بدون خلاصۀ ویرایش
(←پانویس) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==[[بردباری]] و گذشت== | == [[بردباری]] و گذشت == | ||
[[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، به بردباری فوق العادهای معروف بود و بزرگترین دلیل بر آن، [[صبر]] و [[شکیبایی]] آن | [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، به بردباری فوق العادهای معروف بود و بزرگترین دلیل بر آن، [[صبر]] و [[شکیبایی]] آن بزرگوار بر پیآمدهای صلحش با معاویه بود که همواره با پدر ارجمندش [[امیر مؤمنان]]{{ع}} در [[کشمکش]] و طی آن به ناحق بر مسند حکومت تکیه زده بود. [[امام حسن]]{{ع}} پس از ماجرای [[صلح]]، از ناحیه بهترین یاورانش آماج انواع سرزنشها قرار گرفت و با گذشت و بردباری با آنان روبرو گردید و در [[راه خدا]] انواع [[جور]] و جفا از آنان دید ولی برای [[رضای خدا]] آنها را تحمل نمود. | ||
نقل شده روزی [[مروان حکم]] برای [[مردم]] در حضور امام مجتبی از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} یاد کرد و به وی [[ناسزا]] گفت، این خبر به [[امام حسین]]{{ع}} رسید و نزد [[مروان]] آمد و گفت: فرزند [[زن]] کبود چشم! تو به علی [[ناسزا]] میگویی؟! و سپس [[خدمت]] برادرش حسن رسید و عرضه داشت: | |||
[[امام مجتبی]]{{ع}} در پاسخ [[برادر]] فرمود: به فردی که مسلط بر اوضاع است و هرچه بخواهد میگوید و هرکار بخواهد انجام میدهد، چه بگویم؟ | نقل شده روزی [[مروان حکم]] برای [[مردم]] در حضور امام مجتبی از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} یاد کرد و به وی [[ناسزا]] گفت، این خبر به [[امام حسین]]{{ع}} رسید و نزد [[مروان]] آمد و گفت: فرزند [[زن]] کبود چشم! تو به علی [[ناسزا]] میگویی؟! و سپس [[خدمت]] برادرش حسن رسید و عرضه داشت: ([[برادر]]!) این [[انسان]] [[خبیث]] به پدرت [[دشنام]] میدهد و تو میشنوی و خاموش نشسته و به او اعتراض نمیکنی؟! [[امام مجتبی]]{{ع}} در پاسخ [[برادر]] فرمود: به فردی که مسلط بر اوضاع است و هرچه بخواهد میگوید و هرکار بخواهد انجام میدهد، چه بگویم؟ | ||
منقول است روزی [[مروان حکم]] امام مجتبی{{ع}} را دشنام داد وقتی سخنش پایان یافت [[امام حسن]]{{ع}} فرمود: | منقول است روزی [[مروان حکم]] امام مجتبی{{ع}} را دشنام داد وقتی سخنش پایان یافت [[امام حسن]]{{ع}} فرمود: | ||
اگر آنچه را گفتی راست است [[خداوند]] [[پاداش]] راستگوییات را بدهد، و اگر [[دروغ]] میگویی خداوند دروغت را [[کیفر]] دهد و [[کیفر الهی]] به مراتب سختتر از بازخواست من است. | اگر آنچه را گفتی راست است [[خداوند]] [[پاداش]] راستگوییات را بدهد، و اگر [[دروغ]] میگویی خداوند دروغت را [[کیفر]] دهد و [[کیفر الهی]] به مراتب سختتر از بازخواست من است. | ||
[[روایت]] شده روزی یکی از [[غلامان]] حضرت خیانتی انجام داد که سزاوار کیفر بود و حضرت دستور به [[تنبیه]] او داد. | [[روایت]] شده روزی یکی از [[غلامان]] حضرت خیانتی انجام داد که سزاوار کیفر بود و حضرت دستور به [[تنبیه]] او داد. | ||
[[غلام]] عرضه داشت. مولای من! [[قرآن]] میفرماید: {{متن قرآن|وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ}}<ref>«و در گذرندگان از مردماند» سوره آل عمران، آیه ۱۳۴.</ref>. | [[غلام]] عرضه داشت. مولای من! [[قرآن]] میفرماید: {{متن قرآن|وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ}}<ref>«و در گذرندگان از مردماند» سوره آل عمران، آیه ۱۳۴.</ref>. حضرت فرمود: «از تو گذشتم»، غلام عرض کرد: {{متن قرآن|وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ}}<ref>«و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۳۴.</ref>. [[امام]]{{ع}} در برابر خواسته غلام فرمود: «تو در [[راه خدا]] [[آزاد]] هستی و حقوقت را دو برابر قبل خواهم پرداخت»<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.</ref>. | ||
حضرت فرمود: «از تو | |||
غلام عرض کرد: {{متن قرآن|وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ}}<ref>«و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۳۴.</ref>. | مبرّد و ابن عایشه نقل کردهاند: مردی شامی حضرت را سواره دیدار کرد و به [[ناسزاگویی]] وی پرداخت. امام حسن{{ع}} او را پاسخ نداد و [[سکوت]] کرد وقتی ناسزاگویی آن مرد پایان یافت امام{{ع}} جلو آمد و بر او [[سلام]] کرد و لبخندی زد و فرمود: ای پیرمرد! تصور میکنم غریبه هستی و گویی امر بر تو مشتبه شده، اگر بخواهی از تو [[راضی]] باشیم، راضی خواهیم شد، اگر چیزی بخواهی میدهیم، اگر [[راهنمایی]] خواسته باشی راهنماییات میکنیم، اگر مرکبی خواستی سوارت میگردانیم، اگر گرسنهای، تو را [[سیر]] میگردانیم، اگر عریانی لباست میپوشانیم اگر [[نیازمندی]] بینیازت خواهیم گرداند، اگر رانده شدهای پناهت میدهیم، اگر نیازی داری آن را برآورده خواهیم ساخت، اگر بار و بنه سفرت را به [[منزل]] ما بیاوری و تا هنگام رفتن، مهمان باشی برایت مناسبتر است؛ زیرا ما از [[خانه]] وسیع و جاه و [[مال]] فراوانی برخورداریم». | ||
مرد با شنیدن سخنان حضرت به [[گریه]] افتاد و عرضه داشت: [[گواهی]] میدهم که شما [[جانشین خدا]] در [[زمین]] هستی و [[خداوند]] بهتر از هرکس میداند [[رسالت]] خویش را در چه خاندانی قرار دهد، تو و پدرت منفورترین [[آفریدگان]] [[خدا]] نزد من بودید، ولی اکنون محبوبترین آفریدگانش پیش من هستید<ref>العوالم، ص۱۲۱، به نقل از مناقب، ج۳، ص۱۸۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)| پیشوایان هدایت ج۴]]، ص ۴۵.</ref> | |||
== [[جود]] و بخشش == | |||
[[سخاوت]] واقعی این است که [[انسان]] [[بذل و بخشش]] را به انگیزه خیر و [[احسان]] را به انگیزه احسان انجام دهد و این صفت در [[برترین]] شکل و برجستهترین مفاهیم آن در وجود [[مبارک]] [[ابو محمد]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} تبلور داشت به همین دلیل به کریم [[اهل بیت]] [[لقب]] گرفت. | |||
[[امام]]{{ع}} | [[امام مجتبی]]{{ع}} تا آنجا برای مال و [[دارایی]] ارزشی قائل بود که گرسنهای را [[سیر]] کند یا عریانی را بپوشاند یا به فریاد محرومی برسد و یا با آن، بدهی فرد بدهکاری را بپردازد. حضرت برای [[پذیرایی]] از [[مهمانان]] خود، دیگهای بزرگی برای پختن غذا [[تدارک]] دیده بود و درباره آن بزرگوار گفتهاند: هیچگاه در پاسخ مستمندی «نه» نگفت. به امام مجتبی{{ع}} گفته شد: چرا هیچگاه [[فقیری]] را [[مأیوس]] برنمیگردانی؟ | ||
حضرت پاسخ داد: من خود، دست نیاز بر درگاه خدا دارم و به الطافش امیدوارم، به همین دلیل [[شرم]] دارم از اینکه خود [[فقیر]] باشم و فقیری را مأیوس برگردانم، [[خدای بزرگ]] مرا عادت داده که نعمتهای فراوانش را بر من ارزانی دارد و من نیز او را عادت دادهام نعمتهایش را به [[مردم]] ببخشم میترسم اگر از عادتم دست بردارم خداوند نیز عادتش را از من باز دارد و از نعمتهایش محرومم گرداند<ref>حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۳۱۶- ۳۱۷، به نقل از انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۹؛ طبقات کبری، ج۱، ص۲۳.</ref>. | |||
روزی بر [[غلام]] سیاهی گذارش افتاد که قرص نانی مقابل خود نهاده و لقمهای از آن را خود میخورد و لقمهای را پیش سگی که نزدش بود میافکند، [[امام]]{{ع}} سبب این کار را از او پرسید، [[غلام]] عرضه داشت: [[شرم]] دارم که خود غذا بخورم و به این حیوان غذا نخورانم. | |||
امام{{ع}} در این غلام صفت پسندیدهای دید از اینرو، علاقهمند شد وی را بر این کار پسندیدهاش، [[پاداش]] دهد لذا به او فرمود: همینجا باش تا نزدت بازگردم. حضرت نزد مولای وی آمد و غلام و [[باغی]] را که در آن کار میکرد از مولایش خریداری نمود و بدین وسیله غلام را [[آزاد]] و آن باغ را به ملکیت او درآورد<ref>البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۸.</ref>. | امام{{ع}} در این غلام صفت پسندیدهای دید از اینرو، علاقهمند شد وی را بر این کار پسندیدهاش، [[پاداش]] دهد لذا به او فرمود: همینجا باش تا نزدت بازگردم. حضرت نزد مولای وی آمد و غلام و [[باغی]] را که در آن کار میکرد از مولایش خریداری نمود و بدین وسیله غلام را [[آزاد]] و آن باغ را به ملکیت او درآورد<ref>البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۸.</ref>. | ||
ما [[تربیت]] یافتگان | [[روایت]] شده یکی از کنیزکان [[امام مجتبی]] دسته گلی به حضرت [[هدیه]] کرد، امام{{ع}} بدو فرمود: تو در [[راه خدا]] آزاد هستی. أنس او را به این کار نکوهش کرد، امام{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|أَدَّبَنَا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ: {{متن قرآن|وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا}}<ref>«و چون به شما درودی گفته شد، با درودی بهتر از آن پاسخ دهید» سوره نساء، آیه ۸۶.</ref> وَ كَانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا}}<ref>مناقب ابن شهرآشوب، ج۲، ص۲۳؛ حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۳۲۲ به نقل از خوارزمی.</ref>؛ ما [[تربیت]] یافتگان مکتب الهی هستیم، [[خداوند]] فرمود: هرگاه به شما [[تحیت]] گویند، پاسخ آن را بهتر از آن تحیت بدهید بنابراین، بهتر از دسته گلی که او هدیه کرد، [[آزادی]] اوست. | ||
از جمله [[فضایل]] بلند [[اخلاقی]] آن بزرگمرد این بود که هرگاه باغ و | |||
روزی [[بینوایی]] نزدش آمد و از تهیدستیاش | از جمله [[فضایل]] بلند [[اخلاقی]] آن بزرگمرد این بود که هرگاه باغ و بستانی از کسی خریداری میکرد و سپس فروشندهاش به [[فقر]] و [[تنگدستی]] دچار میشد، حضرت باغ را با پولش به وی برمیگرداند. روزی [[بینوایی]] نزدش آمد و از تهیدستیاش شکوه کرد، اتفاقا آن [[روز]] حضرت چیزی در [[اختیار]] نداشت و این امر بر او دشوار آمد و از برگرداندن او شرم داشت، رو به [[فقیر]] کرد و فرمود: تو را به موضوعی [[راهنمایی]] میکنم که از آن طریق نیازت برآورده شود، [[مرد]] بینوا عرضه داشت: فرزند [[رسول خدا]]! چه موضوعی؟ حضرت فرمود: دختر [[خلیفه]] از [[دنیا]] رفته و پدرش در [[غم]] او فوقالعاده [[اندوهگین]] است و از هیچکس تسلیت مناسبی نشنیده تو نزد خلیفه برو و با این کلمات به او تسلیت بگو وی نیاز تو را برآورده خواهد ساخت، عرضه داشت: آن کلمات را به من بیاموز تا آنها را به خاطر بسپارم. حضرت فرمود: به او بگو: {{متن حدیث|الحمد للّه الذي سترها بجلوسك على قبرها و لم يهتكها بجلوسها على قبرك}}؛ خدای را [[سپاس]] که دخترت را مستور داشت و تو بر قبرش نشستی و حرمتش را هتک نکرد که او بر مزار تو بنشیند. [[مرد]] [[فقیر]] این کلمات را به خاطر سپرد و نزد خلیفه آمد و با همان عبارات به او تسلیت گفت و بدین وسیله [[حزن]] و [[اندوه]] خلیفه برطرف شد و دستور داد به او جایزه دهند و سپس از او پرسید: این کلمات از خودت بود؟ گفت: خیر، از سخنان امام حسن{{ع}} خلیفه گفت: راست گفتی، آن حضرت خاستگاه سخن شیوا و [[فصیح]] است و سپس [[فرمان]] داد تا جایزه دیگری نیز به او بدهند<ref>نور الابصار، ص۱۳۵- ۱۳۶.</ref>. | ||
حضرت فرمود: دختر [[خلیفه]] از [[دنیا]] رفته و پدرش در [[غم]] او فوقالعاده [[اندوهگین]] است و از هیچکس | |||
حضرت فرمود: به او بگو: {{متن حدیث|الحمد للّه الذي سترها بجلوسك على قبرها و لم يهتكها بجلوسها على قبرك}}؛ خدای را [[سپاس]] که دخترت را مستور داشت و تو بر قبرش نشستی و حرمتش را هتک نکرد که او بر | [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} قبل از آنکه [[محرومان]] و بینوایان، نیاز خود را ابراز کنند و لب به [[ستایش]] وی بگشایند نیاز آنها را برطرف میساخت تا [[خواری]] و [[ذلّت]] [[پرسش]] بر آنان نمودار نشود<ref>نور الابصار، ص۳۲۵؛ حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۳۲۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)| پیشوایان هدایت ج۴]]، ص ۴۷.</ref> | ||
[[امام حسن مجتبی]]{{ع}} قبل از آنکه [[محرومان]] و بینوایان، نیاز خود را ابراز کنند و لب به [[ستایش]] وی بگشایند نیاز آنها را برطرف میساخت تا [[خواری]] و [[ذلّت]] [[پرسش]] بر آنان نمودار نشود<ref>نور الابصار، ص۳۲۵؛ حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۳۲۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، | |||
==[[فروتنی]] و پارسایی== | == [[فروتنی]] و پارسایی == | ||
[[تواضع]] و فروتنی، دلیل کمال و | [[تواضع]] و فروتنی، دلیل کمال و ارج و عظمت [[نفس آدمی]] تلقی شده و بر بزرگی و عظمت [[انسان]] میافزاید، [[امام حسن]]{{ع}} در [[اخلاق]] نکو و پسندیدهاش، از پدر و جدّ بزرگوارش [[پیروی]] میکرد و در این راستا [[تاریخ]]، موارد زیادی را ثبت نموده که به [[فضائل]] بلند [[اخلاقی]] آن حضرت اشاره دارد، از جمله: | ||
# روزی [[امام مجتبی]]{{ع}} سوار بر مرکب بر جمعی [[تهیدست]] گزارش افتاد که روی [[زمین]] نشسته و پارههای نانی پیش روی خود نهاده و میخوردند. وقتی چشمشان به امام مجتبی افتاد عرضه داشتند: فرزند [[رسول خدا]]! بفرمایید از غذای ما تناول کنید، حضرت از مرکب فرود آمد و فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ}}؛ [[خداوند]] [[متکبران]] را [[دوست]] ندارد و با آنان شروع به خوردن کرد تا همگی [[سیر]] شدند و به [[برکت]] [[وجود امام]]{{ع}} غذا همچنان باقی بود، سپس امام حسن{{ع}} آنان را به میهمانی خود فراخواند و از آنها [[پذیرایی]] نمود و [[لباس]] نو بر اندامشان پوشاند<ref>عوالم العلوم، ص۱۲۳ به نقل از مناقب، ج۳، ص۱۸۷.</ref>. | # روزی [[امام مجتبی]]{{ع}} سوار بر مرکب بر جمعی [[تهیدست]] گزارش افتاد که روی [[زمین]] نشسته و پارههای نانی پیش روی خود نهاده و میخوردند. وقتی چشمشان به امام مجتبی افتاد عرضه داشتند: فرزند [[رسول خدا]]! بفرمایید از غذای ما تناول کنید، حضرت از مرکب فرود آمد و فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ}}؛ [[خداوند]] [[متکبران]] را [[دوست]] ندارد و با آنان شروع به خوردن کرد تا همگی [[سیر]] شدند و به [[برکت]] [[وجود امام]]{{ع}} غذا همچنان باقی بود، سپس امام حسن{{ع}} آنان را به میهمانی خود فراخواند و از آنها [[پذیرایی]] نمود و [[لباس]] نو بر اندامشان پوشاند<ref>عوالم العلوم، ص۱۲۳ به نقل از مناقب، ج۳، ص۱۸۷.</ref>. | ||
# روزی بر جمعی از | # روزی بر جمعی از کودکان که مشغول [[غذا خوردن]] بودند، گذشت. حضرت را برای خوردن غذا همراه خود [[دعوت]] کردند. [[امام]]{{ع}} دعوت آنها را [[اجابت]] کرد و پس از غذا خوردن، آنان را به [[منزل]] خویش دعوت کرد و مورد [[بذل و بخشش]] خود قرار داد و فرمود: دست فراتر، از آنهاست زیرا آنان غیر از آنچه به من خوراندند چیزی در [[اختیار]] نداشتند ولی آنچه را ما بدانان دادیم، در اختیار داشتیم<ref>حیاة الامام الحسن، ج۱، ص۳۱۳ به نقل از صبان در حاشیه نور الابصار، ص۱۶۶.</ref>. | ||
[[امام مجتبی]]{{ع}} به یاد [[جهان]] [[آخرتی]] که [[خدا]] آن را برای [[بندگان]] [[پروا]] پیشهاش مهیا کرده بود، از [[لذایذ]] [[دنیوی]] و [[رزق]] و برق آن چشم پوشید. از جمله مواردی که نمودار [[زهد]] و [[پارسایی]] آن بزرگوار تلقی میشد میتوان بیرغبتی وی به [[خلافت]] را نام برد که برای [[رضای خدا]] از آن گذشت. زمانی اهمیت این [[از خودگذشتگی]] برای ما روشن میشود که ملاحظه کنیم تا چه پایه معاویه در پی رسیدن به تاج و تخت تلاش میکرد و برای دستیابی به [[قدرت]]، از کاربرد تمام شیوههای ضد [[اخلاقی]] فرونگذارد، در صورتی که میبینیم [[امام حسن]]{{ع}} تنها برای جلوگیری از [[خونریزی]] [[مسلمانان]]، از خلافت کناره میگیرد. | |||
از دیگر جلوههای زهد و پارسایی امام مجتبی{{ع}} ماجرای مدرک بن زیاد است. وی میگوید: روزی در باغ و بستان [[ابن عباس]] به سر میبردیم، ابن عباس به [[اتفاق]] امام حسن و [[امام حسین]]{{عم}} بدانجا آمدند و در آن باغ گشت و گذار کرده سپس بر لب جویباری نشستند. [[امام حسن]]{{ع}} به من فرمود: مدرک! غذایی هم برای خوردن داری؟ عرض کردم: آری؛ به سرعت رفتم و قرص نانی و مقداری نمک و دو دسته پیازچه خدمت حضرت آوردم و [[امام]] از آنها تناول کرد و سپس فرمود: مدرک! چه غذای مطبوعی بود؟ پس از آنکه امام غذا میل کرد برای آنان بهترین انواع غذا را آوردند، امام حسن{{ع}} رو به مدرک کرد و بدو [[فرمان]] داد [[غلامان]] را فراخواند و برایشان غذا بیاورد، مدرک آنان را صدا زد و از آن غذا خوردند و امام حتی لقمهای از آنها نخورد، مدرک به امام عرضه داشت: چرا شما از این غذا تناول نفرمودید؟ حضرت پاسخ داد: {{متن حدیث|إنّ ذاك الطعام احبّ عندي}}<ref>مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۲۱، چاپ دار الفکر.</ref>؛ غذایی را که قبلا برایم آوردی بیشتر [[دوست]] داشتم<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)| پیشوایان هدایت ج۴]]، ص ۵۰.</ref>. | |||
از دیگر جلوههای زهد و پارسایی امام مجتبی{{ع}} ماجرای | |||
== منابع == | == منابع == |