←حدیث چهارم: {{متن حدیث|عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ}}
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
غالباً سندهای این راویان به حضرت [[اُم سلمه]] منتهی میشود. در برخی از سندها نیز به [[حضرت زهرا]]{{س}} و [[امام مجتبی]]{{ع}} منتهی میشود که این دو [[بزرگوار]] از [[پیامبر]]{{صل}} این حدیث را [[روایت]] میکنند. | غالباً سندهای این راویان به حضرت [[اُم سلمه]] منتهی میشود. در برخی از سندها نیز به [[حضرت زهرا]]{{س}} و [[امام مجتبی]]{{ع}} منتهی میشود که این دو [[بزرگوار]] از [[پیامبر]]{{صل}} این حدیث را [[روایت]] میکنند. | ||
==== متن چند حدیث ==== | |||
حاکم نیشابوری به سند خود از [[ابوسعید تیمی]]، و او از [[ابو ثابت]] - [[غلام ابوذر]] - روایت میکند که ابو ثابت گفت: | |||
{{عربی|كنت مع علي رضي الله عنه يوم الجمل، فلما رأيت عايشة واقفة دخلني بعض ما يدخل الناس، فكشف الله عني ذلك عند صلاة الظهر فقاتلت مع امير المؤمنين، فلما فرغ ذهبت إلى المدينة فأتيت أم سلمة فقلت: إني والله ما جئت أسأل طعاماً ولا شراباً ولكني مولى لأبي ذر فقالت مرحباً فقصصت عليها قصتي، فقالت أين كنت حين طارت القلوب مطائرها؟ قلت: إلى حيث كشف الله ذلك عني عند زوال الشمس، قال: أحسنت سمعت رسول الله{{صل}} يقول: {{متن حدیث|عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ}}}}؛ | {{عربی|كنت مع علي رضي الله عنه يوم الجمل، فلما رأيت عايشة واقفة دخلني بعض ما يدخل الناس، فكشف الله عني ذلك عند صلاة الظهر فقاتلت مع امير المؤمنين، فلما فرغ ذهبت إلى المدينة فأتيت أم سلمة فقلت: إني والله ما جئت أسأل طعاماً ولا شراباً ولكني مولى لأبي ذر فقالت مرحباً فقصصت عليها قصتي، فقالت أين كنت حين طارت القلوب مطائرها؟ قلت: إلى حيث كشف الله ذلك عني عند زوال الشمس، قال: أحسنت سمعت رسول الله{{صل}} يقول: {{متن حدیث|عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ}}}}؛ | ||
در [[روز]] [[واقعه جمل]] با علی{{ع}} بودم. در آن هنگام که [[عایشه]] ایستاده بود و نگاه من به او افتاد. شکی که در [[قلوب]] بعضی از [[مردم]] بود در من نیز به وجود آمد. آنگاه [[خداوند متعال]] این [[شک]] را به هنگام [[نماز ظهر]] از من برطرف نمود تا در رکاب [[امیرالمؤمنین]] به [[جنگ]] پرداختم. زمانی که جنگ تمام شد و به [[مدینه]] بازگشتم، به نزد [[أم سلمه]] رفتم و گفتم: [[سوگند]] به [[خدا]]، به [[درستی]] که من برای آب و غذا به اینجا نیامدم؛ چراکه من [[غلام ابوذر]] هستم. [[ام سلمه]] گفت: آفرین. سپس داستان جَمَل و آن [[شک]] را تعریف کردم. ام سلمه گفت: از کجا به [[حق]] رسیدی در آن وقتی که قلبها در کشاکش تردید به سر میبرد؟ | در [[روز]] [[واقعه جمل]] با علی{{ع}} بودم. در آن هنگام که [[عایشه]] ایستاده بود و نگاه من به او افتاد. شکی که در [[قلوب]] بعضی از [[مردم]] بود در من نیز به وجود آمد. آنگاه [[خداوند متعال]] این [[شک]] را به هنگام [[نماز ظهر]] از من برطرف نمود تا در رکاب [[امیرالمؤمنین]] به [[جنگ]] پرداختم. زمانی که جنگ تمام شد و به [[مدینه]] بازگشتم، به نزد [[أم سلمه]] رفتم و گفتم: [[سوگند]] به [[خدا]]، به [[درستی]] که من برای آب و غذا به اینجا نیامدم؛ چراکه من [[غلام ابوذر]] هستم. [[ام سلمه]] گفت: آفرین. سپس داستان جَمَل و آن [[شک]] را تعریف کردم. ام سلمه گفت: از کجا به [[حق]] رسیدی در آن وقتی که قلبها در کشاکش تردید به سر میبرد؟ |