|
|
خط ۱۳: |
خط ۱۳: |
| حضرت بردبار و متین بود و در [[گشایش]] [[مشکلات]] دیگران پیشگام بود. سه بار برای [[خدا]] نیمی از [[دارایی]] خود را به [[فقیران]] بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده [[همسر]] حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در [[قبرستان بقیع]] مدفون گشت. | | حضرت بردبار و متین بود و در [[گشایش]] [[مشکلات]] دیگران پیشگام بود. سه بار برای [[خدا]] نیمی از [[دارایی]] خود را به [[فقیران]] بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده [[همسر]] حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در [[قبرستان بقیع]] مدفون گشت. |
|
| |
|
| == مقدمه == | | == ولادت == |
| [[امام مجتبی]]{{ع}} پانزدهم [[ماه رمضان]] [[سال سوم هجرت]] در [[مدینه]] به [[دنیا]] آمد<ref>ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱۰، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۹؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.</ref>. برخی [[روایات]] از تولد ایشان در سال دوم خبر دادهاند که صحیح نمینماید<ref>ر.ک: شرح زندگانی امام حسین{{ع}} در همین نوشتار.</ref>. آنچه تولد حضرت را در سال سوم تأکید میکند، آن است که تولد [[امام]]{{ع}} را بعد از [[غزوه بدر]] دانستهاند و از آنجا که این غزوه در ۱۶ [[رمضان]] سال دوم رخ داده، تولد حضرت بایستی در رمضان سال بعدی، یعنی سال سوم، رخ داده باشد<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۷۳.</ref>. | | [[امام مجتبی]]{{ع}} پانزدهم [[ماه رمضان]] [[سال سوم هجرت]] در [[مدینه]] به [[دنیا]] آمد<ref>ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱۰، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۹؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.</ref>. برخی [[روایات]] از تولد ایشان در سال دوم خبر دادهاند که صحیح نمینماید<ref>ر.ک: شرح زندگانی امام حسین{{ع}} در همین نوشتار.</ref>. آنچه تولد حضرت را در سال سوم تأکید میکند، آن است که تولد [[امام]]{{ع}} را بعد از [[غزوه بدر]] دانستهاند و از آنجا که این غزوه در ۱۶ [[رمضان]] سال دوم رخ داده، تولد حضرت بایستی در رمضان سال بعدی، یعنی سال سوم، رخ داده باشد<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۷۳.</ref>. |
|
| |
|
| [[امام]] ابومحمد [[حسن بن علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب]]، پیشوای دوم [[شیعیان]] و [[مسلمانان]] [[جهان]]، نخستین نوزادی است که در [[خاندان رسالت]] دیده به [[جهان]] گشود و تولد او [[رسول خدا]] {{صل}} را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند<ref>این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.</ref> [[فرخنده]] [[امام علی بن ابیطالب]] {{ع}} و [[حضرت فاطمه زهرا]] {{س}} و مولود مبارکی است که [[آفتاب]] پرفروغ چهرهاش در نیمه [[ماه مبارک رمضان]] [[سال سوم هجرت]] در [[مدینه]] به [[جهان]]، [[روشنایی]] بخشید<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.</ref>. | | [[امام]] ابومحمد [[حسن بن علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب]]، پیشوای دوم [[شیعیان]] و [[مسلمانان]] [[جهان]]، نخستین نوزادی است که در [[خاندان رسالت]] دیده به [[جهان]] گشود و تولد او [[رسول خدا]] {{صل}} را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند<ref>این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.</ref> [[فرخنده]] [[امام علی بن ابیطالب]] {{ع}} و [[حضرت فاطمه زهرا]] {{س}} و مولود مبارکی است که [[آفتاب]] پرفروغ چهرهاش در نیمه [[ماه مبارک رمضان]] [[سال سوم هجرت]] در [[مدینه]] به [[جهان]]، [[روشنایی]] بخشید<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.</ref>. |
|
| |
|
| [[شیخ مفید]] مینویسد: [[فاطمه]] {{س}} در روز هفتم ولادت [[امام حسن]] {{ع}} او را در پارچهای از حریر بهشتی که [[جبرئیل]] برای [[پیامبر]] {{صل}} از [[بهشت]] آورده بود، پیچید و نزد [[پیامبر]] آورد و آن حضرت او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او [[قربانی]] کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و [[محدثان]] [[نقل]] کردهاند؛ همچنین، [[احمد بن احمد بن صالح تمیمی]] نیز این ماجرا به [[سند]] خود از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.</ref>. | | [[شیخ مفید]] مینویسد: [[فاطمه]] {{س}} در روز هفتم ولادت [[امام حسن]] {{ع}} او را در پارچهای از حریر بهشتی که [[جبرئیل]] برای [[پیامبر]] {{صل}} از [[بهشت]] آورده بود، پیچید و نزد [[پیامبر]] آورد و آن حضرت او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او [[قربانی]] کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و محدثان [[نقل]] کردهاند؛ همچنین، [[احمد بن احمد بن صالح تمیمی]] نیز این ماجرا به سند خود از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.</ref>. |
|
| |
|
| به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} پس از روز هفتم تولد، به مقدار وزن موهای [[امام حسن]] {{ع}} به [[فقرا]] و بینوایان، نقره [[صدقه]] دادند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.</ref>. عمر [[مبارک]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} هنگام [[رحلت]] جانسوز [[رسول خدا]] {{صل}} هفت سال و چند ماه<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۹۰؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۲۸۹؛ ج۳، ص۱۸.</ref> و بنا به نوشته برخی، هشت سال بود<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۷-۲۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۰۹-۳۱۰.</ref> | | به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} پس از روز هفتم تولد، به مقدار وزن موهای [[امام حسن]] {{ع}} به [[فقرا]] و بینوایان، نقره [[صدقه]] دادند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۷-۲۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۰۹-۳۱۰.</ref> |
|
| |
|
| == [[برترین]] نسب == | | == [[برترین]] نسب == |
| پدرش [[امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب]]{{ع}} و مادر گرامیاش [[سرور زنان عالم]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} دختر [[رسول]] خداست. بنابراین، حضرت از طرف پدر و مادر [[هاشمی]] نسب و نخستین نوه [[پیامبر]] خداست<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۷۴.</ref>. | | پدرش [[امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب]]{{ع}} و مادر گرامیاش [[سرور زنان عالم]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} دختر [[رسول]] خداست. بنابراین، حضرت از طرف پدر و مادر [[هاشمی]] نسب و نخستین نوه [[پیامبر]] خداست<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۷۴.</ref>. |
|
| |
|
| [[امام حسن مجتبی]] و برادرش، [[امام حسین]] {{عم}}، فضیلتهایی دارند که دیگران از آنها بیبهرهاند؛ زیرا ایشان دو [[سبط]] و دو [[ریحانه]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[بهترین]] [[جوانان]] [[اهل]] بهشتاند. جد ایشان، [[رسول خدا]] {{صل}} و [[پدر]] بزرگوارشان، [[علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم]] و مادر [[اطهر]] ایشان، [[فاطمه]] [[بتول]]، دختر [[حضرت محمد]] {{صل}}، [[سرور]] [[زنان]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] است<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۴.</ref>. | | [[امام حسن مجتبی]] و برادرش، [[امام حسین]] {{عم}}، فضیلتهایی دارند که دیگران از آنها بیبهرهاند؛ زیرا ایشان دو سبط و دو [[ریحانه]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[بهترین]] [[جوانان]] [[اهل]] بهشتاند. جد ایشان، [[رسول خدا]] {{صل}} و پدر بزرگوارشان، [[علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم]] و مادر [[اطهر]] ایشان، [[فاطمه]] بتول، دختر [[حضرت محمد]] {{صل}}، [[سرور]] [[زنان]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] است<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۴.</ref>. |
|
| |
|
| [[نقل]] شده است، روزی [[معاویه بن ابیسفیان]] به [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} گفت: "بالای [[منبر]] برو و ما را [[موعظه]] کن!" [[امام حسن]] {{ع}} برخاست و پس از اینکه بر فراز [[منبر]] رفت و [[حمد]] و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای [[مردم]]! هر کس مرا میشناسد که میشناسد و هر کس که مرا نمیشناسد من، [[حسن بن علی بن ابیطالب]] هستم؛ من، پسر [[برترین]] [[زنان]] عالم، [[فاطمه]] دختر [[پیامبر اسلام]] هستم؛ من، پسر [[بهترین]] [[خلق]] [[خدا]] هستم؛ من، پسر [[رسول خدا]] هستم؛ من، [[فرزند]] صاحب [[فضائل]] و [[مناقب]] میباشم؛ من، پسر صاحب [[معجزات]] و دلائل میباشم؛ من، [[فرزند]] [[امیرالمؤمنین]] [[علی بن ابیطالب]] هستم؛ من، آن کسی هستم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم [[حسین]]، دو [[سرور]] بزرگ [[جوانان اهل بهشت]] هستیم؛ من، پسر [[رکن و مقام]]، [[فرزند]] [[مکه]] و [[منی]]، پسر مشعر و [[عرفات]] هستم". | | [[نقل]] شده است، روزی [[معاویه بن ابیسفیان]] به [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} گفت: "بالای [[منبر]] برو و ما را [[موعظه]] کن!" [[امام حسن]] {{ع}} برخاست و پس از اینکه بر فراز [[منبر]] رفت و [[حمد]] و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای [[مردم]]! هر کس مرا میشناسد که میشناسد و هر کس که مرا نمیشناسد من، [[حسن بن علی بن ابیطالب]] هستم؛ من، پسر [[برترین]] [[زنان]] عالم، [[فاطمه]] دختر [[پیامبر اسلام]] هستم؛ من، پسر [[بهترین]] [[خلق]] [[خدا]] هستم؛ من، پسر [[رسول خدا]] هستم؛ من، [[فرزند]] صاحب [[فضائل]] و [[مناقب]] میباشم؛ من، پسر صاحب [[معجزات]] و دلائل میباشم؛ من، [[فرزند]] [[امیرالمؤمنین]] [[علی بن ابیطالب]] هستم؛ من، آن کسی هستم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم [[حسین]]، دو [[سرور]] بزرگ جوانان اهل بهشت هستیم؛ من، پسر [[رکن و مقام]]، [[فرزند]] [[مکه]] و [[منی]]، پسر مشعر و [[عرفات]] هستم". |
|
| |
|
| [[معاویه]] چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در [[سخنرانی]] حضرت سؤال [[انحرافی]] مطرح کرد و [[امام حسن]] {{ع}} نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای [[خلق]] خدایم؛ من، پسر [[محمد]] مصطفایم". [[معاویه]] از [[بیم]] آنکه سخنان آن حضرت موجب [[شورش]] [[مردم]] علیه او و [[آشوب]] در [[حکومت]] وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم.</ref>. | | [[معاویه]] چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در سخنرانی حضرت سؤال [[انحرافی]] مطرح کرد و [[امام حسن]] {{ع}} نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای [[خلق]] خدایم؛ من، پسر [[محمد]] مصطفایم". معاویه از [[بیم]] آنکه سخنان آن حضرت موجب [[شورش]] [[مردم]] علیه او و [[آشوب]] در [[حکومت]] وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم.</ref>. |
|
| |
|
| همچنین در [[جنگ جمل]]، [[حضرت امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[محمد بن حنفیه]] را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به [[جنگ]] برو و شتر [[عایشه]] را پی کن!" وقتی [[محمد بن حنفیه]] به میدان [[جنگ]] رفت، گروهی از [[لشکریان]] [[عایشه]] که از [[قبیله]] بنوضبه بودند، حمله [[محمد بن حنفیه]] را دفع کرده؛ مانع کار وی شدند. وقتی [[محمد]] با [[ناامیدی]] به سوی پدرش باز میگشت، [[امام حسن]] {{ع}} نیزه را از او گرفت و به میدان [[نبرد]] رفته، ضربهای به شتر [[عایشه]] زد و بازگشت. هنگامی که [[امام حسن]] نزد [[امیرالمؤمنین]] بازگشت، [[ابن حنفیه]] اثر [[خون]] را در نوک نیزه [[امام حسن]] {{ع}} دید و از اینکه نتوانسته بود [[مأموریت]] [[پدر]] را انجام دهد، خجلت زده شد. پس [[امام علی]] {{ع}} به [[محمد بن حنفیه]] فرمود: "نگران نباش! زیرا [[حسن]] پسر [[پیامبر اسلام]] است و تو پسر [[علی]] هستی (و مسلماً [[مقام]] پسر [[پیامبر]] از هر نظر از پسر [[علی]] بالاتر است)"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۲۱.</ref>. | | همچنین در [[جنگ جمل]]، [[حضرت امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[محمد بن حنفیه]] را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به [[جنگ]] برو و شتر [[عایشه]] را پی کن!" وقتی [[محمد بن حنفیه]] به میدان [[جنگ]] رفت، گروهی از [[لشکریان]] [[عایشه]] که از [[قبیله]] بنوضبه بودند، حمله [[محمد بن حنفیه]] را دفع کرده؛ مانع کار وی شدند. وقتی محمد با [[ناامیدی]] به سوی پدرش باز میگشت، [[امام حسن]] {{ع}} نیزه را از او گرفت و به میدان [[نبرد]] رفته، ضربهای به شتر [[عایشه]] زد و بازگشت. هنگامی که [[امام حسن]] نزد [[امیرالمؤمنین]] بازگشت، [[ابن حنفیه]] اثر [[خون]] را در نوک نیزه [[امام حسن]] {{ع}} دید و از اینکه نتوانسته بود مأموریت پدر را انجام دهد، خجلت زده شد. پس [[امام علی]] {{ع}} به [[محمد بن حنفیه]] فرمود: "نگران نباش! زیرا [[حسن]] پسر [[پیامبر اسلام]] است و تو پسر [[علی]] هستی (و مسلماً مقام پسر [[پیامبر]] از هر نظر از پسر [علی بالاتر است)"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۲۱.</ref>. |
|
| |
|
| نقل شده است، روزی [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} هنگام [[طواف]] [[کعبه]] شنید که مردی میگوید: این آقا پسر [[فاطمه]] زهراست؛ [[امام مجتبی]] {{ع}} به وی فرمود: "بگو پسر [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابنشهرآشوب).</ref>. | | نقل شده است، روزی [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} هنگام [[طواف]] [[کعبه]] شنید که مردی میگوید: این آقا پسر [[فاطمه]] زهراست؛ [[امام مجتبی]] {{ع}} به وی فرمود: "بگو پسر [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابنشهرآشوب).</ref>. |
|
| |
|
| [[اندیشمندان]] [[فرهیخته]] توجه دارند که موضعگیری [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} درباره سخنان این شخص و انتساب خود به [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} به این [[دلیل]] بوده که اینگونه سخنان را کسانی میگفتند که میخواستند از این راه [[مقام]] [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} را پایین آورند و البته چنین [[تبلیغات سوء]] را حزب [[بنیامیه]] به سرکردگی [[دشمن]] دیرینش، [[معاویه بن ابیسفیان]] که بردگان [[آزاد]] شده دیروز<ref>در روز [[فتح مکه]]، [[رسول خدا]] {{صل}} خطاب به [[ابوسفیان]] و [[خاندان]] او و قریشیانی که تا آن زمان [[اسلام]] نیاورده و از [[پیروی]] [[مسلمانان]] در [[هراس]] بودند، فرمود: {{متن حدیث|أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ}}.
| | اندیشمندان [[فرهیخته]] توجه دارند که موضعگیری [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} درباره سخنان این شخص و انتساب خود به [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} به این [[دلیل]] بوده که اینگونه سخنان را کسانی میگفتند که میخواستند از این راه مقام [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} را پایین آورند و البته چنین تبلیغات سوء را حزب [[بنیامیه]] به سرکردگی [[دشمن]] دیرینش، [[معاویه بن ابیسفیان]] که بردگان [[آزاد]] شده دیروز<ref>در روز [[فتح مکه]]، [[رسول خدا]] {{صل}} خطاب به [[ابوسفیان]] و [[خاندان]] او و قریشیانی که تا آن زمان [[اسلام]] نیاورده و از [[پیروی]] [[مسلمانان]] در [[هراس]] بودند، فرمود: {{متن حدیث|أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ}}. [[تقی الدین مقریزی]] در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. [[نقل]] کرده است: [[اسلام]] [[قریش]] و البیعة و جاءته [[قریش]] فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا [[رسول الله]] اصنع بنا صنع أخ [[کریم]]، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال [[یوسف]] لإخوته: {{متن قرآن|لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربانترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس [[علی]] الصفا، و جلس [[عمر بن الخطاب]] أسفل مجلسه یأخذ [[علی]] [[الناس]]، فبایعوا [[علی]] السمع و الطاعة لله و لرسوله {{صل}} فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز [[ملا علی قاری]] در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ [[نقل]] میکند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال [[أنس]]) کما رواه مسلم و أبوداوود و الترمذی و النسائی.</ref> و [[پادشاهان]] آن روز بودند، انجام میدادند، تا جایگاه والای [[علی]] {{ع}} در [[جامعه]] [[تضعیف]] شود. لذا [[امام حسن]] {{ع}} به مقابله با آن [[تبلیغات]] [[مسموم]] و سخنان نابخردانه برخاسته، سخنانی را که نشانه عظمت و جایگاه والا و یگانه [[امام علی]] {{ع}} بود، بیان میفرمود و البته به [[افتخار]] [[فرزندی]] یگانه بانوی [[اسلام]]، [[حضرت فاطمه زهرا]] {{ع}} نیز بارها اشاره میفرمود و به آن میبالید. |
|
| |
|
| [[تقی الدین مقریزی]] در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. [[نقل]] کرده است: [[اسلام]] [[قریش]] و البیعة و جاءته [[قریش]] فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا [[رسول الله]] اصنع بنا صنع أخ [[کریم]]، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال [[یوسف]] لإخوته: {{متن قرآن|لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربانترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس [[علی]] الصفا، و جلس [[عمر بن الخطاب]] أسفل مجلسه یأخذ [[علی]] [[الناس]]، فبایعوا [[علی]] السمع و الطاعة لله و لرسوله {{صل}} فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز [[ملا علی قاری]] در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ [[نقل]] میکند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال [[أنس]]) کما رواه مسلم و أبوداوود و الترمذی و النسائی.</ref> و [[پادشاهان]] آن روز بودند، انجام میدادند، تا [[جایگاه]] والای [[علی]] {{ع}} در [[جامعه]] [[تضعیف]] شود. لذا [[امام حسن]] {{ع}} به مقابله با آن [[تبلیغات]] [[مسموم]] و سخنان نابخردانه برخاسته، سخنانی را که نشانه [[عظمت]] و [[جایگاه]] والا و یگانه [[امام علی]] {{ع}} بود، بیان میفرمود، و البته به [[افتخار]] [[فرزندی]] یگانه بانوی [[اسلام]]، [[حضرت فاطمه زهرا]] {{ع}} نیز بارها اشاره میفرمود و به آن میبالید. | | نقل شده است، روزی نزد [[هارون الرشید]] از [[صفات]] [[امیر المؤمنین علی بن ابیطالب]] {{ع}} [[سخن]] گفته شد و هارون از پدرانش روایاتی را [[نقل]] کرد؛ مانند [[روایت]] [[عبدالله بن عباس]] که میگوید: ما نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[فاطمه زهرا]] {{ع}} گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب [[گریه]] ایشان پرسید؛ فاطمه {{س}} در پاسخ گفت: "یا [[رسولالله]]، [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]]، مدتی است از [[خانه]] بیرون رفته و هنوز باز نگشتهاند"؛ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[گریه]] مکن که [[حق]] ـ جل و علا ـ ایشان را [[آفریده]] و به ایشان رحیمتر است". سپس برای [[سلامتی]] ایشان [[دعا]] کرد و از [[خداوند متعال]] محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، [[جبرئیل]] نازل شد و عرض کرد: "ای [[محمد]]! [[غم]] مخور و [[اندوه]] مبر که ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرتاند و پدرشان از ایشان بهتر ست و ایشان در حظیره [[بنی النجار]] در خواباند و [[حق سبحانه و تعالی]] فرشتهای برای [[حفظ]] ایشان به آنجا فرستاده است". |
|
| |
|
| نقل شده است، روزی نزد [[هارون الرشید]] از [[صفات]] [[امیر المؤمنین علی بن ابیطالب]] {{ع}} [[سخن]] گفته شد و [[هارون]] از پدرانش روایاتی را [[نقل]] کرد؛ مانند [[روایت]] [[عبدالله بن عباس]] که میگوید: ما نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[فاطمه زهرا]] {{ع}} گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب [[گریه]] ایشان پرسید؛ [[فاطمه]] {{س}} در پاسخ گفت: "یا [[رسولالله]]، [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]]، مدتی است از [[خانه]] بیرون رفته و هنوز باز نگشتهاند"؛ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[گریه]] مکن که [[حق]] - جل و علا - ایشان را [[آفریده]] و به ایشان رحیمتر است". سپس برای [[سلامتی]] ایشان [[دعا]] کرد و از [[خداوند متعال]] محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، [[جبرئیل]] نازل شد و عرض کرد: "ای [[محمد]]! [[غم]] مخور و [[اندوه]] مبر که ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرتاند و پدرشان از ایشان بهتر ست، و ایشان در حظیره [[بنی النجار]] در خواباند و [[حق سبحانه و تعالی]] فرشتهای برای [[حفظ]] ایشان به آنجا فرستاده است".
| | [[ابن عباس]] میگوید: [[رسول خدا]] {{صل}} برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] {{عم}} دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیدهاند و [[فرشته]] به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. [[پیامبر]] {{صل}} [[امام حسن]] {{ع}} را برداشت و آن [[فرشته]] [[امام حسین]] {{ع}} را و [[مردم]] چنین میدیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس [[ابوبکر]] و [[ابوایوب انصاری]] گفتند: "یا [[رسولالله]]! اجازه دهید یکی از این دو کودک را ما برداریم"؛ فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرتاند و پدرشان از ایشان بهتر است"<ref>قابل تأمل و توجه است که رسول خدا {{صل}} در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، میفرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرتاند" و نیز در ادامه میفرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی که پاسخ دهنده، شخص پیامبر اکرم {{صل}} است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزههای درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین {{عم}} و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان میدهد.</ref>. بعد از آن فرمود: "[[سوگند]] به [[خدا]]! امروز [[شرف]] و [[بزرگواری]] و جایگاه ایشان را به خاطر اینکه [[خداوند]] فرموده است، برای شما بیان میکنم". پس از آن، خطبهای خواند و فرمود: "ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر جد و جده خبر کنم؟" |
|
| |
|
| [[ابن عباس]] میگوید: [[رسول خدا]] {{صل}} برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] {{عم}} دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیدهاند و [[فرشته]] به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. [[پیامبر]] {{صل}} [[امام حسن]] {{ع}} را برداشت و آن [[فرشته]] [[امام حسین]] {{ع}} را و [[مردم]] چنین میدیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس [[ابوبکر]] و [[ابوایوب انصاری]] گفتند: "یا [[رسولالله]]! اجازه دهید یکی از این دو [[کودک]] را ما برداریم"؛ فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرتاند و پدرشان از ایشان بهتر است"<ref>قابل تأمل و توجه است که رسول خدا {{صل}} در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، میفرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرتاند" و نیز در ادامه میفرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی که پاسخ دهنده، شخص پیامبر اکرم {{صل}} است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزههای درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین {{عم}} و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان میدهد.</ref>. بعد از آن فرمود: "[[سوگند]] به [[خدا]]! امروز [[شرف]] و [[بزرگواری]] و جایگاه ایشان را به خاطر اینکه [[خداوند]] فرموده است، برای شما بیان میکنم". پس از آن، خطبهای خواند و فرمود: "ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر جد و جده خبر کنم؟"
| | گفتند: "بلی یا [[رسولالله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسیناند که پدر ایشان، [[علی بن ابیطالب]] و مادرشان، فاطمه بنت محمد است؛ آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر عمو و عمه خبر کنم؟" گفتند: "بلی یا [[رسولالله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسیناند که عموی ایشان، [[جعفر بن ابیطالب]] و عمه ایشان، [[ام هانی بنت ابوطالب]] است. ای [[مردم]]! آیا شما را به بهترین [[مردم]] از نظر دایی و خاله خبر کنم؟" گفتند: بلی "یا [[رسولالله]] {{صل}}! فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، که دایی ایشان، [[قاسم]]، پسر [[رسول]] خداست و خاله ایشان، [[زینب]]، دختر [[رسول]] خداست؛ بدانید و [[آگاه]] باشید که [[پدر]] و [[مادر]] و جد و [[جده]] و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشتاند و کسی که ایشان را و [[دوستدار]] ایشان را [[دوست]] بدارد، در [[بهشت]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۸-۳۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۱۰-۳۱۳.</ref> |
| | |
| گفتند: "بلی یا [[رسولالله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسیناند که [[پدر]] ایشان، [[علی بن ابیطالب]] و مادرشان، [[فاطمه]] بنت [[محمد]] است؛ آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر عمو و عمه خبر کنم؟" گفتند: "بلی یا [[رسولالله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسیناند که عموی ایشان، [[جعفر بن ابیطالب]] و عمه ایشان، [[ام هانی بنت ابوطالب]] است. ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر دایی و خاله خبر کنم؟" گفتند: بلی "یا [[رسولالله]] {{صل}}! فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، که دایی ایشان، [[قاسم]]، پسر [[رسول]] خداست و خاله ایشان، [[زینب]]، دختر [[رسول]] خداست؛ بدانید و [[آگاه]] باشید که [[پدر]] و [[مادر]] و جد و [[جده]] و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشتاند و کسی که ایشان را و [[دوستدار]] ایشان را [[دوست]] بدارد، در [[بهشت]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۸-۳۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۱۰-۳۱۳.</ref> | |
|
| |
|
| == نامگذاری امام حسن {{ع}} == | | == نامگذاری امام حسن {{ع}} == |
| انتخاب نام خوب یکی از [[وظایف پدر]] و [[مادر]] است. این نکته را [[رسول خدا]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} [[یادآوری]] کرد که انتخاب [[نام نیک]] حقی است که فرزند بر عهده [[پدر]] دارد و باید در [[تربیت]] فرزندش بکوشد<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۲: {{متن حدیث|يَا عَلِيُّ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ أَنْ يُحْسِنَ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَضَعَهُ مَوْضِعاً صَالِحاً}}.</ref>. اما علی {{ع}} و [[فاطمه]] {{س}} این مهم را به پیامبر واگذار کردند. [[حضرت رسول]] {{صل}} نام پسران [[زهرا]] را انتخاب کرد. سکونی از [[امام صادق]] {{ع}} نقل میکند که پیامبر {{صل}} فرمود: فرزند [[صالح]] گل [[خوشبویی]] از جانب [[خداوند]] است که در بین بندگانش تقسیم مینماید و به [[درستی]] که دو گل خوشبوی من از دنیا، حسن و حسین {{عم}} هستند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۲۱: {{متن حدیث|وَ رَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ}}.</ref>. آن دو را به نام دو سبط (نوۀ دختری) از [[بنی اسرائیل]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۶-۳۵۷. ابن سعد سه روایت نقل کرده که: شبر و شبیر فرزندان هارون بودند. روایتی نقل کرده که این نام در جاهلیت سابقه نداشته و از نامهای ساکنان بهشت است.</ref> شبّر و [[شبیر]] نامیدم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲: “الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَیحَانَةٌ مِنَ اللَّهِ قَسَمَهَا بَینَ عِبَادِهِ وَ إِنَّ رَیحَانَتَی مِنَ الدُّنْیا الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ سَمَّیتُهُمَا بِاسْمِ سِبْطَینِ مِنْ بنی إِسْرَائِیلَ شَبَّراً وَ شَبِیراً”.</ref>. این نام گذاری در [[روز]] هفتم تولد آنان بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.</ref>. [[امام رضا]] {{ع}} بیان میکند در روز هفتم [[جبرئیل]] برای تهنیت تولد [[حسن بن علی]] {{ع}} نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و به او [[دستور]] داد نام وی را [[انتخاب]] کند و برای او [[کنیه]] برگزیند و [[عقیقه]] نماید. در [[زمان]] [[تولد امام حسین]] {{ع}} نیز جبرئیل برای عرض تبریک در روز هفتم آمد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۵.</ref> | | انتخاب نام خوب یکی از [[وظایف پدر]] و [[مادر]] است. این نکته را [[رسول خدا]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} [[یادآوری]] کرد که انتخاب [[نام نیک]] حقی است که فرزند بر عهده [[پدر]] دارد و باید در [[تربیت]] فرزندش بکوشد<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۲: {{متن حدیث|يَا عَلِيُّ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ أَنْ يُحْسِنَ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَضَعَهُ مَوْضِعاً صَالِحاً}}.</ref>. اما علی {{ع}} و [[فاطمه]] {{س}} این مهم را به پیامبر واگذار کردند. [[حضرت رسول]] {{صل}} نام پسران [[زهرا]] را انتخاب کرد. سکونی از [[امام صادق]] {{ع}} نقل میکند که پیامبر {{صل}} فرمود: فرزند [[صالح]] گل [[خوشبویی]] از جانب [[خداوند]] است که در بین بندگانش تقسیم مینماید و به [[درستی]] که دو گل خوشبوی من از دنیا، حسن و حسین {{عم}} هستند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۲۱: {{متن حدیث|وَ رَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ}}.</ref>. آن دو را به نام دو سبط (نوۀ دختری) از [[بنی اسرائیل]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۶-۳۵۷. ابن سعد سه روایت نقل کرده که: شبر و شبیر فرزندان هارون بودند. روایتی نقل کرده که این نام در جاهلیت سابقه نداشته و از نامهای ساکنان بهشت است.</ref> شبّر و [[شبیر]] نامیدم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲: “الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَیحَانَةٌ مِنَ اللَّهِ قَسَمَهَا بَینَ عِبَادِهِ وَ إِنَّ رَیحَانَتَی مِنَ الدُّنْیا الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ سَمَّیتُهُمَا بِاسْمِ سِبْطَینِ مِنْ بنی إِسْرَائِیلَ شَبَّراً وَ شَبِیراً”.</ref>. این نام گذاری در [[روز]] هفتم تولد آنان بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.</ref>. [[امام رضا]] {{ع}} بیان میکند در روز هفتم [[جبرئیل]] برای تهنیت تولد [[حسن بن علی]] {{ع}} نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و به او [[دستور]] داد نام وی را [[انتخاب]] کند و برای او [[کنیه]] برگزیند و [[عقیقه]] نماید. در [[زمان]] [[تولد امام حسین]] {{ع}} نیز جبرئیل برای عرض تبریک در روز هفتم آمد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۵.</ref> |
|
| |
|
| [[امیر المؤمنین]] {{ع}} میفرمایند: "چون ولادت [[حسن بن علی]] {{ع}} نزدیک شد، [[رسول خدا]] {{صل}} به [[اسماء بنت عمیس]] و [[ام سلمه]] فرمود آنجا حاضر شوند و چون [[فرزند]]، متولد شد، [[اذان]] در گوش راست و اقامه در گوش چپ بگویند که نسبت به هر کس این کار را انجام دهند، از [[شر]] [[شیطان]] محفوظ خواهد ماند و چون او را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آوردند، به جای اولین شیر، آب دهان [[مبارک]] در دهان وی انداخت و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ}}<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۱۳.</ref> | | [[امیر المؤمنین]] {{ع}} میفرمایند: "چون ولادت [[حسن بن علی]] {{ع}} نزدیک شد، [[رسول خدا]] {{صل}} به [[اسماء بنت عمیس]] و [[ام سلمه]] فرمود آنجا حاضر شوند و چون [[فرزند]]، متولد شد، [[اذان]] در گوش راست و اقامه در گوش چپ بگویند که نسبت به هر کس این کار را انجام دهند، از [[شر]] [[شیطان]] محفوظ خواهد ماند و چون او را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آوردند، به جای اولین شیر، آب دهان [[مبارک]] در دهان وی انداخت و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ}}<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.</ref>. |
| | |
| | [[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: پس از [[تولد امام حسن]] {{ع}}، مادرش، [[حضرت زهرا]] {{ع}} به [[علی]] {{ع}} فرمود: "برای مولود جدید نامی [[انتخاب]] کن". [[امیرالمؤمنین]] {{ع}}فرمود: "من در این کار از [[رسول خدا]] پیشی نمیگیرم؛ پس به [[رسول خدا]] {{صل}} گفتند که برای آن نوزاد نامی [[انتخاب]] کند؛ [[پیامبراکرم]] {{صل}} در پاسخ ایشان فرمود: "من منتظرم تا [[خداوند متعال]] [[دستور]] نامگذاری او را بدهد"؛ پس [[خداوند متعال]] به [[جبرئیل]] [[وحی]] فرمود: "برای [[محمد]] {{صل}} [[فرزندی]] متولد شده است؛ اکنون در نزد او حاضر شو و تولد فرزندش را به وی تبریک بگو و به [[محمد]] {{صل}} اطلاع بده که [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} نسبت به تو مانند [[هارون]] به [[موسی]] {{عم}} است؛ اکنون مولود جدید خود را به نام [[فرزند]] [[هارون]] بنام؛" پس از این [[فرمان]]، [[جبرئیل]] از سوی [[خداوند]] برای [[پیامبر]] {{صل}} [[پیام]] آورد و گفت: "نام [[فرزند علی]] را نام [[فرزند]] [[هارون]] قرار بده!". [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "نام [[فرزند]] [[هارون]] چه بود؟" [[جبرئیل]] گفت: "وی شبر نام داشته است"؛ [[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرمود: "زبان من [[عربی]] است"؛ [[جبرئیل]] گفت: "فرزندت را "[[حسن]]" نام بگذار"<ref>عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.</ref>. |
| | |
| | [[ابوداوود عمر بن سعد حفری]] به [[سند]] خود گفته است: چون [[فاطمه]] {{س}}، [[حسن بن علی]] {{ع}} را به [[دنیا]] آورد، [[رسول خدا]] {{صل}} در گوش [[حسن]] {{ع}} [[اذان]] گفت. [[قبیصه]] و [[ابوالمنذر]] گفتهاند که [[پیامبر]] {{صل}} در گوش [[حسن]] {{ع}} [[نماز]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.</ref>. |
| | |
| | [[اربلی]] از [[کتاب]] [[فردوس]] [[نقل]] کرده است که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "من مأمورم نام این پسر را [[امام حسن|حسن]] بگذارم"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۵.</ref>. و همو از [[سلمان فارسی]] [[روایت]] میکند که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[هارون]] [[نبی]] دو پسر خود را شبر و [[شبیر]] نام نهاد و من دو پسر خود را [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسن|حسین]] نامیدم که همان نام [[عربی]] [[فرزندان]] [[هارون]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۵؛ {{متن حدیث|رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ {{ع}} قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}}. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ {{ع}} أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ}}؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۳-۳۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۱۳ - ۳۱۵.</ref> |
|
| |
|
| == عقیقه [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} == | | == عقیقه [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} == |
خط ۵۴: |
خط ۵۸: |
|
| |
|
| برابر دو [[روایت]] معتبر از [[امام صادق]] {{ع}} در [[جاهلیت]] رسم بر این بود که [[خون]] عقیقه را به سر بچه میمالیدند؛ ولی حضرت از آن [[نهی]] کردند و فرمودند: پدرم آن را [[شرک]] میدانستند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲: {{متن حدیث|قَالَ كَانَ نَاسٌ يُلَطِّخُونَ رَأْسَ الصَّبِيِّ فِي دَمِ الْعَقِيقَةِ وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ ذَلِكَ شِرْكٌ}}.</ref>. زهرا {{س}} به مقدار وزن [[موی سر]] حسن و حسین {{عم}} نقره [[صدقه]] داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۵. ابن سعد از امام باقر {{ع}} نقل کرده است.</ref>. [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} [[انگشتر]] خود را در دست چپ قرار میدادند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۶۹-۴۷۰.</ref> و نقش آن {{متن حدیث|حَسْبِيَ اللَّهُ}}: “خدا مرا کافی است” بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۷۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۶.</ref> | | برابر دو [[روایت]] معتبر از [[امام صادق]] {{ع}} در [[جاهلیت]] رسم بر این بود که [[خون]] عقیقه را به سر بچه میمالیدند؛ ولی حضرت از آن [[نهی]] کردند و فرمودند: پدرم آن را [[شرک]] میدانستند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲: {{متن حدیث|قَالَ كَانَ نَاسٌ يُلَطِّخُونَ رَأْسَ الصَّبِيِّ فِي دَمِ الْعَقِيقَةِ وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ ذَلِكَ شِرْكٌ}}.</ref>. زهرا {{س}} به مقدار وزن [[موی سر]] حسن و حسین {{عم}} نقره [[صدقه]] داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۵. ابن سعد از امام باقر {{ع}} نقل کرده است.</ref>. [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} [[انگشتر]] خود را در دست چپ قرار میدادند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۶۹-۴۷۰.</ref> و نقش آن {{متن حدیث|حَسْبِيَ اللَّهُ}}: “خدا مرا کافی است” بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۷۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۶.</ref> |
|
| |
| == [[اصلاح]] [[نقل]] [[تاریخی]] ==
| |
| از [[روایات]] و نقلها به دست میآید که [[اسماء بنت عمیس]]<ref>برای اطلاع از شرح حال این بانوی بزرگوار مسلمان، ر. ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم {{صل}}، ج۳، ص۳۱۲.</ref>، [[همسر]] [[جعفر بن ابی طالب]] [[طیار]]<ref>برای اطلاع از شرح حال این شخصیت بزرگوار و مجاهد صدر اسلام، ر. ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم {{صل}}، ج۲، ص۱۲۹. </ref> به هنگام [[ازدواج امام علی]] {{ع}} و [[حضرت فاطمه زهرا]] {{س}} و تولد و نامگذاری اولین نوزاد [[خاندان رسالت]]، [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} حضور داشته است، ولی پژوهشهای صورت گرفته [[تاریخی]] خلاف این موضوع را ثابت میکند و [[اندیشمند]] گرانمایه، [[اربلی]] در [[کشف]] الغمه و [[آیت الله]] استاد [[محمد هادی یوسفی غروی]] در موسوعة التاریخ الاسلامی به این مطلب اشاره کردهاند.
| |
|
| |
| [[ابن ابوالفتح اربلی]] در این باره مینویسد: [[روایات]] بسیاری بر این مطلب تأکید دارند که [[اسماء بنت عمیس]] در [[شب]] زفاف [[فاطمه]] {{س}} حاضر بوده و این، در حالی است که [[اسماء بنت عمیس]] به همراه شوهرش، حضرت [[جعفر بن ابی طالب]] که [[سرپرستی]] [[مهاجران به حبشه]] را به عهده داشت، در [[حبشه]] بوده است و به همراه وی در [[سال ششم هجری]] به [[مدینه]] بازگشتند و بر این اساس، این بانوی بزرگوار هنگام [[ازدواج علی]] و [[فاطمه]] که در ذی الحجه [[سال دوم هجری]] صورت گرفت، در [[مدینه]] نبوده است و زنی که در [[ازدواج]] حضور داشته، [[خواهر]] وی، [[سلمی بنت عمیس]]، [[همسر]] [[حمزة بن عبدالمطلب]] بوده است.
| |
|
| |
| [[اربلی]] در پاسخ این [[پرسش]] که چرا در منابع و مصادر چنین خطایی صورت گرفته است، میگوید: شاید چون [[اسماء بنت عمیس]] نزد [[راویان حدیث]] نسبت به خواهرش [[شهرت]] بیشتری داشته است، لذا این مسئله از وی [[روایت]] کردهاند و یا اینکه یک [[راوی]] در [[نقل]] مطلب، [[اشتباه]] کرده است و دیگران نیز از وی کردهاند<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۳۶۶-۳۶۷.</ref>
| |
|
| |
| استاد [[یوسفی غروی]] در این باره میفرمایند: از [[تاریخ]] [[وفات]] [[فاطمه بنت اسد]] ([[سال چهارم هجری]]) به دست میآید که وی بعد از [[تولد امام حسن]] {{ع}} از [[دنیا]] رفته است ولی در زمان [[ازدواج]] [[فاطمه]] {{س}} و نیز میلاد [[امام حسن]] {{ع}} از او یادی نشده و به جای او از [[اسماء بنت عمیس]] یاد شده است و این نام نیز تصحیف شده نام [[اسماء بنت یزید بن سکن انصاری]]، قابله و خطّابه معروف (خواستگاری کننده [[زنان]])<ref>در گذشته، زنانی بودند که واسطه ازدواج میشدند و به ایشان «خطابه» گفته میشد.</ref> [[مدینه]] بوده و این، [[دلیل]] [[اشتباه]] [[راویان حدیث]] است؛ زیرا در آن زمان، [[اسماء بنت عمیس]] به همراه همسرش به [[حبشه]] [[هجرت]] کرده بود و آنها در [[سال ششم هجری]] (یعنی سه سال پس از [[تولد امام حسن]] {{ع}}) به [[مدینه]] بازگشتند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۱۲- ۲۱۷.</ref>.
| |
|
| |
| [[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: پس از [[تولد امام حسن]] {{ع}}، مادرش، [[حضرت زهرا]] {{ع}} به [[علی]] {{ع}} فرمود: "برای مولود جدید نامی [[انتخاب]] کن". [[امیرالمؤمنین]] {{ع}}فرمود: "من در این کار از [[رسول خدا]] پیشی نمیگیرم؛ پس به [[رسول خدا]] {{صل}} گفتند که برای آن نوزاد نامی [[انتخاب]] کند؛ [[پیامبراکرم]] {{صل}} در پاسخ ایشان فرمود: "من منتظرم تا [[خداوند متعال]] [[دستور]] نامگذاری او را بدهد"؛ پس [[خداوند متعال]] به [[جبرئیل]] [[وحی]] فرمود: "برای [[محمد]] {{صل}} [[فرزندی]] متولد شده است؛ اکنون در نزد او حاضر شو و تولد فرزندش را به وی تبریک بگو و به [[محمد]] {{صل}} اطلاع بده که [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} نسبت به تو مانند [[هارون]] به [[موسی]] {{عم}} است؛ اکنون مولود جدید خود را به نام [[فرزند]] [[هارون]] بنام؛" پس از این [[فرمان]]، [[جبرئیل]] از سوی [[خداوند]] برای [[پیامبر]] {{صل}} [[پیام]] آورد و گفت: "نام [[فرزند علی]] را نام [[فرزند]] [[هارون]] قرار بده!". [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "نام [[فرزند]] [[هارون]] چه بود؟" [[جبرئیل]] گفت: "وی شبر نام داشته است"؛ [[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرمود: "زبان من [[عربی]] است"؛ [[جبرئیل]] گفت: "فرزندت را "[[حسن]]" نام بگذار"<ref>عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.</ref>.
| |
|
| |
| [[ابوداوود عمر بن سعد حفری]] به [[سند]] خود گفته است: چون [[فاطمه]] {{س}}، [[حسن بن علی]] {{ع}} را به [[دنیا]] آورد، [[رسول خدا]] {{صل}} در گوش [[حسن]] {{ع}} [[اذان]] گفت. [[قبیصه]] و [[ابوالمنذر]] گفتهاند که [[پیامبر]] {{صل}} در گوش [[حسن]] {{ع}} [[نماز]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.</ref>.
| |
|
| |
| [[اربلی]] از [[کتاب]] [[فردوس]] [[نقل]] کرده است که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "من مأمورم که نام این پسر را [[امام حسن|حسن]] بگذارم"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۵.</ref>. و همو از [[سلمان فارسی]] [[روایت]] میکند که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[هارون]] [[نبی]] دو پسر خود را شبر و [[شبیر]] نام نهاد و من دو پسر خود را [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسن|حسین]] نامیدم که همان نام [[عربی]] [[فرزندان]] [[هارون]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۵؛ {{متن حدیث|رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ {{ع}} قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}}. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ {{ع}} أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ}}؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۳-۳۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۱۴-۳۱۵.</ref>
| |
|
| |
|
| == کنیه و القاب امام حسن {{ع}} == | | == کنیه و القاب امام حسن {{ع}} == |
| کنیه آن حضرت ابومحمد است اما برای حضرتش [[القاب]] فراوانی [[نقل]] کردهاند، مانند: [[تقی]]، طیب، [[زکی]]، [[سید]]، [[سبط]] و ولی. البته [[برترین]] آنها از نظر رتبه، "[[سید]]" است؛ چرا که [[رسول خدا]] {{صل}} این [[لقب]] را به او [[عنایت]] کرده و او را به آن وصف کرده است. در [[حدیثی]] آمده است، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ}}؛ همچنین گفتهاند، [[القاب]] آن حضرت؛ [[وزیر]]، [[تقی]]، قایم، طیب، [[حجت]]، [[سید]]، سبط و ولی است<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۱۶؛ [[حمیدالله رفیعی زابلی|رفیعی زابلی، حمیدالله]]، [[امامت امام حسن مجتبی (مقاله)|امامت امام حسن مجتبی]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)| دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص ۴۲۸.</ref> | | کنیه آن حضرت ابومحمد است، اما برای حضرتش [[القاب]] فراوانی [[نقل]] کردهاند، مانند: [[تقی]]، طیب، [[زکی]]، [[سید]]، [سبط و ولی. البته [[برترین]] آنها از نظر رتبه، "[[سید]]" است؛ چرا که [[رسول خدا]] {{صل}} این [[لقب]] را به او [[عنایت]] کرده و او را به آن وصف کرده است. در [[حدیثی]] آمده است، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ}}؛ همچنین گفتهاند، [[القاب]] آن حضرت؛ [[وزیر]]، [[تقی]]، قایم، طیب، [[حجت]]، [[سید]]، سبط و ولی است<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۱۶؛ [[حمیدالله رفیعی زابلی|رفیعی زابلی، حمیدالله]]، [[امامت امام حسن مجتبی (مقاله)|امامت امام حسن مجتبی]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)| دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص ۴۲۸.</ref> |
|
| |
|
| == سیمای ظاهری امام حسن {{ع}} == | | == سیمای ظاهری امام حسن {{ع}} == |
| [[حضرت امام حسن مجتبی]] {{ع}} از نظر [[سیمای ظاهری]] و چهره خود شبیهترین [[مردم]] به جد مکرمش، [[رسول خدا]] {{صل}} بود و در این باره مؤرخان و [[محدثان]] و به خصوص [[محمد بن اسماعیل بخاری]] در صحیح خود و [[دولابی]] در الذریة الطاهرة و دیگران روایاتی را [[نقل]] کردهاند. [[ابن سعد]] نیز در الطبقات الکبری [[نقل]] میکند که از [[ابوجحیفه]]<ref>وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی {{ع}} بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).</ref> پرسیده شد: آیا [[پیامبر]] {{صل}} را دیدهای؟ گفت: آری؛ همانندترین [[مردم]] به او [[حسن بن علی]] {{ع}} بود<ref>الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.</ref>. | | [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} از نظر [[سیمای ظاهری]] و چهره شبیهترین [[مردم]] به جد مکرمش، [[رسول خدا]] {{صل}} بود و در این باره مؤرخان و [[محدثان]] و به خصوص [[محمد بن اسماعیل بخاری]] در صحیح خود و [[دولابی]] در الذریة الطاهرة و دیگران روایاتی را [[نقل]] کردهاند. [[ابن سعد]] نیز در الطبقات الکبری [[نقل]] میکند که از [[ابوجحیفه]]<ref>وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی {{ع}} بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).</ref> پرسیده شد: آیا [[پیامبر]] {{صل}} را دیدهای؟ گفت: آری؛ همانندترین [[مردم]] به او [[حسن بن علی]] {{ع}} بود<ref>الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.</ref>. |
|
| |
|
| [[ابوداوود]]، [[عمر بن سعد حفری]] از [[عقبة بن حارث]] [[نقل]] میکند: روزی همراه [[ابوبکر]] بودم که از کنار [[حسن بن علی]] {{عم}} [[گذشت]]. پس او را برداشت و بر دوش خود نهاد و گفت: "پدرم فدای این پسر باد. که [[شبیه]] [[پیامبر]] است"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.</ref>. | | [[ابوداوود]]، [[عمر بن سعد حفری]] از [[عقبة بن حارث]] [[نقل]] میکند: روزی همراه [[ابوبکر]] بودم که از کنار [[حسن بن علی]] {{عم}} گذشت. پس او را برداشت و بر دوش خود نهاد و گفت: "پدرم فدای این پسر باد. که [[شبیه]] [[پیامبر]] است"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.</ref>. |
|
| |
|
| همچنین از [[امام علی]] {{ع}} [[نقل]] شده است: [[حسن]] {{ع}} از سر تا سینه و [[حسین]] {{ع}} از سینه به پایین، به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} شباهت دارند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.</ref>. | | همچنین از [[امام علی]] {{ع}} [[نقل]] شده است: [[حسن]] {{ع}} از سر تا سینه و [[حسین]] {{ع}} از سینه به پایین، به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} شباهت دارند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.</ref>. |
|
| |
|
| [[ابوهریره]] [[نقل]] میکند که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "هر کس مرا در [[خواب]] ببیند، چهره [[راستین]] خودم را دیده است که [[شیطان]] به چهره من درنمیآید". [[راوی]] [[عاصم بن کلیب]] گوید: پدرم میگفت این موضوع را برای [[ابن عباس]] [[نقل]] کردم و گفتم که من [[پیامبر]] {{صل}} را در [[خواب]] دیدم؛ [[ابن عباس]] پرسید: "به [[راستی]]]او را به [[خواب]] دیدی؟ گفتم: آری، به [[خدا]] [[سوگند]] که آن حضرت را به [[خواب]] دیدم؛ [[ابن عباس]] پرسید: "آیا [[حسن بن علی]] را به یاد آوردی؟" گفتم: آری به [[خدا]]، به ویژه حالت [[راه رفتن]] به جلو [او را[(که خمیدگی داشت)؛ [[ابن عباس]] گفت: "آری، [[حسن بن علی]] [[شبیه]] [[پیامبر]] {{صل}} بود"<ref>الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.</ref>. | | [[ابوهریره]] [[نقل]] میکند که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "هر کس مرا در [[خواب]] ببیند، چهره [[راستین]] خودم را دیده است که [[شیطان]] به چهره من درنمیآید". [[راوی]] [[عاصم بن کلیب]] گوید: پدرم میگفت این موضوع را برای [[ابن عباس]] [[نقل]] کردم و گفتم که من [[پیامبر]] {{صل}} را در [[خواب]] دیدم؛ [[ابن عباس]] پرسید: "به [[راستی]] او را به [[خواب]] دیدی؟ گفتم: آری، به [[خدا]] [[سوگند]] که آن حضرت را به [[خواب]] دیدم؛ [[ابن عباس]] پرسید: "آیا [[حسن بن علی]] را به یاد آوردی؟" گفتم: آری به [[خدا]]، به ویژه حالت [[راه رفتن]] به جلو [او را [(که خمیدگی داشت)؛ [[ابن عباس]] گفت: "آری، [[حسن بن علی]] [[شبیه]] [[پیامبر]] {{صل}} بود"<ref>الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.</ref>. |
|
| |
|
| [[نقل]] شده است، روزی میان عدهای درباره اینکه چه کسی از [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} به آن حضرت شبیهتر بوده است، [[گفتگو]] شد و [[عبدالله بن زبیر]] از آنجا عبور میکرد و با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان پیش آمد و گفت: "من برای شما میگویم که از میان [[اهل بیت پیامبر]] [[حسن بن علی]] {{ع}} شبیهترین افراد به آن حضرت و در نظر او محبوبتر بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.</ref>. | | [[نقل]] شده است، روزی میان عدهای درباره اینکه چه کسی از [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} به آن حضرت شبیهتر بوده است، [[گفتگو]] شد و [[عبدالله بن زبیر]] از آنجا عبور میکرد و با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان پیش آمد و گفت: "من برای شما میگویم که از میان [[اهل بیت پیامبر]] [[حسن بن علی]] {{ع}} شبیهترین افراد به آن حضرت و در نظر او محبوبتر بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.</ref>. |
خط ۸۹: |
خط ۷۸: |
|
| |
|
| == [[همسران]] == | | == [[همسران]] == |
| [[شیخ مفید]] از پنج [[همسر]] برای حضرت یاد کرده و برخی را نیز با تعبیر {{عربی|امهات شتى}} آورده است. نام همسران آن حضرت عبارتاند از: [[خولة]] دختر [[منظور بن زبان بن سیار فزاریه]]، امّ بَش یر (یا ام [[بشر]]) دختر [[ابومسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبه انصاری]]، [[ام اسحاق]]، دختر [[طلحة بن عبیدالله تیمی]]، [[ام کلثوم]]، دختر [[فضل بن عباس بن عبدالمطلب]]، زینب دختر [[سبیع بن عبدالله بجلی]]، [[حفصه]] دختر [[عبدالرحمان بن ابی بکر]]، سلمی دختر [[امرؤالقیس بن عدی]]، جعده دختر [[اشعث بن قیس کندی]] و سه [[کنیز]] به نامهای [[بقیله]]، ظمیاء و [[صافیه]]. | | [[شیخ مفید]] از پنج [[همسر]] برای حضرت یاد کرده و برخی را نیز با تعبیر {{عربی|امهات شتى}} آورده است. نام همسران آن حضرت عبارتاند از: [[خولة]] دختر [[منظور بن زبان بن سیار فزاریه]]، امّ بَش یر (یا ام [[بشر]]) دختر [[ابومسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبه انصاری]]، [[ام اسحاق]]، دختر [[طلحة بن عبیدالله تیمی]]، [[ام کلثوم]]، دختر [[فضل بن عباس بن عبدالمطلب]]، زینب دختر [[سبیع بن عبدالله بجلی]]، [[حفصه]] دختر [[عبدالرحمان بن ابی بکر]]، سلمی دختر [[امرؤالقیس بن عدی]]، جعده دختر [[اشعث بن قیس کندی]] و سه [[کنیز]] به نامهای [[بقیله]]، ظمیاء و [[صافیه]]<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۷۴.</ref>. |
| | |
| از این همسران، پانزده فرزند (۸ پسر و ۷ دختر) برای [[امام حسن]]{{ع}} نام بردهاند<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۰.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۷۴.</ref>
| |
|
| |
|
| == فرزندان == | | == فرزندان == |
| مؤرخان درباره [[فرزندان]] این [[امام همام]] و تعداد ایشان [[اختلاف]] دارند<ref>الامام الحسن بن علی {{ع}}، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۹.</ref>؛ ولی با توجه به منابع گوناگون [[تاریخی]] و [[حدیثی]]، بیشتر مؤرخان و سیرهنگاران تعداد [[فرزندان]] آن حضرت را که درباره آن همنظر هستند، پانزده و گروهی شانزده و برخی ۲۵ نفر دانستهاند؛ البته [[یعقوبی]] نیز نام هشت [[فرزند]] پسر ایشان را یاد کرده است<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶؛ امام حسن هشت فرزند پسر به نامهای: حسن (مادرش، خوله فزاری دختر منظور بود)، زید (مادرش ام بشیر، دختر ابومسعود انصاری خزرجی بود)، عمر، قاسم، ابوبکر و عبدالرحمان (که مادرشان کنیز بود)، طلحه و عبیدالله داشت. (همان، ج۲، ص۱۵۹).</ref>. | | مؤرخان درباره [[فرزندان]] این [[امام همام]] و تعداد ایشان [[اختلاف]] دارند<ref>الامام الحسن بن علی {{ع}}، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۹.</ref>؛ ولی با توجه به منابع گوناگون [[تاریخی]] و [[حدیثی]]، بیشتر مؤرخان و سیرهنگاران تعداد [[فرزندان]] آن حضرت را که درباره آن همنظر هستند، پانزده و گروهی شانزده و برخی ۲۵ نفر دانستهاند؛ البته [[یعقوبی]] نیز نام هشت [[فرزند]] پسر ایشان را یاد کرده است<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶؛ امام حسن هشت فرزند پسر به نامهای: حسن (مادرش، خوله فزاری دختر منظور بود)، زید (مادرش ام بشیر، دختر ابومسعود انصاری خزرجی بود)، عمر، قاسم، ابوبکر و عبدالرحمان (که مادرشان کنیز بود)، طلحه و عبیدالله داشت. (همان، ج۲، ص۱۵۹).</ref>. |
|
| |
|
| به نوشته [[طبرسی]]، [[امام حسن]] {{ع}} شانزده [[فرزند]] پسر و دختر به نامهای زیر داشتهاند: [[زید بن حسن]] و دو خواهرش [[ام الحسن]] و [[ام الحسین]] که [[مادر]] اینها [[ام بشر]]، دختر [[ابومسعود خزرجی]] بوده است؛ [[حسن بن حسن]]، که مادرش، [[خوله]] دختر [[منظور فزاری]] بوده است؛ [[عمر بن حسن]] و دو برادرش، [[عبدالله]] و [[قاسم]] که در [[کربلا]] [[شهید]] شدند و مادرشان، [[امولد]] بود؛ [[عبدالرحمن بن حسن]]، که [[مادر]] او هم [[امولد]] بود؛ [[حسین بن حسن]]، ملقب به اثرم و برادرش [[طلحه]] و خواهرش [[فاطمه]] که [[مادر]] اینها دختر [[طلحة بن عبیدالله تیمی]] بوده است؛ و [[ابوبکر]] که با حضرت [[سیدالشهداء]] {{ع}} به [[شهادت]] رسید، و [[ام عبدالله]]، [[فاطمه]]، [[امسلمه]] و [[رقیه]] که هر کدام مادرهای جداگانه داشتند. [[زید بن حسن]] که بزرگترین [[فرزند]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} بود، تولیت [[صدقات]] [[حضرت رسول]] {{صل}} را به عهده داشت. ایشان بسیار [[جلیلالقدر]] و کثیرالاحسان بود. وی در حدود نود سال [[عمر]] کرد بدون اینکه [[ادعای امامت]] بکند و کسی هم برای وی مدعی [[مقام امامت]] نشده است. [[حسن بن حسن]] {{ع}} نیز بسیار بزرگوار و [[فاضل]] بود و تولیت [[صدقات]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در [[اختیار]] او بود<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۷. بیشتر سادات حسنی که در دوران عباسیان علیه بیدادگری آنها و انحراف دولت حاکم قیام میکردند، از نوادگان حسن مثنی بودند.</ref>. | | به نوشته [[طبرسی]]، [[امام حسن]] {{ع}} شانزده [[فرزند]] پسر و دختر به نامهای زیر داشتهاند: [[زید بن حسن]] و دو خواهرش [[ام الحسن]] و [[ام الحسین]] که [[مادر]] اینها [[ام بشر]]، دختر [[ابومسعود خزرجی]] بوده است؛ [[حسن بن حسن]]، که مادرش، [[خوله]] دختر [[منظور فزاری]] بوده است؛ [[عمر بن حسن]] و دو برادرش، [[عبدالله]] و [[قاسم]] که در [[کربلا]] [[شهید]] شدند و مادرشان، [[امولد]] بود؛ [[عبدالرحمن بن حسن]]، که [[مادر]] او هم [[امولد]] بود؛ [[حسین بن حسن]]، ملقب به اثرم و برادرش [[طلحه]] و خواهرش [[فاطمه]] که [[مادر]] اینها دختر [[طلحة بن عبیدالله تیمی]] بوده است؛ و [[ابوبکر]] که با حضرت [[سیدالشهداء]] {{ع}} به [[شهادت]] رسید و [[ام عبدالله]]، [[فاطمه]]، [[امسلمه]] و [[رقیه]] که هر کدام مادرهای جداگانه داشتند. [[زید بن حسن]] که بزرگترین [[فرزند]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} بود، تولیت [[صدقات]] [[حضرت رسول]] {{صل}} را به عهده داشت. ایشان بسیار [[جلیلالقدر]] و کثیرالاحسان بود. وی در حدود نود سال [[عمر]] کرد بدون اینکه [[ادعای امامت]] بکند و کسی هم برای وی مدعی [[مقام امامت]] نشده است. [[حسن بن حسن]] {{ع}} نیز بسیار بزرگوار و [[فاضل]] بود و تولیت [[صدقات]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در [[اختیار]] او بود<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۷. بیشتر سادات حسنی که در دوران عباسیان علیه بیدادگری آنها و انحراف دولت حاکم قیام میکردند، از نوادگان حسن مثنی بودند.</ref>. |
|
| |
|
| بعضی درباره [[فرزندان امام حسن]] {{ع}} مینویسند: [[فرزندان]] [[امیرالمؤمنین]]، [[حسن بن علی]] {{عم}} عبارتاند از: [[حسن]] که مادرش، [[خوله]] دختر [[منصور بن زبان بن سیار]] و [[فاطمه دختر امام حسین]] {{ع}}، [[همسر]] وی بوده است و در هشتاد و پنج سالگی از [[دنیا]] رفت؛ [[زید]]، [[امالحسن]] و [[امالخیر]] که مادرشان، [[امالبشر]]، دختر [[ابی مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبه]] و [[زید]]، متولی [[صدقات]] [[رسول اکرم]] {{صل}} بود و [[سلیمان بن عبدالملک]] او را برکنار کرد، ولی [[عمر بن عبدالعزیز]] دیگر بار او را [[والی]] آن گردانید؛ [[عمر]]، [[قاسم]] و [[ابیبکر]] که هر سه در [[کربلا]] [[شهید]] شدند؛ [[عبدالرحمن]] که [[فرزندی]] نداشت و در "[[ابواء]]" [[وفات]] کرد، در حالی که [[احرام]] [[حج]] بسته بود و همراه عموی خود، [[حسین بن علی]] {{عم}} و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]] بود؛ [[حسین اثرم]] که مادرش، [[اماسحق]]، دختر [[طلحة بن عبدالله]] بود؛ [[امالحسن]]، [[امعبدالله]]، [[فاطمه]]، [[امسلمه]] و [[رقیه]] که [[مادر]] ایشان [[امالولد]] بود؛ [[مادر]] [[عبدالله]] که در [[کربلا]] [[شهید]] شد، دختر [[سلیل بن عبدالله]]، [[برادر]] [[جریر بن عبدالله بجلی]] بوده است. از [[فرزندان امام حسن]] {{ع}} [[حسن]] و [[زید]] و [[عمر]] [[فرزند]] داشتهاند و دیگران [[فرزندی]] نداشتهاند<ref>تاریخ قم، حسن بن محمد قمی، ص۱۹۵؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹.</ref>. | | بعضی درباره [[فرزندان امام حسن]] {{ع}} مینویسند: [[فرزندان]] [[امیرالمؤمنین]]، [[حسن بن علی]] {{عم}} عبارتاند از: [[حسن]] که مادرش، [[خوله]] دختر [[منصور بن زبان بن سیار]] و [[فاطمه دختر امام حسین]] {{ع}}، [[همسر]] وی بوده است و در هشتاد و پنج سالگی از [[دنیا]] رفت؛ [[زید]]، [[امالحسن]] و [[امالخیر]] که مادرشان، [[امالبشر]]، دختر [[ابی مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبه]] و [[زید]]، متولی [[صدقات]] [[رسول اکرم]] {{صل}} بود و [[سلیمان بن عبدالملک]] او را برکنار کرد، ولی [[عمر بن عبدالعزیز]] دیگر بار او را [[والی]] آن گردانید؛ [[عمر]]، [[قاسم]] و [[ابیبکر]] که هر سه در [[کربلا]] [[شهید]] شدند؛ [[عبدالرحمن]] که [[فرزندی]] نداشت و در "[[ابواء]]" [[وفات]] کرد، در حالی که [[احرام]] [[حج]] بسته بود و همراه عموی خود، [[حسین بن علی]] {{عم}} و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]] بود؛ [[حسین اثرم]] که مادرش، [[اماسحق]]، دختر [[طلحة بن عبدالله]] بود؛ [[امالحسن]]، [[امعبدالله]]، [[فاطمه]]، [[امسلمه]] و [[رقیه]] که [[مادر]] ایشان [[امالولد]] بود؛ [[مادر]] [[عبدالله]] که در [[کربلا]] [[شهید]] شد، دختر [[سلیل بن عبدالله]]، [[برادر]] [[جریر بن عبدالله بجلی]] بوده است. از [[فرزندان امام حسن]] {{ع}} [[حسن]] و [[زید]] و [[عمر]] [[فرزند]] داشتهاند و دیگران [[فرزندی]] نداشتهاند<ref>تاریخ قم، حسن بن محمد قمی، ص۱۹۵؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹.</ref>. |
خط ۱۱۱: |
خط ۹۸: |
|
| |
|
| [[امام حسن]] {{ع}} بردبار و [[متین]] بود. به [[گواهی]] [[مخالفان]] وی همچون [[مروان]] و [[معاویه]]<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۳۰۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۷.</ref> نرم سخن میگفت و از درشتگویی [[پرهیز]] و [[آداب]] [[معاشرت]] را رعایت میکرد<ref>الطبقات، خامسه ۱، ص۲۸۰-۲۸۱.</ref>. در [[گشایش]] [[مشکلات]] دیگران پیشگام بود<ref>نک: الکافی، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹؛ الفصول المهمه، ج۲، ص۷۰۷.</ref>. با بیادبان به خود، بسیار مناسب [[رفتار]] میکرد، به گونهای که مایه [[شرمندگی]] آنان میشد<ref>مناقب، ج۴، ص۲۳؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۴۴.</ref>. حال دیگران حتی حیوانات را مراعات میکرد و هنگام [[غذا خوردن]]، اگر حیوانی به او نگاه میکرد، از غذای خود به وی میداد<ref>بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.</ref>. [[بخشنده]] بود<ref>نک: مناقب، ج۴، ص۱۸.</ref> و تقاضا کننده را رد نمیکرد<ref>زهر الآداب، ج۱، ص۶۷.</ref> و با [[خرسندی]] مبالغ درخوری هدیه میداد؛ حتی به کسانی که از او درخواست نکرده بودند<ref>تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۴۵، ۲۴۸.</ref>، چنان که برای [[حفظ]] [[آبرو]]، دریغی از بخشیدن [[پول]] به [[شاعران]] نداشت<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۶.</ref> و در همان حال بسیار [[زاهد]] بود<ref>نک: رجال نجاشی، ص۳۹۱.</ref>. سه بار برای [[خدا]] نیمی از [[دارایی]] خود را به [[فقیران]] بخشید<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۶.</ref>. پیاده بسیار به [[حج]] میرفت و پس از [[نماز صبح]] تا هنگام برآمدن [[آفتاب]] بر جای خود در [[مسجدالنبی]] مینشست<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۴.</ref>. بسیار با [[حیا]] بود و چگونگی [[پوشش]] بدن، حتی هنگام رفتن به آب [[فرات]] گویای این مطلب است<ref>المحاسن، ج۲، ص۵۷۹؛ مناقب، ج۴، ص۱۹.</ref>.<ref>[[منصور داداشنژاد|داداشنژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)| دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)| دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص ۲۸۷- ۲۸۸.</ref> | | [[امام حسن]] {{ع}} بردبار و [[متین]] بود. به [[گواهی]] [[مخالفان]] وی همچون [[مروان]] و [[معاویه]]<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۳۰۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۷.</ref> نرم سخن میگفت و از درشتگویی [[پرهیز]] و [[آداب]] [[معاشرت]] را رعایت میکرد<ref>الطبقات، خامسه ۱، ص۲۸۰-۲۸۱.</ref>. در [[گشایش]] [[مشکلات]] دیگران پیشگام بود<ref>نک: الکافی، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹؛ الفصول المهمه، ج۲، ص۷۰۷.</ref>. با بیادبان به خود، بسیار مناسب [[رفتار]] میکرد، به گونهای که مایه [[شرمندگی]] آنان میشد<ref>مناقب، ج۴، ص۲۳؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۴۴.</ref>. حال دیگران حتی حیوانات را مراعات میکرد و هنگام [[غذا خوردن]]، اگر حیوانی به او نگاه میکرد، از غذای خود به وی میداد<ref>بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.</ref>. [[بخشنده]] بود<ref>نک: مناقب، ج۴، ص۱۸.</ref> و تقاضا کننده را رد نمیکرد<ref>زهر الآداب، ج۱، ص۶۷.</ref> و با [[خرسندی]] مبالغ درخوری هدیه میداد؛ حتی به کسانی که از او درخواست نکرده بودند<ref>تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۴۵، ۲۴۸.</ref>، چنان که برای [[حفظ]] [[آبرو]]، دریغی از بخشیدن [[پول]] به [[شاعران]] نداشت<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۶.</ref> و در همان حال بسیار [[زاهد]] بود<ref>نک: رجال نجاشی، ص۳۹۱.</ref>. سه بار برای [[خدا]] نیمی از [[دارایی]] خود را به [[فقیران]] بخشید<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۶.</ref>. پیاده بسیار به [[حج]] میرفت و پس از [[نماز صبح]] تا هنگام برآمدن [[آفتاب]] بر جای خود در [[مسجدالنبی]] مینشست<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۴.</ref>. بسیار با [[حیا]] بود و چگونگی [[پوشش]] بدن، حتی هنگام رفتن به آب [[فرات]] گویای این مطلب است<ref>المحاسن، ج۲، ص۵۷۹؛ مناقب، ج۴، ص۱۹.</ref>.<ref>[[منصور داداشنژاد|داداشنژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)| دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]]؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)| دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص ۲۸۷- ۲۸۸.</ref> |
| | |
| | == [[عبادت]] [[امام حسن]] {{ع}} == |
| | [[امام حسن]] {{ع}} دو بار (و بنا به بعضی [[روایات]]، سه بار) تمام [[دارایی]] خود را میان [[فقرا]] تقسیم کرد. آن حضرت میفرمود: "من [[شرم]] میکنم از [[پروردگار]] خود که به [[ملاقات]] او بروم و به [[خانه]] او پیاده نرفته باشم". آن حضرت بیست نوبت پیاده از [[مدینه]] به [[مکه]] رفت و به [[نقلی]]، [[حسن بن علی]] {{عم}} پانزده مرتبه پیاده به [[حج]] رفت و چه زهدی بالاتر از این است. |
| | |
| | [[نقل]] شده است، هرگاه [[امام حسن]] {{ع}} [[وضو]] میگرفت، اعضایش میلرزید و رنگ مبارکش زرد میشد؛ وقتی درباره این حالت از آن حضرت پرسیدند، میفرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل [[پروردگار]] [[عرش]] قرار میگیرد، رنگش، زرد و مفصلهایش به رعشه دچار شود"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۹.</ref>. هرگاه [[امام حسن]] {{ع}} به در [[مسجد]] میرسید، سر [[مبارک]] خود را بلند میکرد و میفرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانهات قرار گرفته ای خدای [[نیکوکار]]! شخص [[گنهکار]] نزد تو آمده است. ای [[پروردگار]] [[کریم]]! از [[گناهان]] من به خاطر آن نیکوییهای خود در گذر!"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.</ref> |
| | |
| | از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده که گفته است: وقتی [[معاویه]] ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به [[حج]] نرفتم، در صورتی که [[حسن بن علی]] {{ع}} با پای پیاده ۲۵ مرتبه به [[حج]] رفت؛ در صورتی که اسبهای بسیار خوبی در کاروان آن حضرت بود". وی، دو مرتبه [[اموال]] خود و حتی نعلینهای خود را با [[بندگان خدا]] تقسیم کرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۴.</ref>. |
| | |
| | [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در زمان خود عابدترین و [[زاهدترین]] و [[برترین]] [[مردم]] به شمار میرفت. هر گاه [[حج]] به جای میآورد، پیاده میرفت و چه بسا با پای برهنه میرفت هرگاه [[یاد مرگ]] میکرد، گریان میشد؛ هر وقت به یاد [[قبر]] و به یاد [[برانگیخته شدن]] در [[محشر]] و به یاد عبور از [[صراط]] میافتاد، گریان میشد؛ هر وقت به یاد آن موقعی میافتاد که برای حساب نزد [[خدا]] خواهد رفت، طوری فریاد میزد که [[غش]] میکرد. هرگاه برای [[نماز]] [[قیام]] میکرد، اعضایش در مقابل [[خدا]] میلرزید؛ هر وقت به یاد [[بهشت و دوزخ]] میافتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب میشد و آنگاه از [[خدا]] ورود به [[بهشت]] و دوری و [[بیزاری]] از [[جهنم]] را در خواست میکرد. هرگاه به [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}} میرسید میفرمود: {{متن حدیث| لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ}}!". آن حضرت در هر حال به ذکر و [[یاد خدا]] مشغول و از همه [[مردم]]، راستگوتر و فصیحتر بود<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).</ref>. |
| | |
| | [[امام باقر]] {{ع}} فرمود: "چون [[وفات]] [[امام حسن]] {{ع}} نزدیک شد، [[گریه]] کرد؛ به او گفته شد: "پسر [[پیامبر]]! [[گریه]] میکنی در صورتی که نزد [[رسول خدا]] {{صل}} چنان مقامی داری! و [[پیامبر]] [[علی]] {{صل}} درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به [[حج]] رفتهای و سه بار، تمام دارائیات را نصف کردهای و حتی کفشت را (در [[راه خدا]] به [[فقرا]] داده ای)!؟" فرمود: "من، تنها برای دو مطلب میگریم: [[بیم]] موقف (حساب [[روز قیامت]] یا از [[بیم]] [[خدا]]) و از جدائی [[دوستان]]"<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).</ref> [[نقل]] شده است، وقتی [[امام حسن]] {{ع}} از [[نماز صبح]] فارغ میشد، تا [[طلوع]] [[آفتاب]] با کسی سخن نمیگفت، حتی اگر کسی میخواست آن بزرگوار را از سر [[سجاده]] دور کند<ref>الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۳-۵۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۴-۳۳۵.</ref> |
| | |
| | == بخشش امام حسن {{ع}} == |
| | نسبت به [[بخشندگی]] [[کریم]] [[اهل بیت]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در منابع و مصادر مطالب فراوانی [[نقل]] شده است؛ [[ابن طلحه]] درباره [[بخشش]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} گفته است: [[بخشش]] و [[کرم]]، درختی است که کشتگاه آن در [[حب]] اوست و او این ویژگی را از کسی به [[ارث]] برده است که در حال [[رکوع]]، به [[سائل]] [[انفاق]] کرد. روزی [[امام حسن]] {{ع}} شنید، مردی از [[خدای تعالی]] میخواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد<ref>فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>. |
| | |
| | [[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} و [[عبدالله بن جعفر]] به قصد [[حج]] حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل میکرد، گم شد و ایشان گرسنه و [[تشنه]] و بیتوشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به [[خیمه]] پیره زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع [[تشنگی]] کنیم؟" گفت: "بلی"؛ پس وارد [[خیمه]] شدند و جلو [[خیمه]] پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟" گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر میخواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن [[زن]]، گفتند: "ما از [[قریش]] هستیم که برای به جا آوردن [[حج]] میرویم؛ چون به [[سلامت]] بازگردیم انشاءالله، در [[مدینه]] پیش ما بیا تا جبران این [[پذیرایی]] کرده و از تو [[قدردانی]] کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این [[زن]] به [[خانه]] آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش [[نقل]] کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمیشناسی، کشتی و حالا میگوئی که ایشان میگفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به [[مدینه]] رفتند؛ روزی این مرد و [[زن]] از کوچههای [[مدینه]] میگذشتند؛ [[امام حسن]] {{ع}} که بر در [[خانه]] خود نشسته بود، آن [[زن]] را [[شناخت]]، پس غلامی را فرستاد و او را [[طلب]] کرد و فرمود: "یا أمة [[الله]] مرا میشناسی؟" |
| | |
| | گفت: "نه"؛ فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما [[پذیرایی]] کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای [[صدقه]] برای او خرید و هزار [[دینار]] اشرفی دیگر به وی داد و [[غلام]] را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، [[امام حسین]] {{ع}} فرستاد؛ [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: "برادرم، [[امام حسن|حسن]] به تو چه داد؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و [[غلام]] خود را همراه او کرده و او را نزد [[عبدالله بن جعفر]] فرستاد؛ او گفت: "[[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] به تو چه دادند؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ [[عبدالله بن جعفر]] گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار [[دینار]] به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من میآمدی، هر آینه به زحمت نمیانداختم ایشان را". پس [[زن]] با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>. |
| | |
| | همچنین مردی از [[اهل شام]] [[نقل]] کرده است که "روزی به [[مدینه]] آمده، [[مرد]] [[زیبایی]] را دیدم که بر شتر [[خوشرفتاری]] سوار شده بود که مثل او به [[حُسن]] و [[جمال]] ندیده بودم. و [[دل]] من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "[[حسن بن علی بن ابیطالب]] {{ع}} است"؛ [[دل]] من از [[خشم]] و [[کینه]] و حسدش پر شد که [[علی]] چنین [[فرزند]] [[جوانی]] دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر [[علی بن ابیطالب]] هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به [[ناسزا]] گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من [[تصور]] میکنم که تو [[غریب]] و از [[اهل شام]] باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف میکنم و اگر [[مال]] میخواهی به تو میدهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک میکنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از [[کرم]] و [[اخلاق]] او تعجب کردم. پس بازگشتم و [[محبت]] او در دلم جا گرفت، به گونهای که دیگران را به آن اندازه [[دوست]] نمیداشتم"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.</ref>. |
| | |
| | [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "مردی نزد [[عثمان]] که بر در [[مسجد]] نشسته بود، آمد و از وی درخواست [[پول]] کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا [[راهنمایی]] کن!" [[عثمان]] به او گفت: "نزد آن جوانهایی که میبینی برو"، و با دستش به سمتی از [[مسجد]] که [[امام حسن|حسن]] {{ع}} و [[حسین]] {{ع}} و [[عبدالله بن جعفر]] نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها [[سلام]] داد و از آنها درخواست [[پول]] کرد؛ [[امام حسن|حسن]] {{ع}} و [[حسین]] {{ع}} به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خونبهائی که دردناک است، یا بدهی که دلشکستگی دارد، یا فقری که [[انسان]] را زمینگیر میکند؛ تو برای کدام یک سؤال میکنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس [[امام حسن]] {{ع}} [[دستور]] داد به او پنجاه [[دینار]] دادند و [[امام حسین]] {{ع}} نیز [[دستور]] داد به او چهل و نه دنیار دادند و [[عبدالله بن جعفر]] نیز [[دستور]] داد به او چهل و هشت [[دینار]] دادند و آن مرد نزد [[عثمان]] برگشت؛ [[عثمان]] به او گفت: "چه کردی؟" گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه [[طلب]] [[مال]] میکنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال میکنی؟ چون درخواست کردن [[مال]] غیر از سه مورد [[شایسته]] نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه [[دینار]] داد و دومی چهل و نه [[دینار]] و سومی چهل و هشت [[دینار]] دادند"؛ [[عثمان]] گفت: "برای تو چه کسی مانند این [[جوانها]] میشود؟ آنان [[علم]] را یک جا به دست آوردهاند و خیر و [[حکمت]] را اندوختهاند""<ref>الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. |
| | |
| | روزی مردی به [[حضور امام]] [[حسن]] {{ع}} آمد و گفت: "من از [[پیامبر خدا]] [[نافرمانی]] کردهام؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کردهای؟" او گفت: "[[خدا]] فرمود: گروهی که [[زن]]، مالک و اختیاردار آنان باشد، [[رستگار]] نخواهند شد؛ [[زن]] من به من [[دستور]] داد تا غلامی بخرم و اکنون آن [[غلام]] فرار کرده است"؛ [[امام حسن]] {{ع}} به وی فرمود: "یکی از سه [[حاجت]] خود را [[انتخاب]] کن؛ اگر بخواهی من [[پول]] آن [[غلام]] فراری را میدهم"؛ او گفت: "همین یک [[حاجت]] کافی است؛ بیش از این نمیخواهم". پس [[امام]] {{ع}} [[پول]] آن [[غلام]] را به وی عطا کرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۷.</ref>. |
| | |
| | [[نقل]] شده است، روزی [[امام حسن]] {{ع}} در [[شام]] نزد [[معاویه]] رفت و فهرست طولانی [[اموال]] و داراییهایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی [[امام حسن]] {{ع}} خواست از نزد [[معاویه]] خارج شود، خادمی [[کفش]] آن حضرا را دوخت؛ پس [[امام]] {{ع}} آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد. |
| | |
| | همچنین [[نقل]] شده است، روزی [[معاویه]] به [[مدینه]] رفت. در اولین روزی که [[مردم]] به دیدنش میرفتند، هر کس از پنجاه هزار تا [[صد]] هزار درهم جایزه میگرفت. [[امام حسن]] بعد از همه [[مردم]] نزد [[معاویه]] رفت، [[معاویه]] به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر [[آمدی]]، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد [[قریش]] [[بخیل]] معرفی کنی؟ به قدری [[صبر]] کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آنگاه به [[غلام]] خود گفت: "به [[قدر]] همه آنچه که به همه [[مردم]] دادیم، به [[امام حسن]] بده! یا [[ابا محمد]]! بدان که من پسر [[هند]] هستم"؛ [[امام حسن]] {{ع}} آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر [[فاطمه]] [[دختر پیامبر خدا]] هستم"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۸.</ref>. |
| | |
| | روزی [[مروان بن حکم]] گفت: "من خواهان مرکب [[حسن بن علی]] {{ع}} هستم؛ [[ابن ابی عتیق]] به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی [[حاجت]] مرا روا میکنی؟" [[مروان]] گفت: "آری"؛ [[ابن ابی عتیق]] گفت: "هنگامی که گروه [[قریش]] گرد هم آمدند، من کرامتهای [[قریش]] را شرح داده، از [[نقل]] کرامتهای [[حسن]] خودداری میکنم؛ آنگاه تو مرا [[سرزنش]] کن!" هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به [[نقل]] کرامتهای [[قریش]] پرداخت، ولی از [[امام حسن]] {{ع}} چیزی نگفت. [[مروان]] به وی [[اعتراض]] کرد و گفت: "پس چرا از کرامتهای [[حسن بن علی]] چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامتهای وی را ندارد!؟" او گفت: "من فعلا کرامتهای بزرگان را شرح دادم. اگر میخواستم [[کرامت]] [[انبیاء]] را شرح دهم، [[امام حسن]] را بر همه مقدم میداشتم". وقتی [[امام حسن]] {{ع}} از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، [[ابن ابی عتیق]] به دنبال آن حضرت آمد؛ [[امام حسن]] {{ع}} در حالی که لبخند میزد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟" او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس [[امام]] {{ع}} فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص [[کریم]] [[خدعه]] کنی، او خواهد پذیرفت"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۵-۶۰ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۶-۳۴۰.</ref> |
|
| |
|
| == اوصاف و کرامات امام حسن مجتبی {{ع}} == | | == اوصاف و کرامات امام حسن مجتبی {{ع}} == |
خط ۱۷۷: |
خط ۱۹۴: |
| از [[عباس بن عبدالمطلب]] [[نقل]] شده است روزی نزد [[پیامبر خدا]] {{صل}} بودم که [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} بیامد و چون [[پیامبر]] او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای [[پیامبر خدا]]، به روی این پسر لبخند میزنی؟ گفت: "ای عموی [[رسول خدا]]! به [[خدا]] که [[خداوند]] بیشتر از من او را [[دوست]] دارد؛ [[نسل]] همه [[پیمبران]] از پشت خودشان بود، اما [[نسل]] من از پشت این مرد خواهد بود. وقتی [[روز قیامت]] شود، [[مردم]] را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا [[خدا]] نمیخواهد رسوا شوند، مگر این مرد و [[شیعه]] او که به نام خود و نام پدرشان خوانده میشوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۴۲-۵۱ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۲۳-۳۳۱.</ref> | | از [[عباس بن عبدالمطلب]] [[نقل]] شده است روزی نزد [[پیامبر خدا]] {{صل}} بودم که [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} بیامد و چون [[پیامبر]] او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای [[پیامبر خدا]]، به روی این پسر لبخند میزنی؟ گفت: "ای عموی [[رسول خدا]]! به [[خدا]] که [[خداوند]] بیشتر از من او را [[دوست]] دارد؛ [[نسل]] همه [[پیمبران]] از پشت خودشان بود، اما [[نسل]] من از پشت این مرد خواهد بود. وقتی [[روز قیامت]] شود، [[مردم]] را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا [[خدا]] نمیخواهد رسوا شوند، مگر این مرد و [[شیعه]] او که به نام خود و نام پدرشان خوانده میشوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۴۲-۵۱ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۲۳-۳۳۱.</ref> |
|
| |
|
| == دعایی که [[پیامبر]] {{صل}} به [[امام حسن]] {{ع}} آموخت == | | === دعایی که [[پیامبر]] {{صل}} به [[امام حسن]] {{ع}} آموخت === |
| از [[امام]] [[حسن بن علی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که [[رسول خدا]] {{صل}} این کلمات را به من آموخت که در [[قنوت نماز وتر]] بخوانم: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ}}<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.</ref>؛ خدایا مرا در زمره کسانی که [[هدایت]] کردهای [[هدایت]] فرما و در زمره کسانی که عافیتشان دادهای، [[عافیت]] ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفتهای؛ [[سرپرستی]] کن و در آنچه به من بخشیدهای، [[برکت]] ده و مرا از [[شر]] آنچه مقدر فرمودهای، نگاه دار که [[فرمان]]، تنها از آن توست و کسی بر تو [[حکومت]] نمیکند؛ تو منزهی ای [[پروردگار]] [[کعبه]]. | | از [[امام]] [[حسن بن علی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که [[رسول خدا]] {{صل}} این کلمات را به من آموخت که در [[قنوت نماز وتر]] بخوانم: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ}}<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.</ref>؛ خدایا مرا در زمره کسانی که [[هدایت]] کردهای [[هدایت]] فرما و در زمره کسانی که عافیتشان دادهای، [[عافیت]] ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفتهای؛ [[سرپرستی]] کن و در آنچه به من بخشیدهای، [[برکت]] ده و مرا از [[شر]] آنچه مقدر فرمودهای، نگاه دار که [[فرمان]]، تنها از آن توست و کسی بر تو [[حکومت]] نمیکند؛ تو منزهی ای [[پروردگار]] [[کعبه]]. |
|
| |
|
خط ۱۸۳: |
خط ۲۰۰: |
|
| |
|
| و نیز [[ابوالحوراء]] گفته است از [[حسن بن علی]] {{ع}} پرسیدم: چه چیز از [[رسول خدا]] {{صل}} [[حفظ]] کرده و به یاد داری؟ فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای [[زکات]] برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ [[پیامبر]] {{صل}} آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما [[خاندان]] [[پیامبر]] {{صل}} [[زکات]] روا نیست"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۱-۵۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۱-۳۳۲.</ref> | | و نیز [[ابوالحوراء]] گفته است از [[حسن بن علی]] {{ع}} پرسیدم: چه چیز از [[رسول خدا]] {{صل}} [[حفظ]] کرده و به یاد داری؟ فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای [[زکات]] برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ [[پیامبر]] {{صل}} آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما [[خاندان]] [[پیامبر]] {{صل}} [[زکات]] روا نیست"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۱-۵۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۱-۳۳۲.</ref> |
|
| |
| == [[عبادت]] [[امام حسن]] {{ع}} ==
| |
| [[امام حسن]] {{ع}} دو بار (و بنا به بعضی [[روایات]]، سه بار) تمام [[دارایی]] خود را میان [[فقرا]] تقسیم کرد. آن حضرت میفرمود: "من [[شرم]] میکنم از [[پروردگار]] خود که به [[ملاقات]] او بروم و به [[خانه]] او پیاده نرفته باشم". آن حضرت بیست نوبت پیاده از [[مدینه]] به [[مکه]] رفت و به [[نقلی]]، [[حسن بن علی]] {{عم}} پانزده مرتبه پیاده به [[حج]] رفت و چه زهدی بالاتر از این است.
| |
|
| |
| [[نقل]] شده است، هرگاه [[امام حسن]] {{ع}} [[وضو]] میگرفت، اعضایش میلرزید و رنگ مبارکش زرد میشد؛ وقتی درباره این حالت از آن حضرت پرسیدند، میفرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل [[پروردگار]] [[عرش]] قرار میگیرد، رنگش، زرد و مفصلهایش به رعشه دچار شود"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۹.</ref>. هرگاه [[امام حسن]] {{ع}} به در [[مسجد]] میرسید، سر [[مبارک]] خود را بلند میکرد و میفرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانهات قرار گرفته ای خدای [[نیکوکار]]! شخص [[گنهکار]] نزد تو آمده است. ای [[پروردگار]] [[کریم]]! از [[گناهان]] من به خاطر آن نیکوییهای خود در گذر!"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.</ref>
| |
|
| |
| از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده که گفته است: وقتی [[معاویه]] ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به [[حج]] نرفتم، در صورتی که [[حسن بن علی]] {{ع}} با پای پیاده ۲۵ مرتبه به [[حج]] رفت؛ در صورتی که اسبهای بسیار خوبی در کاروان آن حضرت بود". وی، دو مرتبه [[اموال]] خود و حتی نعلینهای خود را با [[بندگان خدا]] تقسیم کرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۴.</ref>.
| |
|
| |
| [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در زمان خود عابدترین و [[زاهدترین]] و [[برترین]] [[مردم]] به شمار میرفت. هر گاه [[حج]] به جای میآورد، پیاده میرفت و چه بسا با پای برهنه میرفت هرگاه [[یاد مرگ]] میکرد، گریان میشد؛ هر وقت به یاد [[قبر]] و به یاد [[برانگیخته شدن]] در [[محشر]] و به یاد عبور از [[صراط]] میافتاد، گریان میشد؛ هر وقت به یاد آن موقعی میافتاد که برای حساب نزد [[خدا]] خواهد رفت، طوری فریاد میزد که [[غش]] میکرد. هرگاه برای [[نماز]] [[قیام]] میکرد، اعضایش در مقابل [[خدا]] میلرزید؛ هر وقت به یاد [[بهشت و دوزخ]] میافتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب میشد و آنگاه از [[خدا]] ورود به [[بهشت]] و دوری و [[بیزاری]] از [[جهنم]] را در خواست میکرد. هرگاه به [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}} میرسید میفرمود: {{متن حدیث| لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ}}!". آن حضرت در هر حال به ذکر و [[یاد خدا]] مشغول و از همه [[مردم]]، راستگوتر و فصیحتر بود<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).</ref>.
| |
|
| |
| [[امام باقر]] {{ع}} فرمود: "چون [[وفات]] [[امام حسن]] {{ع}} نزدیک شد، [[گریه]] کرد؛ به او گفته شد: "پسر [[پیامبر]]! [[گریه]] میکنی در صورتی که نزد [[رسول خدا]] {{صل}} چنان مقامی داری! و [[پیامبر]] [[علی]] {{صل}} درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به [[حج]] رفتهای و سه بار، تمام دارائیات را نصف کردهای و حتی کفشت را (در [[راه خدا]] به [[فقرا]] داده ای)!؟" فرمود: "من، تنها برای دو مطلب میگریم: [[بیم]] موقف (حساب [[روز قیامت]] یا از [[بیم]] [[خدا]]) و از جدائی [[دوستان]]"<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).</ref> [[نقل]] شده است، وقتی [[امام حسن]] {{ع}} از [[نماز صبح]] فارغ میشد، تا [[طلوع]] [[آفتاب]] با کسی سخن نمیگفت، حتی اگر کسی میخواست آن بزرگوار را از سر [[سجاده]] دور کند<ref>الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۳-۵۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۴-۳۳۵.</ref>
| |
|
| |
| == بخشش امام حسن {{ع}} ==
| |
| نسبت به [[بخشندگی]] [[کریم]] [[اهل بیت]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در منابع و مصادر مطالب فراوانی [[نقل]] شده است؛ [[ابن طلحه]] درباره [[بخشش]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} گفته است: [[بخشش]] و [[کرم]]، درختی است که کشتگاه آن در [[حب]] اوست و او این ویژگی را از کسی به [[ارث]] برده است که در حال [[رکوع]]، به [[سائل]] [[انفاق]] کرد. روزی [[امام حسن]] {{ع}} شنید، مردی از [[خدای تعالی]] میخواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد<ref>فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>.
| |
|
| |
| [[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} و [[عبدالله بن جعفر]] به قصد [[حج]] حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل میکرد، گم شد و ایشان گرسنه و [[تشنه]] و بیتوشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به [[خیمه]] پیره زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع [[تشنگی]] کنیم؟" گفت: "بلی"؛ پس وارد [[خیمه]] شدند و جلو [[خیمه]] پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟" گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر میخواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن [[زن]]، گفتند: "ما از [[قریش]] هستیم که برای به جا آوردن [[حج]] میرویم؛ چون به [[سلامت]] بازگردیم انشاءالله، در [[مدینه]] پیش ما بیا تا جبران این [[پذیرایی]] کرده و از تو [[قدردانی]] کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این [[زن]] به [[خانه]] آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش [[نقل]] کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمیشناسی، کشتی و حالا میگوئی که ایشان میگفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به [[مدینه]] رفتند؛ روزی این مرد و [[زن]] از کوچههای [[مدینه]] میگذشتند؛ [[امام حسن]] {{ع}} که بر در [[خانه]] خود نشسته بود، آن [[زن]] را [[شناخت]]، پس غلامی را فرستاد و او را [[طلب]] کرد و فرمود: "یا أمة [[الله]] مرا میشناسی؟"
| |
|
| |
| گفت: "نه"؛ فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما [[پذیرایی]] کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای [[صدقه]] برای او خرید و هزار [[دینار]] اشرفی دیگر به وی داد و [[غلام]] را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، [[امام حسین]] {{ع}} فرستاد؛ [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: "برادرم، [[امام حسن|حسن]] به تو چه داد؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و [[غلام]] خود را همراه او کرده و او را نزد [[عبدالله بن جعفر]] فرستاد؛ او گفت: "[[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] به تو چه دادند؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ [[عبدالله بن جعفر]] گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار [[دینار]] به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من میآمدی، هر آینه به زحمت نمیانداختم ایشان را". پس [[زن]] با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>.
| |
|
| |
| همچنین مردی از [[اهل شام]] [[نقل]] کرده است که "روزی به [[مدینه]] آمده، [[مرد]] [[زیبایی]] را دیدم که بر شتر [[خوشرفتاری]] سوار شده بود که مثل او به [[حُسن]] و [[جمال]] ندیده بودم. و [[دل]] من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "[[حسن بن علی بن ابیطالب]] {{ع}} است"؛ [[دل]] من از [[خشم]] و [[کینه]] و حسدش پر شد که [[علی]] چنین [[فرزند]] [[جوانی]] دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر [[علی بن ابیطالب]] هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به [[ناسزا]] گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من [[تصور]] میکنم که تو [[غریب]] و از [[اهل شام]] باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف میکنم و اگر [[مال]] میخواهی به تو میدهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک میکنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از [[کرم]] و [[اخلاق]] او تعجب کردم. پس بازگشتم و [[محبت]] او در دلم جا گرفت، به گونهای که دیگران را به آن اندازه [[دوست]] نمیداشتم"<ref>کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.</ref>.
| |
|
| |
| [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "مردی نزد [[عثمان]] که بر در [[مسجد]] نشسته بود، آمد و از وی درخواست [[پول]] کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا [[راهنمایی]] کن!" [[عثمان]] به او گفت: "نزد آن جوانهایی که میبینی برو"، و با دستش به سمتی از [[مسجد]] که [[امام حسن|حسن]] {{ع}} و [[حسین]] {{ع}} و [[عبدالله بن جعفر]] نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها [[سلام]] داد و از آنها درخواست [[پول]] کرد؛ [[امام حسن|حسن]] {{ع}} و [[حسین]] {{ع}} به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خونبهائی که دردناک است، یا بدهی که دلشکستگی دارد، یا فقری که [[انسان]] را زمینگیر میکند؛ تو برای کدام یک سؤال میکنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس [[امام حسن]] {{ع}} [[دستور]] داد به او پنجاه [[دینار]] دادند و [[امام حسین]] {{ع}} نیز [[دستور]] داد به او چهل و نه دنیار دادند و [[عبدالله بن جعفر]] نیز [[دستور]] داد به او چهل و هشت [[دینار]] دادند و آن مرد نزد [[عثمان]] برگشت؛ [[عثمان]] به او گفت: "چه کردی؟" گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه [[طلب]] [[مال]] میکنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال میکنی؟ چون درخواست کردن [[مال]] غیر از سه مورد [[شایسته]] نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه [[دینار]] داد و دومی چهل و نه [[دینار]] و سومی چهل و هشت [[دینار]] دادند"؛ [[عثمان]] گفت: "برای تو چه کسی مانند این [[جوانها]] میشود؟ آنان [[علم]] را یک جا به دست آوردهاند و خیر و [[حکمت]] را اندوختهاند""<ref>الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.</ref>.
| |
|
| |
| روزی مردی به [[حضور امام]] [[حسن]] {{ع}} آمد و گفت: "من از [[پیامبر خدا]] [[نافرمانی]] کردهام؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کردهای؟" او گفت: "[[خدا]] فرمود: گروهی که [[زن]]، مالک و اختیاردار آنان باشد، [[رستگار]] نخواهند شد؛ [[زن]] من به من [[دستور]] داد تا غلامی بخرم و اکنون آن [[غلام]] فرار کرده است"؛ [[امام حسن]] {{ع}} به وی فرمود: "یکی از سه [[حاجت]] خود را [[انتخاب]] کن؛ اگر بخواهی من [[پول]] آن [[غلام]] فراری را میدهم"؛ او گفت: "همین یک [[حاجت]] کافی است؛ بیش از این نمیخواهم". پس [[امام]] {{ع}} [[پول]] آن [[غلام]] را به وی عطا کرد<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۷.</ref>.
| |
|
| |
| [[نقل]] شده است، روزی [[امام حسن]] {{ع}} در [[شام]] نزد [[معاویه]] رفت و فهرست طولانی [[اموال]] و داراییهایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی [[امام حسن]] {{ع}} خواست از نزد [[معاویه]] خارج شود، خادمی [[کفش]] آن حضرا را دوخت؛ پس [[امام]] {{ع}} آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.
| |
|
| |
| همچنین [[نقل]] شده است، روزی [[معاویه]] به [[مدینه]] رفت. در اولین روزی که [[مردم]] به دیدنش میرفتند، هر کس از پنجاه هزار تا [[صد]] هزار درهم جایزه میگرفت. [[امام حسن]] بعد از همه [[مردم]] نزد [[معاویه]] رفت، [[معاویه]] به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر [[آمدی]]، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد [[قریش]] [[بخیل]] معرفی کنی؟ به قدری [[صبر]] کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آنگاه به [[غلام]] خود گفت: "به [[قدر]] همه آنچه که به همه [[مردم]] دادیم، به [[امام حسن]] بده! یا [[ابا محمد]]! بدان که من پسر [[هند]] هستم"؛ [[امام حسن]] {{ع}} آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر [[فاطمه]] [[دختر پیامبر خدا]] هستم"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۸.</ref>.
| |
|
| |
| روزی [[مروان بن حکم]] گفت: "من خواهان مرکب [[حسن بن علی]] {{ع}} هستم؛ [[ابن ابی عتیق]] به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی [[حاجت]] مرا روا میکنی؟" [[مروان]] گفت: "آری"؛ [[ابن ابی عتیق]] گفت: "هنگامی که گروه [[قریش]] گرد هم آمدند، من کرامتهای [[قریش]] را شرح داده، از [[نقل]] کرامتهای [[حسن]] خودداری میکنم؛ آنگاه تو مرا [[سرزنش]] کن!" هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به [[نقل]] کرامتهای [[قریش]] پرداخت، ولی از [[امام حسن]] {{ع}} چیزی نگفت. [[مروان]] به وی [[اعتراض]] کرد و گفت: "پس چرا از کرامتهای [[حسن بن علی]] چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامتهای وی را ندارد!؟" او گفت: "من فعلا کرامتهای بزرگان را شرح دادم. اگر میخواستم [[کرامت]] [[انبیاء]] را شرح دهم، [[امام حسن]] را بر همه مقدم میداشتم". وقتی [[امام حسن]] {{ع}} از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، [[ابن ابی عتیق]] به دنبال آن حضرت آمد؛ [[امام حسن]] {{ع}} در حالی که لبخند میزد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟" او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس [[امام]] {{ع}} فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص [[کریم]] [[خدعه]] کنی، او خواهد پذیرفت"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۵-۶۰ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۶-۳۴۰.</ref>
| |
|
| |
|
| == دوران زندگانی امام == | | == دوران زندگانی امام == |
خط ۲۶۸: |
خط ۲۵۵: |
| [[دلایل]] متعددی برای امامت امام حسن مجتبی {{ع}} بیان شده است، مانند روایاتی که از [[رسول اکرم]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و خود [[امام حسن]] {{ع}} نقل شده است؛ علاوه بر آن ادلهای مانند: [[آیه تطهیر]]، [[آیه اولی الامر]]، [[حدیث ثقلین]] و... بر [[افضلیت]] آن حضرت اقامه شده است و همچنین برخی از [[معجزات]] و [[کرامات]] نقل شده از ایشان میتواند به عنوان دلیل بر [[امامت]] آن حضرت باشد<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۱۹-۲۴.</ref>. | | [[دلایل]] متعددی برای امامت امام حسن مجتبی {{ع}} بیان شده است، مانند روایاتی که از [[رسول اکرم]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و خود [[امام حسن]] {{ع}} نقل شده است؛ علاوه بر آن ادلهای مانند: [[آیه تطهیر]]، [[آیه اولی الامر]]، [[حدیث ثقلین]] و... بر [[افضلیت]] آن حضرت اقامه شده است و همچنین برخی از [[معجزات]] و [[کرامات]] نقل شده از ایشان میتواند به عنوان دلیل بر [[امامت]] آن حضرت باشد<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۱۹-۲۴.</ref>. |
|
| |
|
| == صلح امام حسن == | | === صلح امام حسن === |
| {{اصلی|صلح امام حسن مجتبی}} | | {{اصلی|صلح امام حسن مجتبی}} |
| یکی از حوادث مهم دوران [[امامت]] و [[خلافت امام حسن]] {{ع}}، [[صلح]] با [[معاویه]] بود که در نیمه [[جمادی الاول]] [[سال ۴۱ هجری]]<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.</ref> به سبب کوتاهی یارانش رخ داد<ref>قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.</ref>. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای [[حفظ]] [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] وجود دارد. [[امام باقر]] {{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.</ref>: “به [[خدا]] [[سوگند]] آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این [[امت]] بهتر بود از آن چیزی که [[خورشید]] بر آن تابیده است”. منظور از کاری که امام حسن {{ع}} انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و [[صلاح]] امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از [[یاران]] حضرت با آن [[مخالف]] بودند<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: {{متن حدیث|"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه}}.</ref>. این صلح باعث بقای [[دین حق]] و [[نسل]] هاشمیان و [[علویان]] و نسل شیعیان<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: {{متن حدیث|اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب}}.</ref> و تولد جمعی از [[موحدان]] از صلب آنان گردیده است<ref>محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.</ref>. | | یکی از حوادث مهم دوران [[امامت]] و [[خلافت امام حسن]] {{ع}}، [[صلح]] با [[معاویه]] بود که در نیمه [[جمادی الاول]] [[سال ۴۱ هجری]]<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.</ref> به سبب کوتاهی یارانش رخ داد<ref>قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.</ref>. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای [[حفظ]] [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] وجود دارد. [[امام باقر]] {{ع}} میفرماید: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.</ref>: “به [[خدا]] [[سوگند]] آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این [[امت]] بهتر بود از آن چیزی که [[خورشید]] بر آن تابیده است”. منظور از کاری که امام حسن {{ع}} انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و [[صلاح]] امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از [[یاران]] حضرت با آن [[مخالف]] بودند<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: {{متن حدیث|"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه}}.</ref>. این صلح باعث بقای [[دین حق]] و [[نسل]] هاشمیان و [[علویان]] و نسل شیعیان<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: {{متن حدیث|اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب}}.</ref> و تولد جمعی از [[موحدان]] از صلب آنان گردیده است<ref>محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.</ref>. |
|
| |
|
| [[امام باقر]] {{ع}} در ادامه با اشاره به آیاتی از [[قرآن]] به [[سرزنش]] [[امت]] در آن [[زمان]] میپردازد که [[مطیع]] [[امام]] خود نبودند و وقتی [[امام حسن]] {{ع}} [[دستور]] داد دست از [[جنگ]] بردارند، با حضرت [[مخالفت]] کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که [[امام حسین]] {{ع}} [[فرمان]] [[نبرد]] داد، کوتاهی کردند و از [[حمایت]] ایشان دست برداشتند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: {{متن حدیث|{{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ}} إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ {{متن قرآن|فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ}} مَعَ الْحُسَيْنِ {{ع}} {{متن قرآن|قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...}} {{متن قرآن|نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ}} أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ {{ع}}}}.</ref>. در خبری گزارشی از جلسه امام حسن {{ع}} با [[معاویه]] [[نقل]] شده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۸.</ref> | | [[امام باقر]] {{ع}} در ادامه با اشاره به آیاتی از [[قرآن]] به [[سرزنش]] [[امت]] در آن [[زمان]] میپردازد که [[مطیع]] [[امام]] خود نبودند و وقتی [[امام حسن]] {{ع}} [[دستور]] داد دست از [[جنگ]] بردارند، با حضرت [[مخالفت]] کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که [[امام حسین]] {{ع}} [[فرمان]] [[نبرد]] داد، کوتاهی کردند و از [[حمایت]] ایشان دست برداشتند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: {{متن حدیث|{{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ}} إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ {{متن قرآن|فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ}} مَعَ الْحُسَيْنِ {{ع}} {{متن قرآن|قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...}} {{متن قرآن|نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ}} أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ {{ع}}}}.</ref>. در خبری گزارشی از جلسه امام حسن {{ع}} با [[معاویه]] [[نقل]] شده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۸.</ref> |
|
| |
| == رازگشایی مخالفان [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} ==
| |
| در کتابهای زیادی [[نقل]] شده است، در روزی [[مجلسی]] که در حضور [[معاویه]] تشکیل شده بود عدهای زخم خورده از [[آیین اسلام]] و [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گرد هم آمدند و در حضور [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} نسبتهای ناروا و دشنامهای فراوانی به [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} که خود [[شایسته]] آنها بودند، دادند. [[امام حسن]] {{ع}} هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای پنهان [[تاریخ]] و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این [[احتجاج]] به طور مشروح [[نقل]] شود تا محققان و [[پژوهشگران]] و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع [[حاکم]] که باعث شد [[امام حسن]] {{ع}} ترک [[مخاصمه]] و [[جنگ]] را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینهای بودهاند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بودهاند.
| |
|
| |
| این ماجرا را [[طبرسی]] در [[احتجاج]]<ref>الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.</ref> با عنوان "[[احتجاج امام]] [[حسن بن علی]] {{عم}} بر گروهی از [[مخالفان]] و [[دشمنان]] نسبت به [[فضل]] و [[برتری]] [[پدر]] و خودش در حضور [[معاویه]]" چنین [[نقل]] کرده است: از [[شعبی]] و [[أبومخنف]] و [[یزید بن ابی حبیب مصری]] [[نقل]] شده است که ایشان همگی گفتهاند: در [[اسلام]] هیچ روزی درباره [[منازعه]] و [[مشاجره]] و [[مبالغه]] در [[کلام]] قومی مجتمع در یک مکان به پای آن روز نمیرسد که: [[عمرو بن عثمان بن عفان]]، [[عمرو بن عاص]]، [[عتبة بن أبی سفیان]]، [[ولید بن عقبة بن أبی معیط]]و [[مغیرة بن شعبه]] نزد [[معاویة بن ابی سفیان]] [[اجتماع]] کرده، درباره یک امر همنظر شدند.
| |
|
| |
| [[عمرو عاص]] خطاب به [[معاویه]] گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی [[حسن بن علی]] {{عم}} بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او [[سیره]] و روش پدرش را [[احیا]] کرده است و همه [[گوش به فرمان]] او شدهاند و هرچه امر کند، [[اطاعت]] و هرچه بگوید، [[تصدیق]] میشود، و اگر کار اینگونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو [[دشنام]] میدهیم و [[قدر]] و [[منزلت]] هر دو را [[خوار]] میسازیم؛ ما اینجا مینشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛
| |
|
| |
| [[معاویه]] به ایشان گفت: "نگرانم که [[حسن بن علی]] در این [[مناظره]] آنچنان قلادهای به گردن شما بیاویزد که تا دم [[مرگ]] و در [[قبر]]، ننگ آن گریبان شما را بگیرد؛ به [[خدا]] قسم که من پیوسته از [[دیدار]] او [[کراهت]] داشته، از هیبتش ترسیدهام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، [[عدل]] و [[انصاف]] را در [[حق]] او رعایت خواهم کرد"؛ [[عمروعاص]] گفت: "آیا [[بیم]] داری که [[باطل]] او بر [[حق]] ما و بیماریاش بر صحت و [[سلامتی]] ما [[برتری]] یابد؟" [[معاویه]] گفت: "نه"؛ [[عمروعاص]] گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!" [[عتبة بن أبی سفیان]] گفت: "این [[رأی]] شما را [[صلاح]] نمیدانم، و به [[خدا]] [[سوگند]]! که همگی شما نیز نمیتوانید با بیشتر از آنچه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آنچه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در [[مبارزه]] و [[جدال]] سرسختاند".
| |
|
| |
| پس همگی کسی را در پی [[امام حسن]] {{ع}} فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، گفت: [[معاویه]] شما را فراخوانده است"؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟" گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" ـ و همه را نام برد ـ، آن حضرت {{ع}} فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، [[عذاب]] از آنجا که فکرش را نمیکنند، بر ایشان نازل نمیشود؟" سپس فرمود: "ای جاریه لباسهایم را بده!" و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ}}؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم [[کلام]] [[گشایش]] بود"؛ چون به مجلس ایشان داخل شد، [[معاویه]] از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و تحیت و مرحبا گفت و با وی [[مصافحه]] کرد؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، نشانه [[سلامتی]] و [[مصافحه]] علامت [[امن]] و [[امان]] است؟"
| |
|
| |
| [[معاویه]] گفت: "آری، این [[جماعت]] بدون اجازه من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه [[عثمان]]، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همانطور که میپرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "سبحان [[الله]]! [[خانه]]، [[خانه]] تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر جوابی که ایشان میخواهند بدهم، از گفتن [[ناسزا]] در نزد تو [[حیا]] میکنم، و چنانچه بر تو [[پیروز]] شوم، از [[ناتوانی]] تو [[شرم]] میکنم؛ پس کدامیک از آن دو را میپذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از [[بنیهاشم]] میآوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترساناند؛ زیرا [[خداوند]] در حال و [[آینده]] ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش میدهم، {{متن حدیث|وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ}}".
| |
|
| |
| پس ابتدا [[عمرو بن عثمان بن عفان]] گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن [[خلیفه]]، [[عثمان بن عفان]] فردی از [[قبیله]] [[بنی عبدالمطلب]] بر روی [[زمین]] باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در [[پذیرش اسلام]] از همه [[افضل]] بود و در [[شرافت]] با [[رسول خدا]] {{صل}} [[وابستگی]] داشت، ای [[بدا]] به این [[کرامت الهی]]! تا اینکه [[خون]] او را ـ به [[دلیل]] [[کینه]] و فتنهگری و [[حسد]] و [[طلب]] آنچه [[اهل]] آن نبودند ـ ریختند؛ با اینکه سابقه و [[منزلت]] او در نزد [[خدا]] و [[رسول]] و [[پذیرش اسلام]] بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر [[خواری]] و بیگناهی او! که [[امام حسن|حسن]] و سایر افراد [[بنی عبدالمطلب]] زنده بر روی [[زمین]] باشند و [[عثمان]] به [[خون]] خود رنگین و [[دفن]] شده باشد؛ با اینکه ما [[خون]] نوزده تن دیگر از بزرگان [[بنیامیه]] را که از کشته شدگان [[جنگ بدر]] هستند، از شما [[بنی عبدالمطلب]] [[طلب]] داریم!".
| |
|
| |
| سپس [[عمرو عاص]] پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: "پسر [[ابوتراب]]! ما در پی تو فرستادیم تا همگی [[اقرار]] کنیم که پدرت؛ [[ابوبکر]] [[صدیق]] را [[مسموم]] ساخت، و در [[قتل]] [[عمر]] [[فاروق]] شرکت داشت و [[عثمان]] ذوالنورین را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که [[حق]] او نبود و در آن واقع شد" ـ و سپس آن [[فتنه]] را نام برد و به آن حضرت بد گفت ـ؛ سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای [[بنی عبدالمطلب]]؛ [[خداوند]]، [[حکومت]] را به شما نبخشید که در آن آنچه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای [[امام حسن|حسن]] در دلت میگویی که [[امیرالمؤمنین]] توئی، با اینکه تو [[توانایی]] آن را نداری و... و این به خاطر [[بدی]] کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت [[دشنام]] گوییم. و این را بدان که تو نمیتوانی بر ما [[عیب]] گرفته، ما را [[تکذیب]] کنی، و اگر [[فکر]] میکنی ما بر تو در مسئلهای [[دروغ]] بسته؛ در بیان [[باطل]]، [[زیادهروی]] و درباره تو خلاف [[حق]] ادعا کردهایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین [[خلق]] خدایید، و [[خداوند]] [[شر]] پدرت را با [[قتل]] او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما [[گرفتاری]]؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد [[خدا]] [[گناهکار]] نیستیم و نزد [[مردم]] عیبی نداریم"؛
| |
|
| |
| سپس [[عتبة بن ابی سفیان]] گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! پدرت بدترین فرد قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ او پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از [[قاتلان عثمان]] هستی، و [[حق]]، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان [[حقّ]] قصاصی که در [[کتاب خدا]] آمده، با تو [[رفتار]] کرده و همگی [[قاتلان]] تو هستیم، و اما پدرت؛ خود [[خداوند]] او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره [[امید]] تو به [[خلافت]]؛ تو مرد این میدان و [[افضل]] از دیگران نیستی"؛
| |
|
| |
| سپس [[ولید بن عقبة بن ابی معیط]] همچون یارانش گفت: "ای گروه [[بنیهاشم]]، شما همانهایید که ابتدا بر [[عثمان]] [[عیب]] گرفته، و [[مردم]] را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر [[حرص]] بر [[حکومت]] و [[قطع رحم]] و نابودی [[امت]] و ریختن [[خون]] همه ایشان برای رسیدن به [[خلافت]]، و آن [[خون]] را به خاطر این دنیای بیارزش و [[دوستی]] آن ریختند؛ با اینکه [[عثمان]]، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همانها بودید که پیش از همه بر او [[حسد]] برده بر او [[طعن]] زدید و سپس او را کشتید؛ میپندارید که [[خداوند]] با شما چه خواهد کرد؟!"
| |
|
| |
| سپس [[مغیرة بن شعبه]] به سخن [[حضرت امیر]] {{ع}} [[اهانت]] کرد، گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! [[عثمان]]، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و [[گناهکار]] بهانه و عذری ندارد، ای [[حسن]]! ما [[گمان]] داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع [[عثمان]] کرد، در نهایت، به [[قتل]] او [[راضی]] بود، و به [[خدا]] [[سوگند]] که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را میکشت و مرده را معیوب میساخت، و [[بنیامیه]] برای [[بنیهاشم]] بهتر بودند تا [[بنیهاشم]] برای [[بنیامیه]]، و [[معاویه]] برای تو بهتر بود تا تو برای [[معاویه]]، و پدرت در زمان [[حیات رسول خدا]] {{صل}} با او بد [[دل]] بود، و پیش از [[وفات]] آن حضرت، در پی سود خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن حضرت دریافته بود؛ سپس از [[بیعت با ابوبکر]] [[کراهت]] داشت تا اینکه به گونهای تلافی کرد؛ سپس در [[فکر]] [[قتل]] [[ابوبکر]] بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با [[عمر]] به [[منازعه]] پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در [[قتل]] [[عمر]] کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در [[خلافت عثمان]] نیز آنقدر بر او [[طعن]] زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این [[کشتارها]] او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد [[خدا]] چه منزلتی دارد ای [[امام حسن|حسن]]؟ و [[خداوند]] در [[قرآن]] [[اختیار]] را به اولیای مقتول سپرده است. و [[معاویه]] ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و [[حق]]؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به [[خدا]] که [[خون]] [[علی]] از [[خون عثمان]] بالاتر نیست، و شما [[فرزندان عبدالمطلب]] این را بدانید که [[خداوند]] بنا ندارد که [[حکومت]] و [[نبوت]] را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد.
| |
|
| |
| سپس آن [[امام همام]]؛ حضرت ابومحمد [[حسن بن علی]] ([[کریم]] [[اهل بیت]]){{عم}} لب به سخن گشود و فرمود: "[[حمد]] و [[ستایش]] برای خداوندی است که اول شما را به اول ما [[هدایت]] کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و [[صلوات]] و [[سلام]] [[خداوند]] بر جدم، [[محمد]] [[نبی]] و بر [[آل]] او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و [[علم]] و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن میگویم ای [[معاویه]]!" سپس آن حضرت به [[معاویه]] فرمود: "ای ازرق! به [[خدا]] قسم کسی جز تو به من [[ناسزا]] نگفت و این [[ناسزا]] از جانب این گروه نبود، و جز تو به من [[دشنام]] نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من [[ناسزا]] گفته و [[دشنام]] دادی، و این، از [[بدی]] [[رأی]] و [[سرکشی]] و [[حسد]] تو نسبت به ما و [[دشمنی]] قدیم و جدید شما با [[حضرت محمد]] {{صل}}، است.
| |
|
| |
| و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در [[مسجد رسول]] [[خدا]] و در حضور [[مهاجر]] و [[انصار]] با من روبرو میشدند، هرگز نمیتوانستند کلمهای بر زبان رانده، اینگونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من [[متحد]] شدهاید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقفاید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ [[تصدیق]] نکنید، و با تو آغاز میکنم ای [[معاویه]]، و البته کمتر از آنچه لایق توست، خواهم گفت؛ شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا هیچ میدانید آن مردی که به او [[دشنام]] دادید، هموست که با [[رسول خدا]] {{صل}} بر دو [[قبله]] [[نماز]] گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیدهای، در حالی که در [[گمراهی]] بوده و "[[لات]]" و "[[عزی]]" را میپرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو [[بیعت]] شرکت جست: [[بیعت رضوان]] و [[بیعت]] [[فتح]]، و تو ای [[معاویه]] در [[بیعت]] نخست، [[کافر]]، و در [[بیعت]] دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟
| |
|
| |
| سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]]، آیا میدانید – آنچه من میگویم [[حق]] است – [[علی]] {{ع}} در روز [[بدر]] با شما روبرو شد، در حالی که [[پرچم]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[اهل]] [[ایمان]] را در دست داشت، و ای [[معاویه]] در دست تو [[پرچم]] [[مشرکان]] بود و تو در آن روز به [[پرستش]] [[لات]] و [[عزی]] مشغول بودی، و [[جنگ]] با [[رسول خدا]] {{صل}} را [[واجب]] میپنداشتی؟ و آن حضرت در روز [[احد]] در حالی با شما روبرو شد که در دستش [[پرچم]] [[رسول خدا]] {{صل}} و در دست تو ای [[معاویه]] [[پرچم]] [[مشرکان]] بود؟ و در روز [[احزاب]] ([[جنگ خندق]]) نیز [[پرچم]] [[رسول خدا]] {{صل}} در دست او بود و [[پرچم]] [[مشرکان]] در دست تو؛ هر کدام این موارد [[حجت]] او را غالب و دعوتش را آشکار و او را [[پیروز]] میدان میسازد، و در تمامی این موارد، اظهار [[رضایت]] در رخسار [[مبارک]] [[پیامبر]] {{صل}} از وی هویدا، و اظهار [[نارضایتی]] و غضبش بر تو آشکار بود.
| |
|
| |
| سپس همه شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم که آیا به خاطر میآورید؛ وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} [[بنیقریظه]] و [[بنینضیر]] را محاصره کرد؛ [[عمر بن خطاب]] را با [[پرچم]] [[مهاجرین]] و [[سعد بن معاذ]] را با [[پرچم]] [[انصار]] به سوی آنان فرستاد؟ اما [[سعد بن معاذ]] در آن صحنه مجروح شد، و [[عمر بن خطاب]] نیز فرار کرد و او میترسید و یارانش را نیز میترساند، در این حال بود که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "فردا [[پرچم]] را به مردی میسپارم که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و [[محبوب]] آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در [[جنگ]] بیزار است، و تا وقتی که [[خدا]] او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".
| |
|
| |
| در این هنگام، [[ابوبکر]]، [[عمر بن خطاب]] و دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]] [[منتظر]] بودند که [[پرچم]] نصیب آنها شود، و [[علی]] {{ع}} در آن روز به چشم درد [[مبتلا]] شده بود، پس [[رسول خدا]] {{صل}} او را فراخوانده، آب دهان [[مبارک]] خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس [[پرچم]] را بدو سپرد و آن حضرت به [[لطف]] و [[منت]] [[خداوند]]، پیروزمندانه از [[جنگ]] بازگشت، و تو ای [[معاویه]] در آن روز در [[مکه]] [[دشمن خدا]] و رسولش بودی، پس آیا مردی که [[خیرخواه]] [[خدا]] و [[رسول]] است با کسی که [[دشمن]] آن دو است، برابر است؟ سپس، به [[خدا]] [[سوگند]] که [[قلب]] تو بعدها هرگز [[اسلام]] را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونهای خلاف آنچه در [[دل]] است، [[سخن]] میگوید.
| |
|
| |
| شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا میدانید که [[رسول خدا]] {{صل}} [[علی]] را در [[غزوه تبوک]] – بیآنکه از او در [[غضب]] بوده یا ناراضی باشد - [[جانشین]] خود در [[مدینه]] قرار داد، و [[منافقان]] در اینباره حرکت به سخن آمدند و آن حضرت نزد [[رسول خدا]] {{صل}} شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در [[مدینه]] باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوهای غایب نبودهام"، و [[رسول خدا]] {{صل}} بدو فرمود: "تو [[وصی]] و [[جانشین]] من در [[اهل]] من هستی، همچون [[هارون]] به [[موسی]]"، سپس دست [[علی]] را گرفته، فرمود: "ای [[مردم]]! هر که [[ولایت]] مرا بپذیرد؛ [[ولایت خدا]] را پذیرفته، و هر که [[ولایت علی]] را بپذیرد؛ [[ولایت]] مرا پذیرفته است، و هر که از من [[اطاعت]] کند، از [[خدا]] [[اطاعت]] کرده، و هر که از [[علی]] [[اطاعت]] کند، از من [[اطاعت]] کرده است، و هر که مرا [[دوست]] بدارد، [[خدا]] را [[دوست]] داشته، و هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است".
| |
|
| |
| سپس [[امام]] {{ع}} فرمود: شما را به [[خدا]] قسم! آیا میدانید که [[رسول خدا]] {{صل}} در [[حجةالوداع]] فرمود: "ای [[مردم]]! من در میان شما دو چیزی باقی نهادهام که پس از آن دیگر [[گمراه]] نخواهید شد: [[کتاب خدا]] و عترتم، [[اهل]] بیتم را؛ [[حلال]] [[قرآن]] را [[حلال]] و حرامش را [[حرام]] بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش [[ایمان]] آورید، و بگویید: به تمام آنچه [[خداوند]] در [[قرآن]] نازل فرموده است، [[ایمان]] داریم؛ و [[عترت]] و [[اهل]] بیتم را [[دوست]] بدارید، و با دوستانشان [[دوست]] باشید و ایشان را علیه دشمنانشان [[یاری]] کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در [[روز قیامت]] کنار [[حوض]] بر من وارد شوند".
| |
|
| |
| سپس آن [[رسول]] گرامی در حالی که بر [[منبر]] بود، [[علی]] را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با [[دوست]] او [[دوست]] و با دشمنش [[دشمن]] باش! خداوندا! هر که با او [[دشمنی]] کند، به او در [[دنیا]] [[مسکن]] و مأوی نده، و روحش را به [[آسمان]] بالا نبر، بلکه او را در پائینترین مکان [[جهنم]] قرار ده!" و شما را به [[خدا]] سوگند میدهم، آیا میدانید که [[رسول خدا]] {{صل}} بدو فرمود: "تو در [[روز قیامت]]؛ [[مردم]] [نااهل] را از [[حوض]] من میرانی! همچنان که شما شتر [[غریب]] را از میان شتران خود میدانید؟" و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا میدانید که [[حضرت امیر]] {{ع}} در ایام [[بیماری]] [[رسول خدا]] {{صل}} نزد ایشان رفت و بر بالین آن حضرت حاضر شد و [[رسول خدا]] {{صل}} با دیدن [[علی]] {{ع}} گریست و چون [[علی]] علت [[گریه]] ایشان را پرسید، فرمود: "آنچه مرا به [[گریه]] انداخت، این بود که میدانم در دلهای برخی از این [[مردم]] [[عداوت]] و [[بغض]] به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از [[وفات]] من اظهار نمیکنند؟"
| |
|
| |
| و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا میدانید که [[رسول خدا]] {{صل}} هنگام [[وفات]]؛ آنگاه که [[اهل بیت]] او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان [[اهل بیت]] و [[عترت]] من هستند؛ خداوندا! با دوستانش [[دوست]] باش و ایشان را بر دشمنانشان [[یاری]] فرما"! و نیز فرمود: "مثل [[اهل بیت]] من مانند [[کشتی نوح]] {{ع}} است؛ هر که بدان داخل شود، [[نجات]] یافته، هر که از آن [[تخلف]] کند [[غرق]] میشود"؟ و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا میدانید که [[علی]] {{ع}} در میان [[صحابه]]، اول کسی است که تمام [[شهوات]] را بر خود [[حرام]] ساخت تا اینکه این [[آیات]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره مائده، آیه ۸۷.</ref> و [[علم]] منایا و [[علم]] قضایا و فصل خطاب و [[قدرت]] [[رسوخ]] در [[علوم]] فراوان نزد او و همو [[عارف]] به محل [[نزول قرآن]] بود. [[علی]] {{ع}} از گروهی بود - که [[گمان]] نمیکنم تعدادشان به ده نفر برسد - که [[خدا]] [[پیامبر]] را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی [[ملعون]] از زبان خود [[پیامبر]]؛ پس من بر له و علیه شما [[شهادت]] میدهم که شما همگی از زبان خود [[پیامبر]] [[لعن]] شدهاید؛ و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا ای [[معاویه]] یادت هست وقتی که [[رسول خدا]] {{صل}} نزد تو فرستاد تا نامهای را به بنو خزیمه - در قضیه [[خالد بن ولید]] - بنویسی، و فرستاده [[رسول خدا]] {{صل}} سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، [[رسول خدا]] دربارهات فرمود: "خدایا! او را [[سیر]] نگردان! که شکم او تا [[روز قیامت]] در پی [[شهوات]] و خوردن است!"
| |
|
| |
| سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا میدانید، آنچه میگویم [[حق]] است، و تو ای [[معاویه]] یادت هست که در روز [[احزاب]]؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را حرکت میدادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را میراند، و در این حال، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[لعنت خدا]] بر راکب شتر و آنکه میراند و آنکه زمام را گرفته و میکشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت میراند؟ شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم! آیا میدانید که [[رسول خدا]] {{صل}} در هفت موضع [[ابوسفیان]] را [[لعن]] کرد؟
| |
|
| |
| اولین آنها زمانی بود که آن حضرت از [[مکه]] به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود و [[ابوسفیان]] در حال بازگشت از [[شام]] به [[مکه]] بود و در میان راه با دیدن آن حضرت بیادبی به ایشان کرد و قصد کشتن و [[تهدید]] ایشان را داشت که [[خداوند]] شرش را از آن حضرت دور ساخت و دوم، در "روز عیر" که [[ابوسفیان]] کاروان خود را از آن حضرت گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد و سوم در روز [[احد]] که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[خدا]] مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و [[ابوسفیان]] گفت: "[[بت عزی]] [[مال]] ماست و شما [[عزی]] ندارید". و با این [[کلام]]، [[خداوند]] و [[فرشتگان]] و [[انبیاء]] و همه [[اهل]] [[ایمان]] او را [[لعن]] کردند و چهارم، روز [[حنین]]، همان روز که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و افراد [[قبیله هوازن]] به همراه [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] [[یهود]] گرد آمدند، و [[خداوند]] بر همه [[غضب]] کرد و آنها را به [[خیر و خوبی]] نرسانید<ref>اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.</ref>، و این، همان فرمایش [[خداوند]] در دو [[سوره]] [[قرآن]] است که در هر دوی آنها به نام؛ [[ابوسفیان]] و یارانش را [[کافر]] خوانده است؛ و تو ای [[معاویه]] در آن روزگار در [[مکه]] بر [[عقیده]] پدرت [[مشرک]] بودی، و [[علی]] {{ع}} با [[رسول خدا]] {{صل}} و هم [[رأی]] و هم [[عقیده]] با آن حضرت بود و پنجم، همان فرمایش [[خداوند]] است که فرموده است: {{متن قرآن|هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}}<ref>«آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمیشناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم میرود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را میدادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا میبودند، کافران از آنان را عذابی دردناک میکردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>؛ و تو و پدرت و [[مشرکان]] [[قریش]] از ورود [[رسول گرامی اسلام]] به [[مکه]] مانع شده و در آن روز، [[خداوند]] [[ابوسفیان]] را [[لعن]] فرمود؛ لعنتی که تا [[روز قیامت]] شامل [[نسل]] او خواهد شد؛
| |
|
| |
| و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]] {{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آنکه [[لشکر]] کشید و آنکه [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]] {{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آنکه زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آنکه شتر را میراند) ـ [[لعن]] فرموند؛
| |
|
| |
| شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا به یاد میآورید که [[ابوسفیان]] (با چشمانی کور) هنگام [[بیعت]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد]] داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس [[ابوسفیان]] گفت: "امر [[خلافت]] را میان [[جوانان]] خود دست به دست بگردانید که [[سوگند]] به آنکه [[جان]] [[ابوسفیان]] به دست اوست، [[بهشت]] و [[جهنمی]] در کار نیست!" و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا میدانید که [[ابوسفیان]] دست [[حسین]] {{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد ـ گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن میجنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیدهاید!" پس [[حسین بن علی]] {{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
| |
|
| |
| این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا میتوانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگتر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]] {{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]] {{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمینگاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آنچه از [[عیوب]] و بدیهایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
| |
|
| |
| و اما تو ای [[عمرو بن عثمان]]، به [[دلیل]] حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشهای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاهدار که میخواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به [[خدا]] [[سوگند]] که من [[گمان]] نمیکردم که تو بتوانی با من به [[دشمنی]] بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را میدهم: آیا [[دشنام]] دادن تو به [[علی]] {{ع}} آیا به خاطر [[نقص]] در حسب او است؟ یا دوریاش از [[رسول خدا]] {{صل}}؟ یا در [[اسلام]] از او [[بدی]] ظاهر شده؟ یا او در حکمی [[بیداد]] کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، [[دروغ]] گفتهای؛
| |
|
| |
| و اما اینکه گفتی: ما [[خون]] نوزده تن از بزرگان [[بنیامیه]] را که در [[جنگ بدر]] کشته شدهاند، از شما [[طلب]] داریم؛ همه آنها را [[خدا]] و [[رسول]] او کشتند، و به [[جان]] خودم [[سوگند]] که از [[بنیهاشم]]، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از [[بنیامیه]] نوزده نفر در یک [[مقام]] و موطن کشته شدند، غیر از آنچه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز [[خدا]] نمیداند.
| |
|
| |
| روزی [[رسول خدا]] {{صل}} کنایهوار فرمود: "هرگاه تعداد بچههای وزغ<ref>وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)</ref> به سی مرد برسد، [[بیتالمال]] را میان خود دست به دست کرده به [[غارت]] میبرند، و [[آزادی]] [[بندگان خدا]] را از آنها میگیرند و آنان را برده خویش میسازند، و کتاب و [[دین خدا]] را به [[تباهی]] و [[فساد]] میکشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، [[لعن]] و [[نفرین]] بر او و آنها [[واجب]] شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودیشان سریعتر از جویدن خرمایی است"؛
| |
|
| |
| پس در این حال، [[حکم ابن أبیالعاص]] در حالی که [[اصحاب]] در حال شنیدن این [[کلام]] حضرت بودند، به آن جمع نزدیک شد و [[رسول خدا]] {{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ میشنود!!" و این، زمانی بود که [[رسول خدا]] {{صل}} تمام آنان و کسانی را که پس از وی به [[حکومت]] میرسیدند، در [[خواب]] دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، [[خداوند]] این [[آیه]] را فرستاد که: {{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم میدهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمیافزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>، و مراد از درخت ملعونه، [[بنیامیه]] است، و نیز فرمود: {{متن قرآن|لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}}<ref>«شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.</ref>، پس من بر له و علیه شما [[گواهی]] میدهم که [[حکومت]] و [[سلطنت]] شما [[پس از شهادت حضرت علی]] {{ع}} جز همان هزار ماهی نخواهد بود که [[خداوند]] در کتاب خود مقرر فرموده است.
| |
|
| |
| و اما تو ای [[عمرو بن عاص]]؛ ای بدگوی لعین ابتر (بیدنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک تولد یافتی و مردانی از [[قریش]] به نامهای: [[ابوسفیان بن حرب]]، [[ولید بن مغیره]]، [[عثمان بن حارث]]، [[نضر بن حارث بن کلده]] و [[عاص بن وائل]] ادعای [[سرپرستی]] تو را داشتند و هر کدامشان تو را [[فرزند]] خود میدانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه [[پستتر]]، و در [[منصب]]، از همه خبیثتر و خلاصه، بدکارهترینشان بود؛
| |
|
| |
| حال تو برای [[سخنرانی]] برخاسته و میگویی: من بدگوی [[محمد]] {{صل}} هستم! و پدرت عاص نیز میگفت: [[محمد]] {{صل}} مردی بینسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش قطع خواهد شد که [[خداوند]] [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد [[عبد]] [[قیس]] رفته و خواهان فسادکاری (انجام [[عمل]] [[نامشروع]]) بود و در جایجای آنجا خودفروشی میکرد، و تو ای عمرو، در تمام مکانهایی که [[رسول خدا]] {{صل}} حضور داشت، از بدترین [[دشمنان]] و [[تکذیب]] کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن [[جعفر بن ابیطالب]] و سایر [[مهاجران]] به سوی دیار [[حبشه]] و [[نجاشی]] رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشهات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی گرایید، و تلاشت به [[شکست]] انجامید، و نقشهات بر آب شد، "و [[خداوند]] ندای [[کافران]] را [[پست]] و ندای [[خدا]] ([[دعوت]] [[اسلام]]) را بلند کرد"<ref>توبه، ص۴۰.</ref>.
| |
|
| |
| و اما گفتارت درباره [[عثمان]]؛ ای بی حیای بیدین! تو خود در خانهاش [[آتش]] انداختی و سپس به [[فلسطین]] گریخته، در [[انتظار]] [[عاقبت]] [[فتنه]] بودی و به محض شنیدن خبر [[قتل عثمان]] خود را به طور کامل در [[اختیار]] [[معاویه]] قرار دادی، و [[دین]] خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر [[بغض]] خود بر ما [[سرزنش]] نمیکنیم؛ زیرا تو از زمان [[جاهلیت]] و [[اسلام]] پیوسته [[دشمن]] ما [[بنیهاشم]] بودی و تو همان هستی که [[رسول خدا]] {{صل}} را با هفتاد [[بیت]] [[شعر]] هجو کردی، و آن حضرت به درگاه [[خداوند]] فرمود: "خداوندا! من [[شعر]] گفتن را به نکویی نمیدانم، و سزاوار هم نیست که [[شعر]] بگویم؛ خداوندا! در برابر هر [[بیت]] شعری که [[عمروعاص]] گفته است، هزار بار او را [[لعن]] فرما!"
| |
|
| |
| سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر [[دین]] خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد [[نجاشی]] روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و [[شکست]] [[سفر]] اول تو از [[سفر]] دوم تو مانع نشد، و در هر دو [[سفر]] خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن [[جعفر]] و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به [[خطا]] انداخت، به سوی [[دوست]] خود، [[عمارة بن ولید]] بازگشتی.
| |
|
| |
| و اما تو ای [[ولید بن عقبه]]! به [[خدا]] [[سوگند]] من تو را به خاطر داشتن [[بغض]] [[علی]] [[سرزنش]] نمیکنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز [[بدر]] پس از [[اسارت]]، گردن زد، و چگونه به او [[دشنام]] میدهی که [[خدا]] در ده [[آیه]] از [[قرآن]] او را [[مؤمن]] خوانده، و تو را [[فاسق]] نامیده است؛ مانند این [[آیات]]: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>، {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>. تو را چه به یاد کردن از [[قریش]]؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از [[کفار]] [[عجم]] از [[شهر]] صفّوریّه (از نواحی [[اردن]] در [[شام]] و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی و اما [[پندار]] تو که ما [[عثمان]] را کشتهایم؛ به [[خدا]] قسم که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عائشه]] توان آن را نداشتند که این [[تهمت]] را بر [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره [[پدر]] خود بپرسی، آنگاه که [[ذکوان]] (همسرش) را ترک گفت و تو را با [[عقبة بن أبی معیط]] پیوند داد، و با این کار، [[جامه]] [[برتری]] بر تن کرد! همراه با آنچه [[خداوند]] برای تو و [[پدر]] و مادرت از [[خواری]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] مهیا ساخته است؛ و [[خداوند]]، [[ستمکار]] به [[بندگان]] نیست.
| |
|
| |
| سپس ای [[ولید]] ـ به [[خدا]] ـ تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را [[پدر]] خود میخوانی، با این رسوائی چگونه به [[علی]] {{ع}} [[دشنام]] میدهی؟! پس بهتر است تو مشغول [[اثبات]] [[نسب]] خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا میکنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! [[پدر]] واقعی تو لئیمتر و خبیثتر از [[عقبه]] است!".
| |
|
| |
| و اما تو ای [[عتبة بن ابیسفیان]]؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب [[عقل]] و [[رأی]] درست نیستی تا به تو خطاب و [[عتاب]] کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان [[امیدوار]] بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به [[علی]] {{ع}} [[دشنام]] میدهی، اما حاضر به [[سرزنش]] و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده [[علی]] {{ع}} هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه [[خداوند]] در کمینگاه تو و [[پدر]] و [[مادر]] و برادرت است، و تو از [[نسل]] افرادی هستی که [[خداوند]] در [[قرآن]] اینگونه وصف فرموده است:{{متن قرآن|هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ}} <ref>آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخسارههایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بیبهره) اند. به آتشی بسیار سوزان درمیآیند، از چشمهای گرم (و جوشان) به آنان مینوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه میکند و نه از گرسنگی باز میدارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.</ref>
| |
|
| |
| و اما درباره [[تهدید]] من به [[قتل]]؛ چرا به [[قتل]] آنکه در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمیبندی؟! و حال آنکه او [[شریک]] غالب تو در [[فرج]] او و [[شریک]] در [[فرزند]] تو شد تا آنجا که [[فرزندی]] را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این [[حق]] از او وادار کنی شایستهتر است تا اینکه مرا به [[قتل]] [[تهدید]] کنی؛ و من تو را در [[دشنام]] دادن به [[علی]] {{ع}} ملامت نمیکنم؛ چرا که برادرت را در [[مبارزه]] و به همراه عمویش [[حمزه]]، جدت را کشت، و [[خداوند]] به دست این دو آن دو نابکار را روانه [[آتش جهنم]] ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} از [[شهر]]، [[تبعید]] و [[اخراج]] شد.
| |
|
| |
| و اما درباره [[امید]] من به [[خلافت]]؛ پس به [[جان]] خودم قسم! اگر اینچنین باشد، به آن سزاوار و شایستهام، و تو مانند برادرت و [[جانشین]] پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از [[فرمانهای الهی]] [[سرپیچی]] میکرد، و بیشتر در ریختن خود [[مسلمانان]] میکوشید، و چیزی را که [[شایستگی]] آن را نداشت، میخواست، و [[مردم]] را میفریفت و با [[خدا]] به [[مکر]] [[رفتار]] میکرد و [[خداوند]]، بهتر از هر کس [[مکر]] میتواند [[مکر]] کند. و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین فرد قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.
| |
|
| |
| و اما تو ای [[مغیرة بن شعبه]]؛ تو [[دشمن خدا]]، و تارک [[قرآن]]، و [[تکذیب]] کننده [[رسول]] خدایی؛ تو [[زنا]] کردی و باید حد [[رجم]] (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی [[عادل]] و [[صالح]] و [[پرهیزگار]] [[گواهی]] دادهاند؛ پس [[رجم]] تو به تأخیر افتاد، و [[حق]]، به [[باطل]]، دفع، و [[راستی]]، به [[دروغ]] رد شد، و این به خاطر آن است که [[خداوند]] برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و [[خواری]] در [[دنیا]]، و [[رسوایی]] [[عذاب]] [[آخرت]] بدتر است و تو همان هستی که به [[فاطمه]]، [[دختر گرامی رسول خدا]] {{صل}} ضربه زدی تا آنجا که بدنش خونآلود و [[فرزند]] در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر [[خوار]] ساختن [[رسول خدا]] و [[مخالفت]] با امر او، و [[هتک حرمت]] او بود؛ در حالی که [[رسول خدا]] {{صل}} به [[فاطمه]] {{س}} فرموده بود: "تو بانوی [[زنان]] بهشتی هستی"، و [[خداوند]] تو را راهی [[آتش]] کرده، و وبال آنچه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدامیک از این سه مسئله<ref>ظاهراً عبارت صحیح «به کدامیک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)</ref> به [[علی]] [[دشنام]] دادی؟ به خاطر [[نقص]] در [[نسب]] او یا دوریاش از [[رسول خدا]]، یا ظاهر شدن [[بدی]] از او در [[اسلام]]؟ یا در حکمی به کسی [[ظلم]] کرده است؟ یا تمایلی به [[دنیا]] داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ [[دروغ]] گفتهای و همه تو را [[تکذیب]] میکنند. آیا میپنداری که [[علی]] {{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاکتر از ملامتگر خود در این [[اتهام]] است، و به [[جان]] خودم! اگر [[علی]] {{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته بود، به [[خدا]] تو کارهای نبودی، زیرا هم او را در زمان حیاتش [[یاری]] نکردی و هم در مرگش [[تعصب]] به [[خرج]] ندادی، و پیوسته [[خانه]] و مأوای تو همان [[طائف]] است که در آن دنبال هرزگی و [[فساد]] هستی، و امر [[جاهلیت]] را [[احیاء]] میکنی، و [[اسلام]] را میمیرانی، تا اینکه دیروز آنچه باید رخ بدهد، رخ داد<ref>یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشمپوشی کردند.</ref>.
| |
|
| |
| و اما [[اعتراض]] تو درباره [[بنیهاشم]] و [[بنیامیه]]؛ این، تنها ادعای تو و [[معاویه]] است (یا: این، درخواست تو از [[معاویه]] است) و اما سخنت درباره [[حکومت]] و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آوردهاید؛ همانا [[فرعون]] چهار صد سال [[حکومت مصر]] را در [[اختیار]] گرفت و [[موسی]] و [[هارون]] {{عم}} دو [[نبی]] مرسلی بودند که بسیار [[اذیت]] و [[آزار]] دیدند و آن، همان [[ملک]] خدایی است که به [[نیکوکار]] و [[فاجر]] عطا میفرماید، و [[خداوند]]، خود فرموده است: {{متن قرآن|وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ}}<ref>«و نمیدانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.</ref>، و نیز فرموده است: {{متن قرآن|وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا}}<ref>«و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان میدهیم و در آن نافرمانی میورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب میگردد، آنگاه یکسره نابودش میگردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.</ref>.
| |
|
| |
| سپس [[امام حسن]] {{ع}} برخاسته، خاک [[لباس]] خود را تکاند و گفت: {{متن قرآن|الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ}}<ref>«پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) میگویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.</ref>؛ به [[خدا]] قسم! ای [[معاویه]] اینها گروه تو و [[یاران]] و پیروانت تو هستند، "و [[زنان]] [[پاک]] برای مردان پاک و مردان پاک برای [[زنان]] پاکاند؛ اینان از آنچه دربارهشان میگویند، پاک و بیزاراند، و برای ایشان راست [[آمرزش]] و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} و [[اصحاب]] و [[شیعیان]] او هستند.
| |
|
| |
| سپس در حالی که از نزد آنها خارج میشد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش و آنچه [[خداوند]] برای تو و ایشان مهیا فرموده خواری [[دنیا]] و [[عذاب]] دردناک [[آخرت]] است".
| |
|
| |
| [[معاویه]] با شنیدن این [[کلام]] رو به [[یاران]] خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!" [[ولید بن عقبه]] گفت: "به [[خدا]]! ما نچشیدیم جز آنچه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!" [[معاویه]] گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما [[پیروز]] نشده بود و رسوا نمیشدید؛ به [[خدا]]! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این [[خانه]] را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما [[بنیامیه]] نخواهد ماند!!"
| |
|
| |
| [[راوی]] گوید: وقتی خبر این جلسه به [[گوش]] [[مروان بن حکم]] رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از [[امام حسن]] به شما رسیده است!" گفتند: "همینطور است!" [[مروان بن حکم]] گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به [[خدا]]! به او و [[پدر]] و تمام [[اهل]] بیتش چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!" پس [[معاویه]] و همه آنان گفتند: "فرصتی را ـ چون ایشان از [[بدزبانی]] و [[ناسزاگویی]] [[مروان بن حکم]] خبر بودند؛ "از دست ندادهای"؛
| |
|
| |
| پس [[مروان بن حکم]] گفت: "ای [[معاویه]] در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستادهای نزد [[امام حسن]] {{ع}} گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، [[امام]] {{ع}} به او گفت: "این فرد [[طاغی]] از من چه میخواهد؟ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا [[روز قیامت]] از [[رسوایی]] و بدنامی پُر میکنم!"
| |
|
| |
| سپس با آن حضرت در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه [[مروان بن حکم]] به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار [[معاویه]] و [[عمروعاص]] نشست. سپس آن [[امام همام]] به [[معاویه]] فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟" گفت: "من کاری ندارم؛ [[مروان بن حکم]] بود که در پی شما فرستاده؛" [[مروان بن حکم]] به آن حضرت گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! تو بودی که به مردان [[قریش]] [[دشنام]] گفتی؟" فرمود: "چه قصدی داری؟" گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! به تو و [[پدر]] و تمام [[أهل]] بیتت چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!"
| |
|
| |
| [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} فرمود: "اما تو ای [[مروان بن حکم]]؛ من به تو و پدرت [[دشنام]] نمیگویم؛ زیرا [[خدا]] تو و پدرت و همه [[اهل بیت]] و [[نسل]] و [[ذریه]] و اولادی را که از صلب پدرت تا [[روز قیامت]] متولد شوند، بر زبان رسولش [[محمد]] {{صل}} [[لعن]] کرده است؛ به [[خدا]] قسم! ای [[مروان بن حکم]] تو و هیچ کدام از این حضار [[انکار]] نمیکند که این [[لعنت]] [[رسول خدا]] {{صل}} ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب [[خوف]] تو نشد، بر [[طغیان]] کبیر تو نیز افزود، و [[خدا]] و [[رسول]] راست گفتند؛ [[خداوند]] در [[قرآن]] فرموده است:{{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم میدهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمیافزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>.
| |
|
| |
| ای [[مروان]]! تو و نسلت ـ بنا به گفته خود [[پیامبر]] ـ همان [[شجره ملعونه]] در [[قرآن]] هستید. با شنیدن این مطلب، [[معاویه]] از جا جسته و دست بر دهان [[مبارک]] آن حضرت نهاد و گفت: "ای ابا محمد، تو [[اهل]] [[ناسزا]] نبوده و نیستی!" پس، آن حضرت برخاست و پس از تکاندن [[جامه]] از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن [[جماعت]] نیز با [[غیظ]] و [[حزن]] و رخساری سیاه پراکنده شدند<ref>بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۹۲-۱۱۴.</ref>
| |
|
| |
|
| == شهادت امام حسن مجتبی {{ع}} و سبب آن == | | == شهادت امام حسن مجتبی {{ع}} و سبب آن == |
خط ۴۲۳: |
خط ۳۱۳: |
|
| |
|
| [[معاویه]] به [[مروان]] [[نامه]] نوشت و از آنچه او کرده بود، [[سپاسگزاری]] کرد و او را به [[حکومت]] [[مدینه]] [[منصوب]] کرد و [[سعید بن عاص]] را برکنار کرد. پس از آن، [[معاویه]] نامهای به [[مروان]] نوشت که چون این نامهام رسید، هیچ [[مال]] و خواستهای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون [[نامه]] به [[مروان]] رسید، آن را همراه پسرش، [[عبدالملک]] پیش [[سعید بن عاص]] فرستاد که او را از [[نامه]] [[معاویه]] [[آگاه]] سازد. [[سعید بن عاص]] همین که آن [[نامه]] را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]! را بیاور". کنیزک هر دو [[نامه]] را آورد؛ سعید به [[عبدالملک]] گفت: "هر دو را بخوان". در آن [[نامهها]] [[معاویه]] پس از برکنار ساختن [[مروان]] از [[حکومت]] [[مدینه]] به سعید نوشته بود، همه [[اموال]] و املاک [[مروان]] را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به [[عبدالملک]]] گفت: "پدرت را از این [[نامهها]] [[آگاه]] کن". [[عبدالملک]] هم برای سعید [[پاداش]] [[پسندیده]] [[آرزو]] کرد. سعید گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو این [[نامه]] را پیش من نمیآوردی، من یک کلمه از آنچه دیدی، بر زبان نمیآوردم". چون [[عبدالملک]] [[پدر]] خود را از این موضوع [[آگاه]] کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۹-۱۲۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۷۸-۳۸۴.</ref> | | [[معاویه]] به [[مروان]] [[نامه]] نوشت و از آنچه او کرده بود، [[سپاسگزاری]] کرد و او را به [[حکومت]] [[مدینه]] [[منصوب]] کرد و [[سعید بن عاص]] را برکنار کرد. پس از آن، [[معاویه]] نامهای به [[مروان]] نوشت که چون این نامهام رسید، هیچ [[مال]] و خواستهای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون [[نامه]] به [[مروان]] رسید، آن را همراه پسرش، [[عبدالملک]] پیش [[سعید بن عاص]] فرستاد که او را از [[نامه]] [[معاویه]] [[آگاه]] سازد. [[سعید بن عاص]] همین که آن [[نامه]] را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]! را بیاور". کنیزک هر دو [[نامه]] را آورد؛ سعید به [[عبدالملک]] گفت: "هر دو را بخوان". در آن [[نامهها]] [[معاویه]] پس از برکنار ساختن [[مروان]] از [[حکومت]] [[مدینه]] به سعید نوشته بود، همه [[اموال]] و املاک [[مروان]] را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به [[عبدالملک]]] گفت: "پدرت را از این [[نامهها]] [[آگاه]] کن". [[عبدالملک]] هم برای سعید [[پاداش]] [[پسندیده]] [[آرزو]] کرد. سعید گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو این [[نامه]] را پیش من نمیآوردی، من یک کلمه از آنچه دیدی، بر زبان نمیآوردم". چون [[عبدالملک]] [[پدر]] خود را از این موضوع [[آگاه]] کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۹-۱۲۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۷۸-۳۸۴.</ref> |
|
| |
| == [[سوگواری]] در عزای [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} ==
| |
| گروهی مدعی [[اسلام]] اصیل و به ظاهر توحیدگرا [[سعی]] دارند چنین [[القاء]] کنند که [[عزاداری]] و [[سوگواری]] در [[فراق]] عزیزان کاری [[شرکآلود]] و سنتی است که ساخته [[شیعیان]] است، و همچنین ادعا دارند که [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} چنین کارهایی را انجام نمیدادند، و یکی از منابعی که میتوان [[احکام]] و دستورهای [[دینی]] را از آن [[استنباط]] کرد، عمل اصحال است، به ویژه که با توجه به [[نظریه]] [[عدالت صحابه]] و نیز با [[تمسک]] به [[حدیث]] "[[اصحاب]] کالنجوم..."، اقتدای به ایشان را سبب [[هدایت]] میدانند؛ بنابراین، با [[نقل]] مطالبی از [[سوگواری]] [[اصحاب رسول خدا]] در [[غم]] از دست دادن بزرگان [[دینی]] همانند [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} میتوان با استناد به منابع متعدد و فراوان به ادعای واهی ایشان پاسخ داد؛ در ادامه به اندکی از موارد فراوان اشاره میکنیم:
| |
|
| |
| از [[جهم بن ابیجهم]] [[نقل]] شده است که "چون [[حسن بن علی]] {{ع}} درگذشت، [[بنیهاشم]] کسانی را به مناطق بالای [[مدینه]] فرستادند تا در دهکدههای [[انصار]] خبر [[رحلت]] او را جار بزنند و همه ساکنان مناطق بالا آمدند و هیچ کس از آمدن خودداری نکرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۴.</ref>. شخصی نیز گفته است: "پس، روز [[رحلت]] [[حسن بن علی]] حاضر شدیم و او را در [[بقیع]] به خاک سپردیم، و [[بقیع]] را چنان آکنده از [[مردم]] دیدم که اگر سوزنی را رها میکردم، بر [[زمین]] نمیافتاد"<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۷۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰.</ref>. وقتی آن حضرت [[رحلت]] کردند، بانگ شیون [[مدینه]] را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمیشد مگر اینکه گریان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.</ref>. در [[مکه]] و [[مدینه]] [[زنان]] و مردان و [[کودکان]] هفت شبانهروز به خاطر [[مرگ]] [[حسن بن علی]] {{ع}} گریستند و بازارها باز نشد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ این روایت و روایات بعدی دلیلی روشن برای جایز بودن گریستن و سوگواری برای میت است. همچنین ر. ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱، البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۴۴؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است، [[زنان]] [[بنیهاشم]] یک ماه بر او مویه کردند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹ و ۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۶؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.</ref>.
| |
|
| |
| و از [[عایشه]]، دختر سعد [[نقل]] شده است: [[زنان]] [[بنیهاشم]] برای [[مرگ]] [[حسن بن علی]] {{ع}} یک سال [[جامه]] [[سوگواری]] پوشیدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.</ref>. [[بشیر بن عبدالله]] نیز [[نقل]] کرده است: "نخستین کسی که در [[بصره]] خبر [[مرگ]] [[حسن بن علی]] {{ع}} را [[اعلان]] کرد، [[عبدالله بن سلمه محبق]]، [[برادر]] سنان بود که موضوع را به زیاد گفت. پس، [[حکم بن ابیالعاص ثقفی]] از [[خانه]] بیرون آمد و خبر [[رحلت]] [[حسن]] {{ع}} را به [[مردم]] داد. [[مردم]] شروع به [[گریستن]] کردند. [[ابوبکره]]، [[بیمار]] و بستری بود و چون بانگ ناله و شیون را شنید، پرسید چه خبر است؟ همسرش، عبسه دختر سحام، گفت: "[[حسن بن علی]] در گذشته است؛ [[سپاس]] خدای را که [[مردم]] را از او خلاص کرد"؛ [[ابوبکره]] گفت: "وای بر تو! خاموش باش که [[خداوند متعال]] او را از [[شر]] بسیاری آسوده ساخت و [[مردم]]، [[خیر]] بسیاری را از دست دادند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۸.</ref>."
| |
|
| |
| همچنین [[نقل]] شده است، "چون [[امام حسن]] [[وفات]] کرد و خبر آن به [[شیعه]] رسید، در [[کوفه]] در [[خانه]] [[سلیمان بن صرد]] جمع شدند و پسران [[جعدة بن هبیره]] هم در میان ایشان بودند. پس در [[مقام]] عرض [[تسلیت]] به [[حسین بن علی]] {{ع}} در [[مصیبت]] ([[امام]]) [[امام حسن]] {{ع}}، چنین نوشتند: "به نام خدای [[بخشاینده]] [[مهربان]]؛ برای [[حسین بن علی]]، از پیروانش و [[پیروان]] پدرش، [[امیرمؤمنان]]؛ [[سلام]] بر تو باد! همانا ما خدایی را که جز او خدایی نیست، [[ستایش]] میکنیم، و سپس خبر [[وفات]] [[حسن بن علی]] به ما رسید (پس [[سلام]] بر او باد!) روزی که تولد یافت و روزی که میمیرد و روزی که زنده برانگیخته میشود، و نیکیهای او را قبول کند و او را به پیامبرش ملحق سازد و [[اجر]] تو را در مصیبتش چند برابر کند و پس از او [[مصیبت]] را به وجود تو جبران کند. پس او را باعث [[اجر]] نزد [[خدا]] میشماریم و ما برای خدائیم و به سوی او بازمیگردیم. چه بسیار بزرگ است [[مصیبت]] این [[امت]] عموماً و [[مصیبت]] تو و این [[شیعیان]] خصوصاً در مردن پسر [[وصی]] ([[پیامبر]]) و پسر [[دختر پیامبر]]؛ نشان [[هدایت]] و [[نور]] سرزمینها که به پا داشتن [[دین]] و بازآوردن روشهای شایستگان از او [[امید]] میرفت؛ پس خدای تو را [[رحمت]] کند! بر مصیبتت [[شکیبا]] باش که این از کارهای خواسته شده است. همانا تو [[جانشین]] پیشینیان خودی و [[خدا]] راهشناسی خود را به کسی میدهد که او را به [[راهنمایی]] تو به راه آورد و ما [[شیعیان]] توایم که به سوگواریت، سوگوار و به اندوهت، اندوهناک و به شادمانیات، شادمان و به شیوهات، رهسپار و فرمانت را در انتظاریم. [[خدا]] سینهات را گشاده دارد و نامت را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و برادرت را بیامرزد و حقت را به تو باز گرداند!"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۵-۱۲۷ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۸۴-۳۸۶.</ref>
| |
|
| |
|
| == سن [[امام حسن]] {{ع}} به هنگام [[شهادت]] و محل دفن == | | == سن [[امام حسن]] {{ع}} به هنگام [[شهادت]] و محل دفن == |
خط ۴۴۶: |
خط ۳۲۷: |
|
| |
|
| به نظر میرسد با توجه به اشاره برخی از [[روایات]]، برخی از [[شیعیان]] نیز هنگام احتضـار امـام [[مجتبی]]{{ع}} به [[دیدار]] او نایل شده و شفارشاتی به آنان شده است. به روایتی، [[جنادة بن ابی امیه]] در آخرین لحظات [[عمر شریف]] [[امام مجتبی]] به دیدار آن حضرت مشرف شد و خواست سفارشی به او بفرماید. آن حضرت سفارشات [[ارزشمند]] و مهمی بیان کرد، در پایان حال امام دگرگون شـد و در حالی که سر بر بالین امام حسین{{ع}} داشت، به [[شهادت]] رسید<ref>خزاز قمی، کفایه الاثر، ص۲۲۶-۲۲۸.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۲۱.</ref> | | به نظر میرسد با توجه به اشاره برخی از [[روایات]]، برخی از [[شیعیان]] نیز هنگام احتضـار امـام [[مجتبی]]{{ع}} به [[دیدار]] او نایل شده و شفارشاتی به آنان شده است. به روایتی، [[جنادة بن ابی امیه]] در آخرین لحظات [[عمر شریف]] [[امام مجتبی]] به دیدار آن حضرت مشرف شد و خواست سفارشی به او بفرماید. آن حضرت سفارشات [[ارزشمند]] و مهمی بیان کرد، در پایان حال امام دگرگون شـد و در حالی که سر بر بالین امام حسین{{ع}} داشت، به [[شهادت]] رسید<ref>خزاز قمی، کفایه الاثر، ص۲۲۶-۲۲۸.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۲۱.</ref> |
|
| |
| == [[روایات]] و مواعظی از [[امام حسن]] {{ع}} ==
| |
| [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[روایات]] فراوانی را از [[رسول خدا]] {{صل}}، [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[فاطمه زهرا]] {{ع}} [[نقل]] کرده است. خود نیز سخنانی حکیمانه و برخاسته از سرچشمه [[وحی]] و اقیانوس بیکران [[علم الهی]] فرمودهاند که برخی از [[روایتها]] و سخنان ایشان را [[نقل]] میکنیم:
| |
| # ایشان میفرمایند: آنچه تو را به [[شبهه]] میاندازد، رها کن؛ زیرا تردید، [[بدی]] و [[اطمینان]] و [[آرامش]]، [[نیکی]] است<ref>{{متن حدیث|دَع ما يُريبُكَ إلى ما لا يُريبُكَ فإنّ الشرّ ريبة و إنّ الخير طمأنينة}}؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۰ (حیاة الحسن).</ref>.
| |
| # [[امام حسن]] {{ع}} فرموده است: "به یاد دارم که هنگام [[راه رفتن]] با [[پیامبر]] در کنار "جرن الظیقه"<ref>جائی که خرما را در آن خشک میکنند و به احتمال، تلفظ "جرن الصدقه" درست باشد. </ref> خرمایی برداشتم و در دهان گذاشتم؛ پس [[پیامبر خدا]] انگشت خود را در دهان من برد و خرما را بیرون آورد و فرمود: همانا برای [[محمد]] و [[آل محمد]]، [[صدقه]] [[حلال]] نیست<ref>{{متن حدیث|إنَّ مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّدٍ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ}}</ref>. و نمازهای پنجگانه را از او یاد گرفتم"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
| |
| # [[امام حسن]] {{ع}} میفرماید: "[[پیامبر]] {{صل}} به من فرمود: "زمانی که شاد گردانی [[برادر]] [[مسلمان]] را [[مغفرت]] بر تو [[واجب]] میگردد"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۹.</ref>. و نیز فرموده است: "ظالمترین [[ظالمان]] کسی است که بر ظالمی [[ظلم]] کند؛ بگذارید [[ظالم]] با کمال [[ظلم]] و [[گناه]] خود، با جزای [[الهی]] [[ملاقات]] کند"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
| |
| # از [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که فرمود: "نزدیک [[شهادت]] پدرم، [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} به خدمتش رسیده و شروع به [[گریه]] کردم؛ فرمود: "[[جزع]] میکنی؟" گفتم: چرا [[جزع]] نکنم که تو را به این حال میبینم؛ فرمود: "من به تو [[تعلیم]] میکنم چهار [[خصلت]] را که اگر آنها را نگاه داری، به واسطه آنها [[نجات]] یابی و اگر ضایع کنی، دو جهان را از دست خواهی داد: ای فرزندم! هیچ [[بینیازی]] بزرگتر از [[عقل]]، و هیچ فقری مثل [[جهل]]، و هیچ وحشتی سختتر از [[عجب]]، و هیچ عیشی لذیذتر از [[حسن خلق]] نیست". و فرمود: "ندیدم هیچ ظالمی که اشبه باشد به [[مظلوم]] از حاسد (حسدورز، شبیهترین [[مردم]] به [[مظلوم]] است، در حالی که به واقع، [[ستمگر]] است)"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.</ref>.
| |
| # از [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که فرمودهاند: شبهای [[جمعه]] مادرم، [[فاطمه]] {{س}} را میدیدم که تا [[طلوع صبح]]، در محرابش، به [[رکوع]] و [[سجود]] و [[عبادت]] [[پروردگار]] مشغول بود، و میشنیدم که برای [[مؤمنان]] [[دعا]] میکند و در دعایش، آنها را نام میبرد ولی برای خود [[دعا]] نمیکند؛ پس به او گفتم: مادرجان! چرا برای خودت [[دعا]] نمیکنی؟ آن حضرت در جواب فرمود: "پسرم! اول باید برای [[همسایه]] [[دعا]] کرد و بعد برای خود"<ref>{{متن حدیث|...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ الصُّغْرَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ {{عم}} قَالَ: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ {{س}} قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً سَاجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْءٍ فَقُلْتُ لَهَا: يَا أُمَّاهْ لِمَ لَا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ؟ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ}}؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۴۵ (باب ۱۴۵، ح۲). </ref>.
| |
| # [[نقل]] شده است، "روزی [[معاویه]] به [[امام حسن]] {{ع}} گفت: "ای ابومحمد سه [[خصلت]] است که کسی را نیافتم تا درباره آنها به من خبر دهد"؛ آن حضرت فرمودند: "آنها چیست؟" گفت: "[[مروت]] و [[کرم]] و نجدت"؛[[امام]] {{ع}} در توضیح آنها فرمودند: [[مروت]] عبارت است از اینکه [[مرد]] ([[انسان]]) کار [[دین]] خود را [[اصلاح]] کند؛ آنچنان که [[شایسته]] است به [[مال]] خود رسیدگی کند؛ و [[بخشندگی]] و بیدریغ [[سلام]] کردن، و [[دوست]] شدن با [[مردم]]؛ و [[کرم]]، عبارت است از: [[بخشایش]] پیش از درخواست؛ و [[نیکی]] کردن تبرعی، و [[سیر]] کردن دیگران هنگام [[قحطی]]؛ اما نجدت، عبارت است از: [[دفاع]] از [[همسایه]]، و [[مردانگی]] در شدت [[جنگ]]، و [[شکیبایی]] در برابر [[سختیها]]"<ref>{{متن حدیث|اما المروة فاصلاح الرجل امر دینه و حسن قیامه علی ماله و لین الکف و افشاء السلام و التحبب إلی الناس. و الکرم العطیة قبل السؤال و التبرع بالمعروف و الاطعام فی المحل، ثم النجدة الذب عن الجار و المحاماة فی الکریهة و الصبر عند الشدائد}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۷.</ref>.
| |
| # [[جابر]] گوید: "از [[حسن بن علی]] {{عم}} شنیدم که میفرمود: "بزرگواریهای [[اخلاقی]] ده تاست: [[راستگویی]] [[زبان]]، اداء [[امانت]]، [[بخشش]] به [[سائل]]، [[خوشخویی]]، جبران [[نیکیها]]، [[صله رحم]]، مراعات [[حق همسایه]]، مراعات [[حق]] رفیق، [[پذیرایی]] مهمان و [[حیا]] داشتن که سرآمد همه آنهاست"<ref>{{متن حدیث|مَكَارِمُ الْأَخْلَاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ وَ الْمُكَافَأَةُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَی الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرَى الضَّيْفِ، وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
| |
| # از [[امام حسن]] {{ع}} درباره خوشگذرانترین و بدگذرانترین [[مردم]] سؤال شد؛ آن حضرت در پاسخ فرمود: "خوشگذرانترین [[مردم]] کسی است که دیگران را در [[زندگی]] خود شرکت دهد. و بدگذرانترین آنها کسی است که در (سایه) زندگیاش کسی [[زندگی]] نکند". و نیز فرمود: از دست رفتن [[حاجت]]، بهتر است از خواستن آن از نااهل، و بدتر از [[مصیبت]]، بدخویی است و [[انتظار فرج]]، [[بندگی]] است<ref>{{متن حدیث|فَوْتُ الْحَاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِيبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا وَ الْعِبَادَةُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
| |
| # [[نقل]] شده است، "روزی آن حضرت پسران خود و پسران [[برادر]] خود را فراخواند؛ پس فرمود: "ای پسرانم و ای پسران برادرم! شما [[کودکان]] قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر باشید؛ پس [[علم]] را فرا گیرید و هر کس از شما نمیتواند آن را [[روایت]] کند یا [[حفظ]] نماید، آن را بنویسد و در خانهاش قرار دهد"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
| |
| # [[نقل]] شده است، "روزی شخصی به آن حضرت گفت: "من از [[مرگ]] میترسم"؛ حضرت فرمودند: "بدان جهت است که مالت را عقب گذاشتهای و اگر آن را پیش فرستاده بودی، تو را شادمان میساخت که به آن برسی". روزی [[معاویه]] به آن حضرت عرض کرد: "در [[پادشاهی]] ما چه بر ما [[واجب]] است؟" [[امام مجتبی]] {{ع}} در پاسخ وی فرمود: "همانچه [[سلیمان]] بن [[داوود]] گفت"؛ [[معاویه]] گفت: "[[سلیمان]] بن [[داوود]] چه گفت؟" حضرت فرمود: "به بعضی [[اصحاب]] خود گفت: "آیا میدانی بر [[پادشاه]] در کشورش چه [[واجب]] است، و آنچه هرگاه [[واجب]] آن را انجام دهد، به او زیانی ندارد، چیست؟ در پنهان و آشکار، از [[خدا]] بترسد، و در [[خشم]] و [[خشنودی]] [[عدالت]] کند، و در [[ناداری]] و [[توانگری]] [[میانهروی]] نماید و [[مال]] را به [[زور]] نگیرد و آنها را به [[اسراف]] و [[افراط]] نخورد؛ هر بهرهای که از دنیایش میبرد؛ هرگاه بدان خصال آراسته باشد، زیانی به او نمیرساند"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
| |
| # همچنین فرمود: هرگاه کسی از [[پیامبر خدا]] حاجتی میخواست، او را بازنمی گرداند مگر اینکه خواسته او را روا میکرد و اگر در توانش نبود، به او سخن [[نیک]] میفرمود<ref>{{متن حدیث|كَانَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} إِذَا سَأَلَهُ أَحَدٌ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
| |
| # [[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] به داستانسرایی برخورد کرد که بر در [[مسجد پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} قصه میگفت؛ پس [[امام حسن]] {{ع}} فرمود: "تو چه کارهای؟" گفت: "ای پسر [[پیامبر خدا]]! من قصه گویم"؛ حضرت فرمود: "[[دروغ]] گفتی! قصهگو [[محمد]] {{صل}} است؛ خدای - عزوجل - گفته است: {{متن قرآن|فَاقْصُصِ الْقَصَصَ}}<ref>«پس این داستان را باز گوی» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>؛ گفت: "پس من [[پند]] دهندهام"؛ دوباره فرمود: "[[دروغ]] گفتی! [[پند]] دهنده [[محمد]] {{صل}} است؛ خدای – عزوجل - فرموده است: {{متن قرآن|فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ}}<ref>«پس پند بده که تنها تو پند دهندهای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.</ref>. گفت: "پس من چه کارهام؟" ([[امام]]){{ع}} فرمود: "مردی پر ادعا"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۹.</ref>.
| |
| # [[امام حسن]] {{ع}} فرمودهاند: "کسی که [[ادب]] ندارد، [[عقل]] ندارد، و کسی که [[همت]] ندارد، [[مروت]] ندارد؛ و کسی که [[دین]] ندارد، [[حیا]] ندارد؛ و سر ([[حقیقت]]) [[عقل]]، [[نیکو]] [[معاشرت]] کردن با [[مردم]] است، و به [[عقل]]، هر دو سرا را میتوان یافت؛ و کسی که از [[عقل]]، [[محروم]] است، از هر دو [[جهان]] [[محروم]] است". و نیز فرموده است: "از [[علم]] خود به [[مردم]] بیاموز و [[تعلیم]] گیر از [[علم]] غیر خود؛ تا فایده رسانیده باشی به [[علم]] خود و [[تعلیم]] گرفته باشی چیزی که نمیدانستهای"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶.</ref>.
| |
| # و نیز آن حضرت فرمود: "هلاک [[مردم]] در سه چیز است: [[کبر]]، و [[حرص]]، و [[حسد]]؛ [[کبر]]، هلاک [[دین]] است و به واسطه آن، [[ابلیس]] [[ملعون]] شد؛ و [[حرص]]، [[دشمن]] نفس است؛ از جهت آن، [[آدم]] {{ع}} از [[بهشت]] بیرون آمد؛ و [[حسد]]؛ [[رهبر]] [[بدی]] است و از این جهت، [[قابیل]]، [[هابیل]] را کشت". و نیز فرمود: "نزد کسی که [[امید]] برآورده شدن حوائجت را نداری و کسی که از [[علم]] او بهرهای نصیبت نشود و یا از دعایش بیبهرهای و رعایت [[صله رحم]] نمینماید، [[مرو]]"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۸.</ref>.
| |
| # [[امام حسن]] {{ع}} فرمود:"ای [[پسر آدم]]! [[عفت]] ورز و از [[محارم]] [[خدا]] بپرهیز تا [[عابد]] باشی؛ و [[راضی]] شو به قسمت [[الهی]] تا [[غنی]] گردی؛ و [[نیکی]] کن با [[همسایه]] تا [[مسلمان]] باشی؛ و [[مصاحبت]] کن با [[مردم]] به مثل آنچه [[دوست]] داری با تو [[مصاحبت]] کنند، تا [[عادل]] باشی. به [[درستی]]، جماعتی که در پیش شما [[اموال]] جمع میکنند و بنای [[استوار]] بلند میسازند و آرزوی دور و دراز [[اختیار]] مینمایند، ناگاه آن جمع، به [[هلاکت]] خواهند رسید، و آن عمل به ویرانی سر خواهد نهاد، و مساکن ایشان [[قبور]] خواهد بود"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.</ref>.
| |
| # و نیز فرمود: "به [[درستی]] که در این [[قرآن]]، مصابیح [[نور]] است و شفای صدور؛ پس باید که در میدان [[علم]]، جولان نمائید به [[نور]] او و صفت [[قلب]] را به [[فکر]] او التیام دهید؛ زیرا [[فکر]] کردن، [[حیات]] [[قلب]] [[بصیر]] است. و کسی که [[کلام]] را پیش از [[سلام]] شروع کند؛ جواب او را نگویید. و [[نیکو]] سؤال کردن، نصف [[علم]] است (پاسخ را زودتر به دست میآورد)"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۲.</ref>.
| |
| # [[امام حسن]] {{ع}} فرمود: "[[مردم]]! هر که برای [[خدا]] [[اخلاص]] ورزد و گفتار او را [[دلیل]] راه خود گیرد، [[خدا]] او را به مستقیمترین [[راه هدایت]] فرماید؛ به او [[توفیق]] [[رشد]] عطا کند؛ او را به روشهای [[نیک]] [[ارشاد]] کند که [[پناهنده]] به [[خدا]] در [[امان]]، و [[دشمن خدا]] بیمناک و بیپناه است. با یاد فراوان [[الهی]] خود را از ([[عذاب]]) [[خدا]] نگهدارید؛ با [[پرهیزگاری]]، از [[خدا]] بترسید؛ با [[اطاعت]]، به درگاهش نزدیکی جوئید که او نزدیک و خواهشپذیر است؛ چنانکه خود میفرماید: {{متن قرآن|وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ}}<ref>«و چون بندگانم درباره من از تو پرسند من نزدیکم، دعاکننده چون مرا بخواند دعا (ی او) را پاسخ میدهم؛ پس باید دعوت مرا پاسخ دهند و به من ایمان آورند باشد که راهیاب شوند» سوره بقره، آیه ۱۸۶.</ref>. به [[یقین]]، بدانید که شما تا صفت و چگونگی [[هدایت]] را نشناسید، [[پرهیزگاری]] را نخواهید [[شناخت]]؛ تا آنها را که به [[قرآن]] پشت پا زدند، نشناسید، نمیتوانید به [[پیمان]] آن چنگ زنید، و تا [[تحریف]] کنندگان [[قرآن]] را نشناسید نمیتوانید چنانکه باید، آن را بخوانید (که هر چیز را با ضدش توان [[شناخت]]). آنگاه که شناختنیها را شناختید، [[بدعتها]] و تکلفها (و پیرایهها) را هم میشناسید؛ و آن تهمتها را که به [[خدا]] میزنند و آن [[تحریفها]] را (که در [[کتاب خدا]] ایجاد میکنند) میبینید، و میفهمید آنها که هلاک شدند، چگونه به نابودی افتادند. مبادا! [[نادانان]]، شما را به ورطه [[جهل]] بکشند! این را ([[علم کتاب]] و [[شناخت حق]] از [[باطل]]) از اهلش ([[خاندان رسالت]]) بجوئید که تنها اینان نورهای فروزان و [[پیشوایان]] راستیناند. [[حیات]] [[علم]] و [[مرگ]] [[جهل]] به دست آنهاست و حلمشان از جهلشان حکایت میکند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۸۸.</ref>.
| |
| # [[امام حسن]] {{ع}} فرمود: "[[پستی]]، آن است که [[شکر نعمت]] را نگزاری"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
| |
| # همچنین به یکی از فرزندانش فرمود: "پسرجان! با هیچ کس [[دوستی]] نکن جز اینکه از رفت و آمدها (و خصوصیات اخلاقیاش) [[آگاه]] شوی، و چون دقیق بررسی کردی، با او بر اساس [[گذشت]] از [[لغزشها]] و [[برادری]] در [[سختیها]] [[رفاقت]] کن. نزدیک ([[خویشاوند]]) آن است که [[دوستی]]، او را نزدیک کند؛ گرچه نسبش، دور باشد. و دور ([[بیگانه]]) آن است که [[محبت]]، او را دور سازد؛ گرچه نسبش، نزدیک باشد. چیزی از دست به [[بدن]]، نزدیکتر نیست اما گاه میشکند، گاهی ناقص و گاهی از [[بدن]] جدا میشود. آنکه کار خود را به [[خدا]] واگذارد، هرگز وضعی غیر از آنکه [[خدا]] برایش [[انتخاب]] کرده، نخواهد؛ ننگی از [[آتش]] بهتر است؛ [[خیر]] [[خالص]]، [[شکر]] در [[نعمت]] و [[صبر]] در [[مصیبت]] است"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
| |
| # نیز فرمودند: "هر کس پیوسته به [[مسجد]] برود، یکی از هشت فائده نصیبش میشود:
| |
| ## [[آیه]] محکمی از [[قرآن]] (که از آن بهره مییابد)؛
| |
| ## رفیقی به دست میآورد؛
| |
| ## [[علم]] تازهای میآموزد؛
| |
| ## از رحمتی که در انتظارش بوده است، برخوردار میشود؛
| |
| ## سخنی میشنود که [[دلیل]] راهش میشود؛
| |
| ## این کار، مانع [[گناه]] او میشود؛
| |
| ##(لااقل) به سبب [[شرم]] و [[حیا]] از [[معصیت]] دست میشوید؛
| |
| ## از [[ترس]]، [[گناه]] را رها میکند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.</ref>.
| |
| # [[نقل]] شده است، [[امام]] {{ع}} در روز [[عید فطر]]، در راه عدهای را که به [[بازی]] و [[خنده]] مشغول بودند، دید؛ پس بالای سرشان ایستاد و فرمود: "[[خداوند]] [[ماه رمضان]] را میدان مسابقه [[خلق]] قرار داده که با [[اطاعت]] و [[عبادت]] بر یکدیگر پیشی گیرند و به [[هدف]] [[رضا]] و [[خشنودی]] او برسند؛ قومی [[سبقت]] جستند و [[امیدوار]] شدند؛ قومی دیگر عقب ماندند و [[ناامید]] شدند و بسا شگفتی از آنها که در روزی که [[نیکوکاران]] [[پاداش]] میگیرند و باطلگرایان زیان میبینند، به [[خنده]] و [[بازی]] پردازند! به [[خدا]] قسم، اگر پرده برافتد، خواهید دید که [[نیک]] [[رفتار]]، به [[نیکی]] خویش مشغول است و بد [[کردار]] به [[رفتار]] بدش، گرفتار". سپس (آنها را رها کرد و) رفت<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
| |
|
| |
| [[زمخشری]] در کتاب خویش در [[الکشاف]] ذیل [[آیه]]: {{متن قرآن|وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ}}<ref>«و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد و شما را نیرو بر نیرو بیفزاید و گناهکارانه رو مگردانید» سوره هود، آیه ۵۲.</ref> آورده است که روزی [[حسن بن علی]] {{عم}} نزد [[معاویه]] بود. به هنگام خروج ایشان، یکی از اطرافیان به آن حضرت گفت: "من فرد [[ثروتمندی]] هستم ولی [[فرزندی]] ندارم؛ دعایی به من یاد دهید تا شاید [[خداوند]] به من [[فرزندی]] عطا کند؟" آن حضرت در پاسخ فرمود: "بر تو باد به [[استغفار]]".
| |
|
| |
| وی پیوسته به [[استغفار]] مشغول بود و چه بسا روزی هفتصد بار آن را تکرار میکرد تا اینکه [[خداوند]] به او ده پسر عطا کرد؛ وقتی این خبر به [[معاویه]] رسید، با تعجب گفت: "آیا از او نپرسیدید چگونه چنین چیزی ممکن است؟" آن مرد این موضوع را از [[امام حسن]] {{ع}} پرسید؛ ایشان فرمود: "آیا گفتار [[هود]] [[نبی]] {{ع}} را نشنیدهای که فرمود: {{متن قرآن|وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ}}<ref>«و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید» سوره هود، آیه ۵۲.</ref> و نیز فرمایش [[نوح]] [[پیامبر]] {{ع}} را نشنیدهای که فرمود: {{متن قرآن|فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا}}<ref>«و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است * تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد * و شما را با داراییها و پسران، یاوری کند و برایتان بوستانها پدید آورد و جویبارها پدیدار گرداند» سوره نوح، آیه ۱۰-۱۲.</ref>"<ref>فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروز آبادی، ج۳، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۹-۱۳۷ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۸۸-۳۹۴.</ref>
| |
|
| |
| == افسانه همسران امام مجتبی {{ع}} ==
| |
| {{اصلی|شبهه طلاقهای متعدد امام حسن مجتبی}}
| |
| از موضوعات ساختگی که برخی مؤرخان در شرح حال [[امام حسن]] {{ع}} مطرح کردهاند؛ مسئله [[همسران]] آن حضرت است که افسانهای بیش نیست. البته بسیار تأسفانگیز است که عدهای بدون بررسی [[درستی]] و یا [[نادرستی]] اینگونه قضایا، آنها را در کتابهای خود آوردهاند. این کوتاهیها موجب شد که [[دشمنان اسلام]] و [[اهل بیت]] {{عم}} برای [[انتقام]] گرفتن از [[دین اسلام]]، بر اینگونه موضوعات ساختگی، سخت پافشاری کرده، به [[پیشوایان دین]] و دستورهای [[نورانی]] [[اسلام]] [[جسارت]] کنند؛ در ادامه به برخی از این مسائل اشاره میشود<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۷-۱۳۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۹۶.</ref>.
| |
|
| |
| === [[امام حسن]] {{ع}} و [[تهمت]] [[طلاق]] پیدرپی [[همسران]] خود ===
| |
| برخی از مؤرخان نوشتهاند: [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} پیدرپی [[ازدواج]] میکرد و [[همسران]] خود را [[طلاق]] میداد! و این کار آنقدر تکرار شد که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} به [[مردم کوفه]] فرمود: ای [[اهل کوفه]]! دخترانتان را به [[عقد]] [[حسن]] درنیاورید؛ چرا که او فردی [[طلاق]] دهنده است؛ مردی از [[طایفه]] [[همدان]] گفت: ما به او دختر میدهیم؛ اگر خواست، نگه دارد و اگر مایل نبود، [[طلاق]] دهد<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.</ref>.
| |
|
| |
| برخی گفتهاند، [[تعداد همسران]] ایشان شصت تا هفتاد نفر بوده<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۲، ص۱۶.</ref> و برخی دیگر مدعی شدهاند که آن حضرت با نود [[زن]]<ref>نورالابصار، شبلنجی، ص۱۱۱.</ref> و بعضی ادعا کردهاند که ایشان با ۲۵۰ و یا سیصد [[زن]] [[ازدواج]] کرد<ref>قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.</ref> و پدرش از این کار او [[رنج]] میبرد و البته عدهای نیز با [[حفظ]] بیطرفی و با برخوردی عادلانه درباره این مسئله میگویند: چند همسری میان [[مسلمانان]] [[امر]] رایجی بود و [[امام]] بیش از دیگران [[همسر]] [[اختیار]] نکرد. اینگونه سخنان، چنان که از اسنادشان برمیآید، منبعی جز مدائنی و امثال ایشان ندارند<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۹۶-۳۹۷.</ref>
| |
|
| |
| === پایهگذار [[شبهه]] ===
| |
| [[مدائنی]] و [[واقدی]] و برخی دیگر از مؤرخان، [[تاریخ]] را در سایه حکومتهایی نوشتهاند که از اساس با [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} [[دشمن]] بوده، از راههای گوناگون میکوشیدند [[شخصیت]] و [[جایگاه]] آن [[ستارگان]] فروزان را در [[جامعه]] [[ضعیف]] سازند و [[حکام]] [[عباسی]] در [[پلیدی]] و [[دشمنی]]، از پیشینان خود یعنی [[امویان]] و [[مروانیان]] کمتر نبودند. آنها در [[جعل]] [[احادیث]] علیه [[علویان]] و به ویژه حسنیها با پیشینیان خود همدست بوده، به سبب [[کینه]] خاصی که در [[دل]] داشتند به چنین کارهای [[زشتی]] دست میزدند؛ چرا که بیشتر نهضتها و انقلابهای صورت گرفته علیه ایشان به [[رهبری]] [[نوادگان]] [[امام حسن]] {{ع}} بوده است.
| |
|
| |
| وقتی [[منصور عباسی]]، [[عبدالله بن حسن]] - یکی از [[نوادگان]] [[امام حسن]] {{ع}} را که علیه [[ظلم و جور]] [[حاکم]] بر [[جامعه]] [[قیام]] کرده بود - دستگیر کرد، خود در مقابل مردمی که جمع شده بودند، به [[سخنرانی]] پرداخت و به [[امام علی]] {{ع}} و [[امام]] [[حس]] {{ع}} و همه [[فرزندان ابوطالب]] [[ناسزا]] گفت و سپس چنین ادامه داد: "به [[خدا]] قسم، جز این نیست که [[فرزندان ابوطالب]] را در [[خلافت]] تنها گذاردیم؛ در آغاز، [[علی بن ابیطالب]] به آن پرداخت ولی موفق نشد و به [[داوری]] حکمین [[رضایت]] داد و [[امت]] به [[اختلاف]] افتادند و سرانجام او را به [[شهادت]] رساندند. پس از وی، [[حسن بن علی]] {{عم}} برخاست اما وقتی [[اموال]] و [[ثروت]] به او عرضه شد، آنها را پذیرفت و [[معاویه]] با [[نیرنگ]] او را کنار گذاشت و او پس از این ماجرا به زنها روی آورد؛ روزی با یکی [[ازدواج]] میکرد و روز دیگر او را [[طلاق]] میداد"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۲۲۳.</ref>.
| |
|
| |
| [[نقل]] شده است، [[منصور]] در نامهای به [[محمد بن عبدالله]] - از [[نوادگان]] [[امام حسن]] {{ع}} معروف به [[نفس زکیه]] - نوشت: "کار شما به جدتان [[حسن]] پایان یافت؛ چرا که او با [[پول]] و [[وعده]] ولیعهدی، [[خلافت]] را به [[معاویه]] فروخت و به [[حجاز]] رفت و شما اگر حقی داشتید آن را با [[پول]] فروختید"<ref>صبح الاعشی، قلقشندی، ج۱، ص۲۳۳.</ref>.
| |
|
| |
| گفته شد که این [[تهمت]] و افتراها از مدائنی شروع شده است؛ او [[حدیث]] هفتاد [[همسر]] را [[جعل]] کرد و [[شبلنجی]] [[حدیث]] داشتن نود [[همسر]] را در نورالابصار آورد و [[ابوطالب محمد بن علی بن عطیه مکی]] [[روایت]] داشتن ۲۵۰ [[همسر]] و بیش از آن را در قوت القلوب [[جعل]] کرد و پس از این سه نفر دیگران از ایشان [[نقل]] کردهاند. به نظر میرسد، مهمترین افرادی که درباره [[ازدواج]] و [[طلاق]] بسیار [[امام حسن]] {{ع}} مطلب [[نقل]] کردهاند، این سه نفر هستند که [[مشایخ]] [[روایی]] هر یک از این سه مورخ، یا از هواداران [[بنیامیه]] بودهاند و یا [[ضعیف]] و مجهول هستند و از نظر [[روایی]] و [[حدیثی]] اعتباری ندارند.
| |
|
| |
| در توضیح [[شخصیت]] این افراد باید گفت: [[علی بن محمد بن عبدالله بصری]]، معروف به [[مدائنی]] در [[بصره]] که [[مردم]] آنجا به [[عثمانی]] بودن [[گرایش]] داشتند، [[رشد]] کرده، معاصر [[عباسیان]] بود. وی از کسانی است که به [[دروغگویی]] و [[جعل حدیث]] مشهور است.
| |
|
| |
| [[ذهبی]] میگوید: مسلم در کتاب صحیح خود از آوردن [[روایات]] [[مدائنی]] خودداری میکرد<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۸.</ref>؛ [[ابن عدی]] او را [[ضعیف]] دانسته<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۳؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۵.</ref> و [[اصمعی]] به او گفته است: به [[خدا]] که چیزی از [[اسلام]] در تو نمانده است<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۹.</ref>.
| |
|
| |
| [[مدائنی]] از [[دوستان]] ویژه و نزدیک [[ابواسحاق موصلی]] بود و برای ثروتش، از وی [[پیروی]] میکرد؛ [[ابواسحاق]] آوازهخوان عصر [[عباسی]] بوده<ref>ابوالفرج اصفهانی نام وی را در شمار ترانهخوانان عباسی آورده است. (الاغانی، ج۵، ص۲۷۸).</ref> و [[عوانة بن الحکم]] که در [[دوستی]] با عثمانیان و [[امویان]] و [[حدیث سازی]]، معروف بود، از وی [[حدیث]] [[نقل]] کرده است. [[ابن حجر]] تصریح کرده است که عوانه احادیثی را برای [[بنیامیه]] [[جعل]] میکرد<ref>معجم الادبا، یاقوت حموی، ج۱۶، ص۱۳۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.</ref>. و نیز گفته است: او از [[غلامان]] [[عبدالرحمان بن سمرة بن حبیب اموی]] است که به [[دشمنی]] با [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} معروف بوده است<ref>الکامل فی الضعفاء، علی بن ابی الکرام (ابن اثیر)، ج۵، ص۲۱۳.</ref>.
| |
|
| |
| برخی از [[مشایخ]] دیگر [[مدائنی]] همانند [[جعفر بن هلال]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۱، ص۴۳۰.</ref>، [[عاصم بن سلیمان احول]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۵۰.</ref> و [[ابن عثمان]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۶، ص۱۹۸.</ref>، [[ضعیف]] یا مجهول هستند. بر اساس گفته [[یحیی بن معین]]، شیوخ [[حدیثی]] که [[واقدی]] از مدنیها [[نقل]] کرده است، مجهول هستند<ref>تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. به علاوه، بیشتر [[روایات]] او از نوع مراسیل است.
| |
|
| |
| اینها [[گواه]] این نکته است که [[روایت]] داشتن هفتاد [[همسر]] را که فقط مدائنی آورده، از ساختههای اوست که به نفع قدرتمندان و [[هیئت]] حاکمه که از [[دشمنان]] [[علویان]] بودند، [[نقل]] کرده است؛ گرچه او تنها از ده [[زن]] نام برده و از هفتاد [[زن]] دیگر هیچ نامی به میان نیامده که جای تعجب است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۱.</ref>.
| |
|
| |
| این [[احمد بن یحیی بلاذری]] [[زنان]] [[امام]] را نود نفر گفته است<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۷۷.</ref>؛ وی این [[روایت]] را از [[عباس بن هشام بن محمد کلبی]] [[نقل]] کرده، که او نیز از پدرش؛ او از جدش و او از [[ابوصالح کلبی]] [[نقل]] کرده است. هشام و [[محمد کلبی]] از نظر [[اهل سنت]]، [[ضعیف]] دانسته شدهاند <ref>الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۰۵؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۲۳۱؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۴، ص۷۹-۷۶.</ref>. علاوه بر آن، عدهای بر این باورند که [[ابوصالح]]، که نام اصلی او باذام است، به دروغپردازی مشهور بوده است<ref>العلل، احمد بن حنبل، ج۲، ص۵۰۲؛ ج۳، ص۱۰۰؛ التاریخ الکبیر، احمد بن حنبل، ج۲، ص۱۴۴؛ الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۲۷؛ المجروحین، ابن حبان، ج۱، ص۷۱؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۱۵۸؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. این [[روایت]] را [[شبلنجی]] نیز در کتاب نورالابصار آورده و البته به هیچ کس نسبت نداده است و هر پژوهشگر که به کتاب [[شبلنجی]] مراجعه کند، متوجه میشود، بسیاری از روایاتی که در این کتاب [[نقل]] شده است، هرگز متن [[استواری]] ندارد و از ساختههای [[کینهتوزان]] نسبت به [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} است.
| |
|
| |
| اما [[روایت]] داشتن ۲۵۰ [[همسر]] را که [[ابوطالب مکی]] [[نقل]] کرده، بیشتر به افسانه شبیه است؛ علاوه بر اینکه هیچ [[روایتگر]] دیگری آن را [[روایت]] نکرده است. و [[عالمان]] و [[پژوهشگران]] فراوانی بر [[انحراف]] [[عقیده]] [[ابوطالب]] و [[ضعیف]] و صحیح نبودن [[روایات]] [[نقل]] شده از وی تأکید، و شواهد بسیاری را برای آن بیان کردهاند. معاصرانش او را دارای [[بیماری]] هیستری میدانستند که فرد [[مبتلا]] به آن، به اوهام و اختلال حواس گرفتار است و علمای [[بغداد]] پس از ورود او به [[بغداد]] وقتی از حالات و [[بیماری]] او [[آگاه]] شدند، از او [[کنارهگیری]] کردند<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۳، ص۸۹.</ref>.
| |
|
| |
| علاوه بر مطالب یاد شده، نکتهای که در اینباره باید به آن توجه کرد، این است که به طور متعارف، کسی که [[همسران]] فراوانی داشته باشد باید [[فرزندان]] بسیاری هم داشته باشد و حال آنکه درباره [[امام حسن]] {{ع}} چنین نیست<ref>ر. ک: حیاة الامام الحسن بن علی، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۴۷-۴۶۹؛ زندگی دوازده امام، هاشم معروف الحسینی (ترجمه: محمد رخشنده)، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۹.</ref>.
| |
|
| |
| [[روایات]] [[نقل]] شده درباره ازدواجهای [[زیاد]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} به سه دسته تقسیم میشوند:
| |
| '''دسته اول:''' که در آنها به [[نهی]] [[زنان]] از [[ازدواج]] با [[امام]] {{ع}} و علت آن اشاره شده است. [[احمد بن محمد بن خالد برقی]] در [[کتاب]] [[محاسن]] از [[حضرت صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است که مردی [[خدمت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} آمد و گفت: "آمدهام با تو درباره دخترم [[مشورت]] کنم؛ چرا که فرزندانت، [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، و [[عبدالله بن جعفر]] به خواستگاری او آمدهاند". [[امام]] فرمود: "بدان که [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[همسران]] خویش را [[طلاق]] میدهد؛ دخترت را به [[ازدواج]] [[حسین]] درآور که برای دخترت بهتر است"<ref>محاسن برقی، برقی، ج۲، ص۶۰۱ (کتاب المنافع، باب الاستشاره).</ref>.
| |
|
| |
| [[کلینی]] به [[سند]] خود از [[عبدالله بن سنان]] [[نقل]] کرده است که [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "روزی [[امیرمؤمنان]] {{ع}} بر فراز [[منبر]]، [[مردم کوفه]] را مخاطب قرار داده، فرمود: "به فرزندم، [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[زن]] ندهید که او مردی [[طلاق]] دهنده است!". پس مردی از [[طایفه]] [[همدان]] گفت: "آری! به [[خدا]] [[سوگند]]، دخترانمان را به همسری او درمیآوریم؛ چرا که او [[فرزند]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[امیرمؤمنان]] {{ع}} است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر نخواست، آنها را [[طلاق]] دهد""<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۲.</ref>.
| |
|
| |
| '''دسته دوم:''' روایتهایی که در آنها [[امیرمؤمنان]] {{ع}} از ازدواجها و طلاقهای [[زیاد]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} اظهار ناخوشنودی کرده است. [[بلاذری]] از ابیصالح [[نقل]] کرده که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} فرمود: "آنقدر [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[زن]] گرفت و [[طلاق]] داد که ترسیدم [[دشمنی]] دیگران را در پی داشته باشد"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۵.</ref>.
| |
|
| |
| [[سیوطی]] از [[علی]] {{ع}} [[نقل]] کرده است که فرمود: "[[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[ازدواج]] میکرد و [[طلاق]] میداد، به طوری که [[بیم]] داشتم [[قبایل]] و طوایف [[دشمن]] ما شوند"<ref>تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹.</ref>. [[علامه مجلسی]] از قول [[ابوطالب مکی]] مینویسد: [[علی]] {{ع}} از ازدواجهای [[امام حسن]] {{ع}} دلتنگ میشد و در [[سخنرانی]] خود میفرمود: "فرزندم، [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[زنان]] خویش را [[طلاق]] میدهد؛ به او [[زن]] ندهید!"<ref>{{متن حدیث|وَ كَانَ عَلِيٌّ {{ع}} يَضْجَرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوهُ}} (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹).</ref>
| |
|
| |
| همچنین او از [[محمد بن عطیه]] [[نقل]] میکند که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} اینکه [[امام حسن]] {{ع}} [[زنان]] خویش را [[طلاق]] میداد، دلتنگ میشد و از خانوادههای آنها [[حیا]] میکرد و میفرمود: "[[حسن]] {{ع}} بسیار طلاقدهنده است؛ به او [[زن]] ندهید!"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.</ref>.
| |
|
| |
| '''دسته سوم:''' روایاتی که در آنها به تعداد [[همسران امام حسن]] {{ع}} اشاره شده است و افرادی چون [[ابن حجر]]، [[ابوطالب مکی]]، [[ابوالحسن مدائنی]]، [[کلینی]]، [[کفعمی]]، [[بلخی]] و [[ابن شهرآشوب]] به [[نقل]] آن پرداختهاند؛ تعداد [[همسران امام حسن]] {{ع}} را کفعمی، ۶۴<ref>زندگانی چهارده معصوم (زندگانی امام حسن {{ع}})، عطاردی، ص۵۵۳.</ref>؛ [[ابوالحسن مدائنی]]، هفتاد<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.</ref>؛ [[ابن حجر]]، نود<ref>الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص۱۳۹.</ref>؛ [[کلینی]]، پنجاه<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.</ref>؛ [[بلخی]]، دویست<ref>البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۵۶.</ref>؛ و [[ابوطالب مکی]]، ۲۵۰ یا سیصد تن [[نقل]] کردهاند!<ref>قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.</ref>.
| |
|
| |
| برخی نیز [[نقل]] کردهاند که [[امام]] {{ع}} سیصد [[زن]] داشته است<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۰.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است که [[تعداد همسران]] [[امام]] به چهارصد تن نیز رسیده است!<ref>چهارده معصوم، عطاردی، ص۵۵۳ (به نقل از قوت القلوب).</ref>.
| |
|
| |
| در بررسی این [[اخبار]] باید به نکاتی توجه کرد: اینگونه مطالب [[نقل]] شده در برخی از کتابها با [[شخصیت]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} سازگار نیست، بلکه [[مخالف]] [[شخصیت]] [[الهی]] و [[رهبر]] [[جامعه اسلامی]] است؛ زیرا چهرهای که [[قرآن]] و [[رسول خدا]] و سایر [[معصومین]] {{عم}} از [[امام حسن]] {{ع}} معرفی کردهاند، روایاتی را که [[نقل]] شده، [[تأیید]] نمیکند؛ [[خداوند]] در [[منزلت امام]] [[حسن]] {{ع}} و سایر [[اهل بیت]] {{عم}} [[آیه تطهیر]]"<ref>احزاب (۳۳)، ص۳۳؛ ر. ک: الصواعق المحرقه، ص۱۴۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۱۴۹.</ref> و [[آیه مودت]]"<ref>شوری (۴۲)، ص۲۳.</ref> را نازل فرموده است<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۷، ص۷.</ref>.
| |
|
| |
| همچنین [[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] {{عم}} [[سرور جوانان اهل بهشت]] هستند"<ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ}}؛ ر. ک: المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۷؛ مسند احمد، احمد حنبل، ج۳، ص۲.</ref>. همچنین میفرماید: "هر کس این دو را [[دوست]] داشته باشد، من او را دوست دارم و کسی را که من دوست دارم، [[خدا]] نیز او را [[دوست]] خواهد داشت و کسی که [[خدا]] او را [[دوست]] داشته باشد، در بهشتهای پرنعمت وارد خواهد کرد"<ref>{{متن حدیث|من أحبّهما أحببته، و من أحببته أحبّه اللّه، و من أحبّه اللّه أدخله جنّات النّعم}}؛ ر. ک: اخبار اصبهان، حافظ اصفهانی، ج۱، ص۵۶.</ref>.
| |
|
| |
| [[ابن کثیر دمشقی]] مینویسد: [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} [[فرزند]] خود، [[امام حسن]] {{ع}} را بسیار [[احترام]] میکرد<ref>. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.</ref> و [[امام حسین]] {{ع}} به خاطر [[احترام]] به برادرش، [[امام حسن]] {{ع}}، هرگز، در حضورش سخن نمیگفت<ref>مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. همچنین او در [[تاریخ]] خود [[نقل]] میکند: زمان [[طواف]] [[مردم]] برای اظهار ارادت به [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} آنچنان به یکدیگر فشار میآوردند که گاه ممکن بود زیر دست و پا بروند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.</ref>.
| |
|
| |
| چنین شخصی که چنین جایگاهی دارد و [[امام]] معصومی که برای حضور در برابر [[خالق]] [[یکتا]]، آنچنان لرزه بر اندامش میافتد، چگونه حاضر میشود [[خدا]] را با چهارصد مرتبه [[طلاق]] دادن [[زنان]] خویش - که مبغوضترین عمل [[حلال]] در نزد [[خداوند]] شمرده شده است - از خود برنجاند؟<ref>روایات یاد شده، به فرض صحت، زمانی بیان شده است که امیرمؤمنان {{ع}} در کوفه بودهاند؛ اگر تعداد روزهای حضور آن حضرت در کوفه با حذف روزهای جنگهای جمل، صفین و نهروان و پیامدهای آن محاسبه شود، به یقین، دروغ بودن این اتهام آشکار خواهد شد. همچنین به فرض صحت این روایات، نهی امام علی {{ع}} نهی از منکر بود یا نهی از حلال؟ هر دو فرض، نادرست است؛ زیرا به گواهی آیه تطهیر و احادیث صحیح نبوی علاوه، و احادیث و رفتار امام علی {{ع}}، هرگز فعل قبیح و منکر از معصوم صادر نمیشود تا از آن نهی شود. علاوه بر اینکه توبیخ امام علی {{ع}} اگر بدون مقدمه و یادآوری قبلی بوده باشد، با مقام والای امیرمؤمنان {{ع}} سازگار نیست که آن حضرت بدون یادآوری قبلی، آبروی فرزند خود را بریزد! و اگر پس از یادآوری بوده و امام حسن {{ع}} اعتنا نمیکرده است، این مسأله با شخصیت والای امام حسن مجتبی {{ع}} سازگار نیست. آیا میتوان باور کرد که امام حسن مجتبی {{ع}} با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگی پدر خویش را فراهم آورد تا جایی که حضرت، دلتنگ و از خانوادهها خجلتزده شود، و یا از بیم دشمنی طوایف و قبایل کوفه نسبت به آنها رنج ببرد؟!</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۹-۱۴۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۹۷-۴۰۴.</ref>
| |
|
| |
| === بررسی اسناد روایات و حالات راویان ===
| |
| بیشتر مؤرخان، این [[نقل]] [[تاریخی]] را یا بدون [[سند]] آوردهاند و یا آن را از [[ابوالحسن مدائنی]]، [[محمد بن عمر واقدی]] و [[ابوطالب مکی]] [[نقل]] کردهاند که در هر دو صورت، اشکال دارد؛ مثلا، [[ابن عساکر]] مینویسد: {{عربی|و روي محمد بن سيرين...}}<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۲۴۹.</ref>؛ [[میرخواند شافعی]] آورده است: [[نقل]] است که...<ref>روضة الصفا، شافعی، ج۳، ص۲۰.</ref>؛ [[سیوطی]] میگوید: {{عربی|كان الحسن يتزوج...}}<ref>تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۱.</ref>؛ [[ابوطالب مکی]] مینویسد: {{عربی|انه تزوج...}}<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.</ref>؛ [[سبط بن الجوزی]] آورده است:{{عربی|و في رواية انه تزوج...}}<ref>تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۲۱.</ref>؛ [[ابوالحسن مدائنی]] آورده است: {{عربی|كان الحسن كثير التزويج...}}<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.</ref>.
| |
|
| |
| تمامی این نقلها مرسل است و این سه مؤرخ این مسئله را بدون [[سند]] [[نقل]] کردهاند. به این [[دلیل]]، افسانه تعداد زیاد [[زنان]] [[امام حسن]] {{ع}} و [[طلاق]] دادن آنها هیچگونه [[ارزش]] و اعتباری ندارد. علاوه بر این، بسیاری از [[اندیشمندان]] [[رجال]] و [[حدیث]] همانند [[ذهبی]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۰۷.</ref>، [[عسقلانی]]<ref>لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.</ref>، [[ابن الجوزی]]<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۷، ص۱۸۹.</ref>، رازی<ref>الجرح و التعدیل، رازی، ج۴، ص۲۱.</ref>، [[ابن اثیر]]<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۹، ص۴۴.</ref>، [[زرکلی]]<ref>الأعلام، زرکلی، ج۷، ص۱۶۰.</ref>، [[علامه امینی]]<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۲۹۰.</ref>، [[سید محسن امین]]<ref>اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۴۶، ص۱۷۲.</ref>، [[هاشم]] معروف الحسنی<ref>سیرة الأئمة الاثنی عشر، هاشم معروف الحسنی، ج۱، ص۶۲۰.</ref> و... این سه مؤرخ را [[ضعیف]] دانسته، نظر آنها را رد کردهاند.
| |
|
| |
| اما در سلسله [[سند روایت]] [[کلینی]] که در دسته اول آمده است، [[اسامی]] افرادی چون [[حمید بن زیاد]] و [[حسن بن محمد بن سماعه]] دیده میشوند، که [[واقفی]] هستند<ref>جامع الرواة، محمدعلی اردبیلی، ج۱، ص۲۲۵ و ۲۸۴.</ref>. [[علامه حلی]] درباره [[حمید بن زیاد]] میگوید: از نظر من، زمانی [[روایت]] او پذیرفته است که معارضی نداشته باشد<ref>علامه حلی چنین میگوید: {{عربی|ثقة عالم جليل واسع العلم كثير التصانيف، قاله الطوسي. و قال النجاشي: حميد بن زياد بن حماد بن زياد الدهقان أبو القاسم كوفي سكن سوراء و انتقل إلى نينوى -قرية على العلقمي إلى جانب الحائر- على صاحبه السلام، كان ثقة واقفا وجها فيهم، مات سنة عشر و ثلاثمائة. فالوجه عندي قبول روايته، إذا خلت عن المعارض}}. (الخلاصه، ص۵۹).</ref>.
| |
|
| |
| [[آیات قرآن کریم]] که در [[شأن]] [[امام مجتبی]] {{ع}} نازل شده و [[احادیث صحیح]] موجود در نزد [[فریقین]] که از [[رسول خدا]] {{صل}} صادر شده است همان معارضی است که [[علامه حلی]] به آن اشاره کردهاند و بر این اساس، این [[روایت]] نیز مردود خواهد بود.
| |
|
| |
| [[علامه مجلسی]] ضمن مؤثق شمردن [[حدیث]]، چنین توجیه کرده است که: شاید غرض [[امام علی]] {{ع}} از این سخن، دانستن حال آنها؛ یعنی مراتب ایمانشان بوده است؛ نه اینکه [[فرزند]] خویش را که [[معصوم]] بوده و [[پروردگار]] او را [[تأیید]] کرده است، [[نکوهش]] کند<ref>مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.</ref>. همچنین [[علامه مجلسی]] [[روایت]] کافی به از ابیالعلاء را که در دسته سوم قرار گرفته است، [[حدیث]] مجهول میداند<ref>مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.</ref>.
| |
|
| |
| از [[روایت]] [[احمد بن ابیعبدالله برقی]] در [[محاسن]] نیز، با وجود [[موثق]] بودن برقی، از افراد [[ضعیف]] [[نقل]] شده است. و شواهد موجود به خوبی نشان میدهد که تا پیش از [[منصور عباسی]] چنین افترایی در کتابها نبوده است و نخستین کسی که به این [[تهمت]] و [[افتراء]] دامن زد، [[منصور عباسی]] بود که برای خنثیسازی نهضتها و [[مبارزات]] [[علویان]] که برای [[اصلاح]] اوضاع [[اجتماعی]] صورت میگرفت، این [[تهمت]] و [[شبهه]] را علیه [[امام]] پایهگذاری کرد. وی که از این [[شورشها]] سخت به [[وحشت]] افتاده بود، برای رفع [[نگرانی]] خود، هیچ حربهای را بهتر از لکهدار کردن چهره [[پاک]] و [[معصوم]] [[امام حسن]] {{ع}} ندید. [[خلیفه عباسی]] پس از [[دستگیری]] [[عبدالله بن حسن]] که علیه [[ظلم و جور]] [[قیام]] کرده بود، در برابر بسیاری از [[مردم]] به [[سخنرانی]] پرداخت و به [[علی بن ابیطالب]] و [[امام حسن]] {{عم}} و همه [[فرزندان]] [[ابیطالب]] [[دشنام]] و [[ناسزا]] گفت که قبلا به سخنان او اشاره شد<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۶-۱۴۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۴۰۴-۴۰۶.</ref>.
| |
|
| |
| === واقعیت چیست؟ ===
| |
| آنچه گفته شد، پاسخ به اتهاماتی بود که درباره ازدواجها و طلاقهای متعدد [[امام حسن]] {{ع}} مطرح شده بود. واقعیت، این است که [[امام]] در [[طول عمر]]، بیشتر از هشت یا ده<ref>صلح الحسن {{ع}}، راضی آل یاسین، ص۲۵.</ref> [[همسر]] نداشته است که تعدادی از این [[همسران]]، [[کنیز]] بودهاند و داشتن این تعداد [[همسر]] در آن زمان برای بیشتر [[مردم]]، امری طبیعی بوده است؛ بلکه برخی تعداد همسرانشان بیش از این بوده<ref>ابنسعد در کتاب طبقات خود، ضمن بیان شرح حال صحابه، درباره همسران متعدد ایشان نیز مطالبی نقل کرده است که برای نمونه به تعدادی از این افراد اشاره میکنیم و خوانندگان پژوهشگر میتوانند به اصل کتاب مراجعه کنند؛ به نقل او، عمر بن خطاب، نه زن؛ عثمان، نه زن؛ طلحه، هشت زن؛ زبیر، نه زن؛ عبدالرحمن بن عوف، پانزده زن و «امهات شتی» (زنهای دیگر)؛ سعد بن ابی وقاص، یازده زن؛ و محمد بن مسلمه، هفت زن داشتهاند.</ref>، در حالی که کسی متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بین این [[مردم]]، فقط [[امام حسن]] {{ع}} [[هدف]] این حملات بیشرمانه [[دشمنان]] قرار گرفت؟ آیا نمیتوان [[حدس]] زد که این رقمهای بسیار بزرگ، خود، نشانه ساختگی بودن این [[احادیث]] است؟ چرا [[ابوطالب مکی]] که تعداد [[همسران امام حسن]] {{ع}} را ۲۵۰ یا سیصد تن میداند، جز چند نفر از آنها نام نمیبرد؟ چرا مؤرخان که به [[پیروزی]] از [[ابوالحسن مدائنی]]، واقدی و مکی تعداد [[زنان]] [[امام]] را بیش از هشت تن دانستهاند، بیشترین آماری که درباره [[فرزندان]] [[امام]] دادهاند، بیش از ۳۱ تن نیست؟ البته در این باره هم [[اختلاف]] فراوانی هست؛ و [[فرزندان]] ایشان را از هفت تا ۳۱ تن یاد کردهاند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۱۵۲؛ البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۷۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۸؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۲۷۰. از ابوطالب مکی باید پرسید: اگر امام، چهارصد همسر داشت، پس چرا بیش از ۳۱ فرزند نداشت؟ آیا همه آن زنان، نازا بودند؟ آیا امام به داشتن فرزند رغبتی نداشت و یا از پرداخت هزینه زندگی و تأمین معاش آنها عاجز بود؟</ref>.
| |
|
| |
| [[پژوهشگران]] [[اندیشمند]] با [[تأمل]] در مباحث و حوادث [[تاریخی]] و نیز موضوعات مطرح شده درباره [[پیشوایان دینی]] به ویژه [[امامان معصوم]] {{عم}} به دسیسه بودن اینگونه موارد پی خواهند برد. این مسئله را میتوان همانند موضوع [[ایمان آوردن]] [[ابوطالب]] {{ع}} دانست که [[دشمنان]] [[مکتب اهل بیت]] و [[جانشینان راستین]] [[رسول خدا]] {{صل}} به [[نفی]] آن میپرداختند؛ با اینکه بسیاری از [[اصحاب]] و شخصیتهای معروف همانند [[ابوبکر بن ابی قحافه]]، [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان بن عفان]] و پدرانشان به طور قطع و [[یقین]] از [[مشرکان]] و [[بتپرستان]] بودند و همه مورخان بر آن همنظر هستند، اما هیچ نوع سخنانی درباره آنها ابراز نمیدارند و آن را مطرح نمیکنند؛ اما وقتی از [[ابوطالب]] {{ع}} [[سخن]] گفته میشود، [[آیات]] و روایاتی را [[نقل]] کرده، بیرحمانهترین اظهار نظرها را بیان میدارند.
| |
|
| |
| نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، شرایط زمانی [[حضرت امام حسن مجتبی]] {{ع}} میباشد؛ زیرا ایشان زمانی زمام امور را به دست گرفت که با جاهطلبیها و دنیاگراییهای بعضی از [[صحابه]]، سه [[جنگ]] خانمانسوز بر [[جامعه اسلامی]] و [[حکومت]] نوپای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[تحمیل]] شد که نتیجه آنها صدها کشته و بیسرپرست شدن [[زنان]] و [[کودکان]] و [[سرپرستی]] این [[خانوادهها]] به عهده [[حاکم اسلامی]] بود؛ وقتی شخصی چون [[معاویه بن ابیسفیان]] [[خلیفه]] باشد، که به هیچ چیز جز مطامع [[دنیایی]] [[فکر]] نمیکند، باید [[امام]] [[راستین]] [[جامعه]] و [[جانشین]] [[حقیقی]] [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[رفع گرفتاری]] [[مردم]] [[جامعه]] بکوشد؛ به این [[دلیل]]، [[سرپرستی]] خانوادههای بیسرپرست به عهده [[امام زمان]] که [[حضرت امام حسن مجتبی]] {{ع}} بود، افتاد و عدهای به قصد [[تخریب]] [[شخصیت]] این [[شخصیت]] [[کریم]] کار [[انسانی]] و [[اسلامی]] [[امام حسن]] را با تعابیر آنچنانی به سخره گرفتند تا به [[زعم]] خود، مانع خدمترسانی به محرومان و [[مستضعفان]] شوند<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۸-۱۵۰ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۴۰۶-۴۰۷.</ref>.
| |
|
| |
| ==[[جایگاه امام حسن]] [[مجتبی]] از نگاه معاصران==
| |
| # جابر از [[رسول اکرم]]{{صل}} [[روایت]] کرده که فرمود: [[خداوند]]، من و علی را در [[عرش]] به صورت دو [[نور]] آفرید و دو هزار سال قبل از [[آفرینش آدم]] ذات مقدسش را [[تسبیح]] و [[تقدیس]] میکردیم، وقتی خداوند [[آدم]] را آفرید ما را در صلب وی قرار داد و سپس از صلبی [[پاک]] به رحمی پاک انتقال داده تا در صلب ابراهیم جای داد، آنگاه از صلب ابراهیم به صلبی پاک و رحمی پاک منتقل کرد تا در صلب [[عبد المطلب]] مقرر داشت، سپس آن نور در صلب عبد المطلب جدا گشت دو سوم آن در صلب عبدالله و یک سوم آن در صلب [[ابو طالب]] قرار گرفت، پس از آن، نوری از من و علی در [[فاطمه]] گرد آمد و بدینترتیب، حسن و حسین دو نور از نور [[پروردگار]] جهانیاناند<ref>نزهة المجالس، ج۲، ص۲۰۶.</ref>.
| |
| # معاویه به مجلسیان خویش گفته بود: به نظر شما آنکه از ناحیه پدر و مادر و مادربزرگ و پدربزرگ و عمو و عمه و دایی و خاله، از همه [[برتر]] است کیست؟ گفتند: [[امیر المؤمنین]] بهتر میداند. معاویه دست [[حسن بن علی]]{{ع}} را گرفت و گفت: وی، از همه برتر است؛ چراکه پدرش [[علی ابن ابی طالب]]، مادرش فاطمه [[دخت پیامبر]]، پدربزرگ و جدش [[رسول خدا]]، مادربزرگش [[خدیجه]]، عمویش جعفر، عمهاش دختر ابو طالب، داییاش [[قاسم بن محمد]] و خالهاش [[زینب]] دختر [[نبی اکرم]]{{صل}} است<ref>عقد الفرید، ج۳، ص۲۸۳.</ref>.
| |
| # معاویه جای دیگر نیز در برابر [[عمرو عاص]] و [[مروان حکم]] و [[زیاد بن ابیه]] که به نیای خود [[فخر]] و [[مباهات]] فراوان میکردند، به این [[واقعیت]] اعتراف کرد و برای اینکه بینی آنها را به خاک بمالد، [[امام حسن بن علی]] را حاضر کرد و [[امام]]{{ع}} بر سخنان ناروای آنها در مورد [[بنی هاشم]] خط بطلان کشید. وقتی از مجلس بیرون رفت، معاویه گفت: مگر میسزد بر کسی که جدش [[رسول خدا]]، [[سرور]] اولین و آخرین و مادرش [[فاطمه]] [[بانوی بانوان]] جهانیان است، [[فخر]] و [[مباهات]] کنم؟ و سپس به حاضران گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر [[مردم]] [[شام]] از این ماجرا [[آگاه]] شوند، روزگارمان سیاه است..<ref>المحاسن و الاضداد، ص۹۰، چاپ مصر ۱۳۲۴ه.</ref>.
| |
| # روزی [[مقدام]] بر معاویه وارد شد، معاویه بدو گفت: خبر داری [[حسن بن علی]] از [[دنیا]] رفته؟ مقدام با شنیدن این جمله، کلمه [[استرجاع]] ({{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>) بر زبان آورد. معاویه پرسید: آیا تو فقدان حسن بن علی را [[مصیبت]] میدانی؟ مقدام در پاسخ گفت: چرا مصیبت ندانم در صورتی که [[رسول خدا]]{{صل}} او را در [[کودکی]] روی زانوی خود مینشاند و میفرمود: {{متن حدیث|هَذَا مِنِّي وَ حُسَيْنٌ مِنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا}}<ref>مسند احمد، ج۴، ص۱۳۲، چاپ مصر ۱۳۱۳ه</ref>؛ حسن از من است و حسین از علی
| |
| # [[عبد الله بن عمر]] در پاسخ به [[پرسش]] [[مردم عراق]] گفت: شگفتا! عراقیان میپرسند اگر شخصی در [[حال]] [[احرام]] مگسی بکشد چه حکمی دارد؟ در صورتی که هماینان فرزند دخت [[نبی اکرم]]{{صل}} ([[امام حسین]]) را به [[شهادت]] رساندند با آنکه رسول خدا{{صل}} فرموده بود: {{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}<ref>صحیح بخاری، ج۲، ص۱۸۸.</ref>؛ (یا) {{متن حدیث|رَيْحَانَتَايَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ}}<ref>سنن ترمذی، ص۵۳۹.</ref>؛ این دو (حسن و حسین{{عم}}) دو گل خشبوی من از [این] دنیایند یا [اینکه فرمود:] دو گل خشبوی من از این [[امت]] هستند.
| |
| # [[ابو هریره]] همواره میگفت: هرگاه [[امام حسن]]{{ع}} را دیدم اشکم جاری شد؛ زیرا با چشم خود دیدم [[رسول اکرم]]{{صل}} دهانش را بر دهان حسن قرار میداد و سه بار میفرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ}}<ref>مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، ج۷، ص۱۰، چاپ دار الفکر ۱۴۰۵ه.</ref>؛ خدایا! من او (حسن) را دوست دارم تو نیز او و دوستدارانش را [[دوست]] بدار. ابو هریره میافزاید: از آن [[زمان]] که دیدم [[رسول خدا]]{{صل}} با حسن چنین [[رفتاری]] کرد، همواره بدو علاقهمندم<ref>نور الابصار، ص۱۷۱.</ref>.
| |
| #وقتی [[مروان حکم]] سرسختترین [[دشمنان امام حسین]]{{ع}} در [[تشییع پیکر]] [[پاک]] [[امام مجتبی]]{{ع}} و حمل جنازهاش شرکت جست [[امام حسین]]{{ع}} با [[شگفتی]] به او فرمود: «تو که دلش را [[خون]] کردی چگونه جنازهاش را حمل میکنی؟» در پاسخ گفت: آن کارها را در [[حق]] کسی روا داشتم که [[صبر]] و بردباریاش با [[کوهها]] [[برابری]] میکرد<ref>تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۹۸.</ref>.
| |
| #ابو الأسود دئلی درباره امام مجتبی میگوید: وی شخصیتی پیراسته بود و میان [[عرب]] از برجستهترین [[دودمان]] و [[بخشندهترین]] [[خاندان]] بهشمار آمده و از سرشتی پاک برخوردار بود<ref>حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۴۷.</ref>.
| |
| # [[عمرو بن اسحاق]] میگوید: [[حسن بن علی]] تنها کسی است که هرگاه با من آغاز سخن کند دوست دارم همواره سخن بگوید و ساکت نماند و هیچگاه نشنیدم وی کلمه ناسزایی بر زبان آورد<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۸.</ref>.
| |
| # [[عبد الله بن زبیر]] گفته است: به [[خدا]] [[سوگند]]! [[زنان]]، نظیر حسن بن علی{{ع}} را در [[شکوه]] و [[وقار]] و [[مقام]] و [[منزلت]] والا، نزادهاند<ref>البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۷.</ref>.
| |
| #وقتی برادرش [[محمد حنفیه]] بر سر قبرش ایستاد تا در سوگش سخن بگوید، اظهار داشت: (برادرم حسن!) همانگونه که در [[زندگی]] موجب [[عزّت]] و [[سربلندی]] ما بودی، با شهادتت پشت ما را شکستی، بهترین [[روحی]] بودی که [[کفن]] تو آن را دربر گرفت و بهترین کفن، کفنی بود که پیکر عزیزت را در خود جای داد، چرا از چنین عظمتی برخوردار نباشی در صورتی که تو طریق [[هدایت]] رهپویان و پیشوای [[تقواپیشگان]] و چهارمین درّ گرانمایه [[اصحاب]] کسایی؟ ای [[ابو محمد]]! [[خداوند]] تو را در جوار [[رحمت]] خویش قرار دهد، دست [[قدرت الهی]] به تو غذای [[تقوا]] خوراند و از پستان [[ایمان]] شیر نوشیدی و در پرتو [[مکتب اسلام]] پرورش یافته و در زندگی و پس از [[مرگ]]، پاک و پیراسته بودی هرچند دلهایمان در فراق و جداییات اندوهبار است<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۷.</ref>.
| |
| # ابا عبدالله الحسین{{ع}} در کنار [[مرقد مطهر]] [[برادر]] اظهار داشت: {{متن حدیث|رحمك الله أبا محمد! إن كنت لتباصر الحق مظانه، وتؤثر الله عند التداحض فى مواطن التقية بحسن الروية، وتستشف جليل معاظم الدنيا بعين لها حاقرة، وتفيض عليها يدا طاهرة الأطراف، نقية الأسرة، وتردع بادرة غرب أعدائك بأيسر المؤنة عليك، ولا غرو فأنت ابن سلالة النبوة، ورضيع لبان الحكمة، فإلى روح وريحان، وجنة ونعيم، أعظم الله لنا ولكم الأجر عليه، ووهب لنا ولكم حسن الأسى عنه}}<ref>حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۴۴۰.</ref>؛ ای [[ابو محمد]]! [[رحمت]] و [[درود خدا]] بر تو باد. این تو بودی که [[حقیقت]] را دیدی و [[شناختی]] و در برابر باطلگرایان با [[رفتاری]] نکو و مبارزهای پنهانی [[راه خدا]] را برگزیدی. [[دنیا]] و زیباییها و ناگواریهایش را به دیده [[تحقیر]] نگریستی و با دستی [[پاک]] و خاندانی پیراسته در دنیا [[زیستی]] و از آن گذشتی و بر فریبکاریها و خیانتهای دشمنانت به آسانی دست رد نهادی و پاسخ گفتی و این مایه [[شگفتی]] نیست؛ زیرا تو از [[دودمان]] رسالتی و از پستان [[حکمت]] شیر نوشیده و اکنون به سوی [[روح]] و ریحان و [[بهشت]] پر از [[نعمت الهی]] پرکشیدهای [[خدای متعال]] [[پاداش]] تو و ما را در این [[مصیبت]] جانکاه بزرگ دارد و به ما [[صبر]] و [[بردباری]] [[عنایت]] فرماید.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۴، ص ۳۴.</ref>
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |