حوادث جنگ صفین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'باقی' به 'باقی'
جز (جایگزینی متن - 'رده:اتمام لینک داخلی' به '')
جز (جایگزینی متن - 'باقی' به 'باقی')
خط ۲۲: خط ۲۲:
*[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]: روزی دیگر [[عمار بن یاسر]]، همراهِ سوارانی از عراقیان، به میدان آمد. [[عمرو بن عاص]] [نیز] با سواران یورش آورد، در حالی که با خود، تکه پارچه‌ای سیاه رنگ داشت که بر نیزه کرده بود. [[مردم]] گفتند: این، پرچمی است که [[پیامبر خدا]] برای وی بست. [[علی]]{{ع}} گفت: "من شما را از داستان این [[پرچم]] خبر می‌دهم: این، پرچمی است که [[پیامبر خدا]] آن را بَست و فرمود:" چه کس این را چنان که [[حق]] آن است، بر می‌گیرد؟". عمرو گفت: ای [[پیامبر خدا]]! [[حق]] آن چیست؟ فرمود:" [این است که‌] با آن، از هیچ کافری نگریزی و با هیچ مسلمانی نجنگی". اما او با این [[پرچم]]، در دوران [[زندگی]] [[پیامبر خدا]]، از [[کافران]] گریخت و امروز، با [[مسلمانان]] می‌جنگد". پس عمرو و [[عمار]]، سراسرِ آن روز را جنگیدند<ref>[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]، ص ۱۷۴.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۳.</ref>.
*[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]: روزی دیگر [[عمار بن یاسر]]، همراهِ سوارانی از عراقیان، به میدان آمد. [[عمرو بن عاص]] [نیز] با سواران یورش آورد، در حالی که با خود، تکه پارچه‌ای سیاه رنگ داشت که بر نیزه کرده بود. [[مردم]] گفتند: این، پرچمی است که [[پیامبر خدا]] برای وی بست. [[علی]]{{ع}} گفت: "من شما را از داستان این [[پرچم]] خبر می‌دهم: این، پرچمی است که [[پیامبر خدا]] آن را بَست و فرمود:" چه کس این را چنان که [[حق]] آن است، بر می‌گیرد؟". عمرو گفت: ای [[پیامبر خدا]]! [[حق]] آن چیست؟ فرمود:" [این است که‌] با آن، از هیچ کافری نگریزی و با هیچ مسلمانی نجنگی". اما او با این [[پرچم]]، در دوران [[زندگی]] [[پیامبر خدا]]، از [[کافران]] گریخت و امروز، با [[مسلمانان]] می‌جنگد". پس عمرو و [[عمار]]، سراسرِ آن روز را جنگیدند<ref>[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]، ص ۱۷۴.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۳.</ref>.
==روزِ چهارم [[نبرد]]==
==روزِ چهارم [[نبرد]]==
*[[وقعة صفین‌ (کتاب)|وقعة صفین‌]]- به [[نقل]] از [[عمر بن سعد]]-: در روز چهارم، [[عبید الله بن عمر]] پیش تاخت و هیچ سوارِ نام‌آوری را [در اردوگاهش‌] [[باقی]] ننهاد و هر که را توانست، گرد آورْد. [[معاویه]] به وی گفت: همانا با مارهای [[عراق]] روبه‌رو می‌شوی. پس آرام باش و تأنی پیشه کن. آن‌گاه، اشتر پیشاپیشِ سواران، غُرنده، پیش آمد- و او هر گاه قصد [[جنگ]] داشت، می‌غرید-... و بر [[سپاه]] [[شام]] تاخت و آن را باز پس راند. عبید [[الله]] شرم ورزید و پیشاپیش [[سپاه]] حضور یافت- و او تک‌سواری دلیر بود-... پس اشتر بر وی [[هجوم]] بُرد و به نیزه‌اش بزد. کار بالا گرفت و [[سپاه]] [[شام]] گریخت و اشتر، [[برتری]] یافت و این ماجرا [[معاویه]] را [[اندوهگین]] ساخت<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۲۹.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۳.</ref>.
*[[وقعة صفین‌ (کتاب)|وقعة صفین‌]]- به [[نقل]] از [[عمر بن سعد]]-: در روز چهارم، [[عبید الله بن عمر]] پیش تاخت و هیچ سوارِ نام‌آوری را [در اردوگاهش‌] باقی ننهاد و هر که را توانست، گرد آورْد. [[معاویه]] به وی گفت: همانا با مارهای [[عراق]] روبه‌رو می‌شوی. پس آرام باش و تأنی پیشه کن. آن‌گاه، اشتر پیشاپیشِ سواران، غُرنده، پیش آمد- و او هر گاه قصد [[جنگ]] داشت، می‌غرید-... و بر [[سپاه]] [[شام]] تاخت و آن را باز پس راند. عبید [[الله]] شرم ورزید و پیشاپیش [[سپاه]] حضور یافت- و او تک‌سواری دلیر بود-... پس اشتر بر وی [[هجوم]] بُرد و به نیزه‌اش بزد. کار بالا گرفت و [[سپاه]] [[شام]] گریخت و اشتر، [[برتری]] یافت و این ماجرا [[معاویه]] را [[اندوهگین]] ساخت<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۲۹.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۳.</ref>.
==روزِ پنجمِ [[نبرد]]==
==روزِ پنجمِ [[نبرد]]==
*[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]: در روز پنجم، [[عبد الله بن عباس]] و [[ولید بن عقبه]] برون آمده، [[جنگی]] شدید کردند. [[ابن عباس]] به [[ولید]] نزدیک شد. [[ولید]] [[خاندان]] [[عبد المطلب]] را [[دشنام]] داد و گفت: ای [[ابن عباس]]! پیوندهای خویشاوندی‌تان را بُریدید و پیشوایتان را کشتید. پس [[گمان]] می‌کنید [[خدا]] با شما چه خواهد کرد؟ به آنچه طلب کرده‌اید، نمی‌رسید و آنچه را [[آرزو]] برده‌اید، در نخواهید یافت. و [[خداوند]]- اگر خواهد- شما را هلاک و مقهور می‌کند. [[ابن عباس]]، پیکی نزد وی فرستاد [و پیغام داد]: "به نبردِ من بیا!"؛ اما وی سر باز زد. آن روز، [[ابن عباس]] نبردی شدید کرد و یک تنه به دلِ [[سپاه]] می‌زد<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۱۳.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۳.</ref>.
*[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]: در روز پنجم، [[عبد الله بن عباس]] و [[ولید بن عقبه]] برون آمده، [[جنگی]] شدید کردند. [[ابن عباس]] به [[ولید]] نزدیک شد. [[ولید]] [[خاندان]] [[عبد المطلب]] را [[دشنام]] داد و گفت: ای [[ابن عباس]]! پیوندهای خویشاوندی‌تان را بُریدید و پیشوایتان را کشتید. پس [[گمان]] می‌کنید [[خدا]] با شما چه خواهد کرد؟ به آنچه طلب کرده‌اید، نمی‌رسید و آنچه را [[آرزو]] برده‌اید، در نخواهید یافت. و [[خداوند]]- اگر خواهد- شما را هلاک و مقهور می‌کند. [[ابن عباس]]، پیکی نزد وی فرستاد [و پیغام داد]: "به نبردِ من بیا!"؛ اما وی سر باز زد. آن روز، [[ابن عباس]] نبردی شدید کرد و یک تنه به دلِ [[سپاه]] می‌زد<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۱۳.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۳.</ref>.
خط ۶۴: خط ۶۴:
*[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]: [[علی]]{{ع}} در [[دل]] [[سپاه]] [[دشمن]] فرو می‌رفت و با شمشیرش چندان ضربه می‌زد که تیغه آن کج می‌شد. سپس [از [[دل]] سپاه‌] با اندامی خونْ‌رنگ برون می‌آمد تا تیغه شمشیرش را راست گردانند. پس باز می‌گشت و [باز] در [[دل]] [[سپاه]] فرو می‌شد. [قبیله‌] [[ربیعه]] در [[همراهی]] با وی و [[پایداری]] در [[جنگ]]، از کوشش فروگذار نکردند. [[خورشید]] غروب کرده بود که ایشان به [[معاویه]] نزدیک شدند. وی به عمرو گفت: چه می‌اندیشی؟ گفت: خیمه‌گاهت را ترک کن! [[معاویه]] از منبری که بر آن بود، فرود آمد و خیمه‌گاهش را ترک گفت. ربیعیان و پیشاپیشِ آنان [[علی]]{{ع}}، پیش تاختند تا بر سراپرده [[معاویه]] چیره شدند. پس آن را دریدند و بازگشتند. آن شب، [[علی]]{{ع}} در میان [مردم‌] [[ربیعه]] خوابید<ref>[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]، ص ۱۸۱.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۷-۴۴۷.</ref>.
*[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]: [[علی]]{{ع}} در [[دل]] [[سپاه]] [[دشمن]] فرو می‌رفت و با شمشیرش چندان ضربه می‌زد که تیغه آن کج می‌شد. سپس [از [[دل]] سپاه‌] با اندامی خونْ‌رنگ برون می‌آمد تا تیغه شمشیرش را راست گردانند. پس باز می‌گشت و [باز] در [[دل]] [[سپاه]] فرو می‌شد. [قبیله‌] [[ربیعه]] در [[همراهی]] با وی و [[پایداری]] در [[جنگ]]، از کوشش فروگذار نکردند. [[خورشید]] غروب کرده بود که ایشان به [[معاویه]] نزدیک شدند. وی به عمرو گفت: چه می‌اندیشی؟ گفت: خیمه‌گاهت را ترک کن! [[معاویه]] از منبری که بر آن بود، فرود آمد و خیمه‌گاهش را ترک گفت. ربیعیان و پیشاپیشِ آنان [[علی]]{{ع}}، پیش تاختند تا بر سراپرده [[معاویه]] چیره شدند. پس آن را دریدند و بازگشتند. آن شب، [[علی]]{{ع}} در میان [مردم‌] [[ربیعه]] خوابید<ref>[[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]]، ص ۱۸۱.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۷-۴۴۷.</ref>.
==نیرنگِ معاویه‌==
==نیرنگِ معاویه‌==
*[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]- در بیان آنچه [[معاویه]] به [[عمرو بن عاص]] گفت، آن‌گاه که [[شعر]] اشتر به وی رسید-: [[معاویه]] گفت: بر این اندیشده‌ام که در نامه‌ای به [[علی]]، [حکومت‌] [[شام]] را از او بخواهم- و این، نخستین چیزی است که [[علی]] مرا از آن‌باز داشت- و بدین‌سان، در دلش‌شک و [[تردید]] برانگیزم. [[عمرو بن عاص]] خندید و گفت: تو کجا و فریفتنِ [[علی]] کجا، ای [[معاویه]]؟ گفت: آیا ما [[فرزندان]] [[عبد]] مناف نیستم؟ گفت: آری؛ اما [[نبوت]]، ایشان راست، نه [خاندانِ‌] تو را. اگر می‌خواهی [آن [[نامه]] را] بنویسی، بنویس. [[معاویه]]، نامه‌ای به [[علی]]{{ع}} نوشت و به مردی از [قبیله‌] سَکاسِک به نام [[عبد الله بن عقبه]] سپرد که از عراقیانِ دوره‌گرد بود. نوشت: اما بعد؛ من [[گمان]] دارم اگر تو می‌دانستی [[جنگ]] با ما و تو چنین می‌کند که کرده و خود [بهتر] می‌دانیم، هرگز با هم به [[نبرد]] نمی‌پرداختیم. اگرچه پیش از این، عقل‌های ما مغلوبِ [هوس‌هامان‌] شد، اینک برای ما آن‌قدر [[عقل]] مانده که پشیمانی‌خورِ گذشته باشیم و بر آنچه [[باقی]] مانده، [[مصالحه]] کنیم. من [حکومتِ‌] [[شام]] را از تو خواستم، مشروط به این که ملزم به [[بیعت]] با تو و فرمانبرداری‌ات نباشم، و تو از آن خودداری کردی؛ اما [[خداوند]] آنچه را از من دریغ داشتی، مرحمتم فرمود. امروز من تو را به همانی فرا می‌خوانم که دیروز فرا خواندم. [[امید]] من به زنده ماندن، چیزی جز همان اندازه که تو [[امید]] داری، نیست؛ بیمم از [[مرگ]]، جز به اندازه [[بیم]] تو نیست. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[سپاهیان]] کاسته شده و مردان از میان رفته‌اند. ما، همه، [[فرزندان]] [[عبد]] مناف هستیم و هیچ یک از ما را بر دیگری برتری‌ای نیست، مگر همین [[برتری]] [پیش‌گامی در صلح‌] که بر اثر آن، نه عزیزی [[خوار]] می‌شود و نه آزاده‌ای، به [[بردگی]] می‌رود. والسلام!<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۷۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۷-۴۴۷.</ref>.
*[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]- در بیان آنچه [[معاویه]] به [[عمرو بن عاص]] گفت، آن‌گاه که [[شعر]] اشتر به وی رسید-: [[معاویه]] گفت: بر این اندیشده‌ام که در نامه‌ای به [[علی]]، [حکومت‌] [[شام]] را از او بخواهم- و این، نخستین چیزی است که [[علی]] مرا از آن‌باز داشت- و بدین‌سان، در دلش‌شک و [[تردید]] برانگیزم. [[عمرو بن عاص]] خندید و گفت: تو کجا و فریفتنِ [[علی]] کجا، ای [[معاویه]]؟ گفت: آیا ما [[فرزندان]] [[عبد]] مناف نیستم؟ گفت: آری؛ اما [[نبوت]]، ایشان راست، نه [خاندانِ‌] تو را. اگر می‌خواهی [آن [[نامه]] را] بنویسی، بنویس. [[معاویه]]، نامه‌ای به [[علی]]{{ع}} نوشت و به مردی از [قبیله‌] سَکاسِک به نام [[عبد الله بن عقبه]] سپرد که از عراقیانِ دوره‌گرد بود. نوشت: اما بعد؛ من [[گمان]] دارم اگر تو می‌دانستی [[جنگ]] با ما و تو چنین می‌کند که کرده و خود [بهتر] می‌دانیم، هرگز با هم به [[نبرد]] نمی‌پرداختیم. اگرچه پیش از این، عقل‌های ما مغلوبِ [هوس‌هامان‌] شد، اینک برای ما آن‌قدر [[عقل]] مانده که پشیمانی‌خورِ گذشته باشیم و بر آنچه باقی مانده، [[مصالحه]] کنیم. من [حکومتِ‌] [[شام]] را از تو خواستم، مشروط به این که ملزم به [[بیعت]] با تو و فرمانبرداری‌ات نباشم، و تو از آن خودداری کردی؛ اما [[خداوند]] آنچه را از من دریغ داشتی، مرحمتم فرمود. امروز من تو را به همانی فرا می‌خوانم که دیروز فرا خواندم. [[امید]] من به زنده ماندن، چیزی جز همان اندازه که تو [[امید]] داری، نیست؛ بیمم از [[مرگ]]، جز به اندازه [[بیم]] تو نیست. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[سپاهیان]] کاسته شده و مردان از میان رفته‌اند. ما، همه، [[فرزندان]] [[عبد]] مناف هستیم و هیچ یک از ما را بر دیگری برتری‌ای نیست، مگر همین [[برتری]] [پیش‌گامی در صلح‌] که بر اثر آن، نه عزیزی [[خوار]] می‌شود و نه آزاده‌ای، به [[بردگی]] می‌رود. والسلام!<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۷۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۷-۴۴۷.</ref>.
==پاسخِ [[امام]]{{ع}}‌==
==پاسخِ [[امام]]{{ع}}‌==
*[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]: چون [[نامه]] [[معاویه]] به [[علی]]{{ع}} رسید، آن را خواند و گفت: "شگفتا از [[معاویه]] و نامه‌اش!". سپس [[عبید الله بن ابی رافع]]، کاتبِ خویش را خواست و گفت: "به [[معاویه]] بنویس: اما بعد؛ نامه‌ات مرا رسید. گفته‌ای اگر تو و ما می‌دانستیم [[جنگ]] با ما و تو چه می‌کند، هرگز با یکدیگر به [[نبرد]] بر نمی‌خاستیم. [بدان‌] من و تو را از [[جنگ]]، نهایتی است که فرا نرسیده است. اگر من برای [[خدا]] کشته شوم و سپس زنده گردم، آن‌گاه هفتاد بار کشته و دیگر بار زنده شوم، از سختکوشی برای [[خدا]] و [[جهاد]] با [[دشمنان]] او دست برنمی‌دارم. و اما این که گفته‌ای از عقل‌های ما آن [[قدر]] [[باقی]] مانده که با آن، بر گذشته [[پشیمانی]] خوریم؛ پس [بدان که‌] من نه از عقلم کاسته شده و نه از کارم پشیمانم. و اما این که [حکومتِ‌] [[شام]] را خواسته‌ای؛ من چنان نباشم که آنچه را دیروز از تو دریغ داشته‌ام، امروز به تو عطا کنم. و اما این که ما در [[بیم]] [از مرگ‌] و [[امید]] [به زنده ماندن‌] یکسانیم؛ تو در [[شک]]، بیش از من در [[یقین]]، پایدار نیستی، و [[شامیان]] بر [[دنیا]]، حریص‌تر از عراقیان بر [[آخرت]] نیستند. و اما این که گفته‌ای ما [[فرزندان]] [[عبد مناف]] هستیم و ما را بر یکدیگر [[برتری]] نیست؛ به جانم [[سوگند]]، ما فرزندانِ یک پدریم؛ لیکن [[امیه]] همانند هاشم، حَرْب همچون [[عبد المطلب]]، [[ابو سفیان]] چون [[ابو طالب]]، [[مهاجر]] در [[راه خدا]] مانند آزاد شده به دست [[پیامبر خدا]]، و حق‌پیشه مثل باطل‌پیشه نباشد. افزون بر اینها، فضیلتِ [[نبوت]] از آنِ [خاندان‌] ماست که با آن، [کافرانِ‌] گردنفراز را گردن شکستیم و [مؤمنانِ‌] سرشکسته را سربلند ساختیم. والسلام!"<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۷۱.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۷-۴۴۷.</ref>.
*[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]: چون [[نامه]] [[معاویه]] به [[علی]]{{ع}} رسید، آن را خواند و گفت: "شگفتا از [[معاویه]] و نامه‌اش!". سپس [[عبید الله بن ابی رافع]]، کاتبِ خویش را خواست و گفت: "به [[معاویه]] بنویس: اما بعد؛ نامه‌ات مرا رسید. گفته‌ای اگر تو و ما می‌دانستیم [[جنگ]] با ما و تو چه می‌کند، هرگز با یکدیگر به [[نبرد]] بر نمی‌خاستیم. [بدان‌] من و تو را از [[جنگ]]، نهایتی است که فرا نرسیده است. اگر من برای [[خدا]] کشته شوم و سپس زنده گردم، آن‌گاه هفتاد بار کشته و دیگر بار زنده شوم، از سختکوشی برای [[خدا]] و [[جهاد]] با [[دشمنان]] او دست برنمی‌دارم. و اما این که گفته‌ای از عقل‌های ما آن [[قدر]] باقی مانده که با آن، بر گذشته [[پشیمانی]] خوریم؛ پس [بدان که‌] من نه از عقلم کاسته شده و نه از کارم پشیمانم. و اما این که [حکومتِ‌] [[شام]] را خواسته‌ای؛ من چنان نباشم که آنچه را دیروز از تو دریغ داشته‌ام، امروز به تو عطا کنم. و اما این که ما در [[بیم]] [از مرگ‌] و [[امید]] [به زنده ماندن‌] یکسانیم؛ تو در [[شک]]، بیش از من در [[یقین]]، پایدار نیستی، و [[شامیان]] بر [[دنیا]]، حریص‌تر از عراقیان بر [[آخرت]] نیستند. و اما این که گفته‌ای ما [[فرزندان]] [[عبد مناف]] هستیم و ما را بر یکدیگر [[برتری]] نیست؛ به جانم [[سوگند]]، ما فرزندانِ یک پدریم؛ لیکن [[امیه]] همانند هاشم، حَرْب همچون [[عبد المطلب]]، [[ابو سفیان]] چون [[ابو طالب]]، [[مهاجر]] در [[راه خدا]] مانند آزاد شده به دست [[پیامبر خدا]]، و حق‌پیشه مثل باطل‌پیشه نباشد. افزون بر اینها، فضیلتِ [[نبوت]] از آنِ [خاندان‌] ماست که با آن، [کافرانِ‌] گردنفراز را گردن شکستیم و [مؤمنانِ‌] سرشکسته را سربلند ساختیم. والسلام!"<ref>[[وقعة صفین (کتاب)|وقعة صفین]]، ص ۴۷۱.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۳۷-۴۴۷.</ref>.


{{صفین}}
{{صفین}}
۲۱۸٬۱۹۱

ویرایش