سیره سیاسی حضرت فاطمه: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۵۴: خط ۵۴:


=== درخواست [[اذان]] از [[بلال حبشی]] ===
=== درخواست [[اذان]] از [[بلال حبشی]] ===
پس از [[رحلت]] جانسوز [[پیامبر گرامی]] {{صل}} [[بلال]] به عنوان [[اعتراض]] از گفتن اذان خودداری کرد و گفت: «پس از [[رسول خدا]] {{صل}} هرگز برای کسی اذان نخواهم گفت»<ref>محمد بن علی بن حسین صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. وی به‌خاطر همین [[اعتراضات]] و [[بیعت نکردن]] با [[ابوبکر]] از [[مدینه]] به [[شام]] [[تبعید]] شد<ref>عباس قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۱۰۴.</ref>. در آنجا [[پیامبر]] {{صل}} را در [[عالم رؤیا]] دید که از او [[شکایت]] می‌کند؛ که چرا به [[زیارت]] من نمی‌آیی؟ وقتی بلال به مدینه رسید [[فاطمه]] {{س}} فرمود: «دوست دارم یک بار دیگر صدای بلال، [[مؤذن]] پدرم، را بشنوم». [[هدف]] [[فاطمه زهرا]] {{س}} زنده نگهداشتن یاد رسول خدا و بانگ بیدار باشی دیگر برای [[مردم مدینه]] بود. این خبر به بلال رسید. وی ندای اذان سر داد و گفت: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ}}؛ فاطمه {{س}} پدر بزرگوار و دوران زندگانی او را به یاد آورد و نتوانست از [[گریه]] خودداری کند. وقتی بلال به جمله {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}} رسید، [[زهرای مرضیه]] فریادی زد و نقش بر [[زمین]] شد و از هوش رفت. [[مردم]] با این [[گمان]] که فاطمه از دنیا رفته، رو به بلال کردند و گفتند: «اذان را قطع کن! [[دخت پیامبر]] از دنیا رفت» بلال اذان را قطع کرد. زهرا {{س}} که به هوش آمد، از بلال خواست اذانش را تمام کند. اما [[بلال]] گفت: «ای [[بانوی بانوان جهان]]! [[بیم]] آن دارم که اگر صدای اذانم را بشنوی، خود را هلاک سازی». ایشان بلال را از تمام کردن [[اذان]] معذور داشت<ref>عباس قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۱۰۴.</ref>.
پس از رحلت جانسوز [[پیامبر گرامی]] {{صل}} [[بلال]] به عنوان [[اعتراض]] از گفتن اذان خودداری کرد و گفت: «پس از [[رسول خدا]] {{صل}} هرگز برای کسی اذان نخواهم گفت»<ref>محمد بن علی بن حسین صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. وی به‌خاطر همین [[اعتراضات]] و بیعت نکردن با [[ابوبکر]] از [[مدینه]] به [[شام]] [[تبعید]] شد<ref>عباس قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۱۰۴.</ref>. در آنجا [[پیامبر]] {{صل}} را در عالم رؤیا دید که از او [[شکایت]] می‌کند؛ که چرا به [[زیارت]] من نمی‌آیی؟ وقتی بلال به مدینه رسید [[فاطمه]] {{س}} فرمود: «دوست دارم یک بار دیگر صدای بلال، [[مؤذن]] پدرم، را بشنوم». [[هدف]] [[فاطمه زهرا]] {{س}} زنده نگهداشتن یاد رسول خدا و بانگ بیدار باشی دیگر برای [[مردم مدینه]] بود. این خبر به بلال رسید. وی ندای اذان سر داد و گفت: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ}}؛ فاطمه {{س}} پدر بزرگوار و دوران زندگانی او را به یاد آورد و نتوانست از [[گریه]] خودداری کند. وقتی بلال به جمله {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}} رسید، [[زهرای مرضیه]] فریادی زد و نقش بر [[زمین]] شد و از هوش رفت. [[مردم]] با این [[گمان]] که فاطمه از دنیا رفته، رو به بلال کردند و گفتند: «اذان را قطع کن! [[دخت پیامبر]] از دنیا رفت» بلال اذان را قطع کرد. زهرا {{س}} که به هوش آمد، از بلال خواست اذانش را تمام کند. اما [[بلال]] گفت: «ای بانوی بانوان جهان! [[بیم]] آن دارم که اگر صدای اذانم را بشنوی، خود را هلاک سازی». ایشان بلال را از تمام کردن [[اذان]] معذور داشت<ref>عباس قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۱۰۴.</ref>.


[[مردم مدینه]] با شنیدن صدای [[اذان بلال]] [[حبشی]] به یاد ایام [[رسول خدا]] افتادند و پی در پی [[گریه]] می‌کردند و از [[حزن]] و [[اندوه]] به خود می‌پیچیدند ولی گویا فقط خوب [[گریستن]] را می‌دانستند و دیگر هیچ!!<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا (کتاب)|درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا]]، ص ۱۳۵.</ref>.
[[مردم مدینه]] با شنیدن صدای [[اذان بلال]] [[حبشی]] به یاد ایام [[رسول خدا]] افتادند و پی در پی [[گریه]] می‌کردند و از [[حزن]] و [[اندوه]] به خود می‌پیچیدند ولی گویا فقط خوب [[گریستن]] را می‌دانستند و دیگر هیچ!!<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا (کتاب)|درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا]]، ص ۱۳۵.</ref>.
۱۱۳٬۰۷۵

ویرایش