شب عاشورا: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۲٬۶۸۲ بایت اضافه‌شده ،  ۱۷ اکتبر
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۱۸۲: خط ۱۸۲:
عباس{{ع}} و برادرانش گفتند: به ما چه کار داری؟ شمر گفت: «{{عربی|يا بني اختي انتم آمنون...}}، ای خواهرزاده‌هایم شما در [[امان]] هستید، خود را همراه برادرتان حسین به کشتن ندهید و به اطاعت [[امیر مؤمنان]] [[یزید بن معاویه]] در آیید» [[حضرت عباس]]{{ع}} به او چنین پاسخ داد:
عباس{{ع}} و برادرانش گفتند: به ما چه کار داری؟ شمر گفت: «{{عربی|يا بني اختي انتم آمنون...}}، ای خواهرزاده‌هایم شما در [[امان]] هستید، خود را همراه برادرتان حسین به کشتن ندهید و به اطاعت [[امیر مؤمنان]] [[یزید بن معاویه]] در آیید» [[حضرت عباس]]{{ع}} به او چنین پاسخ داد:
{{عربی|تبت يداك و لعن ما جئت به من امانك يا عدو الله، أتأمرنا ان نترك اخانا و سيدنا الحسين بن فاطمة و ندخل في طاعة اللعناء اولاد اللعناء}}؛ دست‌هایت بریده باد! و بر آنچه از [[امان]] را آورده‌ای [[لعنت]] باد بر تو ای [[دشمن خدا]]، آیا به ما امر می‌کنی برادرمان و آقایمان حسین{{ع}} پسر [[فاطمه]]{{س}} را رها کنیم و پیرو ملعون‌ها و [[ملعون]] زادگان شویم؟ [[شمر]] در حالی که [[خشمگین]] و سرافکنده بود، به سوی لشکرش بازگشت<ref>لهوف، ص۸۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۲۲.</ref>
{{عربی|تبت يداك و لعن ما جئت به من امانك يا عدو الله، أتأمرنا ان نترك اخانا و سيدنا الحسين بن فاطمة و ندخل في طاعة اللعناء اولاد اللعناء}}؛ دست‌هایت بریده باد! و بر آنچه از [[امان]] را آورده‌ای [[لعنت]] باد بر تو ای [[دشمن خدا]]، آیا به ما امر می‌کنی برادرمان و آقایمان حسین{{ع}} پسر [[فاطمه]]{{س}} را رها کنیم و پیرو ملعون‌ها و [[ملعون]] زادگان شویم؟ [[شمر]] در حالی که [[خشمگین]] و سرافکنده بود، به سوی لشکرش بازگشت<ref>لهوف، ص۸۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۲۲.</ref>
==[[تشنگی اهل حرم]]==
[[شب عاشورا]] غم‌بارترین شبی است که فردای سخت و تلخ خود را حکایت می‌کند، شبی است که مردان نگران فردای [[زنان]] و [[کودکان]] در [[ضجه]] [[عطش]] و [[تشنگی]] خود به دنبال بزرگ‌ترها و همه با هم به دنبال تقدیر محتوم [[الهی]].
شاید آنچه که [[قلب]] مردان کاروان [[عشق]] را چنگ می‌زد و [[وقار]] و [[آرامش]] شب عاشورای به یاد ماندنی آنها را به دلواپسی می‌کشاند، [[رنج]] تشنگی کودکان [[معصوم]] و بی‌گناهی بود که در ناجوانمردانه‌ترین تصمیم [[دشمن]] به [[اشک]] نشستند و فریاد [[العطش]] آنها حتی [[عبادت]] نیمه شب مردان را متأثر کرده بود و هیچ چاره و تدبیری رخ نشان نمی‌داد.
[[علی بن طعان محاربی]] از [[سپاهیان]] حرا است می‌گوید: با [[حر]] بودم با آخرین دسته از [[یاران]] وی که به [[اردوگاه حسین]]{{ع}} در [[منزل شراف]] رسیدم. «قبل از ورود به [[کربلا]]» چون حسین{{ع}} دید که من و اسبم تشنه‌ایم، گفت: برادرزاده شتر حامل مشک‌ها را بخوابان {{عربی|يابن اخي انخ الراوية}} گوید: من شتر را خوابانیدم! فرمود: از [[مشک]] آب بنوش، چون خواستم بنوشم آب از مشک بیرون می‌ریخت و من [[سیراب]] نمی‌شدم. [[سیدالشهدا]] گفت: مشک را بپیچ! گوید من نمی‌دانستم چه کنم! حسین{{ع}} خود تشریف آورد و مشک را کج کرد و من آب نوشیدم و اسبم را هم آب داد<ref>طبری، ج۴، ص۲۹۹۰.</ref>.
همین [[مردم]] امروز آب را بر حسین{{ع}} و اطفالش بسته‌اند! [[لقمه حرام]] [[حکومت]] آن چنان حمیت‌ها و شرافت‌ها و [[انسانیت]] را محو کرده که آب دادن حسین را در ده [[روز]] قبل فراموش کردند.
مرحوم صدر قزوینی نقل می‌کند: [[سکینه دختر امام حسین]]{{ع}} فرمود: عصر روز [[نهم محرم]] آب از [[حرم]] نایاب شد و ذخیره آب تمام شد، مشک‌ها خشکید و ما برای جرعه‌ای آب له له می‌زدیم! چون شب شد من با جمعی از [[دختران]] نزدیک بود [[روح]] از بدنمان مفارقت کند، با خود گفتم [[خدمت]] عمه‌ام [[زینب]] بروم عطش خود را برایش اظهار کنم و قسم بخورم که خیلی تشنه‌ام! شاید عمه‌ام آبی برای اطفال ذخیره کرده باشد من بگیرم! رفع [[تشنگی]] کنم، وقتی به در [[خیمه]] عمه‌ام رسیدم دیدم صدای گریه‌اش بلند است، نگاه کردم دیدم برادرم [[علی اصغر]] را بغل گرفته [[اشک]] می‌ریزد، عمه‌ام گاهی می‌نشیند و گاهی بر می‌خیزد، به برادرم علی اصغر نگاه کردم دیدم چنان مضطرب است مثل ماهی است که تازه از آب بیرون آورده باشند. عمه‌ام او را [[تسلی]] می‌داد و می‌فرمود: آرام آرام ای پسر [[برادر]]، مشکل با این تشنگی زنده بمانی.
من این حالت از عمه و علی اصغر را که دیدم تشنگی خود را فراموش کردم، در همان خیمه نشسته و زارزار [[گریه]] کردم. عمه‌ام متوجه من شد فرمود: کیستی؟ آیا سکینه‌ای؟ گفتم: آری عمه! من هم حالت برادر را دارم اما اظهار تشنگی نمی‌کنم، مبادا غمی بر [[غم]] تو بیفزاید! اما [[فکری]] درباره برادرم کن، می‌ترسم با این تشنگی بمیرد! [[زینب]] فرمود: عزیزم چه کنم؟ من عرض کردم: اگر مرا [[اجازه]] دهی بروم نزد زن‌های [[اصحاب]]، شاید آبی ذخیره داشته باشند برای علی اصغر بیاورم. عمه‌ام [[راضی]] نشد که من تنها نزد زنها بروم، خودش از جا برخاست و علی اصغر را بغل گرفته رو به خیمه اصحاب گذاشت و من هم به دنبال او، به در هر خیمه که رسیدیم زن‌های اصحاب را صدا می‌کرد و می‌فرمود: [[خواهر]] شما آب دارید قطره‌ای به این طفل بنوشانیم؟ [[زنان]] هم اشک ریختند و گفتند: به [[جان]] علی اصغر ما هم تشنه‌ایم و آب نداریم.
تمام خیمه‌ها را سر زدیم یک قطره آب در خیمه اصحاب نبود، [[مأیوس]] برگشتیم. من از عقب صدای پا شنیدم، دیدم قریب بیست طفل از پسر بچه و دختر بچه به دنبال ما راه افتاده‌اند به [[امید]] اینکه شاید ما آب به دست آوریم و به آنها هم بدهیم، اما همه آنها لرزان، همه پا برهنه و اشک‌ریزان، مثل جوجه پرکنده می‌لرزیدند، در این [[حال]] [[بریر]] از [[خیمه]] بیرون آمده بود چشمش بر آن [[کودکان]] پا برهنه افتاد که از [[تشنگی]] نزدیک به هلاکتند، حالش منقلب گشت و اشکش جاری شد [[اصحاب]] را صدا کرد، همه از خیمه‌ها بیرون ریختند به بریر گفتند چه می‌فرمایی، چه شده؟ بریر گفت: [[یاران]]! ما زنده باشیم و [[دختران]] [[فاطمه]] و علی از تشنگی بمیرند؟ فردا جواب [[خدا]] را چه می‌گویید؟ اصحاب با [[نگرانی]] گفتند: چه باید کرد؟ بریر گفت: هر یک از شما دست یکی از این بچه‌ها را بگیرد و کنار [[شریعه]] [[فرات]] ببرد، به هر نحو شده [[سیراب]] کند و برگرداند و اگر هم بنای [[جنگ]] شد می‌جنگیم.
[[یحیی بن سلیم]] گفت: بریر! صلاح نیست چون [[حفاظت]] شریعه را سخت گرفته‌اند، اگر درگیر شدیم این اطفال [[تشنه]] زیر دست و پا تلف می‌شوند. ما مشک‌ها را به دوش بگیریم، [[مسلح]] رو به شریعه می‌رویم اگر آب آوردیم فبها المراد اگر کشته شدیم فبها المطلوب {{عربی|صرنا فداء لبنات البتول}} همه ما فدای دختران علی و فاطمه شده‌ایم. چهار تن از اصحاب [[شجاع]] مشک‌ها به دوش [[حرکت]] کردند به آب رسیدند، [[نگهبانان]] ایست دادند! بریز گفت: نامم بریر است، تشنه بودیم آمدیم آب بخوریم! نگهبانان خبر را به [[فرمانده]] رساندند که بریر همدانی هم [[قبیله]] با توست، تشنه بوده آمده آب بخورد! فرمانده گفت: بگذارید بنوشد، چهار نفر با [[اطمینان]] وارد شریعه شدند، بریر به یاد [[لب‌های تشنه]] اطفال و یاران زارزار [[گریه]] کرد و به [[رفیق]] خود گفت: ای [[برادر]] این آب را می‌بینی چگونه روان است، اما جگرهای تشنه [[اولاد]] [[پیامبر]] به قطره‌ای از آن‌تر نمی‌گردد، به یاد اطفال تشنه [[حرم]] مشک‌های خود را پر کنید و [[عجله]] نمایید.
یکی از نگهبانان سخنان بریر را شنید و فریاد زد می‌خواهید آب ببرید برای این خارجی؟ به خدا قسم الان فرمانده را خبر می‌کنم! بریر التماس کرد فایده نداد. فرمانده را خبر کردند جمعی را برای [[دستگیری]] بریر و یارانش فرستاد، آنها محاصره شدند، گفتند یا آب درون مشک‌ها را بریزد یا خونتان را می‌ریزیم! [[بریر]] گفت: {{عربی|اراقة الدماء احب الى من اراقة الماء}} ریختن [[خون]] ما بهتر است از ریختن آب. وای بر شما ما هنوز طعم آب را نچشیده‌ایم! وقتی دیدیم [[اولاد رسول خدا]] جگرشان از [[تشنگی]] می‌سوزد آب را بر خود [[حرام]] کردیم، آب را برای [[کودکان]] می‌بریم. بعضی گفتند: بگذارید بخورند و ببرند، بعضی دیگر گفتند: نه! [[مخالفت]] با [[حکم]] [[امیر]] [[گناه کبیره]] است. مشک‌ها را بگیرید آبشان را خالی کنید!
بریر و یارانش یک [[مشک]] را پر کرده بودند، بریر مشک را در بغل گرفته بود و برای [[فرزندان رسول خدا]] [[غصه]] می‌خورد و می‌گفت: {{عربی|صد الله رحمته عن صدنا عنكن يا بنات فاطمة}} [[خداوند]] [[رحمت]] خود را [[سد]] کند از کسانی که میان ما و شما ای [[دختران]] [[فاطمه]] سد کردند و مانع شدند.
بریر به [[یاران]] گفت: من مشک را بر می‌دارم شما دور مرا بگیرید و نگذارید کسی به مشک ضرر برساند، در یک [[جنگ]] و [[گریز]] قدم به قدم مشک را به خیمه‌ها نزدیک می‌کردند، تیر و سنگ به سوی بریر می‌بارید، تیری به گردن وی اصابت کرد خون جاری شد، متوجه شد خون گردن اوست، بریر گفت: {{عربی|الحمد لله الذي جعل رقبتي فداء لقربتي}} [[شکر]] می‌کنم آن خدایی را که رگ گردن مرا فدای مشک آب کرد که [[خجالت]] از روی دختران کوچک نکشم! صدای بریر را [[اصحاب]] شنیدند به [[حمایت]] بریر به [[نگهبانان]] [[حمله]] کردند و بریر را [[نجات]] دادند، بریر مشک را آورد، فریاد زد ای خانم کوچک‌ها بیایید! بریر برای شما آب آورده! اطفال همدیگر را خبر دادند بریر آب آورده! سه‌ساله‌ها و چهارساله‌ها پای برهنه به سوی بریر دویدند، دور بریر جمع و هرکس می‌گفت من تشنه‌ترم، بریر مشک را به [[زمین]] گذاشت و خود به کناری رفت تا یکی از [[زن‌ها]] بیاید آب را تقسیم کند.
اطفال خود را روی [[مشک]] انداختند، یکی شکم خود را بر مشک می‌مالید، یکی زبان خود را به مشک می‌مالید، [[روایت]] است {{عربی|و رمين بانفسهن على القربة و منهن من تلصق فوادها عليها فلما كثر ازدحامهن و حركتهن عليه انفك الوكاء و اريق الماء}}؛ در اثر ازدحام بر سر مشک، بند مشک باز شد و [[آب‌ها]] ریخت و [[بریر]] از این واقعه سخت آزرده شد و بر سر و صورت می‌زد و متصل می‌گفت: {{متن حدیث|لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ}}.
مرحوم مقرم نقل می‌کند: [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: [[سیدالشهدا]]، [[علی اکبر]] را در [[روز]] هشتم [[محرم]] با ۳۰ سوار برای آوردن آب به خیمه‌ها به سوی [[دشمن]] فرستاد، آنان خود را به دریای دشمن زدند و از [[جنگ با دشمنان خدا]] استقبال کردند، خود را به [[شریعه]] [[فرات]] رساندند، مشک‌ها را از آب پر کردند و به خیمه‌ها بازگشتند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۲۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۱۸۵

ویرایش