بلال بن رباح حبشی: تفاوت میان نسخه‌ها

(۳۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱۰ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مهدویت/بالا}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[بلال بن رباح حبشی در قرآن]] - [[بلال بن رباح حبشی در تاریخ اسلامی]] - [[بلال بن رباح حبشی در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط  = }}
{{امامت}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
*[[بلال فرزند رباح]]، از [[مسلمانان]] برجسته زمان [[پیامبر اسلام]] و مؤذّن آن [[حضرت]] بود.
[[بلال فرزند رباح]]، از [[مسلمانان]] برجسته زمان [[پیامبر اسلام]] و مؤذّن آن [[حضرت]] بود.
*بلال حبشی سیاه‌پوستی از [[حبشه]] بود که [[پدر]] و مادرش به عنوان [[اسیر]] به [[جزیرة العرب]] وارد شده بودند. با آغاز [[بعثت]]، [[بلال]] یکی از پیش قدمان در [[ایمان]] به [[حضرت محمد]]{{صل}} بود و در این راه، از سوی "امیّة بن خَلَف"، شکنجه‌های بسیاری را تحمّل کرد ولی دست از [[توحید]] و [[پیامبر]] بر نداشت. سرانجام از [[بردگی]] امیّه آزاد شد.
*جزء مسلمانانی بود که پیش از [[پیامبر]]، به [[مدینه]] [[هجرت]] کرده بودند. در نخستین روزهای [[هجرت پیامبر]] به [[مدینه]]، بلال حبشی از سوی آن [[حضرت]] [[مأمور]] [[اذان]] گفتن و خبر کردن [[مردم]] برای حضور در [[مسجد]] و [[نماز جماعت]] شد. افتخار مؤذن بودن را تا پایان [[عمر]] داشت. همواره همراه [[پیامبر]] بود و در میدان‌های [[جهاد]]، شجاعانه می‌جنگید.
*در [[فتح]] [[مکّه]] نیز به [[فرمان پیامبر]] بر بام [[کعبه]] رفت و [[اذان]] گفت. [[بلال]] پس از [[وفات پیامبر]] [[خدا]] به "[[شام]]" رفت و تا سال ۲۰ هجری آنجا بود که از [[دنیا]] رفت. هنگام [[وفات]] ۶۳ سال داشت. قبرش در [[سوریه]]، در [[قبرستان]] [[باب الصغیر]] است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[ فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۴۵.</ref>.
==اذان بلال==
*[[بلال بن رباح حبشی]]، از نخستین مسلمانان و مؤذّن [[اسلام]] بود، در اولین روزهای هجرت به مدینه، با اذان بلال مردم به سوی نماز و مسجد می‌شتافتند. وی به خاندان رسالت، علاقه و محبّت عجیبی داشت و مدافع آنان بود. در فتح مکّه نیز بر بام کعبه رفت و ندای اللّه اکبر سرداد. در بازگشت از [[حجة الوداع]]، آنگاه که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] می‌خواست فرمان خدا را دربارۀ [[خلافت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} اعلام کند، باز صدای اذان بلال بود که در وادی [[غدیر خم]] پیچید و مسلمانان را پای خطبۀ پیامبر گردآورد. پس از وفات [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} دیگر اذان نگفت، چون نمی‌خواست مؤذّن حکومت غاصب باشد. [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: خدا بلال را رحمت کند که دوستدار [[اهل بیت]] بود و بنده‌ای نیکوکار و بعد از [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] برای هیچ‌کس اذان نگفت<ref>سفینة البحار، ج ۱ ص ۱۰۴</ref> روزی هم که [[فاطمه زهرا]]{{عم}} مشتاق شنیدن اذان بلال و یاد دوران [[پیامبر]] بود، به خواستۀ آن حضرت بلال اذان سرداد، لکن چون دختر [[پیامبر]] از غم و اندوه، گریه کرد و از هوش رفت، بر جان او بیمناک شد و اذان را ناتمام گذاشت<ref>بحار الأنوار، ج ۴۳ ص ۱۵۷، اعیان الشیعه، ج ۳ ص ۶۰۲</ref>. اذان نگفتن بلال، بار سیاسی داشت و نوعی اعتراض به حاکمان بود و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد و به همین جهت، [[عمر]] با او بدرفتاری می‌کرد. وی عهد بسته بود که تنها برای پیامبر اذان بگوید، یا برای [[امام علی|علی]]{{ع}} اگر جانشین [[پیامبر]] شود. اذان نگفتن او برای خلیفه گران تمام می‌شد، ازاین‌رو عمر بلال را به شام تبعید کرد و تا آخر عمر در آنجا بود<ref>اعیان الشیعه، ج ۳ ص ۶۰۳</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۶۰.</ref>


==منابع==
[[بلال حبشی]] سیاه‌پوستی از [[حبشه]] بود که [[پدر]] و مادرش به عنوان [[اسیر]] به [[جزیرة العرب]] وارد شده بودند. با آغاز [[بعثت]]، [[بلال]] یکی از پیش قدمان در [[ایمان]] به [[حضرت محمد]] {{صل}} بود و در این راه، از سوی «[[امیة بن خلف]]»، شکنجه‌های بسیاری را [[تحمّل]] کرد ولی دست از [[توحید]] و [[پیامبر]] بر نداشت. سرانجام از [[بردگی]] [[امیة بن خلف جمحی قریشی|امیّه]] [[آزاد]] شد.
* [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه دینی''']]
 
==پانویس==
جزء مسلمانانی بود که پیش از پیامبر، به [[مدینه]] [[هجرت]] کرده بودند. در نخستین روزهای [[هجرت پیامبر]] به مدینه، بلال حبشی از سوی آن حضرت [[مأمور]] [[اذان]] گفتن و خبر کردن [[مردم]] برای حضور در [[مسجد]] و [[نماز جماعت]] شد. [[افتخار]] مؤذن بودن را تا پایان [[عمر]] داشت. همواره همراه پیامبر بود و در میدان‌های [[جهاد]]، شجاعانه می‌جنگید.
{{پانویس2}}
 
در [[فتح]] [[مکّه]] نیز به [[فرمان پیامبر]] بر بام [[کعبه]] رفت و اذان گفت. بلال پس از [[وفات پیامبر]] [[خدا]] به «[[شام]]» رفت و تا سال ۲۰ [[هجری]] آنجا بود که از [[دنیا]] رفت. هنگام [[وفات]] ۶۳ سال داشت. قبرش در [[سوریه]]، در [[قبرستان]] [[باب الصغیر]] است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۴۵.</ref>.
 
== اذان بلال ==
بلال بن رباح حبشی، از نخستین مسلمانان و مؤذّن [[اسلام]] بود، در اولین روزهای [[هجرت به مدینه]]، با [[اذان بلال]] مردم به سوی [[نماز]] و مسجد می‌شتافتند. وی به [[خاندان رسالت]]، علاقه و [[محبّت]] عجیبی داشت و مدافع آنان بود. در فتح مکّه نیز بر بام کعبه رفت و ندای {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَر}} سرداد. در بازگشت از [[حجة الوداع]]، آنگاه که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] می‌خواست [[فرمان خدا]] را دربارۀ [[خلافت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} اعلام کند، باز صدای اذان بلال بود که در وادی [[غدیر خم]] پیچید و مسلمانان را پای خطبۀ پیامبر گردآورد. پس از وفات [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} دیگر اذان نگفت، چون نمی‌خواست مؤذّن [[حکومت]] [[غاصب]] باشد.
 
[[امام صادق]] {{ع}} فرمود: خدا بلال را [[رحمت]] کند که [[دوستدار]] [[اهل بیت]] بود و بنده‌ای [[نیکوکار]] و بعد از [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]] برای هیچ‌کس [[اذان]] نگفت<ref>سفینة البحار، ج ۱ ص۱۰۴</ref> روزی هم که [[فاطمه زهرا]] {{عم}} [[مشتاق]] شنیدن [[اذان بلال]] و یاد دوران [[پیامبر]] بود، به خواستۀ آن [[حضرت]] [[بلال]] اذان سرداد، لکن چون دختر پیامبر از [[غم]] و [[اندوه]]، [[گریه]] کرد و از هوش رفت، بر [[جان]] او بیمناک شد و اذان را ناتمام گذاشت<ref>بحار الأنوار، ج ۴۳ ص۱۵۷، اعیان الشیعه، ج ۳ ص۶۰۲</ref>.
 
اذان نگفتن بلال، بار [[سیاسی]] داشت و نوعی [[اعتراض]] به [[حاکمان]] بود و با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد و به همین جهت، [[عمر]] با او بدرفتاری می‌کرد. وی [[عهد]] بسته بود که تنها برای پیامبر اذان بگوید، یا برای [[امام علی|علی]] {{ع}} اگر [[جانشین]] پیامبر شود. اذان نگفتن او برای [[خلیفه]] گران تمام می‌شد، ازاین‌رو عمر بلال را به [[شام]] [[تبعید]] کرد و تا آخر عمر در آنجا بود<ref>اعیان الشیعه، ج ۳ ص۶۰۳</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۶۰.</ref>
 
== [[شکنجه]] بلال ==
بردگان، [[انسان‌های پاک]] فطرتی بودند که در [[روابط اجتماعی]] از تنزل [[مقام]] و [[تحقیر]] دیگران [[رنج]] می‌بردند؛ ولی در خصیصه‌های [[انسانی]] و ارزش‌های [[خدا]] دادی و گرایش‌های [[معنوی]] و [[خداجویی]] از دیگران چیزی کم نداشتند و چون [[ظلم و ستم]] را با سلول سلول وجودشان لمس کرده بودند در جبهه‌های [[عدالت‌خواهی]] بیش از دیگران [[انگیزه]] داشتند و این موضوع را برده‌داران به خوبی [[احساس]] می‌کردند.
 
[[ترس]] از [[مؤمن]] شدن [[غلامان]] و بردگان، [[قلب]] [[اشراف قریش]] را می‌لرزاند. آنها می‌دانستند اگر نفس گرم و [[دعوت]] [[رهایی]] بخش پیامبر {{صل}} به بردگان برسد [[آزادی]] و [[حریت]] را در لسان او می‌بینند و آنها از اعماق جان‌شان به پیامبر {{صل}} وابسته و شیفته خواهند شد و لذا [[عبدالله بن جدعان]] که خود برده‌دار معروف و از اشراف قریش بود روزی در مجلس [[امیه بن صفوان]] گفت: صد نفر از غلامان و بنده‌های خود را از [[مکه]] بیرون کردم تا مبادا [[فتنه]] محمد آنان را به خود جذب نموده و [[یار]] و [[یاور]] او شوند.
 
«بلال» [[غلام]] «أمیة بن خلف» بود. وی از [[دشمنان]] سرسخت پیشوای بزرگ [[مسلمانان]] به شمار می‌رفت. چون [[عشیره]] [[رسول خدا]] [[دفاع]] از [[حضرت]] را برعهده گرفته بودند وی برای [[انتقام]]، غلام تازه [[مسلمان]] خود را در ملأعام شکنجه می‌داد و او را در گرم‌ترین روزها با [[بدن]] برهنه روی ریگ‌های داغ می‌خوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه‌اش می‌نهاد و او را با جمله زیر مخاطب میساخت: دست از تو برنمی‌دارم تا این که به همین حالت [[جان]] بسپاری و یا از [[اعتقاد]] به خدای محمد برگردی و [[لات]] و [[عزی]] را بپرستی!
بلال در برابر آن همه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه که روشن‌گر پایه [[استقامت]] او بود پاسخ داد و چنین گفت: [[أحد]]، أحد؛ خدا یکی است و هرگز به [[آیین]] [[شرک]] و [[بت‌پرستی]] برنمی‌گردم. استقامت این غلام سیاه که [[اسیر]] فرد [[سنگ‌دلی]] بود، اعجاب دیگران را برانگیخت. حتی [[ورقه بن نوفل]] بر وضع رقت‌بار او گریست و به [[امیه]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر او را با این وضع بکشید، قبرش را [[زیارتگاه]] خواهم ساخت<ref>سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۱۸.</ref>.
 
گاهی امیه [[شدت عمل]] بیشتری نشان می‌داد، ریسمانی به گردنش می‌افکند و به دست بچه‌ها و دیوانگان می‌داد تا او را در کوچه‌ها بگردانند و به او می‌گفت بگو: اللات، العزی، تا تو را رها کنیم، ولی [[بلال]] می‌گفت: [[احد]]، احد<ref>طبقات ابن‌سعد، ج۳، ص۲۳۳؛ فروغ ابدیت، ص۲۷۰.</ref>.
روزی که بلال به [[جرم]] [[دفاع از عقیده]] و [[دین]] خود تحت [[شکنجه]] قرار گرفته بود در حالی‌که زیر تخته سنگ [[بزرگی نفس]] نفس می‌کشید ورقه بن نوفل که از علمای [[مسیحی]] و از [[دشمنان اسلام]] بود از آنجا عبور کرد، صدای جانسوزی که از سینه داغدار بلال برمی‌خاست ورقه را به لرزه در آورد، پرده‌های [[غفلت]] به کنار رفت، لحظه‌ای [[فطرت]] اولیه‌اش جلوه کرد، بی‌اختیار گفت: ای بلال تا کی «احد، احد» می‌گویی؟ سپس متوجه شکنجه گران شد و گفت: قسم به خدای لایزال اگر او را با این حال به [[قتل]] برسانید {{عربی|لأجعلن قبره موضع حنان}} [[قبر]] او را محل [[نزول]] [[رحمت]] و [[تبرک]] قرار می‌دهم و در [[مصائب]] [[پناهنده]] به قبر او می‌شوم! همان‌گونه که به قبر مردان [[صالح]] تبرک می‌جویند و پناهنده می‌شوند، در نتیجه برای شما [[ننگ و عار]] به وجود خواهد آمد<ref>اعیان الشیعه، ج۵، ص۵۰۹.</ref>.
 
به [[عقیده]] مورخین [[اهل سنت]] [[ابوبکر]]، بلال را خرید و [[آزاد]] نمود لکن به عقیده [[علمای شیعه]] بلال [[دوست]] و [[غلام رسول خدا]] شد و آن [[حضرت]] او را آزاد کرد و بنا به [[نقلی]] ابوبکر، بلال را که [[غلام]] امیه بود با غلام [[بت‌پرستی]] که داشت معاوضه نمود سپس آزادش کرد<ref>اعیان الشیعه، ج۵، ص۵۰۹.</ref>.
امیه برای شکستن [[ایمان]] [[تزلزل]] ناپذیر بلال [[تصمیم]] گرفت با شکنجه، بلال را وادار به عقب‌نشینی از اعتقاداتش کند. [[مخالفین]] [[اسلام]] در آن موقع شکنجه بردگان [[مسلمان]] را در اماکن عمومی انجام می‌دادند و [[مردم]] را برای تماشای آن [[دعوت]] می‌کردند و [[اصرار]] آنها در [[شکنجه]] علنی این بود که این امر برای سایرین [[عبرت]] باشد و دیگر بردگانی که احیاناً ممکن است در [[آینده]] مسلمان شوند حساب کار خود را کرده باشند. روزی [[کارگزاران]] [[امیه بن خلف]] در کوچه و بازارهای [[مکه]] اعلام کردند: ای مردم، امروز جمع شوید و [[مجازات]] [[بلال]] را که مسلمان شده [[مشاهده]] کنید.
 
مردم از دور و نزدیک به سوی [[منزل]] [[امیه]] روی آوردند و در بیرون منزل وی [[اجتماع]] کردند بلال را در حالی‌که دست‌ها و پاهایش به [[سختی]] بسته بودند در میان جمع آوردند. امیه از جای خود برخاست و در [[سکوت]] تماشاچیان به سوی بلال پیش رفت و با صدای بلند گفت: بلال تو [[گمان]] می‌کردی که گفته من درباره شکنجه تو خالی از [[حقیقت]] است؛ ولی اکنون می‌بینی که جدی است! آیا حاضری از [[ایمان]] خود نسبت به [[امین]] دست برداری؟ بلال گفت: امیه همان طور که قبلاً گفته‌ام ایمان به [[رسالت]] محمد {{صل}} از روی [[هوی و هوس]] نبوده که گاهی به آن دلبندم و بعد از آن [[دل]] بر کنم. تو مرا از [[عذاب]] می‌ترسانی؟ [[یقین]] بدان که در زیر شکنجه از زبان من جز [[شهادت]] بر [[وحدانیت خدا]] و رسالت محمد سخنی نخواهی شنید.
 
امیه سخت عصبانی شد، مشت خود را گره کرده و با قوت به سینه بلال کوفت و فریاد زد: پس حالا مزه زجر را بچش. کارگزاران به دستور امیه ریگ‌ها و شن‌های داغ را که قبلاً با [[آتش]] سوزانده بودند به [[زمین]] ریختند و بلال را در حالی‌که بدنش را برهنه کرده بودند با دست و پای بسته روی آن ریگ‌های سوزان گذاشتند. سنگ‌ها از شدت داغی به پوست بدنش می‌چسبید، بعضی از تماشاچیان که [[طاقت]] مشاهده این وضع رقت‌انگیز را نداشتند چشمان خود را می‌بستند ولی امیه و [[ابوجهل]] و... [[لذت]] می‌بردند و [[بلال]] با تحملی که ریشه در ایمانش داشت [[مقاومت]] می‌کرد. گرچه مثل مار گزیده به خود می‌پیچید [[ولی خدا]] را به [[یگانگی]] یاد می‌کرد.
بلال در زیر آن [[شکنجه]] طاقت‌فرسا چندبار حالت اغماء به او دست داد و روزهای بعد همین صحنه دلخراش تکرار شد. یکی از روزها که بلال را برای شکنجه حاضر کرده بودند، ظرف بزرگی را که پر از شیره خرما بود حاضر کرده و [[بدن]] برهنه بلال را با آن آغشته نمودند، بعد چند کندو زنبورهای گزنده به بدن بلال رها کردند و بلال در میان زنبورها و نیش زهرآگین آنها با دست و پای بسته جز [[صبر]] و [[تحمل]] برای [[خدا]] کاری نداشت. آنچنان این شکنجه بلال رقت‌آور بود که بعضی از تماشاگران به [[گریه]] افتادند و حال‌شان منقلب شد؛ ولی [[امیه]] سفاک [[تبسم]] [[پیروزی]] بر لب داشت.
 
بلال در زیر آن شکنجه وحشتناک می‌گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌}}. جریان شکنجه بلال وقتی به [[پیامبر اکرم]] {{صل}} منتقل شد، وجود مقدسش را غمی سنگین و اندوهی وصف ناپذیر فراگرفت.
جمعی از اهالی [[مکه]] که [[مسلمان]] شده بودند و در مکه موقعیتی داشتند، نزد امیه رفتند و گفتند: ای امیه مگر [[قلب]] تو از رحم و [[شفقت]] خالی است یا آن را از سنگ ساخته‌اند چرا به بلال رحم نمی‌کنی؟ امیه پاسخ داد: اولاً: او برده و [[بنده]] و زر خرید من است، ثانیاً: چه رحم و شفقتی؟ مگر محمد به ما رحم کرده است؟ به [[خدایان]] ما خرده می‌گیرد، بت‌های ما را مسخره می‌کند و [[دین]] اجداد ما را مورد [[سرزنش]] و [[انتقاد]] قرار می‌دهد. سرانجام امیه دست رد به سینه آنها زد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص۶۹.</ref>.
 
==[[بلال حبشی]]==
پدر و مادر «[[بلال]]»<ref>بلال بن رباح.</ref>از کسانی بودند که از «[[حبشه]]» به حالت [[اسارت]] وارد [[جزیرة العرب]] شده بودند. «بلال» که بعدها [[مؤذن]] [[رسول گرامی اسلام]] شد، [[غلام]] «[[امیه بن خلف]]» بود. [[امیه]] از [[دشمنان]] سر سخت پیشوای بزرگ [[مسلمانان]] بود، وی برای [[انتقام]]، غلام [[تازه مسلمان]] خود را در [[ملاء]] عام [[شکنجه]] می‌داد و او را در گرم‌ترین روزها با بدن برهنه، روی ریگ‌های داغ می‌خوابانید<ref>سیره ابن هشام، ج۱ و ۲، ص۳۱۸</ref>وسنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه او می‌نهاد و با جمله زیر او را مورد خطاب قرار می‌داد: «دست از تو بر نمی‌دارم تا اینکه با این [[حال]] [[جان]] سپاری، و یا از [[اعتقاد]] به خدای محمد برگردی و «[[لات]] و [[عزی]]» را [[پرستش]] کنی».
ولی بلال در آن همه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه که روشنگر پایه [[استقامت]] او بود پاسخ می‌داد و می‌گفت: [[احد]]، احد. یعنی [[خدا]] یکی است.
استقامت این غلام، مورد اعجاب دیگران واقع گشت، حتی «[[ورقة بن نوفل]]» بر وضع رقت‌بار او گریست و به «امیه» گفت: به خدا هر گاه او را با این وضع بکشید، من [[قبر]] او را [[زیارتگاه]] خواهم ساخت.
 
گاهی امیه [[شدت عمل]] بیشتری نشان می‌داد،طنابی برگردن بلال می‌افکند و به دست بچه‌ها می‌دادتا او را در کوچه‌ها بگردانند.
درجنگ [[بدر]] نخستین [[جنگ]] [[اسلام]]، امیه با فرزندانش [[اسیر]] شدند، برخی از [[مسلمان‌ها]] به کشتن امیه [[رأی]] نمی‌دادند. ولی بلال گفت: او پیشوای [[کفر]] است و باید کشته شود، و بر اثر [[اصرار]] او، پدر و پسر به [[کیفر]] [[اعمال]] [[ظالمانه]] خود رسیدند و هر دو کشته شدند<ref>فروع ابدیت، آیت‌الله جعفر سبحانی، ج۱، ص۲۷۷.</ref>.
نکته جالب توجه، آنکه بلال بعد از [[رحلت رسول اکرم]]{{صل}} با اوضاع و احوالی که پیش آمد از [[صراط مستقیم]] [[منحرف]] نشد و همچنان در راه [[حق]] و صواب استقامت کرد. [[روایت]] شده که بلال ابا کرد از این که با «[[ابوبکر]]» [[بیعت]] کند، [[عمر]] گردنش را گرفت و به او گفت: ای [[بلال]]! این است [[پاداش]] تو، به [[ابوبکر]]، در مقابل [[آزاد]] کردنت، که نمی‌آیی با او [[بیعت]] کنی؟ بلال گفت: اگر ابوبکر مرا برای [[خدا]] [[آزاد کرده]]، برای [[خداوند]] ترکم گوید و اگر برای غیر خدا آزادم نموده، عتقی واقع نشده و من همانند سابق مملوک او هستم و خود را [[تسلیم]] وی می‌کنم، اما بیعت نمی‌کنم با کسی که [[رسول اکرم]]{{صل}} او را [[خلیفه]] خود قرار نداده است و کسی را که [[پیامبر]] به [[خلافت]] خود گزیده، بیعتش تا [[روز قیامت]] به گردن ما هست. [[عمر]] از سخنان بلال به [[خشم]] آمد و گفت: پدر! دیگر در محیط ما اقامت منما، بلال به [[شام]] [[سفر]] کرد و سرانجام در [[دمشق]] از [[دنیا]] رفت و در [[قبرستان]] [[باب الصغیر]] به خاک سپرده شد<ref>سفینة البحار ج۱، ص۱۰۴.</ref>.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۹۹.</ref>
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه دینی''']]
# [[پرونده:1368987.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|'''فرهنگ غدیر''']]
# [[پرونده:IM009684.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|'''مظلومیت پیامبر''']]
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']]
{{پایان منابع}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
 
{{صحابه مهاجر به مدینه}}


[[رده:بلال بن رباح حبشی]]
[[رده:بلال بن رباح حبشی]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
۷۳٬۱۶۷

ویرایش