفتوح، ج۵، ص۷۷؛ مقتل الحسین {{ع}}، خوارزمی، ج۱، ص۲۳۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۲۱.</ref>
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آمده است که: در این هنگام، نامه‌ای از [[کوفه]] رسید: «از [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[حر بن یزید]]. اما بعد، برادرم! وقتی نامه‌ام به تو رسید، بر [[حسین]]، سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری. به فرستاده‌ام [[دستور]] داده‌ام که از تو جدا نشود تا مراقب اجرای دستورم باشد. والسلام!». حر، چون نامه را خواند، به دنبال [[یاران]] مورد اعتمادش فرستاد و گفت: وای بر شما! [[نامه]] [[عبیدالله بن زیاد]] رسیده و [[دستور]] داده که با [[حسین]] کاری کنم که او را خوش نمی‌آید. به [[خدا]] [[سوگند]]، دلم [[همراهی]] نمی‌کند و بدین کار، [[رضایت]] نمی‌دهد. مردی از [[یاران]] [[حر بن یزید]] - که کنیه‌اش ابو شعثا کندی بود - به فرستاده عبیدالله بن زیاد نگریست و به وی گفت: برای چه آمده‌ای، مادرت به عزایت بنشیند؟ آن مرد گفت: [[امر]] پیشوایم را [[اطاعت]] کردم و به بیعتم [[وفا]] نمودم و نامه امیرم را آوردم. ابو شعثا به وی گفت: پروردگارت را [[نافرمانی]] کردی و پیشوایت را اطاعت کردی و خود را هلاک ساختی و برای خود، [[ننگ]] خریدی. بد [[پیشوایی]] است، پیشوای تو! [[خداوند]] عز و جل فرمود: «آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی [[جهنم]]، [[دعوت]] می‌کنند و [[روز قیامت]]، [[یاری]] نمی‌بینند»<ref>{{متن حدیث|وَ إذَا كِتَابٌ قَدْ وَرَدَ مِنَ الكوفَةِ: مِن عُبَيدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ، أمّا بَعدُ، يَا أخِي! إِذَا أتاكَ كِتابي فَجَعجِع بِالحُسَيْنِ، وَ لا تُفارِقُهُ حَتّى تَأتِيَني بِهِ؛ فَإِنّي أمَرْتُ رَسُولِي ألّا يُفَارِقَكَ، حَتّى يَأتِيَني بِإِنْفاذِ أمْرِي إلَيْكَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الكِتَابَ، بَعَثَ إلى ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم، ثُمَّ قالَ: وَيحَكُم! وَرَدَ عَلَيَّ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُني أنْ أقدَمَ إلَى الحُسَينِ {{ع}} بِما يَسوؤُهُ، وَوَاللّهِ ما تُطاوِعُني نَفسِي، وَلا تُجِيبُنِي إلى ذلِكَ. فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ - يُكَنّى أبَا الشَّعثاءِ الكِندِيَّ - إلى رَسولِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ: فيماذا جِئتَ ثَكِلَتكَ اُمُّكُ؟! فَقالَ لَهُ: أطَعتُ إمامي، وَ وَفَيتُ بِبَيعَتِي، وَجِئْتُ بِرِسالَةِ أمِيري. فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ: لَقَد عَصَيْتَ رَبَّكَ، وَ أطَعْتَ إمَامَكَ، وَ أهْلَكْتَ نَفْسَكَ، وَاكْتَسَبْتَ عَارَاً؛ فَبِئْسَ الإِمَامُ إمَامُكَ! قَالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ: {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ}}}} (الفتوح، ج۵، ص۷۷؛ مقتل الحسین {{ع}}، خوارزمی، ج۱، ص۲۳۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۲۱.</ref>
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در [[یاری]] ندادن [[مردم بصره]]==
موج فزاینده [[دعوت]] [[سیدالشهداء]] به سوی [[نور]] و [[رشد]] و [[آگاهی]]، [[جامعه]] آن [[روز]] را فرا گرفت. علاوه بر حج‌گزاران و [[قبایل]] مختلفی که در [[حجاز]] با [[امام]] دیدار و [[ملاقات]] کردند، امام ندای [[تکلیف شرعی]] [[آحاد]] [[مسلمین]] را با زبان و بعضاً با [[نامه‌نگاری]] به گوش آنان رساند. یکی از [[نامه‌های امام]] متوجه دعوت [[شیعیان]] [[بصره]] بود.
[[سید بن طاوس]] می‌نویسد: [[امام حسین]] پس از این جریان نامه‌ای برای گروهی از [[اشراف بصره]] نوشت و ایشان را برای یاری نمودن و [[اطاعت]] خویشتن دعوت نمود. آن [[نامه]] را به وسیله [[ابو رزین]] که سلیمان نام داشت و [[دوست]] یا [[غلام]] آن حضرت بود برای آنان فرستاد، از جمله اشراف بصره، [[یزید بن مسعود نهشلی]] و [[منذر بن جارود عبدی]] بودند<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۷.</ref>.
امام در نامه‌اش این‌گونه مرقوم فرموده بود: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} [[خدا]] [[محمد بن عبدالله]]{{صل}} را از میان [[آفریدگان]] برگزید و او را به [[شرف]] [[نبوت]] مفتخر ساخت و به [[عزت]] [[رسالت]] گرامی داشت. پس از مدتی [[جان]] شریفش را گرفت و او را به سوی خود برد، در حالی که حضرتش به [[وظیفه]] رسالت خود [[نیکو]] عمل نمود و [[بندگان خدا]] را [[پند]] و [[اندرز]] داد. [[حال]] ما [[خاندان]] و [[فرزندان]] و [[جانشینان]] و [[وارثان]] او هستیم و بیش از هر کس [[شایستگی]] تکیه زدن بر جایگاه او را داریم، اما گروهی بر بر ما [[غلبه]] کردند و حقمان را از دستمان گرفتند و ما نیز به خاطر [[حفظ وحدت مسلمین]] خاموش نشستیم و [[امید]] به [[آسودگی]] [[امت]] داشتیم.
البته ما [[نیک]] می‌دانستیم که خود برای این [[حق]] مسلم سزاوارترین فرد هستیم و بر آن کس که زمام امر را در دست گرفته [[برتری]] داریم، اکنون من [[نماینده]] خود را همراه این نامه به طرف شما می‌فرستم و شما به سوی [[کتاب خدا]] و [[سنت]] پیامبرش فرامی‌خوانم. [[آگاه]] باشید که سنت را نابود و [[بدعت‌ها]] را آشکار کرده‌اند و شما ای [[مردم]] اگر با من همراه شوید و ندایم را پاسخ مثبت گویید من به راه روشن [[دیانت]] رهنمونتان خواهم کرد.
[[یزید بن مسعود]] که مخاطب [[نامه امام]] بود، [[بنی حنظله]] و [[بنی سعد]] را احضار کرد. هنگامی که حاضر شدند گفت: ای [[بنی‌تمیم]]! [[مقام]] و حسب و [[نسب]] من در میان شما چگونه است؟ گفتند: به به! بسیار خوب است! به [[خدا]] قسم که تو برای ما پشت و [[پناه]] می‌باشی، تو از نظر [[فخر]] و [[شرافت]] گل سر سبد هستی و در این باره [[حق]] تقدم داری. یزید بن مسعود گفت: من شما را برای یک موضوع مهم خواسته‌ام که با شما [[مشورت]] کنم و درباره آن از شما [[استعانت]] نمایم.
آنان گفتند: به خدا قسم که [[نصیحت]] تو خیر است و ما نظریه تو را می‌پسندیم دستور بده تا انجام دهیم! گفت: معاویه مرد، به خدا قسم که [[هلاکت]] و نابود شدن وی کارها را آسان نمود! [[آگاه]] باشید که پایه [[جور]] و [[گناه]] درهم [[شکست]] و ارکان [[ظلم]] [[متزلزل]] شد. معاویه یک امری را احداث نمود که به [[گمان]] خودش آن را محکم و [[پایدار]] کرده، ولی هیهات که [[اراده]] او عملی شود. معاویه فعالیت کرد ولی دچار [[سستی]] گردید، [[مشاوره]] نمود ولی مخذول و متروک شد.
اکنون یزید که فردی است شراب‌خوار و رئیسی است [[تبهکار]]، ادعا می‌کند که [[خلیفه]] [[مسلمانان]] و با اینکه [[حلم]] و [[علمی]] اندک دارد بر آنان [[فرمان]] فرمایی نماید، در صورتی که به قدر جای پای خود از حق خبری ندارد. من به خدا قسم می‌خورم برای بقای [[دین]] با یزید [[جهاد]] نمودن از جهاد با [[مشرکین]] [[افضل]] است. این [[حسین بن علی]] است که پسر [[پیامبر اسلام]]{{صل}} می‌باشد، صاحب شرافتی است اصیل و دارای نظریه‌ای است اساسی، دارای فضیلتی است که قابل وصف نیست و صاحب علمی است که پایان ندارد.
[[امام حسین]]{{ع}} برای [[مقام خلافت]] مقدم می‌باشد؛ زیرا آن [[بزرگوار]] دارای سوابق و سن و پیشینه و [[قرابت]] است. حسین{{ع}} نسبت به افراد کوچک [[عاطفه]] دارد و درباره اشخاص بزرگ [[احترام]] می‌نماید چه [[سرپرست]] [[بزرگواری]] است برای [[رعیت]] و [[امام]] است که [[خدا]] [[حجت]] را به وسیله او تمام کرده، [[موعظه]] به واسطه وی کامل گردیده، برای دیدن [[نور]] [[حق]] [[نابینا]] نباشید، قدم برای [[ترویج باطل]] برمدارید، [[صخر بن قیس]] بود که در [[جنگ جمل]] شما را از [[جهاد]] برکنار می‌کرد، امروز جا دارد که چرک جهاد نکردن در جنگ جمل را به وسیله [[یاری]] نمودن پسر [[پیغمبر]] شستشو دهید.
به خدا قسم احدی از شما از [[یاری کردن امام]] حسین کوتاهی نمی‌کند مگر اینکه خدا فرزندانش را دچار [[ذلت]] و [[قبیله]] وی را دچار قلت خواهد کرد. اکنون این منم که [[لباس]] [[جنگ]] پوشیده‌ام و [[زره]] جنگ را در بر کرده‌ام. کسی که در [[راه خدا]] کشته نشود یقیناً خواهد مرد، کسی که [[فرار]] کند به دام خواهد افتاد. خدا شما را [[رحمت]] کند جواب نیکویی بگویید!
[[بنی حنظله]] شروع به سخن کردند و گفتند: ای [[ابوخالد]]! ما تیرهای قبیله و سواران [[عشیره]] تو هستیم، اگر به وسیله ما [[تیراندازی]] کنی به [[هدف]] خواهی رسید و اگر به واسطه ما [[مبارزه]] نمایی [[پیروز]] خواهی شد. به خدا قسم تو در هیچ دریای محنتی فرو نخواهی رفت مگر اینکه ما نیز در آن فرو خواهیم رفت. به خدا قسم تو دچار هیچ [[سختی]] نمی‌شوی مگر اینکه ما نیز دچار آن می‌شویم. ما تو را به وسیله شمشیرهای خود یاری می‌کنیم و هرگاه بخواهی ما تو را به وسیله بدن‌های خویشتن نگاهداری می‌نماییم.
بعد از بنی حنظله، [[بنی سعد]] به سخن آمدند و گفتند: ای ابوخالد! بدترین چیزها نزد ما این است که با تو [[مخالفت]] کنیم و از [[رأی]] تو خارج شویم. صخر بن قیس ما را به ترک مبارزه [[مأمور]] نمود، ولی ما نظریه خود را پسندیدیم و [[عزت]] ما همچنان برقرار است. به ما [[اجازه]] بده تا [[مشورت]] نماییم و نظریه خود را به عرض تو برسانیم. سپس [[بنی عامر]] بن [[تمیم]] [[سخنرانی]] کردند و گفتند: ای [[ابو خالد]]! ما پسران پدر تو و [[خلفاء]] تو می‌باشیم. [[راضی]] نیستیم که تو [[غضب]] کنی، اگر تو [[قیام]] نمایی ما [[سکوت]] نمی‌کنیم، [[اختیار]] در دست تو می‌باشد، تو دستور بده تا ما انجام دهیم، به ما امر کن تا [[اجابت]] نماییم. هر وقت که بخواهی فرمان‌فرمایی در اختیار تو است.
[[یزید بن مسعود]] گفت: ای [[بنی سعد]]! به [[خدا]] قسم اگر شما این عمل را انجام دهید، خدای توانا [[شمشیر]] [[دشمن]] را همیشه از سر شما برمی‌دارد و دائماً شمشیر شما میان خود شما خواهد بود. سپس یزید بن مسعود نامه‌ای برای [[امام حسین]] نوشت که مضمون آن این بود: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} [[نامه]] شما به من رسید و آنچه را که برای آن [[دعوت]] کرده بودی فهمیدم از قبیل: بهره‌مند شدن از [[طاعت]] تو و نائل شدن به [[نصیحت]] خود به وسیله [[یاری کردن]] تو و اینکه خدا هرگز [[زمین]] را از کسی که عمل خیر انجام دهد یا راهنمای راه [[نجات]] باشد خالی نخواهد گذاشت.
شما [[حجت]] خدایید بر [[خلق]]، شما در زمین [[امانت]] خدایید، شما شاخه شجره [[احمدیه]] می‌باشید که [[حضرت رسول]] اصل آن است. پس تو با میمنت و مبارکی و [[سعادت]] به سوی ما بیا که گردن‌های [[بنی‌تمیم]] [[مطیع]] تو می‌باشند، ایشان از شتر تشنه‌ای که به سوی آب می‌رود بیشتر به [[اطاعت]] تو مشتاقند. نیز گردن‌های بنی سعد [[فرمان‌بردار]] هستند. ایشان چرک سینه‌های خود را به وسیله آب [[باران]] شستشو داده‌اند.
موقعی که امام حسین{{ع}} نامه وی را خواند فرمود: تو را چه شده که این قدر با سعادتی! خدا تو را در آن روزی که ترسناک است ایمن و از [[تشنگی]] آن [[سیراب]] و عزیز بدارد، ولی [[افسوس]] هنگامی که [[یزید بن مسعود]] مهیا شد و خواست به سوی [[امام حسین]]{{ع}} [[حرکت]] نماید خبر [[شهادت]] حضرت به او رسید. او از اینکه دستش به [[یاری امام حسین]] نرسید، فوق العاده دچار [[جزع]] و فزع گردید. اما [[منذر بن جارود]]، وی [[نامه امام حسین]]{{ع}} را با فرستاده‌اش نزد [[ابن زیاد]] آورد؛ زیرا منذر می‌ترسید که مبادا آن [[نامه]] از طرف ابن زیاد دسیسه‌ای باشد. چون که دختر منذر بن جارود که نامش، بحریه بود [[زن]] ابن زیاد بود. [[عبیدالله بن زیاد]] [[فرستاده امام حسین]] را گرفت و بر بالای دار زد. بعداً بالای [[منبر]] رفت و [[اهل بصره]] را برای اینکه [[مخالفت]] نکنند و [[فتنه‌انگیزی]] ننمایند [[تهدید]] نمود<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۴۰.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۱۲۴.</ref>
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در اقدامات [[منافقین]] [[کوفه]]==
خبر ورود [[سیدالشهداء]] به [[مکه مکرمه]] و مواضع انقلابی حضرت در شهرهای مختلف پیچید. کوفه به اعتبار اینکه روزی مرکز [[خلافت امیرالمؤمنین]] بوده و همچون عاصمه [[دنیای اسلام]] شیعیانش از نظر کمی و کیفی بر سایر [[شهرها]] [[برتری]] داشتند، [[انتظار]] می‌رفت حضرت را برای تحقق [[اهداف]] [[خلافت اسلامی]] و برخورد با [[نظام]] [[غاصب]] [[امویان]] پذیرا باشند. خیر [[هلاکت معاویه]] به [[مردم کوفه]] رسید و باز خبر [[بیعت نکردن]] امام حسین با یزید را دریافت کردند. خبر [[امتناع]] پسر [[زبیر]] از [[بیعت]] و رفتن آن دو به [[مکه]] را داشتند.
[[شیعیان کوفه]] در [[منزل]] [[سلیمان بن صرد خزاعی]] [[اجتماع]] نمودند. آنان [[مرگ معاویه]] را یادآور می‌شدند و خدای را [[سپاس]] می‌گفتند. [[سلیمان بن صرد]] گفت: معاویه هلاک شد و امام حسین از بیعت نمودن با یزید خودداری کرده و به جانب مکه حرکت نموده است. شما [[شیعیان]] حسین و [[شیعه]] پدرش می‌باشید، پس اگر می‌دانید که وی را [[یاری]] می‌دهید و با دشمنانش [[جهاد]] خواهید کرد نامه برایش بنویسید. ولی اگر می‌ترسید که دچار [[سستی]] خواهید شد او را [[فریب]] ندهید؟
ایشان گفتند: نه به [[خدا]]، ما با [[دشمنان امام حسین]] می‌جنگیم و [[جان]] خود را فدای آن حضرت می‌نماییم، سلیمان گفت: {{عربی|و هذا الحسين بن علي قد خالفه و صار إلى مكة هاربا من طواغيت آل أبي سفيان}} این حسین{{ع}} است که با یزید به [[مخالفت]] پرداخته و به [[مکه]] از [[شر]] طاغوت‌های [[اموی]] [[حرکت]] نموده. برای حضرت [[نامه]] بنویسید تا [[امام حسین]] بیاید، سپس این نامه را برای امام حسین نوشتند:
{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَائِلٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ سَلَامٌ عَلَيْكَ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ أَبِيكَ مِنْ قَبْلُ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الْغَشُومَ الظَّلُومَ الَّذِي ابْتَزَّ هَذِهِ الْأُمَّةَ أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ عُتَاتِهَا فَبُعْداً لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ غَيْرُكَ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمَانُ بْنُ الْبَشِيرِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ لَسْنَا نُجْمَعُ مَعَهُ فِي جُمُعَةٍ وَ لَا جَمَاعَةٍ وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ فِي عِيدٍ وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ أَقْبَلْتَ أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى يَلْحَقَ بِالشَّامِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ}}
«[[به نام خداوند بخشنده مهربان]]، نامه‌ای است به [[حسین بن علی]] [[امیرالمؤمنین]]، از [[سلیمان بن صرد خزاعی]] و [[مسیب بن نجبة]] و [[رفاعة بن شداد]] و [[حبیب بن مظاهر]] و [[عبدالله بن وائل]] و شیعیانش از [[مؤمنین]] [[سلام]] ما بر تو و پس از تقدیم سلام [[سپاس]] خداوندی را که [[دشمن]] تو و دشمن پیشین پدرت را درهم [[شکست]]، همان دشمن [[ستمکار]] [[کینه‌جویی]] که زمام کار این [[امت]] را به [[زور]] و [[قلدری]] به دست گرفت و [[بیت المال مسلمین]] را غاصبانه [[تصرف]] کرد، بدون رضای [[ملت]] بر آنان [[حکومت]] نمود، از جنایات [[زمان]] حکومتش اینکه [[نیکان]] [[جامعه]] را کشت و افراد [[ناپاک]] را نگهداری نمود و [[مال]] [[خدا]] را به دست [[ستمگران]] و [[سرکشان]] جامعه سپرد، از [[رحمت خدا]] دور باد هم چنان که [[قوم ثمود]] دور شد.
باری ما را [[پیشوایی]] به جز تو نیست به سوی ما بشتاب، شاید [[خداوند]] به وسیله تو کانون حقی از ما گرد آورد و [[نعمان بن بشیر]] اکنون در کاخ [[فرمانداری]] است، ولی ما نه به [[نماز جمعه]] او حاضر می‌شویم و نه به [[نماز]] جماعتش و در روزهای [[عید]] با او همراه نیستیم و اگر خبر [[حرکت]] شما به ما برسد او را از [[کوفه]] بیرون خواهیم کرد تا راه [[شام]] در پیش گیرد و [[سلام]] بر تو و [[رحمت]] و [[برکات]] خدا بر تو باد ای پسر [[پیغمبر]] و بر پدر بزرگوارت که پیش از تو بود و حول و قوه‌ای به جز از [[خدای بزرگ]] و [[بزرگوار]] نیست.
سپس آن [[نامه]] را به [[عبدالله بن مسمع همدانی]] و [[عبدالله بن وائل]] دادند و ایشان را [[مأمور]] کردند که به سرعت آن نامه را به [[امام حسین]]{{ع}} برسانند. آنان به سرعت خارج شدند و در [[روز]] دهم [[ماه رمضان]] در [[مکه]] به حضور امام حسین{{ع}} مشرف شدند.
[[اهل کوفه]] دو روز بعد از فرستادن آن نامه، [[قیس بن مسهر صیداوی]] و عبدالله و عبدالرحمن که پسران [[عبدالله بن زیاد]] [[ارحبی]] بودند و [[عماره بن عبدالله سلولی]] را به حضور امام حسین{{ع}} اعزام نمودند. تعداد یک صد و پنجاه نامه به وسیله ایشان برای [[امام]]{{ع}} فرستادند که بعضی از آن [[نامه‌ها]] را امضای یک نفر و یا دو نفر و یا چهار نفر بود.
[[سید بن طاوس]] می‌نویسد: امام حسین{{ع}} با این دعوت‌هایی که از آن حضرت می‌کردند قبول نمی‌کرد. حتی در یک روز تعداد ششصد نامه برای امام حسین{{ع}} آمد. نامه [[کوفیان]] همچنان به نحو [[تواتر]] می‌آمد تا اینکه تعداد [[دوازده]] هزار «۰۰۰، ۱۲» [[نامه]] برای آن حضرت [[واصل]] شد.
[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[کوفیان]] پس از دو [[روز]] [[هانی بن هانی سبیعی]] و [[سعید بن عبدالله حنفی]] را با نامه‌ای به سوی [[امام حسین]] فرستادند که مضمون آن این بود:
{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَحَيَّهَلَا فَإِنَّ النَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ لَا رَأْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ وَ السَّلَامُ}}<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.</ref>.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به سوی [[حسین بن علی]] از طرف [[شیعیان]] که [[مؤمن]] و [[مسلمان]] هستند. اما بعد؛ فوراً [[حرکت]] کن! زیرا [[مردم]] در [[انتظار]] تو می‌باشند و کسی غیر از تو غمخوار آنان نیست. العجل! العجل! العجل! و [[السلام]]».
سپس [[شبث بن ربعی]]، [[حجار بن ابجر]] و [[یزید بن حارث بن رویم]]، [[عروه بن قیس]]، [[عمرو بن حجاج زبیدی]] و [[محمد بن عمرو تیمی]] برای حضرت نوشتند: {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَّاتُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ أَعْشَبَتِ الْأَرْضُ وَ أَوْرَقَتِ الْأَشْجَارُ فَإِذَا شِئْتَ فَأَقْبِلْ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدَةٍ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ}}<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.</ref>.
اما بعد؛ باغ‌های ما سبز، میوه‌جات رسیده، [[گیاه]] [[زمین]] روئیده. درختان دارای برگ گردیده است. هرگاه می‌خواهی به جانب لشکری که آماده و مجهز می‌باشد بیا. [[سلام]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خدا]] بر تو و بر پدرت باد!
هنگامی که کلیه فرستادگان کوفیان نزد امام حسین مشرف شدند و [[نامه‌ها]] را قرائت نمودند و [[امام]]{{ع}} از فرستادگان از [[حال]] مردم جویا شد. در نقل دیگری از [[تاریخ]] آمده که [[مردم کوفه]] در نامه خود نوشته بودند صد هزار [[شمشیر]] به [[فرمان]] شمایند، پس هر چه زودتر خود را به [[کوفه]] برسانید {{عربی|ان لك هنا مائة ألف سيف فلا تتأخر}}.
امام حسین{{ع}} نامه‌ای نوشت و به [[هانی بن هانی]] و [[سعید بن عبدالله]] که آخرین فرستادگان بودند داد که مضمون آن این بود: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيداً قَدَّمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ وَ كَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ وَ مَقَالَةُ جُلِّكُمْ أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى وَ أَنَا بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ بِأَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِي الْحِجَى وَ الْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدَّمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ فَإِنِّي أَقْدَمُ إِلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَلِكَ لِلَّهِ وَ السَّلَامُ}}<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.</ref>.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از طرف [[حسین بن علی]] به سوی گروه [[مؤمنین]] و [[مسلمین]]. اما بعد؛ هانی و سعید نامه‌های شما را نزد من آوردند و آخرین نفر فرستادگان شما بودند که نزد من آمدند. کلیه آنچه را که شما شرح داده بودید فهمیدم. مقاله اکثر شما این بود که ما [[امام]] نداریم. تو به سوی ما بیا! شاید [[خدا]] ما را به وسیله تو به [[حق]] [[هدایت]] و نزدیک نماید. من [[برادر]] و [[پسر عم]] و شخصی که از [[اهل بیت]] و مورد [[وثوق]] من است یعنی [[مسلم بن عقیل]] را به سوی شما می‌فرستم. اگر مسلم برای من بنویسد که آراء عموم و عقلاء و فضلاء شما [[متحد]] شده‌اند، همان طور که فرستادگان شما آمدند و نامه‌های شما را قرائت نمودم، من با خواست خدا به زودی به سوی شما می‌آیم. به [[جان]] خودم [[سوگند]] که امام طبق دستور [[قرآن]] و [[عدالت]] [[قضاوت]] خواهد نمود. امام کسی است که [[دین حق]] را پذیرفته و جان خود را برای [[دین]] نگهداری کند و [[السلام]]<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۴.</ref>.
سپس [[امام حسین]]{{ع}} مسلم بن عقیل را خواست و او را به سوی [[کوفه]] اعزام نمود و حضرت، مسلم را به [[پرهیزکاری]] و [[کتمان]] مقصود و [[مدارا]] نمودن [[مأمور]] کرد و چنانچه مسلم دید که [[مردم کوفه]] [[اجتماع]] نمودند و [[مطیع]] وی شدند این موضوع را برای [[امام حسین]]{{ع}} بنویسد.
[[حضرت مسلم]]{{ع}} آمد تا وارد [[مدینه منوره]] شد و در [[مسجد النبی]] [[نماز]] خواند و با [[اهل بیت]] خویش [[وداع]] کرد. بعداً دو نفر [[راهنما]] را از قیس [[اجیر]] نمود. آنان آمدند و پس از اینکه [[حرکت]] نمودند راه را گم کردند و به شدت دچار [[تشنگی]] گردیدند و از رفتن بازماندند. آن دو نفر وقتی علائم راه را دیدند راه را به حضرت مسلم نشان دادند و خود از تشنگی مردند و مسلم راه را پیدا کرد.
حضرت مسلم از موضعی که به مضیق معروف بود نامه‌ای نوشت و به وسیله [[قیس بن مسهر]] برای امام حسین{{ع}} فرستاد که مضمون آن این بود: من با دو نفر راهنما از [[مدینه]] حرکت نمودم و ایشان راه را گم کردند، سپس به قدری تشنگی به ما سخت گرفت که آن دو نفر مردند. ما آمدیم و خود را با نیم رمقی به آب رساندیم. این آب در مکانی است که آن را مضیق می‌نامند. من این [[مسافرت]] را به فال بد گرفتم. اگر صلاح بدانی مرا معاف بدار و دیگری را برای این کار برگزین و [[السلام]].
امام حسین{{ع}} در جوابش نوشت: من این طور [[حساب]] می‌کنم که که هیچ موضوعی تو را وادار نکرد که از این [[فرمان]] من استعفا کنی غیر از [[خوف]] و [[ترس]]، باید این امر را که من برای تو صادر نموده‌ام انجام دهی. و السلام<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۵.</ref>.
مسلم [[نامه امام]] را دریافت کرد و رهسپار کوفه شد، در بدو ورود به کوفه به [[خانه]] مختار رفت [[شیعیان]] به دیدن ایشان می‌آمدند.
مسلم بوی گل در آستین داشت. [[کوفیان]] با [[نماینده امام حسین]]{{ع}} بیعتی [[حسینی]] می‌کردند، شهد [[کلام]] حسین{{ع}} را در محفل مسلم می‌چشیدند و [[فکر]] و [[اندیشه]] [[سیدالشهداء]] در خطابه‌های مسلم موج می‌زد.
چهره‌ای مصمم، [[شجاع]]، اصیل، [[مدیر]]، فکور، [[سفیر]] [[حجت]] [[حق]] برای [[کوفیان]]، [[نسیم]] خوش [[آزادی]] و [[ولایت]] را به ارمغان آورده است، کوفیان موج پرجذبه نگاه حسین{{ع}} را در چشمان مسلم جستجو می‌کردند. او به بلندای فکر حسین{{ع}}، ایده‌های آزادی و [[رهایی]] با خود آورده بود. [[مردم کوفه]] را به [[تشکیلات]] و [[سازماندهی]] [[قوی]] و [[انسجام]] و [[وحدت کلمه]] [[دعوت]] می‌کرد.
روزی معاویه به [[عقیل]] گفت: یا ابا یزید هیچ حاجتی داری تا روا کنم؟ گفت: کنیزی بر من عرضه کرده‌اند که دوست دارم او را بگیرم و او را از چهل هزار در هم کمتر نمی‌دهند. معاویه گفت: کنیزی چنین گران‌بها برای چه؟ کنیزی بگیر به پنجاه درهم، تو [[نابینایی]] [[زشت]] و [[زیبا]] در نزد تو یکسان است. گفت: نه! چنین نیست! می‌خواهم اصیل و با نژاد باشد تا از او [[فرزندی]] برومند داشته باشم که هر گاه بر تو [[خشم]] گیرد سر تو را با [[شمشیر]] بردارد. معاویه خندید و گفت: [[مزاح]] کردم! بهای [[کنیز]] را به او داد. عقیل با او [[ازدواج]] کرد و مسلم متولد شد. چون عقیل از [[دنیا]] رفت مسلم [[دوازده]] ساله بود<ref>جامع الدرر، ج۲، ص۲۶۲.</ref>.
روزی [[امیرالمؤمنین]] به [[پیامبر]] عرض کرد ای [[پیامبر خدا]] آیا عقیل را [[دوست]] داری؟ [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمودند: آری به [[خدا]] قسم او را دوست دارم یکی به خاطر خودش و دیگری به خاطر پدرش [[ابوطالب]] که او را نیز بسیار دوست می‌دارم، به [[درستی]] که فرزندش در [[دوستی]] فرزند تو کشته می‌شود، پس در [[غم]] و [[اندوه]] او «[[مسلم بن عقیل]]» اشک‌ها بر دیدگان [[مؤمنان]] جاری خواهد شد و [[فرشتگان مقرب]] بر او [[درود]] خواهند فرستاد، پس پیامبر اکرم آنقدر گریستند تا آن‌که اشک‌هایشان بر روی سینه مبارکشان روان گردید، آنگاه فرمودند به خدا [[شکایت]] خواهم کرد از آن وقایعی که پس از من به سر [[خاندان]] و [[اهل]] بیتم می‌آورند<ref>معجم الرجال، ج۱۲، ص۱۷۵؛ امالی شیخ صدوق، ص۱۲۹.</ref>.
[[کوفیان]] دسته دسته به [[زیارت]] مسلم می‌آمدند و پس از خوش‌آمد گفتن، [[بیعت]] می‌نمودند. [[بیعت کنندگان]] با مسلم را از ۱۲ تا ۳۰ هزار نوشته‌اند.
[[مسلم بن عقیل]] [[سفیر]] [[شجاع]] و کاردان [[سیدالشهداء]] در [[کوفه]] بر اوضاع مسلط شد و از [[ضعف]] [[فرماندار کوفه]]، [[نعمان بن بشیر]] که فردی [[محتاط]] و [[عافیت‌طلب]] بود استفاده کرد و [[شیعیان امیرالمؤمنین]] را دور خود جمع کرد و با قرائت [[نامه]] سیدالشهداء همه را به [[وفاق ملی]] [[دعوت]] نمود و خود محوریت آن [[اتحاد]] و [[یکپارچگی]] را به عهده گرفت. [[سازماندهی]] [[مردم]]، جمع‌آوری و تهیه [[سلاح]]، بررسی کیفیت اقبال و یا عدم اقبال مردم به دعوت سیدالشهداء [[میزان]] [[نفرت]] و فاصله‌گیری مردم از [[رژیم]] [[امویان]] از محورهایی بود که مسلم بن عقیل در طول ۴۷ [[روز]] به مداقه آن پرداخت.
ولی در بین [[مردم کوفه]] جیره‌خواران وابسته‌ای بودند که چون حیاتشان را در بقای [[حکومت ظلم]] می‌دیدند و [[رفاه]] [[دنیایی]] خود را جز با [[حاکمیت یزید]] [[مشاهده]] نمی‌کردند و لذا به یزید نامه نوشتند و اوضاع کوفه و حضور مسلم و استقبال مردم از ایشان و [[تنفر]] مردم از [[حکومت]] را برای [[شام]] نگاشتند و از یزید به‌طور جد تقاضا کردند تا نسبت به کوفه تصمیم بگیرد.
[[نعمان بن ربیعه]] «بعضی گفته‌اند» [[عبدالله بن مسلم]] برای [[یزید بن معاویه]] نوشت: اما بعد؛ مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و [[شیعیان]] با وی برای [[حسین بن علی]] بیعت نموده‌اند، اگر به کوفه احتیاجی داری مردی [[قوی]] را بفرست تا امر تو را [[اجرا]] و نظیر خودت با دشمنت [[رفتار]] نماید؛ زیرا نعمان بن بشیر شخصی است [[ضعیف]]، یا اینکه خود را ضعیف نشان می‌دهد.
بعد از عبدالله بن مسلم، [[عماره بن عقبه]] نامه‌ای نظیر نامه عبدالله برای یزید نوشت. سپس [[عمر بن سعد]] هم که از [[دنیاطلبان]] [[دورو]] و [[بی‌ایمان]] بود، چگونگی اوضاع را برای یزید نوشته و ابراز حسن [[خدمت]] نمود. همچنین [[عماره بن عقبه]] از جیره‌خواران معاویه خاطر یزید را به [[نامه]] خود مستحضر داشته و نامه‌های پیاپی از [[منافقین]] [[کوفه]] به یزید رسید<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۶؛ مقتل الحسین، مقرم، ص۲۴۷؛ طبری، ج۶، ص۹۹.</ref>.
یزید با [[مشاور مسیحی]] خود [[سرجون]] در این باب به [[مشورت]] نشست. سرجون گفت: «علیک بعبیدالله بن زیاد» یزید گفت: عبیدالله فایده‌ای ندارد. سرجون گفت: اگر معاویه زنده بود و به تو می‌گفت: عبیدالله را به جای او [[منصوب]] کن، آیا تو می‌پذیرفتی؟ یزید گفت: آری. سرجون نامه‌ای را از جیب خود بیرون آورد و گفت: این [[فرمان]] معاویه است که آن را با دست خود مهر کرده {{عربی|هذا عهد معاوية إليه بخاتمه}} و من چون می‌دانستم که او را [[دوست]] نمی‌داری لذا تو را از آن باخبر نکردم. ولی اکنون که زمینه مساعد است همین فرمان را برای او تنفیذ کن و نعمان را [[عزل]] نما.
یزید بی‌درنگ نامه‌ای به [[ابن زیاد]] نوشت و ضمن [[ستایش]] او [[فرمانداری کوفه]] را برای سرکوبی [[نهضت امام]] در آن سامان برایش نوشت و با [[حفظ]] سمت هم [[بصره]] و هم کوفه به او واگذار شد و در پایان دستور داد به سوی کوفه [[حرکت]] کن و از مسلم بخواه که یا [[بیعت]] کند وگر نه او را به [[قتل]] رسانده و یا با [[خواری]] او را [[تبعید]] نما<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۷.</ref>.
این‌گونه اقدامات منافقین در کوفه زمینه را برای [[تسلط]] ابن زیاد و سرانجام کودتای خونین فراهم کرد و اوضاع کوفه که می‌رفت تا زمینه استقرار [[حکومت امام]] [[سیدالشهداء]] را فراهم کند با یک تراژدی دردناک مواجه و با [[شهادت مسلم]] روبه‌رو شد.
چون یزید از [[خروج امام حسین]]{{ع}} از [[مکه]] به سوی [[عراق]] باخبر شد، روزی صبح هنگام دستور داد [[اعلان]] کنند تا [[مردم]] در [[مسجد]] جمع شوند و بزرگان [[شهر]] نیز حاضر گردند. آنگاه خود بر فراز [[منبر]] رفته و چنین گفت: هان ای مردم [[شام]]! ما [[پیشوایان دینی]] به [[حکم]] [[وظیفه]] و محبتی که نسبت به شما داریم بر خود فرض می‌دانیم که شما را در جریان امور قرار دهیم و اکنون باید بدانید که به زودی میان ما و [[مردم عراق]] نزاعی واقع خواهد شد؛ زیرا دیشب و پریشب در [[خواب]] دیدم که میان من و [[اهل عراق]] جویی از [[خون]] جاری بود و خواستم از آن عبور کنم نتوانستم، تا اینکه [[عبیدالله بن زیاد]] از آن جوی عبور نمود و من او را می‌نگریستم. بزرگان و حاضران در مجلس همه متفقا گفتند: ای [[امیر]] همه [[مطیع]] [[اوامر]] و [[فرمان]] تو بوده و کمر بسته آماده انجام هر خدمتی می‌باشیم.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۱۲۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۳۸۶

ویرایش