سرگذشت زندگی امام کاظم: تفاوت میان نسخه‌ها

(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۱۶: خط ۲۱۶:
[[امیر المؤمنین]]، پس، از چه رو بر او تنگ گرفته، به زندانش افکنده‌ای؟
[[امیر المؤمنین]]، پس، از چه رو بر او تنگ گرفته، به زندانش افکنده‌ای؟
هارون گفت: دریغا، چاره‌ای جز این نیست»<ref>عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۰ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۵).</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۱۲.</ref>
هارون گفت: دریغا، چاره‌ای جز این نیست»<ref>عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۰ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۵).</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۱۲.</ref>
===[[نیایش]] [[امام کاظم]]{{ع}} و [[رهایی]] از زندان‌===
دوران [[زندان]] امام کاظم{{ع}} به درازا کشید. آزارهای [[روحی]] و [[بدنی]]، [[امام]]{{ع}} را آزرده‌خاطر کرده بود. حضرت در [[دل]] شبی تاریک برخاست و تجدید [[وضو]] کرد و چهار رکعت [[نماز]] گزارد و گفت:
ای [[سید]] و آقای من، از [[زندان هارون]] نجاتم ده و از دست او رهایی‌ام بخش. ای برآورنده درخت از میان شن و گل، ای برآورنده [[آتش]] از دل آهن و سنگ، ای برآورنده شیر از میان سرگین و [[خون]]، و ای آزادکننده جنین از میان تنگنای‌ رحم و مشیمه (جفت جنین) و ای رها کننده [[جان]] از میان احشا و امعا، مرا از دست [[هارون]] رها ساز.
[[خداوند]] دعای [[بنده صالح]] خود را [[مستجاب]] کرد و او را در دل شب از زندان هارون [[سرکش]] [[نجات]] داد<ref>عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۴، حدیث ۱۳؛ ر.ک: المناقب، ج۴، ص۳۳۰.</ref>.
مسلم آن است که امام کاظم{{ع}} مدتی طولانی از عمر خود را در زندان‌های هارون سپری کرد، اما [[تاریخ]]، دوران زندان امام{{ع}} را به دقت ثبت نکرده است.
این احتمال وجود دارد که برخی از [[تاریخ‌نگاران]]، در این امر دخالت داشته، حسب الامر اربابان خود از ثبت دقیق مدت زمانی که امام{{ع}} در زندان بوده سرباز زده باشند.
امام کاظم{{ع}} پس از [[آزاد]] شدن از زندان در [[بغداد]] ماندگار شد. او روزهای [[پنج‌شنبه]] هرهفته به دیدار [[هارون الرشید]] می‌رفت.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۱۳.</ref>
===دومین بازداشت‌===
حضور امام کاظم{{ع}} در بغداد سبب شد تا نام و [[فضایل]] و افتخارات او زبانزد همگان شود. همین امر عرصه را بر هارون تنگ کرده، موجب [[ترس]] هارون از [[حضور امام]]{{ع}} در میان [[مردم]] شد. این بود که مجددا امام{{ع}} را بازداشت کرد و در [[خانه]] فضل [[زندانی]] کرد. امام{{ع}} در زندان فضل شب و [[روز]] خود را به [[عبادت]] و [[راز و نیاز]] با [[خدا]] سپری می‌کرد. فضل که امام{{ع}} را این چنین مشغول عبادت می‌دید او را بزرگ داشته، بر او تنگ نمی‌گرفت و همه روز خوراک‌های خوب و گوارا برای حضرت می‌فرستاد. [[امام کاظم]]{{ع}} بهترین دوران [[زندان]] خود را در [[محبس]] فضل گذراند،؛ چراکه برخلاف دیگر زندان‌ها، در زندان فضل از [[آسایش]] و [[آزادی]] عمل برخوردار بود.
این بار نیز [[هارون]]، زندانبان را [[مأمور]] از پای درآوردن امام کاظم{{ع}} در زندان کرد، اما فضل [[خدا ترس]] که به [[امامت امام کاظم]]{{ع}} نیز [[معتقد]] بود، از این کار سر برتافت. [[سرپیچی]] فضل از [[فرمان]] هارون و تن ندادن به [[ننگ]] [[کشتن امام]]{{ع}} سبب شد تا مورد [[شکنجه]] و [[خشم]] هارون قرار گیرد و دیگر [[برمکیان]] نیز به [[شیعه]] بودن متهم شوند<ref>ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص۵۰۳- ۵۰۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۱۴.</ref>
===امام کاظم{{ع}} در زندان سندی بن شاهک‌===
[[هارون الرشید]] دستور داد [[امام]]{{ع}} را از زندان فضل به زندان «[[سندی بن شاهک]]» منتقل کنند و از سندی خواست تا بر امام{{ع}} سخت گیرد. این بد سگال‌ به هارون پاسخ مثبت داده، با [[سنگدلی]] تمام، بر امام{{ع}} [[ستم]] روا داشت. او به دستور هارون [[غل]] و زنجیری گران بر پای حضرت زد و جز برای تجدید [[وضو]] درها را بر آن حضرت{{ع}} نمی‌گشود؛ در سخت گرفتن بر امام{{ع}} از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد و در تمام این احوال، امام کاظم{{ع}} همچنان [[بردباری]] و [[شکیبایی]] می‌ورزید. سندی، [[غلام]] خود را که «بشار» نام داشت و نسبت به [[علویان]] بسیار [[کینه‌توز]] بود، بر امام{{ع}} گمارد تا در خوش‌خدمتی به هارون کوتاهی نکرده باشد، اما دیری نپایید که غلام سندی با دیدن [[کرامات]] و معجزه‌های امام{{ع}}، دگرگون شده، به راه [[حق]] بازگشت و در [[حق امام]]{{ع}} خدماتی کرد<ref>اختیار معرفة الرجال، ص۴۳۸، حدیث ۸۲۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۱۴.</ref>
===فعالیت امام کاظم{{ع}} در زندان‌===
امام کاظم{{ع}} در زندان نیز فعالیت‌های خود را ادامه می‌داد، با این تفاوت که شیوه آن با فعالیت خارج زندان متمایز بود. در اینجا چند مورد از فعالیت‌های امام{{ع}} را به اختصار نقل می‌کنیم:
#'''عبادت‌''': همان‌طور که پیشتر گفته شد امام{{ع}} اوقات خود را در زندان به [[عبادت]] سپری می‌کرد، روزها را به [[روزه]] و شب‌ها را به [[راز و نیاز]] و [[نماز]] می‌گذراند و دمی از یاد [[خداوند]] [[غافل]] نمی‌شد. این حالت [[امام]]{{ع}}، زندانبانان، [[خادمان]]، [[کنیزکان]] آوازه‌خوان و حتی نزدیکترین افراد به [[دشمن]] خود را تحت تأثیر قرار داده، آنان را گاهی موفق به [[توبه]] می‌کرد. [[خواهر]] [[سندی بن شاهک]]، زندانبان‌ سفاک امام{{ع}} یکی از این راه یافتگان است. او زمانی که [[بندگی]] و [[عبادت]] و [[فروتنی]] امام{{ع}} را در برابر خداوند دید تحت تأثیر قرار گرفت و در شمار [[زنان]] [[نیکوکار]] و [[صالح]] درآمد. او نسبت به امام{{ع}} [[مهربانی]] می‌ورزید، در [[خدمت]] به او می‌کوشید و هرگاه به حضرت می‌نگریست، [[اشک]] از چشمانش روان می‌شد و می‌گفت: «[[زیان]] دیده‌اند گروهی که متعرض این مرد شوند!». در دورانی که [[حضرت موسی بن جعفر]] در [[زندان]] سندی بود، گروهی از [[عالمان]] و [[راویان حدیث]] توانستند دور از چشم [[جاسوسان]] و پنهانی با امام{{ع}} دیدار کرده، از چشمه زلال و گوارای [[دانش امام]]{{ع}} جرعه‌ای بنوشند. از جمله عالمانی که به [[دیدار امام]]{{ع}} نایل آمد «[[موسی بن ابراهیم مروزی]]» [[معلم]] فرزند سندی بود. او توانست از سندی [[اجازه]] [[ملاقات با امام]]{{ع}} را بگیرد. ابراهیم آنچه را که از امام{{ع}} شنیده بود نگاشته، به صورت کتابی درآورد<ref>نجاشى، ص۴۰۷، ش۱۰۸۲.</ref>.
#'''پاسخ به [[استفتاء]]''': آن بخش از [[سرزمین‌های اسلامی]] که ساکنان آن به [[امامت]] [[امامان اهل بیت]]{{عم}} [[معتقد]] بودند، نامه‌های خود را به وسیله پیکی ویژه به [[حضور امام]]{{ع}} که در زندان سندی دربند بود می‌فرستادند و امام{{ع}} پاسخ آنان را می‌داد. یکی از کسانی که به عنوان پیک [[شیعیان]] در زندان با امام{{ع}} دیدار کرد «[[علی بن سوید]]» بود. او نامه‌های شیعیان را به امام{{ع}} رسانده، امام{{ع}} پاسخ [[نامه‌ها]] را دادند<ref>حیاة الامام موسى الکاظم، ج۲، ص۴۹۲.</ref>.
#'''تعیین نمایندگان‌''': تعیین [[نماینده]] از جمله [[فعالیت‌های امام کاظم]]{{ع}} در زندان بود. حضرتش جمعی از [[یاران]] و پرورش‌یافتگان [[دانشگاه]] خود را در پاره‌ای از [[مناطق اسلامی]] به عنوان [[وکیل]] خود [[منصوب]] نموده، شیعیان را در [[احکام]] به آنان ارجاع دادند. همچنین [[نمایندگان]] خود را به دریافت [[وجوه شرعی]]، مانند، [[خمس]]، [[زکات]]، [[صدقات]] و... و [[هزینه]] کردن آنها در راه تأمین معاش [[فقرا]] و بینوایان [[شیعه]] و در دیگر مصارف خیر [[مأمور]] نمودند. از جمله [[نمایندگان امام]]{{ع}} در این زمینه «فضل بن عمر» بود. او از سوی [[امام]]{{ع}} [[وکیل]] بود تا [[حقوق]] [[شرعی]] را دریافت و هزینه مستحقان کند<ref>حیاة الامام موسى الکاظم، ج۲، ص۴۹۳.</ref>. از همین [[زمان]] بود که پدیده [[وکالت]] در برنامه [[اهل بیت]]{{ع}} چهره نمود تا از این رهگذر امور [[جماعت صالحان]] اداره شود. البته مسأله وکالت با گذشت زمان و آن‌سان که در [[زندگی امام جواد]]{{ع}} [[امام هادی]]{{ع}}، [[امام حسن عسکری]]{{ع}} و [[امام زمان]]{{ع}} خواهیم دید دستخوش [[تحول]] و [[دگرگونی]] شد.
#'''تعیین جانشین‌''': تعیین و معرفی [[جانشینی]] از اصلی‌ترین مسائلی بود که نمی‌بایست از آن [[غفلت]] شود،؛ چراکه [[مردم]] بدون [[شناخت]] [[وصی]] و [[جانشین]] امام{{ع}} نمی‌توانستند راه را از [[چاه]] باز شناسند و در نهایت در دام دین‌سازان [[دنیاطلب]] گرفتار می‌شدند. [[امام کاظم]]{{ع}} با توجه به این اصل، از درون [[زندان]] با تعیین فرزندش‌ [[امام رضا]]{{ع}} به عنوان جانشین خود و [[راهبر]] و [[مرجع]] [[شیعیان]] و [[امت پیامبر]]{{صل}}، ادای [[تکلیف]] کرد. «[[حسین بن مختار]]» می‌گوید: «زمانی که امام [[موسی]]{{ع}} در زندان بود، نوشته‌هایی از او به دست ما رسید که در آنها آمده بود: جانشینی من از آن بزرگترین [[فرزندان]] من است»<ref>عیون الاخبار الرضا، ج۱، ص۳۰؛ مسند الامام الکاظم، ج۲، ص۱۴۷، حدیث ۳۶.</ref>.
#'''[[وصیت امام]]{{ع}}‌''': امام کاظم{{ع}} از درون زندان سفارش‌ها و وصیت‌های خود را به فرزندش امام رضا{{ع}} نمود و رسیدگی به صدقات که از درآمد شخصی آن حضرت بود و نیز پرداختن به مسائل و امور شخصی و عمومی خود را بر عهده فرزندش گذارد. امام کاظم{{ع}} پیش از [[نوشتن]] و بیان وصیت‌های خود، گروهی از [[مؤمنان]] را بر [[وصیت]] خود [[گواه]] گرفت.
#'''[[صلابت]] و [[مقاومت]] امام کاظم{{ع}} در برابر فشارهای هارون‌''': امام{{ع}} روزگاری دراز در [[زندان هارون الرشید]] دربند بود. برخی از [[شیعیان]] خاص حضرت از ایشان خواستند که [[اجازه]] دهد با یکی از [[نزدیکان]] [[هارون]] [[مذاکره]] کنند تا با وساطت او، حضرت از [[زندان]] [[آزاد]] شود. [[امام]]{{ع}} پیشنهاد آنان را نپذیرفته، سرفرازانه فرمود: «پدرم از پدرانش برایم نقل کرده است که: [[خداوند]]- جل و [[علا]]- به داوود{{ع}} [[وحی]] کرده، فرمود: ای داوود، هرگاه بنده‌ای از بندگانم جز من، به یکی از [[خلق]] من چنگ زند و [[امید]] [[گشایش]] بدو ببندد و غیر مرا کارساز بداند به [[یقین]] اسباب [[آسمان]] را از او برگرفته و [[زمین]] را زیر پای او [[سست]] کرده، او را در زمین فرو می‌برم‌»<ref>تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۶۱ (تحقیق عبد الأمیر مهنا مؤسسة الأعلمى للمطبوعات) وفاة موسى بن جعفر.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۱۵.</ref>
===[[امام کاظم]]{{ع}} و درهم شکستن [[شکوه]] هارون‌===
[[هارون الرشید]]، فشارهای گوناگونی را علیه امام کاظم{{ع}} که در [[زندان]] به بند کشیده بود. [[اعمال]] می‌کرد، اما [[امام]]{{ع}} که در اوج [[سختی]] و در نهایت تنگنا قرار داشت، با [[صلابت]] در برابر [[هارون]] ایستاد و شکوه و [[عظمت]] او را درهم فرو ریخت. هارون که تمام تلاش خود را برای به [[تسلیم]] واداشتن امام{{ع}} بر بادرفته می‌دید، تنها راه حلّی که با [[تمایلات]] و گرایش‌های خود همسو می‌دید [[مسموم]] کردن و [[کشتن امام]]{{ع}} بود و سرانجام کارنامه سیاه خود را با این [[جنایت]]، ننگین‌تر و سیاهتر کرد. در اینجا به مواردی از فشارهایی که هارون در زندان نسبت به امام{{ع}} روا می‌داشت می‌پردازیم:
۱. '''فرستادن کنیزکی برای امام{{ع}}‌''': هارون الرشید کنیزکی در اوج [[زیبایی]] و [[پاکیزگی]] و [[آراستگی]] همراه یکی از [[خواص]] خود نزد [[حضرت کاظم]]{{ع}} فرستاد تا در [[خدمت به امام]]{{ع}} بکوشد، به این [[امید]] که حضرت را بدین وسیله فریفته، مجذوب خود کند. چون پیک هارون، کنیزک را نزد امام{{ع}} برد، حضرت به او فرمود: به هارون بگو: بلکه شما به ارمغان خود [[شادمانی]] می‌کنید. من نیازی به این و مانند این ندارم.
پیک با کنیزک نزد هارون بازگشت و [[پیام]] امام{{ع}} را به او رساند. هارون که از شدت [[خشم]] برافروخته شده بود، به پیک گفت: نزد او بازگشته، به او بگو: به میل و رضایتت تو را [[زندانی]] نکردیم و نیز به خواسته تو در [[خدمت]] تو نمی‌کوشیم. سپس کنیزک را نزد او بگذار و روانه شو. پیک هارون، کنیزک را نزد امام{{ع}} برد و پیام هارون را به اطلاع امام{{ع}} رساند و خود بازگشت.
هارون که تا اینجا به خواسته خود رسیده بود یکی از [[غلامان]] خود را به زندان فرستاد تا از وضع کنیزک [[آگاه]] شود. چون [[غلام]] وارد زندان شد، کنیزک را دید که به درگاه خدای خویش سر به [[سجده]] نهاده، می‌گوید: [[قدوس]]، قدوس.
غلام، شتابان نزد هارون بازگشته، او را از حال کنیزک باخبر کرد. [[هارون]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، [[موسی بن جعفر]] او را افسون کرده است، او را نزد من بیاورید.
کنیزک را درحالی‌که می‌لرزید و چشم به [[آسمان]] دوخته بود و ذکر و [[تسبیح خدا]] می‌گفت، نزد هارون آوردند. هارون از او پرسید: تو را چه شده است؟ چرا این‌گونه شده‌ای؟
کنیزک گفت: حالی شگفت دارم. در کنار او بودم، شب و [[روز]] [[نماز]] گزارد.
چون از نماز خود [[فراغت]] یافت، به او گفتم: آیا کاری داری تا برایت انجام دهم؟
[[امام]] گفت: چه کاری با تو دارم؟
گفتم: بدین‌جا فرستاده شده‌ام تا کارهایت را سامان دهم.
او با دست به سویی اشاره کرد و گفت: پس اینان چه کاره هستند؟
بدان سو که او اشاره کرده بود نگریستم، بوستانی شاداب و پرشکوفه که پایان آن به چشم نمی‌آمد، در برابر دیدگانم پدیدار شد. فرش‌هایی از پارچه‌های زربفت و [[زیبا]] در آن گسترانده شده بود و [[کنیزکان]] و [[غلامان]] زیباروی بر آنها نشسته بودند.
در [[زیبایی چهره]] و [[آراستگی]] تن‌پوش، همانند آنان را ندیده‌ام. آنان لباس‌هایی از [[ابریشم]] سبز بر تن، تاج بر سر داشته و خود را با درج‌های گوهر و یاقوت آراسته بودند. در دست آنان ابریقی و دستمالی و خوان‌های رنگارنگ طعام بود. چون این صحنه را دیدم به [[سجده]] افتادم و در حال سجده بودم که این [[خادم]] مرا از سجده بلند نمود و من خود را به حال اول دیدم.
هارون که وجودش از [[کینه]] و [[خشم]] لبریز شده بود گفت: ای [[پلید]]، شاید به سجده رفته‌ای و آنچه را که گفتی در [[خواب]] دیده‌ای؟
کنیزک گفت: ای سرورم، به خدا چنین نیست. این صحنه را پیش از سجده‌ام دیدم و سجده من نیز برای همین صحنه بود.
هارون به خادم خود دستور داد تا کنیزک را دور از دیدگان [[مردم]] و نزد خود نگاه دارد و ماجرا را از مردم پنهان کند. خادم کنیزک را با خود برده، نزد خویش نگاه داشت. کنیزک نیز به [[عبادت]] و [[نماز]] می‌پرداخت و هرگاه از زیادی‌ عبادتش از او سؤال می‌کردند، می‌گفت: [[عبد صالح]] ([[امام]]) را این‌گونه یافتم»<ref>مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۲۲ (به نقل از العامرى کتاب الأنوار).</ref>.
۲. '''تلاش برای [[مسموم]] کردن امام{{ع}}‌''': [[وجود امام]] کاظم{{ع}} عرصه را بر [[هارون]] تنگ کرده بود،؛ چراکه هارون از اینکه می‌دید [[مناقب]] و افتخارات امام{{ع}} بر سر زبان‌هاست و [[مردم]] مجالس خود را با یاد و نام او روشنی می‌بخشند. سبب شد تا [[تحمل]] خود را از دست داده، تصمیم به [[کشتن امام]]{{ع}} بگیرد.
به همین منظور درخواست رطب (خرمای تازه) کرد و یک دانه از آنها را برداشت و با دست خود درون آن زهر گذارد، سپس به [[خادم]] خود گفت: «این را برای [[موسی بن جعفر]] ببر و به او بگو: [[امیر المؤمنین]] خود از این رطب خورده است و به حقی که بر تو دارد سوگندت می‌دهد تمام آنها را بخوری که او این رطب‌ها را با دست خود برای تو [[انتخاب]] کرده است. آن‌گاه به خادم خود سفارش کرد: مراقب باش تمام رطب‌ها را بخورد و چیزی از آن را به دیگری نخوراند. خادم ظرف رطب را نزد امام{{ع}} برد و [[پیام]] هارون را به حضرت رساند. امام{{ع}} شروع به خوردن رطب کرد.
هارون ماده سگی داشت که بسیار دوستش می‌داشت و زنجیر و قلاده‌ای از طلا بر گردنش کرده بود. سگ در همین اثنا خود را از دست پرستار خود کشید، شتابان نزد [[امام کاظم]]{{ع}} رفته، همان‌جا ایستاد. امام{{ع}} با خلال (سیخی از آهن یا چوب که برای خوردن رطب و میوه‌هایی مشابه آن مورد استفاده قرار می‌گرفت) همان رطب [[آلوده]] به زهر را برداشت و نزد سگ انداخت. سگ رطب را خورد در اندک زمانی بر [[زمین]] افتاد و از پای درآمد و حضرت باقی مانده رطب‌ها را خورد. بدین ترتیب [[توطئه]] [[هارون الرشید]] برای از میان برداشتن امام{{ع}} با [[شکست]] روبرو شد و [[خداوند]] [[امام کاظم]]{{ع}} را از گزند [[هارون]] [[نجات]] داد و خطر را از آن حضرت دور گرداند»<ref>عیون الاخبار، ج۱، ص۱۰۱- ۱۰۲؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۳، حدیث ۲۶ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۱- ۱۰۲).</ref>.
۳. '''درخواست [[آزادی]] برای [[امام]]{{ع}}‌''': در زمانی که امام کاظم{{ع}} در [[زندان]] بود، روزی [[هارون الرشید]] [[وزیر]] خود، یحیی بن خالد<ref>ابو الفضل برمکى مربى و معلم هارون الرشید بود که در سال ۱۲۰ ق. زاده شد و در سال ۱۹۰ ق. بدرود زندگى گفت.</ref> را خواست و به او گفت: «ای [[ابو علی]]، می‌بینی که در چه مشکلات‌ عجیب گرفتار آمده‌ایم. آیا در کار این مرد چاره‌ای می‌اندیشی و ما را از [[غصه]] این [[گرفتاری]] رها می‌کنی؟
یحیی راه درست را به او نشان داد و گفت: ای [[امیر المؤمنین]]، [[رهایی]] از این مشکل را در آن می‌بینم که بر او [[منت]] نهاده، [[حقوق]] و پیوند [[خویشاوندی]] را در [[حق]] او مراعات کنی. به [[خدا]] [[سوگند]] که با این کار ([[زندانی]] کردن او) [[دل]] [[دوستان]] ما را از ما چرکین کرده‌ای.
هارون [[پند]] او را پذیرفت و گفت: نزد او برو و آهن از دست و پای او برگیر، [[سلام]] مرا به او برسان و بگو: پسر عمویت می‌گوید: پیش از این سوگند یاد کرده‌ام که تا به [[بدی]] نسبت به من [[اقرار]] نکنی و نسبت به گذشته‌ات از من درخواست [[بخشش]] ننمایی، دست از تو برندارم. این را بدان‌ که اقرار تو ننگی متوجه تو نکرده و درخواستت از من، قدر و [[منزلت]] تو را نمی‌کاهد و این یحیی بن خالد است که مورد [[وثوق]]، وزیر من و [[صاحب اختیار]] می‌باشد. به اندازه‌ای که به سوگندم عمل کرده باشم از او درخواست کن و اظهار تقصیر نما.
یحیی به [[حضور امام]]{{ع}} رسید و پیغام هارون را به ایشان رساند. امام کاظم{{ع}} که می‌دانست هارون الرشید درصدد است تا با گرفتن اقرار مبنی بر بدی در [[حق]] [[هارون]]، حضرت را به وسیله اقرارش، در میان [[مردم]] بدنام کرده و توجیهی برای [[زندانی]] کردن حضرت باشد؛ لذا به یحیی فرمود: نخست بدان‌ که [[نعمت]] و [[آسایش]] تو و خاندانت به دست هارون بر باد خواهد شد. آن‌گاه حضرت، یحیی را از هارون برحذر داشته، پاسخ هارون را چنین دادند: ای [[ابو علی]]، به او بگو: [[موسی بن جعفر]] می‌گوید: [[روز جمعه]] پیک من خبری را که [[دوست]] می‌داری و می‌خواهی (یعنی [[مرگ امام]]) به تو می‌رساند و چون فردا ([[روز قیامت]]) در محضر [[خداوند]] تو را به زانو درآورده از خداوند [[دادخواهی]] کردم‌ خواهی دانست که چه کسی بر [[رفیق]] خود [[ستم]] و [[تجاوز]] کرده است!»<ref>طوسى، الغیبه، ص۲۴ و ۲۵، حدیث ۴ و ۵ (به نقل از ابن خالد برقى از ابن عباد مهلبى از پسر یحیاى برمکى)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۳۱، ب ۴۳، حدیث ۳۷ (به نقل از طوسى، الغیبه، ص۲۴ و ۲۵، حدیث‌هاى ۴ و ۵).</ref>.
۴. '''[[نامه]] [[امام کاظم]]{{ع}} به هارون‌''': [[حضرت موسی بن جعفر]]{{ع}} از داخل [[زندان]] طی نامه‌ای که به [[هارون الرشید]] نوشت، تلاش‌های شکست‌خورده هارون در [[فریفتن]] و [[شکنجه]] خود را ناکارآمد خوانده، متذکر شد که اقدام‌های جبارانه او چیزی را [[تغییر]] نمی‌دهد.
«محمّد بن اسماعیل» می‌گوید: «موسی بن جعفر{{ع}} نامه‌ای از زندان برای هارون الرشید فرستاد به این شرح: هر یک [[روز]] آمیخته به [[سختی]] که بر من می‌گذرد، یک روز آکنده از آسایش و فراخی از تو سپری می‌شود تا اینکه همگان در روزی بی‌پایان برای [[داوری]] و رسیدن به [[پاداش]] یا [[کیفر]] گرد خواهیم آمد و آنجاست که باطل‌کاران [[زیان]] می‌کنند»<ref>تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۲؛ تذکرة الخواص، ص۳۱۴ (به نقل از تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۲)؛ کشف الغمه، ج۳، ص۸ (به نقل از الجنابذى از احمد بن اسماعیل)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۴۸ (به نقل از کشف الغمه، ج۳، ص۸)؛ الفصول المهمه، ص۲۲۲؛ البدایة و النهایه، ج۱۰، ص۱۸۳؛ الکامل، ج۶، ص۱۶۴؛ سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۲۸۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۱۹.</ref>
===[[توطئه]] [[کشتن امام]] کاظم{{ع}}‌===
[[تحمل]] حوادث ناگوار، [[شکنجه]]، در [[غل و زنجیر]] قرار داشتن، ممنوعیت تماس با [[مردم]] و بدرفتاری‌های طاقت‌سوز، از اموری به شمار می‌رفت که از سوی [[هارون]] بر [[امام]]{{ع}} روا داشته می‌شد و [[حضرت موسی بن جعفر]]{{ع}} با آنها دست به گریبان بود، اما هارون به همین مقدار بسنده نکرده، طرحی بی‌سابقه برای تبرئه خود از [[ننگ]] و بدنامی کشتن امام{{ع}} ریخت. غالب [[تاریخ‌نگاران]] و ترجمه‌نویسانی که درباره امام{{ع}} قلم زده‌اند، نوشته‌اند: «هارون به [[سندی بن شاهک]] جانی پیشنهاد کشتن امام{{ع}} را داد و او پذیرفته، به سنگین‌ترین و دردناکترین [[جنایت]] [[تاریخ اسلام]] دست زده، [[نواده پیامبر]] بزرگ [[اسلام]] را کشت.
سندی مقداری رطب فراهم کرد و به [[زهری کشنده]] آغشت، سپس آن را برای امام{{ع}} برد. آن حضرت ده دانه از آن رطب را تناول کرد. سندی به امام{{ع}} گفت: بیشتر بخور.
امام{{ع}} [[خیره]] در او نگریسته، فرمود: بس است. به آنچه نیاز داشتی ([[امید]] بسته بودی) رسیدی.
امام{{ع}} پس از خوردن رطب [[آلوده]] به زهر، دچار دردهای جانکاه ناشی از [[مسمومیت]] شد و زهر، تمام [[وجود امام]]{{ع}} را فرا گرفت. مأموران [[سنگدل]] [[خلیفه]] امام{{ع}} را در میان گرفتند و سندی بن شاهک [[پلید]] با بیانی [[زشت]] و [[خشونت‌بار]] با امام{{ع}} برخورد کرد. او از رسیدن هرنوع کمک و دارویی به امام{{ع}} ممانعت‌ کرد تا فرجامی که هارون برای حضرت در نظر گرفته بود سر رسیده، محقق شود.
در همان [[زمان]] بود که سندی بن شاهک، برخی از افراد سرشناس و نامی را آن‌گونه که یکی از بزرگان [[عامه]] می‌گوید- شمار آنان به هشتاد تن می‌رسید- به [[زندان]] خواند.
او می‌گوید: سندی بن شاهک ما را فرا خواند و چون در آنجا جمع شدیم، گفت: در این مرد بنگرید، آیا صدمه‌ای بر او وارد شده است؟ مردم ادعا می‌کنند که با او [[رفتاری]] ناخوشایند شده و این مطلب را بسیار بر زبان می‌آورند.
می‌بینید که از نظر [[خانه]] و لوازم آن در [[آسایش]] است. [[امیر المؤمنین]] ([[هارون]]) نظر سوئی درباره او ندارد، بلکه در انتظارات اوست که نزد وی رود و با او [[مناظره]] کند. آن گونه که می‌بینید او از هرنظر در آسایش است چنانچه تردید دارید از او بپرسید.
[[راوی]] می‌گوید: تمام [[اندیشه]] ما دیدن [[امام]]{{ع}} بود. زمانی که به او نزدیک شده، او را از نزدیک دیدیم، با تمام وجود دریافتیم که در [[عبادت]] و [[زهد]] سرآمد [[عابدان]] و زاهدان است و نتوانستیم در عبادت و زهد کسی را هم سنگ او سازیم‌. او به ما گفت: آنچه درباره آسایش، امکانات و مانند آن گفته، درست است، اما ای حاضران، بدانید که به وسیله نه دانه خرمای زهرآلود [[مسموم]] شده‌ام و فردا در اثر زهر چهره‌ام زرد خواهد شد و پس فردا خواهم مرد.
[[سندی بن شاهک]] که این دیدار را [[تدارک]] دیده بود تا خود را در کشته شدن [[امام کاظم]]{{ع}} بیگناه معرفی کند، با شنیدن این سخن همانند شاخه نخلی که دستخوش توفان شده باشد بر خود لرزید،؛ چراکه طرح سالوسانه خود را بر باد رفته می‌دید»<ref>روضة الواعظین، ج۱، ص۲۶۰.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۲۵.</ref>
===دیدار دوست‌===
[[زهری]] که به [[حضرت موسی بن جعفر]]{{ع}} خورانده شد به تدریج همه [[وجود امام]]{{ع}} را فراگرفت و حضرتش دانست که [[زمان]] دیدار با [[دوست]] فرا رسیده است. از این‌رو سندی را فراخواند. سندی حاضر شد و امام{{ع}} از او خواست تا غلامش را که در [[خانه]] «عباس بن محمّد» در محل «مشرعة القصب» ساکن است فراخواند تا به امر [[غسل]] و [[تجهیز]] حضرت بپردازد.
سندی از امام{{ع}} [[اجازه]] خواست تا خود به امر تکفین و تجهیز بپردازد، اما حضرت با ردّ درخواست او فرمود: ما [[اهل بیت]]، کابین [[همسران]]، [[هزینه]] «[[حج]] صروره» (نخستین حج) و [[کفن]] خود را از [[مال]] [[پاک]] و مباح‌ خویش تهیه می‌کنیم و کفنم نیز آماده است<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۳۳؛ طوسى، الغیبه، ص۲۶- ۳۱ (به نقل از مقاتل الطالبیین، ص۳۳۳)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۳۴ ۳۸ (به نقل از الغیبه، ص۲۶- ۳۱).</ref>.
سندی [[غلام]] را حاضر کرد. حال [[امام]]{{ع}} رو به وخامت نهاده، حضرتش در حال [[احتضار]] بود و [[مرگ]] را با همه وجود [[حس]] می‌کرد. امام{{ع}} در این لحظات «مسیب بن [[زهره]]» را خواست و به او فرمود: همان‌گونه که به تو گفته‌ام در حال کوچ به سوی [[خداوند]] هستم، پس آن‌گاه که جرعه آبی خواسته، آن را نوشیدم و چون دیدی بدنم متورم شد، رنگ چهره‌ام زرد، سپس سرخ و بعد سبز شد و به رنگ‌های دیگری درآمد، آن [[سرکش]] را از [[وفات]] من [[آگاه]] کن.
مسیب می‌گوید: همچنان [[منتظر]] رسیدن [[زمان]] درخواست آب از سوی امام{{ع}} بودم که [[انتظار]] سرآمد و امام{{ع}} جرعه‌ای آب خواست و آن را نوشید، سپس مرا خواست و فرمود: ای مسیب، این [[پلید]]، [[سندی بن شاهک]] خواهد گفت که خود عهده‌دار [[غسل]] و [[دفن]] من است. هیهات، هیهات که چنین باشد، هرگز چنین نخواهد بود.
چون به [[قبرستان]] معروف به «[[مقابر قریش]]» برده شدم، مرا در آنجا در لحد بگذارید و بلندی قبرم فقط چهار انگشت گشاده باشد. از خاک قبرم برای [[تبرک]] برنگیرید؛ زیرا تمام خاک‌ها بر ما و همگان‌ [[حرام]] است جز [[تربت]] (خاک) [[قبر]] جدم [[حسین بن علی]] که خداوند- عزّ و جلّ- شفای [[شیعیان]] و [[دوستداران]] ما را در آن قرار داده است.
مسیب می‌گوید: شخصی را در کنار امام{{ع}} دیدم که شبیه‌ترین [[مردم]] به آن حضرت بود. من که مولایم [[رضا]]{{ع}} را در خردسالی دیده بود، بر آن شدم تا از او بپرسم، اما ناگاه [[امام کاظم]]{{ع}} بر من فریاد زد و فرمود: آیا تو را باز نداشتم؟
آن شخصی که در کنار امام{{ع}} نشسته بود از دیدگانم پنهان شد و چون به امام{{ع}} نزدیک شدم او را کالبدی آرام و بی‌جان یافتم. بنا به [[وصیت امام]]{{ع}} خبر وفات او را به [[هارون الرشید]] رساندم».
بدین ترتیب امام کاظم{{ع}} پس از عمری راهبری [[روحی]]، [[دینی]]، [[علمی]]، [[اجتماعی]]، [[هدایت مردم]]، [[مبارزه]] با تاریکی‌های [[جهل]] و [[انحراف]] و [[تحمل]] دشواری‌های [[زندگی]] و [[ستم]] [[دشمنان]] و [[کینه‌توزان]]، به دیدار [[معبود]] شتافت. با رفتن او [[جهان]] تیره و تار و سرای [[نیکان]] به [[یمن]] قدومش پر فروغ و درخشان شد.
در آن [[روز]] [[اسلام]] و [[مسلمانان]] درخشانترین چهره و [[شخصیت]] را از دست دادند؛ شخصیتی که از [[کیان اسلام]] و کلمه [[توحید]] [[دفاع]] و [[حقوق]] مسلمانان را از [[غاصبان]] مطالبه کرد و هرتجاوز هرمتجاوز به حقوق و [[حریم]] آنان را محکوم و [[نکوهش]] نمود.
پس خطاب به حضرتش می‌گوییم: [[درود]] بر تو ای فرزند [[رسول خدا]]، آن روز که زاده شدی و آن روز که به [[شهادت]] رسیدی و آن روز که برانگیخته خواهی شد. بنا به نقل مشهور، [[شهادت امام کاظم]]{{ع}} در [[روز جمعه]]، ۲۵ [[ماه رجب]] [[سال ۱۸۳ ق]]<ref>عمدة الطالب، ص۸۵؛ طبرى، ج۱۰، ص۷۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۵۴؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۲؛ تاریخ أبى الفداء، ج۲، ص۷۷؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۷۳؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۲۰۹؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۳۴۰.</ref>. بوده است. [[روایت]] دیگر، [[شهادت امام]]{{ع}} را در [[سال ۱۸۶ ق]]<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۵۵.</ref>. می‌داند.
[[امام کاظم]]{{ع}} در ۵۵ سالگی‌<ref>الفصول المهمه، ص۲۵۵.</ref> و به [[نقلی]] در ۵۴ سالگی‌<ref>المناقب، ج۴، ص۳۴۹.</ref>[[چشم]] از جهان فرو بست.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۲۷.</ref>
===تحقیق درباره کشته شدن امام‌===
پس از به شهادت رسیدن [[امام کاظم]]{{ع}} [[هارون الرشید]] به منظور سلب [[مسئولیت]] [[قتل امام]]{{ع}} و تبرئه خود و [[دستگاه خلافت]] از دخالت در به شهادت رسیدن [[امام]]{{ع}}، [[مرگ حضرت]] را طبیعی جلوه داد و آن را میان [[مردم]] پراکند. او برای نیل به این [[هدف]] و قبولاندن این [[نیرنگ]] به مردم دو راه در پیش گرفت.
'''راه نخست‌''': [[سندی بن شاهک]] نخستین گام را در این راه برداشت تا زمینه را برای اعلام بیگناهی و عدم دخالت اربابش [[هارون]] در قتل امام{{ع}} فراهم کند و در نتیجه دامان خود را از این [[جنایت]] [[پاک]] سازد. «[[عمر بن واقد]]» درباره چگونگی شانه خالی کردن سندی از زیر بار این مسئولیت و تلاش بی‌امان او در این راه می‌گوید: «در یکی از شب‌ها سندی در پی من فرستاد. در آن هنگام من در [[بغداد]] بودم. احضار من در آن وقت از شب مرا بیمناک کرد و پنداشتم که سندی‌ قصد سوئی درباره من دارد. از این‌رو آنچه را که باید [[وصیت]] کنم، به خانواده‌ام وصیت کرده، {{عربی|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} را بر زبان آوردم، سپس نزد سندی رفتم.
چون سندی مرا دید، گفت: ای [[ابو حفص]]، انگار تو را ترسانیده‌ام؟
گفتم: آری.
گفت: جز خیر چیزی نیست نترس‌.
گفتم: خوب است پیکی به [[منزل]] من بفرستی تا آنان را از حال من باخبر سازد.
سندی پذیرفت، سپس گفت: ای ابو حفص، می‌دانی برای چه تو را احضار کردم؟
گفتم: نه.
پرسید: آیا [[موسی بن جعفر]] را می‌شناسی؟
گفتم: آری به [[خدا]]، او را می‌شناسم و روزگاری است که میان من و او رابطه [[دوستی]] برقرار است.
گفت: چه کسانی در بغداد هستند که گفتارشان مورد قبول همگان است؟
کسانی را نام بردم و آنان را همانند من فرا خواند، سپس گفت: کسانی را می‌شناسید که موسی بن جعفر را بشناسند؟
حاضران کسانی را نام بردند و سندی آنان را احضار کرد. شمار کسانی که آن شب به دستور سندی احضار شده بودند به بیش از پنجاه تن رسید و همگی [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را می‌شناختند و با او سابقه [[همنشینی]] داشتند.
[[عمر بن واقد]] می‌گوید: سندی به اندرون رفت و ما مشغول [[نماز]] شدیم.
کاتب او طوماری آورد و نام، محل سکونت و کار ما را در آن نوشت، سپس سندی نزد کاتب بازگشت. عمر ادامه می‌دهد: سندی بیرون آمده، مرا خواند. من و عدّه‌ای از دوستانم برخاسته، داخل شدیم. سندی رو به من کرد و گفت: ای [[ابو حفص]]، پارچه را از روی موسی بن جعفر برگیر و چون پارچه را برگرفتم او را مرده یافتم. از دیدن او گریستم و کلمه [[استرجاع]] بر زبان آوردم.
سپس به حاضران گفت: او را بنگرید. یکایک حاضران نزدیک شده، او را نگریستند.
آن‌گاه گفت: همگی [[گواهی]] می‌دهید که این مرده‌ [[موسی بن جعفر بن محمد]] است؟ گفتیم: آری، گواهی می‌دهیم که او موسی بن جعفر بن محمد است.
سندی به یکی از [[غلامان]] گفت: عورت (شرمگاه) او را با پارچه‌ای بپوشان و بدن او را در معرض دید قرار ده و [[غلام]] چنان کرد.
آن‌گاه سندی گفت: آیا چیزی و اثری [[غیرطبیعی]] در او می‌بینید؟
گفتیم: نه. چیزی غیرطبیعی در او نمی‌بینیم، جز اینکه او مرده است.
در این هنگام گواهی حاضران را ثبت کرد و آنان راه [[خانه]] خویش در پیش گرفتند»<ref>کمال الدین، ص۳۷؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۷، حدیث ۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۵، حدیث ۳۷ (به نقل از کمال الدین، ص۳۷؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۵۷، حدیث ۳).</ref>.
'''راه دوم‌''': در این بخش از برنامه عوام‌فریبانه و [[منحرف]] کردن [[افکار]] [[مردم]]، [[هارون الرشید]] خود به میدان آمده بود تا در برابر جمع بزرگان [[شیعه]]، چنین وانمود کند که [[امام]]{{ع}} به [[مرگ طبیعی]] مرده و او هیچ‌گونه دخالتی در [[وفات]] امام{{ع}} نداشته، خود را بیگناه بخواند.
«[[محمد بن صدفه عنبری]]» می‌گوید: چون [[ابو ابراهیم]]، موسی بن جعفر{{ع}} درگذشت، هارون الرشید بزرگان [[خاندان]] [[ابو طالب]] و [[بنی عباس]]، [[حاکمان]] و دیگر [[مردمان]] را فراخواند، سپس پیکر [[ابو ابراهیم]]، [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را حاضر کرد و به حاضران گفت: این موسی بن جعفر است که به [[مرگ طبیعی]] در گذشته و اگرچه میان من و او چالش‌هایی بود، اما در مورد کشتن او به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم و به درگاه [[خداوند]] [[استغفار]] می‌کنم که چنین کاری از من سر زده باشد. در او بنگرید آیا اثری از [[شکنجه]] و کشتن می‌یابید؟.
در این هنگام هفتاد تن از [[شیعیان]] [[امام]]{{ع}} وارد شده، پیکر حضرت را وارسی کرده، اثری از زخم و خفگی در آن ندیدند. در پای امام{{ع}} رنگ [[حنا]] دیده می‌شد»<ref>کمال الدین، ص۳۹؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۵، حدیث ۸؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۸، حدیث ۳۱ (به نقل از کمال الدین، ص۳۹؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۵، حدیث ۸).</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۲۹.</ref>
===[[پیکر امام]]{{ع}} بر روی پل‌===
بنا به قراین و شواهد موجود، طبق برنامه از پیش تعیین شده که [[هارون]] آن را ساخته و پرداخته بود، نباید [[مسئولیت]] به [[شهادت]] رساندن [[امام کاظم]]{{ع}} پیشوای تمام [[مسلمانان]] متوجه هارون شود. از دیگر سو می‌بایست به هر صورتی که ممکن بود امام{{ع}} را فردی عادی و فاقد جایگاهی ارجمند جلوه داد که در نتیجه، دیگر جایی برای [[گزافه‌گویی]] و بزرگ شمردن فقدان او و تشکیک در مرگش باقی نماند. [[سندی بن شاهک]] به منظور تحقق بخشیدن به [[هدف]] [[پلید]] اربابش دست به [[ابتکار]] زده، دستور داد پیکر بی‌جان امام کاظم{{ع}} را بر روی پل «رصافه» قرار دهند و درحالی‌که شرطه‌های هارون [[سرکش]] گرد پیکر امام{{ع}} جمع شده، چهره حضرت را باز کرده بودند، [[مردم]] از آنجا می‌گذشتند و به جنازه امام{{ع}} می‌نگریستند. هدف از این کار، [[شکستن حرمت]] امام{{ع}} و کوچک و [[خوار]] کردن آن حضرت بود. سندی پا را فراتر نهاده، به مأموران خود دستور داد تا در کنار پیکر [[پاک]] امام{{ع}} ندا در دهند: {{عربی|هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ فَاعْرِفُوهُ}}؛ این امام و پیشوای [[رافضه]] ([[شیعه]]) است، بشناسیدش. و این گفتاری اندوه‌افزا بود که [[جان]] [[مؤمنان]] را از شدت [[غم]] می‌گداخت.
آنان همچنین به [[فرمان]] سندی درصدد بدنام کردن [[شیعیان]] برآمده، می‌گفتند: این، [[موسی بن جعفر]] است، همو که رافضی‌ها (شیعیان) می‌گویند: او نمی‌میرد، پس او را بنگرید که مرده است.
این مطلب به منظور بدنام و متهم کردن [[شیعه]] بیان می‌شد، درحالی‌که [[روح]] شیعه از این گفته‌ها و ادعاها بیزار بوده، آن را نمی‌پذیرفت، بلکه «[[واقفیه]]» مدعی بودند که موسی بن جعفر نمرده و مانند [[حضرت مسیح]]{{ع}} به [[آسمان]] برده شده است. این [[حقیقت]] بر [[هارون]] و جلادان او پوشیده نبود، اما باید از این [[فرصت]] بهره‌ای دو سویه، برده می‌شد: یکی بیگناه جلوه دادن [[هارون الرشید]] و دیگری کوچک کردن [[امام کاظم]]{{ع}} و بدنام کردن شیعیان بود تا از این رهگذر، هر فشار و ستمی را که بر آنان روا می‌داشتند، توجیه کنند. این [[دین]] به دنیافروختگان پا را فراتر نهاده، گفتاری بس شنیع و [[آلوده]]، به جمله {{عربی|هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ}} افزوده، بانگ می‌دادند: [[آگاه]] باشید، هرکس بخواهد [[پلید]] و پلیدزاده العیاذ بالله‌، موسی بن جعفر را ببیند بیاید<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۷، حدیث ۲۹ (به نقل از کمال الدین، ص۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵)؛ الفصول المهمه، ص۵۴.</ref>. هارون با این روش فرصت‌طلبانه آشکار و نیز دست‌اندازی به [[حریم]] [[حرمت]] [[امام]]{{ع}}، می‌خواست افزون بر [[تحقیر]] شیعیان، عناصر فعال و دامنه فعالیت و [[تعصب]] [[دینی]] آنان را شناخته، از این شیوه فریبکارانه برای دربند کشیدن و در نهایت به کام [[مرگ]] فرستادن شیعیان استفاده کرده، از خطر آنان [[رهایی]] یابد. «شیخ [[باقر شریف القرشی]]» می‌گوید: «[[گمان]] [[قوی]] این است که شیعیان پی به این انگیزه هارون برده بودند و از همین رو به هیچ اقدامی علیه هارون و دستگاه او دست نزدند»<ref>حیاة الإمام موسى بن جعفر، ج۲، ص۵۲۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۲.</ref>
===اقدام سلیمان‌===
کارهایی که هارون الرشید بدان دست زده بود، لکه ننگی پاک‌نشدنی بر دامان [[عباسیان]] گذارد و کارنامه‌ای سیاه، بر دیگر سیاهکاری‌های این [[خاندان]] می‌افزود،؛ چراکه [[هارون]] به [[کشتن امام]] کاظم{{ع}} بسنده نکرده، بلکه [[اعمال]] [[زشتی]] در [[حق]] آن حضرت روا داشت که نشان می‌دهد هارون هیچ بهره‌ای از [[بزرگواری]]، [[هوشمندی]]، خوبی و [[انسانیت]] نبرده است.
«[[سلیمان بن ابی جعفر منصور]]» از این [[روحیه]] هارون [[آگاه]] بود. از همین‌رو زمانی که از بیرون آوردن [[پیکر امام]]{{ع}} از [[زندان]] و قرار دادن آن بر روی پل و سر دادن آن جمله‌های دردآور آگاه گردید، بر آن شد تا آن [[رفتار]] [[زشت]] را به بهترین صورت جبران کند. ماجرای اقدام سلیمان از این قرار است:
«[[قصر]] سلیمان بر دجله مشرف بود. زمانی که هیاهوی [[مردم]] را شنید و [[بغداد]] را دستخوش [[آشوب]] و [[آشفتگی]] دید، دلیل آن را از [[فرزندان]] پرسید، گفتند: [[سندی بن شاهک]] [[وفات]] [[موسی بن جعفر]] را اعلام می‌کند. آن‌گاه آن‌ جمله نفرت‌انگیز را به اطلاع سلیمان رساندند.
سلیمان بر فرزندان خود بانگ زده، گفت: همراه [[غلامان]] خود بروید و جنازه امام‌ را از آنان بگیرید و اگر ممانعت کردند، آنان را زده، [[جامه]] سیاهی ([[لباس]] [[سپاه]] و [[شرطه]]) که بر تن دارند بر بدنشان پاره کنید.
فرزندان سلیمان و غلامان او روانه شدند و پیکر امام{{ع}} را از [[شرطه‌ها]] گرفتند و آنان هیچ واکنشی نشان نداند،؛ چراکه سلیمان عموی [[خلیفه]] و مهمترین [[شخصیت]] خاندان [[بنی عباس]] به شمار می‌رفت و همگی از او [[فرمانبرداری]] داشتند. غلامان، پیکر [[امام کاظم]]{{ع}} را نزد سلیمان بردند. در همان هنگام دستور دارد تا در گذرگاه‌های بغداد ندا در دهند: آگاه باشید، هرکس بخواهد بر جنازه [[پاکیزه]] و پاکیزه‌زاده، موسی بن جعفر حضور یابد، حاضر شود»<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۷، حدیث ۲۹ (به نقل از کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵).</ref>.
مردم از هرصنف و طبقه‌ای در [[تشییع پیکر]] امام کاظم{{ع}} حضور یافتند.
[[شیعیان]] نیز با شرکت در [[تشییع پیکر]] [[پاک]] [[امام]]{{ع}} به [[سوگواری]] پرداخته، [[غرق]] [[اندوه]] و [[ماتم]] شدند.
شیخ [[باقر شریف قرشی]] بر این [[اعتقاد]] است که: سلیمان از [[ترس]] بروز [[قیام]] مردمی یا [[شورش]] [[سپاهیان]] دست به چنین اقدامی زد،؛ چراکه [[شیعیان]] در آن [[زمان]] در [[اقلیت]] و دور از مقام‌های دولتی نبودند، بلکه در میان [[دولت]] مردان، [[سرداران سپاه]]، متصدیان طراز اول امور دولتی کم نبودند کسانی که از [[مذهب تشیع]] [[پیروی]] می‌کردند. از همین‌رو سلیمان آن موضع‌گیری را از خود نشان داد و بدان وسیله توانست [[حکومت]] [[هارون الرشید]] را از گزند [[آشوب‌ها]] و [[انقلاب]] وا رهاند<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۴.</ref>
===[[تجهیز]] امام{{ع}}‌===
سلیمان امر تجهیز [[امام کاظم]]{{ع}} را به عهده گرفت، امام{{ع}} را [[غسل]] داد و کفنی که تمام [[قرآن کریم]] بر آن نوشته شده بود و دو هزار و پانصد دینار برای سلیمان تمام شده بود، بر [[پیکر امام]]{{ع}} پوشاند<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۲، ص۵۲۶.</ref>.
[[مسیب بن زهره]] می‌گوید: «به [[خدا]] [[سوگند]]، [[مردم]] را می‌دیدم که می‌پنداشتند امام{{ع}} را غسل می‌دهند، اما دست آنان به او نمی‌رسید و می‌پنداشتند که او را [[حنوط]] و [[کفن]] می‌کنند، اما می‌دیدم که کاری نمی‌کردند. آن شخصی که هنگام [[وفات امام کاظم]]{{ع}} در کنار حضرت بود (یعنی [[حضرت رضا]]{{ع}}) امام را غسل می‌داد و حنوط و کفن می‌کرد، اما چنین وانمود می‌کرد که با جمع غسل‌دهنده و کفن‌کننده [[همکاری]] می‌کند و آن جمع او را نمی‌شناختند. هنگامی که از کار خود [[فراغت]] یافت رو به من کرده، فرمود: ای مسیب، در هرچه دچار [[شک و تردید]] می‌شوی، از شک و تردید درباره من بپرهیز،؛ چراکه من امام و مولای تو و پس از پدرم [[حجت خداوند]] بر تو هستم. ای مسیب، مثل من، مثل یوسف و مثل آنان، مثل [[برادران یوسف]] است، آن‌گاه که بر او وارد شدند، ولی او را نشناختند<ref>عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۰، حدیث ۱؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۲، حدیث ۲۹ (به نقل از عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۰، حدیث ۱).</ref>.
پس از پایان یافتن [[غسل]] و [[حنوط]] و [[کفن]]، [[امام کاظم]]{{ع}} را به سوی آرامگاهش بردند.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۶.</ref>
===[[تشییع]] و [[خاکسپاری]] [[پیکر امام]]{{ع}}‌===
پس از آن‌که پیکر امام{{ع}} غسل داده شد، [[مردم]] [[بغداد]] از همه قشر و طبقه، نیکوکردار و [[بدکار]] برای [[تشییع پیکر]] [[پاک]] امام کاظم{{ع}} روان شدند تا از [[فیض]] بر دوش گرفتن جنازه آن [[بزرگوار]] بهره‌مند گردند. دسته‌های سوگوار در گذرگاه‌های بغداد به [[حرکت]] درآمده، درحالی‌که در رثای آن [[امام]] عزیز گلواژه‌های [[غم]] و [[مصیبت]] سر می‌دادند، راه «باب التین» را در پیش گرفتند.
[[سلیمان بن ابی جعفر]] درحالی‌که لباس‌های فاخر از تن کنده بود، با پا و سر برهنه، [[لباس]] [[عزا]] بر تن و گریبان چاک‌شده پیشاپیش [[جمعیت]] [[عزادار]] در حرکت بود. سرانجام به گورستان [[قریش]] رسیدند و سلیمان پیکر پاک امام کاظم{{ع}} را در [[قبر]] گذارد. پس از پایان یافتن کار [[خاک‌سپاری]]، مردم عزادار پیش رفته، این مصیبت بزرگ را به سلیمان [[تسلیت]] می‌گفتند<ref>کمال الدین، ص۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۸، حدیث ۲۹ (به نقل از کمال الدین، ص۳۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۹۹، حدیث ۵).</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|سید منذر حکیم،سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۹ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۹، ص ۲۳۷.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۸۵۷

ویرایش