سرگذشت زندگی امام سجاد در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۴۵: خط ۱۴۵:
امام سجاد{{ع}} در [[زمان]] حضور در شام با [[منهال بن عمرو]] [[ملاقات]] کرد، منهال عرض کرد: یابن رسول الله{{صل}} حالتان چگونه است؟ [[امام]] رو به او کرده‌ فرمودند: «ما چون [[بنی اسرائیل]] در میان [[قوم فرعون]] شده‌ایم که پسران آن را سر می‌بریدند و [[زنان]] آن را زنده نگاه می‌داشتند، [[عرب]] بر [[عجم]] [[افتخار]] می‌کند که محمد{{صل}} از آنان است و در میان عرب [[قریش]] بر سایر [[قبایل]] افتخار می‌کند که محمد{{صل}} از آنان است ولی ما که [[اهل بیت]] او هستیم کشته و [[اسیر]] شده‌ایم {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۸۵ به صورت مرسل، محمد بن سعد نیز در طبقات این‌روایت را به صورت مسند از منهال بن عمرو کوفی در کوفه (نه در شام) و با تفصیل بیشتری نقل می‌کند که این روایت مختصر آن است.</ref>.
امام سجاد{{ع}} در [[زمان]] حضور در شام با [[منهال بن عمرو]] [[ملاقات]] کرد، منهال عرض کرد: یابن رسول الله{{صل}} حالتان چگونه است؟ [[امام]] رو به او کرده‌ فرمودند: «ما چون [[بنی اسرائیل]] در میان [[قوم فرعون]] شده‌ایم که پسران آن را سر می‌بریدند و [[زنان]] آن را زنده نگاه می‌داشتند، [[عرب]] بر [[عجم]] [[افتخار]] می‌کند که محمد{{صل}} از آنان است و در میان عرب [[قریش]] بر سایر [[قبایل]] افتخار می‌کند که محمد{{صل}} از آنان است ولی ما که [[اهل بیت]] او هستیم کشته و [[اسیر]] شده‌ایم {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۸۵ به صورت مرسل، محمد بن سعد نیز در طبقات این‌روایت را به صورت مسند از منهال بن عمرو کوفی در کوفه (نه در شام) و با تفصیل بیشتری نقل می‌کند که این روایت مختصر آن است.</ref>.
در پایان، یزید از [[ترس]] [[فتنه]] و به‌هم خوردن اوضاع به [[نعمان بن بشیر]] [[فرمان]] داد تا زنان [[بیت]] [[رسالت]] و یادگارهای [[پیامبر]]{{صل}} را تا [[مدینه]] [[همراهی]] کرده و آنان را به [[وطن]] بازگرداند<ref>طبری، ج۲۵، ص۴۶؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲ و به نقل از این دو در وقعة الطف ابو مخنف، ص۲۵۶، ۲۶۶.</ref> [[ترس]] او به حدی بود که دستور داد برگرداندن [[اهل بیت]]{{عم}} را شبانه انجام دهند<ref>به نقل از تفسیر المطالب فی امالی ابی طالب، ص۹۳، و الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۶.</ref>.
در پایان، یزید از [[ترس]] [[فتنه]] و به‌هم خوردن اوضاع به [[نعمان بن بشیر]] [[فرمان]] داد تا زنان [[بیت]] [[رسالت]] و یادگارهای [[پیامبر]]{{صل}} را تا [[مدینه]] [[همراهی]] کرده و آنان را به [[وطن]] بازگرداند<ref>طبری، ج۲۵، ص۴۶؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲ و به نقل از این دو در وقعة الطف ابو مخنف، ص۲۵۶، ۲۶۶.</ref> [[ترس]] او به حدی بود که دستور داد برگرداندن [[اهل بیت]]{{عم}} را شبانه انجام دهند<ref>به نقل از تفسیر المطالب فی امالی ابی طالب، ص۹۳، و الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۶.</ref>.
==زندگانی [[امام زین العابدین]]{{ع}} در مدینه‌==
با ورود [[اسیران اهل بیت]]{{عم}} به [[کوفه]] بازتاب‌های [[قتل امام حسین]]{{ع}} آغاز شد و با اینکه [[ابن زیاد]] هرکس کوچک‌ترین مخالفتی با یزید داشت مورد [[تهدید]] و [[سرکوب]] قرار می‌داد در عین‌حال صداهای [[اعتراض]] بر ضد [[ظلم]] روزافزون دستگاه [[حاکم]] در [[حال]] برخاستن بود.
وقتی ابن زیاد بر [[منبر]]، یزید و [[بنی امیه]] را [[مدح]] کرده، [[امام حسین]]{{ع}} و [[اهل بیت]]{{عم}} [[رسالت]] را [[دشنام]] داد، [[عبدالله بن عفیف أزدی]] به‌پا خاست و فریاد برآورد: ای [[دشمن خدا]] همانا تو و پدرت و آنکه تو را به امارت [[منصوب]] کرده و پدرش [[دروغگو]] می‌باشید، ای [[پسر مرجانه]] [[فرزندان پیامبر]] را به [[قتل]] می‌رسانی و بر منبر در جایگاه [[صدیقین]] می‌نشینی؟!
ابن زیاد گفت: او را نزد من آورید، گارد [[محافظ ابن زیاد]] با او در آویختند [[عبدالله بن عفیف]] [[شعار]] [[قبیله]] «[[أزد]]» را با صدای بلند [[آواز]] داد، در این وقت هفتصد نفر از [[قبیله أزد]] جمع شده و او را از دست گارد ابن زیاد [[آزاد]] کردند ولی درهمان شب ابن زیاد افرادی را فرستاد تا او را از خانه‌اش بیرون کشیده، گردن زده و جسدش را به دار کشیدند<ref>ارشاد، ص۷۲، ح۱۱ و به نقل از آن در وقعه طف از ابو مخنف، ص۲۶۵، ۲۶۶.</ref>، اگرچه این برخورد به نفع ابن زیاد به‌پایان رسید ولی مقدمه‌ای برای اعتراض‌های بعدی بود.
در [[شام]] نیز اولین نشانه‌های [[خشم]] و آزردگی عمومی آشکار گشته و موجب این شده بود که یزید، ابن زیاد را برای قتل امام حسین{{ع}} به باد ملامت گیرد، اما شدیدترین عکس‌العمل در [[سرزمین حجاز]] به وقوع پیوست، در آغازین روزهای [[حکومت یزید]] [[عبدالله بن زبیر]] به [[مکه]] رفته و آنجا را برای [[مبارزه با یزید]] پایگاه خود قرار داد و از [[فاجعه کربلا]] چون ابزاری برای خورده‌گیری به [[نظام]] یزید استفاده نمود، او خطبه‌ای خواند و در آن عراقیان را به [[بی‌وفایی]] متهم کرد و [[امام سجاد]]{{ع}} را [[مدح]] نموده به [[تقوی]] و [[عبادت]] توصیف نمود.
در [[مدینه]] نیز [[امام زین العابدین]]{{ع}} هنگام بازگشت از [[سفر]] [[شام]] و [[عراق]] خطبه‌ای در میان [[مردم]] ایراد نمود، [[تاریخ‌نویسان]] آورده‌اند:
[[امام]] قبل از وارد شدن به [[شهر]] مردم را در خارج شهر جمع نموده و در میان آنان خطبه‌ای ایراد کردند:
[[سپاس]] خدایی را که [[پروردگار]] جهانیان، [[صاحب اختیار]] [[روز قیامت]] و پرورش‌دهنده همه خلایق است، همان خدایی که دور گردیده و در بلندای [[آسمان]] ارتفاع گرفته و چنان نزدیک گشته که [[شاهد]] نجوای [[بندگان]] نیز هست، او را بر مصیبت‌های بزرگ، فجایع [[روزگار]]، سوزش گزندگان، بلاهای گران و مصیبت‌های بزرگ، وحشتناک، ناگوار و کشنده سپاس می‌گذاریم.
ای [[قوم]]، [[خدای متعال]]- که او را سپاس باد- ما را به مصیبت‌های گران و شکاف عظیمی در [[اسلام]] [[مبتلا]] نموده است، [[ابا عبدالله الحسین]]{{ع}} کشته شد، [[زنان]] و فرزندانش [[اسیر]] گشتند و سرش را بر نوک نیزه شهر به شهر گرداندند، این مصیبتی است که بالاتر از آن مصیبتی نیست.
کدام‌یک از مردان شما پس از [[قتل]] او [[شادی]] خواهد کرد؟ یا کدام [[دل]] است که برایش محزون نشود؟ یا کدام چشم از میان شما است که [[اشک]] خود را نگاه دارد و از باریدن آن جلوگیری می‌کند، در حالی‌که [[هفت آسمان]] بر او گریستند، امواج [[دریاها]]، ارکان [[آسمان‌ها]]، نواحی [[زمین]]، شاخه‌های درختان، ماهیان و اعماق دریاها، [[ملائکه مقرب]] و همه [[اهل]] آسمان‌ها بر او گریسته‌اند.
ای مردم کدام دل است که از قتل او نشکند، کدام [[جان]] است که بر او نسوزد، یا اینکه کدام گوش است که خبر این رخنه بزرگی که در اسلام ایجاد شده است بشنود و از [[ناراحتی]] کر نشود؟!
ای مردم ما دور از شهر و [[دیار]] مطرود و رانده شدیم، گویا که از [[فرزندان]] ترک و کابل بودیم، در حالی‌که نه مرتکب [[جرم]] و جنایتی شده بودیم، نه کار نا شایستی از ما سر زده بود و نه در [[دین اسلام]] شکاف و رخنه‌ای ایجاد کرده بودیم، ما سمعنا بهذا فی آبائنا الأوّلین از [[پدران]] پیشین خود چنین [چیزی‌] نشنیده‌ایم، {{متن قرآن|إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ}}<ref>«این جز دروغ‌بافی نیست» سوره ص، آیه ۷.</ref> این [ادّعا] جز دروغ‌بافی نیست.
به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به همان اندازه که درباره نیکویی با ما سفارش کرده است درباره [[جنگ]] با ما سفارش کرده بود آنها نمی‌توانستند بیش از این مقدار [[ستم]] که به ما روا داشتند انجام دهند پس {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> از مصیبتی که بس بزرگ، دردناک، فجیع، خوردکننده، وحشتناک، تلخ و ناگوار است! ما در تمام این [[مصیبت‌ها]] و آنچه به ما رسیده است فقط [[اجر]] از خدا می‌خواهیم چراکه او عزیز و انتقام‌گیرنده است<ref>لهوف، ص۱۱۶؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۴۸- ۱۴۹.</ref>.
این [[سخنرانی]] با همه کوتاهی کاملا مجسم‌کننده همه [[واقعه کربلا]] و تأکید کننده مظلومیتی بود که [[اهل بیت]]{{عم}} با آن مواجه شدند چه از جهت [[قتل امام حسین]]{{ع}} و چه از جهت [[اسارت اهل بیت]]{{عم}} و چه از جهت هتک‌حرمت بعد از واقعه که همان بر سر نیزه کردن سرهای [[مقدس]] [[شهدا]] مخصوصا [[سر مقدس امام حسین]]{{ع}} و شهربه‌شهر گرداندن آن است.
[[امام سجاد]]{{ع}} در ادامه این [[خطابه]] با یک اشاره سریع، مؤثر و گویا آنچه اهل بیت{{عم}} متحمل آن شده بودند از [[اسارت]] و دوری از [[وطن]] و [[رفتار]] نامناسب و خوارکننده را توصیف نمود در حالی‌که آن [[خاندان وحی]] و [[معدن]] [[رسالت]]، [[پیشوایان]] [[اهل]] [[ایمان]] و درهای خیر و [[رحمت]] و [[هدایت]] بودند.
[[امام]]{{ع}} [[خطبه]] خود را باتوصیفی دقیق از جنایاتی که [[سپاهیان]] [[دستگاه اموی]] در [[حق اهل بیت]]{{عم}} مرتکب آن شده بودند به‌پایان بردند؛ چراکه اگر پیامبر اکرم{{صل}} به آنان دستور [[شکنجه]] و [[مثله کردن]] اهل بیت{{عم}} خود را داده بود بیش از اینکه کردند نمی‌توانستند انجام بدهند در حالی‌که [[پیامبر]] [[مردم]] را حتی از مثله کردن سگ هار [[نهی]] کرده، در عین‌حال آنان را به [[حفظ]] [[احترام]] [[اهل بیت]]{{عم}} خود توصیه کرده، احترام ایشان را با احترام خود برابر دانسته و جز [[دوستی]] [[نزدیکان]] خود [[مزد رسالت]] از آنان نخواسته بود در این‌صورت چگونه می‌توان کار آن [[مردم]] را توجیه کرد؟
[[امام سجاد]]{{ع}} در این [[خطبه]] سعی کرد تا [[مظلومیت اهل بیت]]{{عم}} را به مردم عرضه نماید تا [[روح]] [[قیام]] را در [[اهل]] [[مدینه]] [[بیدار]] کند و [[بیداری]] انقلابی آنان را ضد [[ظلم]] و [[دیکتاتوری]] [[اموی]] و [[سرکشی]] [[سفیانی]] برانگیزد.
در آن سال که [[والی مدینه]] [[ولید بن عتبة بن ابی سفیان]] بود مدینه اوضاع آرامی نداشت آشکارترین [[شاهد]] این وضع ناآرام سه بار [[تغییر]] [[والی]] در طی دو سال است یزید، [[ولید بن عتبه]] را از کار برکنار کرده و به‌جای او [[عثمان بن‌ محمد بن ابی سفیان]] را به امارت مدینه گمارد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۹، ۴۸۰.</ref>.
عثمان برای اینکه [[لیاقت]] خود را در اداره مدینه نشان دهد و نیز بتواند کمی [[دل]] بزرگان [[شهر]] را به دست آورد گروهی از [[فرزندان]] [[مهاجران]] و [[انصار]] را به [[دمشق]] فرستاد تا [[خلیفه]] [[جوان]] را از نزدیک بینند و از هدایای او بهره‌مند گردند ولی هیأت اعزامی در [[رفتار]] یزید چیزهایی دیدند که بسیار [[زشت]] بود.
آنان چون به مدینه بازگشتند آشکارا به شتم و بیان عیب‌های یزید پرداخته و گفتند: ما از نزد کسی می‌آییم که [[دین]] ندارد، شراب می‌نوشد، طنبور می‌نوازد، [[کنیزکان]] در نزد او می‌رقصند، سگ‌بازی می‌کند و حرامیان با او شب‌نشینی دارند، ما در اینجا اعلام می‌کنیم که او را از [[خلافت]] برکنار نمودیم.
[[عبدالله بن حنظله]] گفت: اگر من جز پسرانم [[یاوری]] نیابم خود با پسرانم به [[جهاد]] با او برخواهم خواست، یزید در این [[سفر]] مرا بزرگ داشت و هدایایی به من داد و من فقط به این‌جهت که برای [[جنگ]] با او تقویت شوم آن [[هدایا]] را قبول کردم.
مردم نیز یزید را از خلافت [[خلع]] کرده و با عبدالله بن [[حنظله غسیل الملائکه]] [[بیعت]] کردند تا یزید را از [[قدرت]] ساقط کند<ref>طبری، ج۵، ص۴۸۰ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۰۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۸۵.</ref>.
===[[قیام]] مدینه‌===
تنها دلیل [[آگاهی]] [[مردم مدینه]] از [[انحراف]] یزید، دوری او از [[اسلام]]، [[ستم]] و [[سرکشی]] او [[انتقاد]] هیأت اعزامی از [[مدینه]] نبود آنان ستم یزید و عمالش بر مملکت اسلام، [[سختگیری]] شدید ایشان و زیر پا گذاشتن غیر قابل توجیه‌ [[محرمات الهی]] توسط آنان را لمس کرده بودند، چگونه کسی می‌توانست [[قتل]] وحشتناک [[حسین بن علی]]{{ع}} [[ریحانه پیامبر]]، و [[سرور]] جوآنان [[بهشت]]، همچنین [[اسارت]] [[زن]] و [[فرزندان]] او را توجیه کند؟ یا شراب‌خواری علنی یزید با توجه به [[نص صریح]] [[خدا]] در [[قرآن]] بر [[حرمت]] آن چگونه قابل توجیه بود؟!
علاوه اینکه [[بنی امیه]] [[کینه]] شدیدی نسبت به [[انصار]] داشتند و در آشکار نمودن آن نیز هیچگاه تردیدی به خود راه نمی‌دادند از این‌رو [[اهل]] مدینه هم در [[اخراج]] [[حاکم]] [[منصوب]] از جانب یزید تردیدی به خود راه نداده و بنی امیه را به محاصره در آوردند، [[مروان بن حکم]] [[دشمن]] خونی [[آل پیامبر]]{{صل}} چون عرصه را تنگ دید به [[امام زین العابدین]]{{ع}} [[پناهنده]] شد و از ایشان [[امان]] خواست [[امام سجاد]]{{ع}} نیز با [[چشم‌پوشی]] از همه دشمنی‌هایی که او در مواقع مختلف مانند قضیه [[دفن]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} یا در تنگنا قرار دادن [[امام حسین]]{{ع}} برای [[بیعت با یزید]] مرتکب شده بود درخواست [[مروان]] را [[اجابت]] فرموده و به او امان دادند.
چون خبر [[قیام مدینه]] به [[گوش]] یزید رسید [[مسلم بن عقبه]] را به مدینه فرستاد تا قیام [[مردم]] این [[شهر]] را [[سرکوب]] کند شهری که شهر [[پیامبر خدا]] و محل [[نزول]] [[وحی الهی]] بود، او به مسلم بن عقبه در این [[مأموریت]] [[دستورات]] خاصی داد:
- سه نوبت آنان را به [[تسلیم]] فراخوان و اگر اجابت نکردند با آنان به [[جنگ]] بپرداز و در این‌صورت تا سه [[روز]] این شهر را بر [[سپاه]] خود [[مباح]] اعلام کن، در این سه [[روز]] هرچه در این [[شهر]] از [[مال]]، [[حیوان]]، [[سلاح]] و غذا یافت شود از آن [[سپاهیان]] است<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۳.</ref>.
او به مسلم دستور داد تا مجروحان و فراریان از [[اهل]] [[مدینه]] را نیز به [[قتل]] برسانند<ref>طبری، ج۵، ص۴۸۴ و به نقل از آن در الکامل.</ref>.
سپاه یزید به مدینه رسید، [[جنگ]] [[سختی]] در گرفت، اهل مدینه در جنگ [[دل]] به [[مرگ]] داده و تا پای [[جان]] جنگیده و اکثر آنان به [[شهادت]] رسیدند که در میان آنان [[عبدالله بن حنظلة]] و جمعی از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} نیز بودند، [[فرمانده سپاه]] دستور مولایش یزید را انجام داد و شهر را بر سپاه خود مباح کرد، سپاهیان به [[خانه‌ها]] [[هجوم]] آورده [[کودکان]]، [[زنان]] و [[پیران]] را یا از دم تیغ گذرانده و یا به [[اسارت]] در آوردند.
تاریخ‌نویس برجسته [[ابن کثیر]] می‌نویسد: [[مسلم بن عقبه]] (که [[مورخان]] پیش کسوت او را [[مسرف]] بن [[عقبه]] نامیده‌اند، پیر زشتکار [[جاهلی]] که [[خداوند]] رویش را [[زشت]] گرداند) سه روز [[شهر مدینه]] را به دستور یزید (که خدایش جزای خیر ندهد) بر سپاه خود مباح کرد، آنان بسیاری از اشراف و [[قرّاء]] مدینه را کشته و [[اموال]] بسیاری از آن شهر [[غارت]] کردند... زنی از اهل مدینه نزد [[ابن عقبه]] آمد و گفت: من [[کنیز]] توام و پسرم در میان [[اسیران]] است [او را [[آزاد]] کن‌]
مسلم گفت: پسر این [[زن]] را زود حاضر کنید، آنگاه او را گردن زد و گفت:
سرش را به مادرش بدهید، در جریان این [[اباحه]] سه‌روزه سپاهیان به زنان بسیاری نیز [[تجاوز]] نمودند تا جایی که گفته شده در آن روزها هزار زن بدون شوهر حامله شد.
مداینی از [[هشام بن حسان]] نقل می‌کند:
بعد از [[واقعه حره]] هزار زن بی‌شوهر از اهل مدینه وضع حمل کردند.
از [[زهری]] [[روایت]] شده: تعداد کشته‌شدگان روز [[حره]] از [[مردم]] سرشناس از [[مهاجران]] و [[انصار]] هفتصد نفر و از [[موالی]] که من آن را نمی‌شناختم از [[بنده]] و [[آزاد]] و دیگران ده هزار نفر بود<ref>البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۰؛ تاریخ الخلفا، ص۲۳۳، ولی طبری جریان اباحه سه روزه و غارت اموال و تجاوز به نوامیس را ذکر نکرده است، ج۵، ص۴۹۱ و ابن اثیر جزری نیز در کامل از او تبعیت کرده است.</ref>.
و [[روایت]] شده که [[سپاه شام]] وارد خانه‌ای در [[مدینه]] شدند که در آن جز زنی با طفلی خردسال نبود آنان از [[زن]] خواستند تا هرچه در [[خانه]] است برای [[غارت]] به آن نشان بدهد، زن گفت که [[مالی]] ندارد آن [[کودک]] را از دست او گرفتند و آنچنان سرش را به [[دیوار]] کوفتند که مغزش بر دیوار پخش شد<ref>تاریخ ابن عساکر، ج۱۰۷ ص۱۳؛ المحاسن و المساوی، ج۱، ص۱۰۴.</ref>.
پس از [[تصرف]] [[شهر]] برای [[مسلم بن عقبه]] تختی گذاشتند و [[اسیران]] [[اهل]] مدینه را به نزد وی آوردند، او از هرکدام از آنها این‌گونه [[طلب]] [[بیعت]] می‌نمود:
من بنده مملوک [[یزید بن معاویه]] هستم که او درباره من و [[خون]] و [[مال]] و [[خانواده]] من هرچه بخواهد می‌کند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۳ و ۴۹۵ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۷۰؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۲. در تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۱ آمده است مردان قریش را می‌آوردند و به آن می‌گفتند بیعت کن به این ترتیب که تو برده محض یزید هستی، او می‌گفت نه، در این‌صورت او را گردن می‌زدند.</ref>.
هرکس که از این نوع بیعت [[امتناع]] می‌کرد و حاضر به [[عبودیت]] یزید نشده خود را بنده [[خدای سبحان]] می‌دانست سرنوشتی جز [[مرگ]] نداشت<ref>الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۷۰.</ref>.
[[یزید بن عبدالله]] (نوه [[ام سلمه]] [[همسر گرامی پیامبر]]{{صل}}) و [[محمد بن حذیفه عدوی]] را به نزد او آوردند، او از آنان طلب بیعت کرد، آنان گفتند: ما طبق [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} با یزید بیعت می‌کنیم، مسلم گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] که‌ هرگز چنین بیعتی [[جان]] شما را [[نجات]] نخواهد داد و دستور داد تا گردن آن دو را زدند.
[[مروان بن حکم]] در آنجا حاضر بود، به مسلم گفت: [[سبحان الله]]! دو مرد از [[قریش]] آمده‌اند تا [[ایمان]] آورند و تو گردن آن را می‌زنی؟! مسلم با چوب‌دستی که به دست داشت بر پشت [[مروان]] زد و گفت: به خدا قسم که تو هم اگر [[کلامی]] مانند آنان به زبان آوری دیگر جز لحظه‌ای [[آسمان]] را نخواهی دید (یعنی کشته خواهی شد)<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۲ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۸.</ref>.
شخص دیگری را به نزد او آوردند گفت: من طبق [[سنت]] عمر [[بیعت]] می‌کنم، گفت: او را بکشید و او را کشتند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۳؛ الاخبار الطوال، ص۲۶۵.</ref>.
[[امام زین العابدین]] را نیز به نزد [[مسلم بن عقبه]] آوردند او نیز در [[حال]] [[غضب]] بود و از آن حضرت و پدرانش [[بیزاری]] می‌جست و [[دشنام]] می‌داد، اما ناگهان چون دید که [[امام]]{{ع}} به سمت او می‌آید اندامش به لرزه افتاد و برای امام از جا برخاست و او را در کنار خود نشانید و گفت: خواسته‌هایت را از من بخواه، [[امام سجاد]]{{ع}} به [[شفاعت]] درباره کسانی که برای [[اعدام]] می‌آوردند پرداخت و کسی را شفاعت نکرد مگر اینکه شفاعتش درباره او پذیرفته شد، و پس از مدتی امام از نزد وی بازگشت.
بعدا به امام{{ع}} عرض شد در آن [[زمان]] که نزد مسلم بودید لب‌هایتان [[حرکت]] می‌کرد زیر لب چه می‌گفتید؟ فرمود: این [[دعا]] را می‌خواندم: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا أَظْلَلْنَ، وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا أَقْلَلْنَ، رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، رَبَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ، وَ أَدْرَأُ بِكَ فِي نَحْرِهِ، اَسْأَلُكَ أَنْ تُؤْتِيَنِي خَيْرَهُ وَ تَكْفِيَنِي شَرَّهُ}}؛
خداوندا ای [[پروردگار]] آسمان‌های هفتگانه و آنچه که بر آن [[سایه]] انداخته‌اند، ای پروردگار زمین‌های هفتگانه و آنچه که بر خود حمل می‌کنند، ای خدای محمد{{صل}} و [[خاندان]] پاکش، من از [[شر]] او به تو [[پناه]] می‌برم، و با قدرتت شرش را در حلقومش بر می‌گردانم، از تو می‌خواهم که اگر خیری در او است به من بدهی و شرش را از من بازگردانی.
به مسلم نیز گفته شد: دیدیم که تو این [[جوان]] و پدرانش را [[دشنام]] می‌دادی ولی چون او را به نزد تو آوردند بزرگش داشتی؟ گفت: این کار را از روی [[اعتقاد قلبی]] نکردم بلکه چون او را دیدم دلم از دیدنش پر از [[ترس]] شد، بدین ترتیب [[امام زین العابدین]]{{ع}} با یزید [[بیعت]] نکرد، [[علی بن عبدالله بن عباس]] نیز به همین بهانه با یزید بیعت نکرد، او به دایی‌های خود از [[قبیله کنده]] [[پناهنده]] شد و آنان به [[حصین بن نمیر]] [[نماینده]] [[مسلم بن عقبه]] گفتند: خواهرزاده ما جز به مانند [[علی بن الحسین]]{{ع}} با یزید بیعت نخواهد کرد<ref>النظریة السیاسیة لدی الامام زین العابدین، محمود بغدادی، ص۲۷۳ (از انتشارات مجمع جهانی اهل بیت{{عم}}، چاپ اول، سال ۱۴۱۵ه).</ref>.
[[مورخان]] آورده‌اند که امام زین العابدین{{ع}} بعد از [[واقعه حرة]] [[سرپرستی]] چهارصد [[زن]] از خاندان [[عبد مناف]] را بر عهده گرفت و تا خروج [[سپاه]] مسلم بن عقبه مخارج آنان را تأمین می‌نمود<ref>کشف الغمة.</ref>.
و به طرق مختلف آمده: هنگامی که [[مسرف بن عقبه]] به [[مدینه]] رسید به دنبال امام زین العابدین{{ع}} فرستاد و چون [[امام]]{{ع}} به نزد او آمد او را بزرگ‌ داشت و به خود نزدیک کرد و گفت: [[امیر المؤمنین]] یزید مرا به نیکویی درباره تو سفارش کرده و گفته که [[حساب]] تو را از دیگران جدا کنم...<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۵۲.</ref>.
پرواضح است که اگر [[بیعت با یزید]] با شرط قبول [[بردگی]] و [[عبودیت]] بر [[امام سجاد]]{{ع}} عرضه می‌شد آن حضرت حتما آن را رد می‌کردند و این به معنی در غلطیدن آن حضرت در [[خون]] پاکش و این امر نیز به معنی دخول در مرحله جدیدی از [[مبارزات]] شدید در برابر [[اعمال]] سرکوبگرانه [[بنی امیه]] بود که رفته‌رفته پایه‌های دستگاه [[حاکم]] را [[متزلزل]] می‌نمود.
پس از پایان یافتن روزهای خونین [[مدینه]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[مسلم بن عقبه]] چنین گفت: خداوندا من پس از [[شهادت]] [[لا اله الا الله]] و شهادت به اینکه محمد [[بنده]] و فرستاده او است جز قتل‌عام مدینه عمل دیگری انجام نداده‌ام که آن را [[دوست]] داشته و در [[آخرت]] به آن [[امیدوار]] باشم<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۷ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۲۳.</ref>.
مسلم بن عقبه در آن [[روزگار]] بیش از نود سال داشته و با [[مرگ]] فاصله چندانی نداشت کمااینکه اندکی پس از جریان [[حرّه]] و قبل از رسیدن به [[مکه]] از [[دنیا]] رفت، او از کسانی بود که از [[اسلام]] جز پوسته ظاهری آن را [[درک]] نکرده و از [[ظواهر قرآن]] و [[احادیث]] برای توجیه زشتکاری‌های خود استفاده ابزاری می‌نمایند، او از [[دوستان]] [[مخلص]] [[معاویة بن ابی‌سفیان]] بوده و در [[جنگ صفین]] قسمتی از [[سپاه معاویه]] را در [[جنگ]] با [[خلیفه]] [[شرعی]] [[مسلمانان]] که [[امام]] [[امیر المؤمنین علی]] بن [[ابی طالب]]{{ع}} بود [[فرماندهی]] می‌کرد<ref>وقعة صفین، ص۲۰۶ و ۲۱۳؛ الاصابة، ج۳، ص۴۹۳- ۴۹۴.</ref>.
گویا او این [[حدیث شریف]] پیامبر اکرم{{صل}} را نشنیده بود که: هرکس اهل‌ مدینه را بترساند [[خدا]] او را بترساند و [[لعنت خدا]] و [[ملائکه]] و همه [[مردم]] بر او باد<ref>البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۳ این حدیث را از نسائی روایت کرده و مانند آن را احمد بن حنبل نیز روایت کرده است، در این موضوع احادیث دیگری نیز هست که برای دیدن آن می‌توان به کنز العمال، کتاب الفضائل حدیث ۳۴۸۸۶، وفاء الوفاء ۹۰ و سفینة البحار، ج۸، ص۳۸، ۳۹ به نقل از دعائم الاسلام مراجعه نمود.</ref>.
شاید هم این [[حدیث]] را شنیده بود اما چون می‌دید کسی که خود را [[خلیفه پیامبر]] می‌داند به خود [[جرأت]] داده که نوه [[پیامبر]]{{صل}} را به [[قتل]] رسانده و [[دختران پیامبر]]{{صل}} را به [[حال]] [[اسارت]] از شهری به [[شهر]] دیگر ببرد و کسی هم در برابرش زبان به [[اعتراض]] نگشاده دیگر [[مسلم بن عقبه]] برای [[تجاوز]] به [[شهر پیامبر]] از چه چیز باید می‌هراسید؟!
بعد از قتل‌عام [[مدینه]] و سرکوبی کامل [[نهضت]]، [[مسلم بن عقبه]] راهی [[مکه]] شد که در آن عبدالله بن زیبر [[قیام]] خود را علیه [[دستگاه اموی]] در آن شهر آشکار کرده بود، ولی [[اجل]] به مسلم بن عقبه [[امان]] رسیدن به مکه را نداد و در میان راه مرد. پس از او بنا به‌دستور یزید [[حصین بن نمیر]] [[فرماندهی سپاه]] [[اموی]] را بر عهده گرفت و چون به مکه رسید آن شهر را به محاصره در آورد و با منجنیق [[آتش]] به داخل شهر پرتاب کرد جوری که [[خانه کعبه]] به آتش کشیده شد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۸ و به نقل از آن در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴ از کلبی از ابی عوانه بن الحکم، سپس روایات دیگری از ابن عمر نقل می‌کند که در جهت مبرا کردن یزید پلید سعی کرده است آتش زدن کعبه را به اطرافیان ابن زبیر نسبت دهد.</ref>.
در همین [[زمان]] که مکه در [[محاصره]] [[سپاه اموی]] بود یزید به [[درک]] [[واصل]] شد و با [[مرگ]] او حصین بن نمیر [[فرمانده سپاه]] اموی که اکنون دیگر نمی‌دانست تحت [[ولایت]] چه‌کسی باید بجنگد نشست‌هایی با [[ابن زبیر]] برقرار کرد و اظهار داشت به شرط اینکه ابن زبیر با او به [[شام]] بیاید حاضر است [[بیعت]] با او را بپذیرد اما ابن زبیر نپذیرفت و سپاه اموی به شام بازگشت.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۸۹.</ref>.
===[[تفرقه]] در [[خاندان]] اموی‌===
یزید در [[ربیع الاول]] سال (۶۴ه) در سن سی و هشت سالگی در منطقه‌ای به نام [[حوارین]] مرد، کارنامه [[حکومت]] سه و اندی ساله‌اش که به چندین لکه ننگ‌آلوده بود بسته شد، جنایاتی چون کشتن فرزندزاده [[رسول خدا]]، [[اسیر]] کردن [[اهل بیت]]{{عم}} [[وحی]] و [[زنان]] [[خاندان رسالت]] و از سویی قتل‌عام مدینه و خراب کردن [[کعبه]] [[شریف]].
پس از [[مرگ یزید]] [[اهل شام]] با پسرش [[معاویة بن یزید]] [[بیعت]] کردند ولی [[حکومت]] او چندان به طول نینجامید و او پس از چهل [[روز]] [[کناره‌گیری]] خود را از حکومت اعلام کرد و پس از چندی نیز در شرایط [[سختی]] از [[دنیا]] رفت.
پس از [[مرگ]] وی [[فرمانروایی]] [[بنی امیه]] به دو دسته تقسیم شد، گروهی طرفدار فرمانروایی [[مروان بن حکم]] بودند که این گروه متشکل از [[قبایل یمنی]] به سرکردگی [[حسان]] کلبی بود که آنان را [[کلبی‌ها]] نیز می‌نامند و در برابر آنان، قیسی‌ها به [[رهبری]] [[ضحاک بن قیس فهری]] بودند که طرفدار [[خلافت]] [[ابن زبیر]] بودند.
از ابتدای خلافت کوتاه یزید [[کلبیان]] به تدریج اهرم‌های [[قدرت]] را در دست گرفتند و فشارهای شدیدی را به قیسیان وارد آوردند، این امر به حدی [[ضحاک بن قیس]] را تحت تأثیر قرار داد که پس از مرگ یزید با ابن زبیر (که از [[عرب عدنانی]] بود) بیعت کرد، در نهایت کلبیان و قیسیان در محلی به نام ([[مرج]] راهط) در شرق [[دمشق]] با هم به [[جنگ]] پرداختند که این جنگ به [[پیروزی]] کلبیان و خلافت مروان بن حکم منجر شد و پس از آن [[شام]] نسبتا آرام گرفت.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۹۷.</ref>.
===افزونی مخالفت‌ها با حکومت اموی‌===
[[عبدالله بن زبیر]] مبارزه‌ای را که پس از [[مرگ معاویه]] آغاز کرده بود گسترش داد. او [[اهل]] [[حجاز]] را به بیعت با خود به‌عنوان [[خلیفه]] [[مسلمانان]] فراخواند و [[اکثریت]] قریب به اتفاق ایشان به [[دعوت]] او پاسخ مثبت دادند.
[[عراق]] نیز [[شاهد]] تحرکات تازه‌ای علیه [[حکومت اموی]] بود، گویا آن [[مردم]] که ابتدا با نامه‌های فراوان [[امام حسین]] را به سوی خود دعوت کرده و در ابتدا نماینده‌اش [[مسلم بن عقیل]] را با [[روی خوش]] استقبال کردند، ولی پس از اندک زمانی هم او و هم حسین{{ع}} را به آن صورت شرم‌آور تنها گذاشتند، اکنون از گذشته ذلت‌بار خود پشیمان شده بودند، ولی آیا تمام کسانی که در عراق تحرکات ضد شامی داشتند از روی [[پشیمانی]] از [[واقعه کربلا]] به چنین کارهایی دست می‌زدند؟
هرگز، همه آنان که بعد از [[مرگ یزید]] به تحرک و [[قیام]] دست زدند [[درد]] [[دین]] نداشتند، بعضی از آن فقط درصدد [[شکست]] [[شام]] و برگرداندن مرکزیت [[حکومت]] به [[عراق]] بودند.
در هرحال هم [[دینداران]] و هم سیاست‌بازان [[مبارزه]] خود را با [[حکومت اموی]] آشکار کردند، ولی هیچ‌کدام از آنها به نتیجه قابل ذکری در راه [[سقوط]] حکومت اموی دست نیافتند<ref>زندگانی علی بن الحسین{{ع}}، ص۹۲.</ref> [[سلیمان بن صرد]] [[رهبر]] [[توابین]] کشته شد و بقیه [[سپاه]] او به [[کوفه]] بازگشت، در این ضمن [[مختار بن ابی عبیده ثقفی]] با [[شعار]] «[[یا لثارات الحسین]]» خروج کرد.
مختار پس از شکست [[قیام توابین]] شروع به [[آماده‌سازی]] [[شیعیان]] نمود، او به خوبی می‌دانست که هرتحرک [[شیعی]] برای [[موفقیت]] نیازمند وجود [[رهبری]] از [[خاندان رسالت]] است و هرقیامی ناچار باید به نام یکی از افراد این [[خاندان]] باشد و چه‌کسی سزاوارتر از [[علی بن الحسین]]{{ع}}؟ و اگر [[امام سجاد]]{{ع}} [[دعوت]] مختار را رد می‌کردند دیگر چاره‌ای جر رفتن به سراغ عموی امام سجاد{{ع}} یعنی محمد بن الحنفیه برایش باقی نمی‌ماند.
اینجا بود که مختار دو [[نامه]] هم‌زمان یکی به امام سجاد{{ع}} و یکی به محمد بن الحنفیه نوشت، امام سجاد{{ع}} به صورت آشکار هیچ‌گونه تأییدی در باره مختار انجام ندادند ولی [[رضایت]] [[قلبی]] خود را از کار مختار که همان [[خون‌خواهی]] پدر شهیدش [[امام حسین]]{{ع}} بود نشان دادند، اما [[محمد بن حنفیه]] عموی امام سجاد{{ع}} در جواب سؤال هیأت اعزامی از کوفه که از [[میزان]] [[مشروعیت]] پیوستن به مختار پرسیده بودند گفت: اما آنچه گفتید درباره این کسی که شما را به خون‌خواهی ما دعوت کرده است، به [[خدا]] که من [[آرزو]] دارم [[خداوند]] به وسیله هرکس که بخواهد [[انتقام]] ما را از دشمنانمان بستاند<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۲- ۱۴ به روایت ابی مخنف، ابن نمای حلی نیز در کتاب خود شرح الثأر از پدرش روایت کرده است که مختار به مردم گفت برخیزید و به نزد امام من و خود علی بن الحسین{{ع}} بروید هنگامی که آنان بر امام سجاد{{ع}} داخل شدند و گفتند که برای چه کاری آمدند آن حضرت رو به محمد بن حنفیه کرده فرمودند ای عمو اگر غلامی زنگی بر ما اهل بیت تعصب ورزد [و برای یاری ما قیام کند] یاری او بر مردم واجب است و من مسئولیت این کار را به تو واگذار می‌کنم تا آنچه را که صلاح می‌دانی انجام دهی، مردم پس از شنیدن این سخنان در حال خارج شدن از خانه امام سجاد به یکدیگر می‌گفتند زین العابدین{{ع}} و ابن حنفیه به ما اجازه دادند. این‌روایت از کتاب فوق در بحار الانوار، ج۴۵، ص۳۶۵ نقل‌شده است.</ref>.
افراد آن هیأت از این [[کلام]] فهمیدند که [[ابن حنفیه]] [[حرکت]] مختار را [[تأیید]] کرده است و اینگونه بود که مختار توانست بزرگان [[شیعه]] چون ابراهیم بن مالک‌ اشتر و... را به خود جذب نماید.
مختار سرهای بریده [[عبیدالله بن زیاد]] و [[عمر بن سعد]] را برای [[امام سجاد]]{{ع}} فرستاد آن حضرت [[سجده شکر]] نموده و فرمودند:
[[سپاس]] خداوندی را که [[انتقام]] مرا از دشمنانم گرفت و [[خداوند]] به مختار جزای خیر دهد<ref>رجال کشی، ص۱۲۷، ح۲۰۳ و به نقل از آن در المختار الثقفی، ص۱۲۴.</ref>.
[[یعقوبی]] می‌نویسد: مختار سر آن [[خبیث]] (سر [[ابن زیاد]]) را برای امام سجاد{{ع}} فرستاد و به فرستاده خود دستور داد تا بعد از [[نماز ظهر]] هنگامی که غذا بر سر سفره آن حضرت گذاشته می‌شود، سر را در مقابل [[امام]]{{ع}} قرار دهد فرستاده مختار به درب [[خانه امام]] رسید [[مردم]] برای خوردن غذا بر امام داخل می‌شدند در این هنگام مرد صدایش را بلند کرد و فریاد زد: ای [[خاندان نبوت]]، ای [[معدن]] [[رسالت]] و محل فرود ملایک و جایگاه [[وحی]]، من پیک [[مختار بن ابی عبیده ثقفی]] هستم و سر عبیدالله بن زیاد را با خود آورده‌ام... دیگر در خانه‌های [[بنی هاشم]] [[زن]] علویه‌ای نماند که صدایش به ناله بلند نشد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۹ (چاپ بیروت).</ref>.
[[مورخان]] آورده‌اند: [[امام زین العابدین]]{{ع}} از زمانی که پدر بزرگوارش به [[شهادت]] رسیده بود در [[حال]] [[خنده]] دیده نشده بود مگر در روزی که سر [[پسر مرجانه]] را دید<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۹ (چاپ بیروت).</ref>.
بعضی از مورخان نیز گفته‌اند: چون [[امام سجاد]]{{ع}} سر آن [[طاغوت]] را دید فرمود:
«[[سبحان الله]]، فقط کسی به [[دنیا]] [[مغرور]] می‌شود که نعمتی از [[خدا]] در گردنش نباشد، هنگامی که [[سر ابا عبدالله]] را به نزد [[ابن زیاد]] آوردند او مشغول خوردن نهار بود»<ref>العقد الفرید، ج۵، ص۱۴۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۹۸.</ref>.
===سال‌های [[رنج]] و ناآرامی‌===
از [[سال ۶۶]] تا ۷۵ [[هجری قمری]] برای [[شام]]، [[حجاز]] و [[عراق]] سال‌های رنج و [[ناآرامی]] بود و در این مدت این سه منطقه روی [[آسایش]] و [[آرامش]] را ندیدند، حجاز [[شاهد]] [[هجوم]] [[سپاه]] [[عبد الملک مروان]] به [[مکه]] بود که به کشته شدن [[عبدالله بن زبیر]] انجامید ولی سهم عراق از این [[نابسامانی]] بیشتر بود، البته می‌توان به [[جرأت]] گفت که آنچه بر سر [[مردم عراق]] آمد نتیجه طبیعی [[نفرین امام]] حسین{{ع}} [[سبط پیامبر]]{{صل}} بود آنجا که در [[ظهر عاشورا]] دست به [[دعا]] برداشت و به درگاه خدا عرضه داشت:
خداوندا [[باران]] آسمانت را از ایشان بدار و قحطسالی همچون قحطی [[زمان]] یوسف بر ایشان بفرست و فرزند [[قبیله ثقیف]] را بر آنان مسلط فرما تا جام‌های تلخ را به آنان بنوشاند چراکه ایشان ما را [[تکذیب]] نموده و وانهادند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۱ و به نقل از آن در وقعة الطف، ص۲۵۴ و نزدیک به این مضمون در ارشاد، ج۲، ص۱۱۰، ۱۱۱ که در عبارت ارشاد سنین کسنی یوسف و غلام ثقیف نیست.</ref>.
و [[خداوند]] از مردم عراق که [[امام حسین]]{{ع}} را تکذیب کرده و از [[یاری]] او روی‌گردان شده بودند به دست مردی [[خشن]] و [[مستبد]] که همان [[حجاج بن یوسف ثقفی]] باشد [[انتقام]] [[سختی]] کشید، مردی که هیچگاه از [[خونریزی]] [[سیر]] نشد و به کارهایی دست یازید که دیگری را یارای انجام آن نبود<ref>حیات الحیوان، ج۱، ص۱۶۷.</ref>.
حجاج زندان‌هایی داشت که هیچ‌گونه حفاظی در برابر سرما و [[گرما]] نداشته، به شدیدترین و قساوت‌بارترین وجه در آن [[شکنجه]] می‌شدند، آنان گونه‌ای از نی را شکاف داده و به دستان [[زندانی]] می‌بستند که با کشیده شدن آن‌ تیزی نی دستان وی را مجروح می‌ساخت.
[[مورخان]] آورده‌اند که پنجاه هزار مرد و سی هزار [[زن]] که شانزده هزار تن از آن [[زنان]] برهنه نیز بودند در زندان‌های حجاج دار فانی را [[وداع]] کردند. در زندان‌های حجاج زنان و مردان در یک مکان نگاه داشته می‌شدند<ref>حیات الحیوان، ج۱، ص۱۷۰.</ref> و در زندان‌های او تعداد سی و سه هزار زندانی شمارش شدند که به دلیل [[جرایم اقتصادی]] یا عادی زندانی نشده بودند<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۳۴۹.</ref>، او هنگام بازدید از [[زندان]] در پاسخ ناله‌های [[زندانیان]] می‌گفت: {{عربی|إِخْسَأُوا فِيهَا وَ لاَ تُكَلِّمُونِ}} که این بخشی از یک [[آیه قرآن]] است که خطاب [[خداوند]] به [[دوزخیان]] را بیان می‌کند که: «در آن ([[دوزخ]]) گم شوید و سخن مگویید»<ref>تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۱۲.</ref>.
حجاج [[زائران]] [[قبر]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} را مسخره می‌کرد و می‌گفت: [[خدا]] مرگشان دهد، آنها دور چند تکه چوب و یک مشت استخوان پوسیده می‌گردند، چرا دور [[قصر]] [[امیر المؤمنین]] [[عبد الملک]] [[طواف]] نمی‌کنند؟! آیا نمی‌دانند که [[جانشین]] هرکس بهتر از فرستاده او است؟!<ref>شرح نهج، ج۱۵، ص۲۴۲ به نقل از کتاب افتراق هاشم و عبد شمس اثر دباس، این‌روایت قبل از شرح نهج نیز در کامل مبرد، ج۱، ص۲۲۲، سنن ابی داود، ج۴، ص۲۰۹، ابدایة و النهایة، ج۹، ص۱۳۱، النصایح الکافیه ابن عقیل به نقل از جاحظ و رسائل جاحظ، ج۲، ص۱۶ نقل شده است.</ref>
[[عبد الملک بن مروان]] [[پیمان]] [[خلافت]] را بعد از خود برای پسرش ولید مستحکم ساخت و درباره نیکویی با حجاج بن یوسف [[ستمگر]] به ولید سفارش اکید نمود او به ولید گفت:
حجاج را در نظر داشته باش و او را گرامی دار چراکه او کسی است که این [[منبرها]] را برای شما مهیا ساخته و چون شمشیری بر سر [[دشمنان]] تو است، هرگز به [[بدگویی]] کسی درباره او گوش نکن چراکه تو به او محتاج‌تر هستی تا او نسبت به تو، هنگامی که من از [[دنیا]] رفتم [[مردم]] را به [[بیعت]] فراخوان و هرکس سر خود را به علامت [[امتناع]] بالا برد تو [[شمشیر]] خود را فرودآور...<ref>تاریخ الخلفاء، ص۲۲۰.</ref>.
این [[وصیت]] به خوبی نشان‌دهنده میل ذاتی [[عبد الملک مروان]] به سوی [[شر]] و [[زشتی]] است که تا واپسین لحظات [[حیات]] نیز دست از آن برنمی‌دارد، به هر [[حال]] [[مرگ]] [[عبد الملک]] در [[ماه شوال]] سال (۸۶ه) واقع شد<ref>البدایة و النهایة، ج۹، ص۶۸.</ref>.
از [[حسن بصری]] درباره عبد الملک پرسیدند گفت: چه بگویم درباره کسی که یکی از گناهانش حجاج بن یوسف است<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۹۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۱۰۱.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۷۲٬۸۳۱

ویرایش