ولادت امام مهدی در معارف مهدویت: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ']]' به ' [['
جز (جایگزینی متن - '{{خرد}} ' به '{{ویرایش غیرنهایی}} ')
جز (جایگزینی متن - ']]' به ' [[')
خط ۱۰: خط ۱۰:


==[[ولادت امام مهدی]] در [[فرهنگنامه]] [[آخرالزمان]]==
==[[ولادت امام مهدی]] در [[فرهنگنامه]] [[آخرالزمان]]==
*جناب [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام]] [[محمد]] [[تقی]]{{ع}} [[روایت]] می‌کند: به درستی که [[خدای تعالی]] [[زمین]] را از [[امام]] و [[حجت]] خالی نخواهد گذاشت، حجتی که [[ناطق]] باشد یا ساکت، و [[خداوند]] دو [[امام]] را [[برادر]] قرار نخواهد داد مگر [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} (یعنی [[جعفر]]، [[برادر]] [[امام عسکری]]{{ع}} [[امام]] [[معصوم]] نیست)... سپس فرمود: من کنیزی در خانه داشتم که نام او "[[نرجس]]"<ref>ر.ک: مادر حضرت مهدی{{ع}}.</ref> بود. روزی [[امام عسکری]]{{ع}} به دیدن من آمده بود و نگاهی عجیب به او نمود. به [[حضرت]] عرض کردم اگر شما [[دوست]] دارید که این کنیز از آنِ شما باشد، او را برای شما قرار دهم؛ [[حضرت]] فرمود: خیر، اما از او در شگفت هستم! عرض کردم: از چه چیز تعجب کرده‌اید؟ فرمود: چون از این کنیز فرزندی متولد می‌شود که نزد [[خداوند]] بسیار ارجمند است و [[خدا]] به‌دست آن [[فرزند]] [[زمین]] را از [[عدل و داد]] پر می‌کند، آن گونه که از [[ظلم و جور]] پر شده است. جناب [[حکیمه خاتون]] عرض کرد، آیا این کنیز را به خانه شما بفرستم؟ [[امام عسکری]]{{ع}} فرمود: درباره این کار از پدرم [[امام هادی]]{{ع}} اجازه بگیر. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: من لباس‌های خود را پوشیده و به منزل [[امام هادی]]{{ع}} شرفیاب شدم و [[سلام]] نموده و [[خدمت]] [[حضرت]] نشستم. [[امام هادی]]{{ع}} سخن آغاز نمود و فرمود: ای [[حکیمه]]! [[نرجس]] را برای پسرم أبا [[محمد]] ([[امام حسن عسکری]]) بفرست. [[حکیمه]] گفت: اتفاقاً من نیز برای همین [[خدمت]] شما آمده بودم و می‌خواستم برای انجام این کار از شما کسب اجازه کنم. آنگاه [[امام هادی]]{{ع}} فرمود: ای بانوی با [[برکت]]! همانا [[خداوند]] تبارک و تعالی [[دوست]] دارد که تو را در [[پاداش]] این کار شریک گرداند و در آن خیر بزرگ تو را سهیم گرداند. [[حکیمه]] می‌گوید: من نیز درنگ نکردم و به خانه برگشته و [[نرجس خاتون]] را آراسته و به [[امام عسکری]]{{ع}} تقدیم نمودم و [[ازدواج حضرت]] را در خانه خود برقرار نمودم و پس از چند روز [[حضرت]] با جناب [[نرجس خاتون]] به خانه خود رفتند. پس زمانی که [[امام هادی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت و [[امام عسکری]]{{ع}} [[جانشین]] او شد، من هر روز به [[زیارت]] آن جناب می‌رفتم همان گونه که به [[زیارت]] پدرشان می‌رفتم و همیشه [[دعا]] می‌کردم که [[خداوند]] فرزندی به ایشان [[عنایت]] فرماید. روزی جناب [[نرجس خاتون]] به استقبال من آمده و خواست به رسم قدیم کفش‌های مرا از پای درآورد. من دست‌های او را بوسیدم و نگذاشتم و گفتم: اکنون تو دیگر [[سرور]] من هستی زیرا اکنون تو [[مادر]] [[حجت الهی]] هستی و [[سرور]] [[آسمان]] و [[زمین]]، و من هرگز نمی‌گذارم که کفش‌های مرا از پای درآوری و به من [[خدمت]] نمایی! بلکه من [[خدمت]] گذاری تو را به دیده منت انجام خواهد داد! [[امام هادی]]{{ع}} این سخن مرا شنید و مرا [[دعا]] کرده، فرمود: ای عمه [[خداوند]] تو را پاداشی [[نیکو]] [[عنایت]] فرماید. آنگاه من تا غروب [[خورشید]] نزد [[حضرت]] نشستم، سپس کنیزی را صدا زدم و گفتم لباس‌های مرا بیاور، می‌خواهم بروم. [[امام عسکری]]{{ع}} فرمود: ای عمه! امشب را نزد ما بمان، زیرا در این شب آن [[فرزند]] ارجمندی به [[دنیا]] خواهد آمد که [[حجت الهی]] است و [[خدای عزوجل]] [[زمین]] مرده را به دست او جانی تازه خواهد بخشید. این واقعه در [[شب جمعه]]، [[نیمه شعبان]] سال دویست و پنجاه هجری قمری بود. سپس از [[امام عسکری]]{{ع}} پرسیدم: از کدام یک از بانوان این [[فرزند]] به [[دنیا]] خواهد آمد، من که در [[نرجس خاتون]] نشانه‌ای از بارداری نمی‌بینم؟! [[حضرت]] فرمود: این مولد از [[نرجس]] به [[دنیا]] خواهد آمد و از کسی غیر او متولد نخواهد شد. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: [[نرجس خاتون]] را من بیش از همه کنیزان [[حضرت]] [[دوست]] داشتم، من به سوی [[نرجس]] رفتم و به دقت او را نظاره کردم اما باز هم هیچ نشانه‌ای از بارداری در او مشاهده نکردم! و دوباره [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} آمدم و ماجرا را برای [[حضرت]] تعریف نمودم. [[امام عسکری]]{{ع}} تبسمی نموده و فرمود: هنگام صبح نشانه‌های بارداری را در او خواهی دید، زرا او مانند [[مادر]] [[حضرت موسی]]{{ع}} است که تا هنگام ولادت [[موسی]] هیچ اثری از حاملگی در او [[آشکار]] نبود، چون [[فرعون]] برای دست یابی به [[موسی]] شکم [[زنان]] باردار را می‌درید، [[فرزند من]] نیز [[شبیه ]][[حضرت موسی]] است، ما اوصیای [[الهی]] هستیم که در بطن‌ها قرار نمی‌گیریم و از [[ارحام]] نمی‌آییم، بلکه در پهلوها قرار می‌گیریم و نورهای خداوندی هستیم که ناپاکی و کثافت به ما تعلق نخواهد گرفت، (بنابراین [[تولد]] ما نیز مانند سایر [[مردم]] نیست و [[خارق العاده]] است). [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: من نزد [[نرجس خاتون]] بازگشته و او را از [[سخنان امام]] [[عسکری]]{{ع}} [[آگاه]] کردم و احوال او را جویا شدم. او گفت: من نیز هیچ اثری از بارداری در خود نمی‌بینم!  
*جناب [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام]] [[محمد]] [[تقی]]{{ع}} [[روایت]] می‌کند: به درستی که [[خدای تعالی]] [[زمین]] را از [[امام]] و [[حجت]] خالی نخواهد گذاشت، حجتی که [[ناطق]] باشد یا ساکت، و [[خداوند]] دو [[امام]] را [[برادر]] قرار نخواهد داد مگر [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} (یعنی [[جعفر]]، [[برادر]] [[امام عسکری]]{{ع}} [[امام]] [[معصوم]] نیست)... سپس فرمود: من کنیزی در خانه داشتم که نام او "[[نرجس]]"<ref>ر.ک: مادر حضرت مهدی{{ع}}.</ref> بود. روزی [[امام عسکری]]{{ع}} به دیدن من آمده بود و نگاهی عجیب به او نمود. به [[حضرت]] عرض کردم اگر شما [[دوست]] دارید که این کنیز از آنِ شما باشد، او را برای شما قرار دهم؛ [[حضرت]] فرمود: خیر، اما از او در شگفت هستم! عرض کردم: از چه چیز تعجب کرده‌اید؟ فرمود: چون از این کنیز فرزندی متولد می‌شود که نزد [[خداوند]] بسیار ارجمند است و [[خدا]] به‌دست آن [[فرزند]] [[زمین]] را از [[عدل و داد]] پر می‌کند، آن گونه که از [[ظلم و جور]] پر شده است. جناب [[حکیمه خاتون]] عرض کرد، آیا این کنیز را به خانه شما بفرستم؟ [[امام عسکری]]{{ع}} فرمود: درباره این کار از پدرم [[امام هادی]]{{ع}} اجازه بگیر. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: من لباس‌های خود را پوشیده و به منزل [[امام هادی]]{{ع}} شرفیاب شدم و [[سلام]] نموده و [[خدمت]] [[حضرت]] نشستم. [[امام هادی]]{{ع}} سخن آغاز نمود و فرمود: ای [[حکیمه]]! [[نرجس]] را برای پسرم أبا [[محمد]] ([[امام حسن عسکری]]) بفرست. [[حکیمه]] گفت: اتفاقاً من نیز برای همین [[خدمت]] شما آمده بودم و می‌خواستم برای انجام این کار از شما کسب اجازه کنم. آنگاه [[امام هادی]]{{ع}} فرمود: ای بانوی با [[برکت]]! همانا [[خداوند]] تبارک و تعالی [[دوست]] دارد که تو را در [[پاداش]] این کار شریک گرداند و در آن خیر بزرگ تو را سهیم گرداند. [[حکیمه]] می‌گوید: من نیز درنگ نکردم و به خانه برگشته و [[نرجس خاتون]] را آراسته و به [[امام عسکری]]{{ع}} تقدیم نمودم و [[ازدواج حضرت]] را در خانه خود برقرار نمودم و پس از چند روز [[حضرت]] با جناب [[نرجس خاتون]] به خانه خود رفتند. پس زمانی که [[امام هادی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت و [[امام عسکری]]{{ع}} [[جانشین]] او شد، من هر روز به [[زیارت]] آن جناب می‌رفتم همان گونه که به [[زیارت]] پدرشان می‌رفتم و همیشه [[دعا]] می‌کردم که [[خداوند]] فرزندی به ایشان [[عنایت]] فرماید. روزی جناب [[نرجس خاتون]] به استقبال من آمده و خواست به رسم قدیم کفش‌های مرا از پای درآورد. من دست‌های او را بوسیدم و نگذاشتم و گفتم: اکنون تو دیگر [[سرور]] من هستی زیرا اکنون تو [[مادر]] [[حجت الهی]] هستی و [[سرور]] [[آسمان]] و [[زمین]]، و من هرگز نمی‌گذارم که کفش‌های مرا از پای درآوری و به من [[خدمت]] نمایی! بلکه من [[خدمت]] گذاری تو را به دیده منت انجام خواهد داد! [[امام هادی]]{{ع}} این سخن مرا شنید و مرا [[دعا]] کرده، فرمود: ای عمه [[خداوند]] تو را پاداشی [[نیکو]] [[عنایت]] فرماید. آنگاه من تا غروب [[خورشید]] نزد [[حضرت]] نشستم، سپس کنیزی را صدا زدم و گفتم لباس‌های مرا بیاور، می‌خواهم بروم. [[امام عسکری]]{{ع}} فرمود: ای عمه! امشب را نزد ما بمان، زیرا در این شب آن [[فرزند]] ارجمندی به [[دنیا]] خواهد آمد که [[حجت الهی]] است و [[خدای عزوجل]] [[زمین]] مرده را به دست او جانی تازه خواهد بخشید. این واقعه در [[شب جمعه]]، [[نیمه شعبان]] سال دویست و پنجاه هجری قمری بود. سپس از [[امام عسکری]]{{ع}} پرسیدم: از کدام یک از بانوان این [[فرزند]] به [[دنیا]] خواهد آمد، من که در [[نرجس خاتون]] نشانه‌ای از بارداری نمی‌بینم؟! [[حضرت]] فرمود: این مولد از [[نرجس]] به [[دنیا]] خواهد آمد و از کسی غیر او متولد نخواهد شد. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: [[نرجس خاتون]] را من بیش از همه کنیزان [[حضرت]] [[دوست]] داشتم، من به سوی [[نرجس]] رفتم و به دقت او را نظاره کردم اما باز هم هیچ نشانه‌ای از بارداری در او مشاهده نکردم! و دوباره [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} آمدم و ماجرا را برای [[حضرت]] تعریف نمودم. [[امام عسکری]]{{ع}} تبسمی نموده و فرمود: هنگام صبح نشانه‌های بارداری را در او خواهی دید، زرا او مانند [[مادر]] [[حضرت موسی]]{{ع}} است که تا هنگام ولادت [[موسی]] هیچ اثری از حاملگی در او [[آشکار]] نبود، چون [[فرعون]] برای دست یابی به [[موسی]] شکم [[زنان]] باردار را می‌درید، [[فرزند من]] نیز [[شبیه ]] [[حضرت موسی]] است، ما اوصیای [[الهی]] هستیم که در بطن‌ها قرار نمی‌گیریم و از [[ارحام]] نمی‌آییم، بلکه در پهلوها قرار می‌گیریم و نورهای خداوندی هستیم که ناپاکی و کثافت به ما تعلق نخواهد گرفت، (بنابراین [[تولد]] ما نیز مانند سایر [[مردم]] نیست و [[خارق العاده]] است). [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: من نزد [[نرجس خاتون]] بازگشته و او را از [[سخنان امام]] [[عسکری]]{{ع}} [[آگاه]] کردم و احوال او را جویا شدم. او گفت: من نیز هیچ اثری از بارداری در خود نمی‌بینم!  
*سپس [[نماز]] [[مغرب]] و عشا را خواندم و با [[نرجس خاتون]] افطار نمودم و به رختخواب رفتیم، اما پیوسته مراقب او بودم و او نزد من در [[خواب]] بود. نیمه شب برای [[نماز شب]] برخاستم و نمازم را خوانده مدتی را به [[تعقیب نماز]] مشغول بودم و به پهلو دراز کشیدم و خوابم برد. اما یکباره هراسان از [[خواب]] بیدار شدم، از اتاق بیرون رفتم که ببینم [[فجر]] طلوع کرده است یا خیر و سپس بازگشته و دیدم [[نرجس خاتون]] هم چنان بی‌حرکت خوابیده است. [[نماز]] خود را خواندم و [[نرجس خاتون]] نیز برخاست و [[نماز]] خود را خواند و دوباره به [[خواب]] رفت.
*سپس [[نماز]] [[مغرب]] و عشا را خواندم و با [[نرجس خاتون]] افطار نمودم و به رختخواب رفتیم، اما پیوسته مراقب او بودم و او نزد من در [[خواب]] بود. نیمه شب برای [[نماز شب]] برخاستم و نمازم را خوانده مدتی را به [[تعقیب نماز]] مشغول بودم و به پهلو دراز کشیدم و خوابم برد. اما یکباره هراسان از [[خواب]] بیدار شدم، از اتاق بیرون رفتم که ببینم [[فجر]] طلوع کرده است یا خیر و سپس بازگشته و دیدم [[نرجس خاتون]] هم چنان بی‌حرکت خوابیده است. [[نماز]] خود را خواندم و [[نرجس خاتون]] نیز برخاست و [[نماز]] خود را خواند و دوباره به [[خواب]] رفت.
*من از این اوضاع بسیار متعجب و [[حیرت]] زده شده بودم و گمانی در ذهنم افتاد که ناگاه صدای [[حضرت]] [[ابو محمد]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} را از اتاق خودشان شنیدم که می‌فرمود: ای عمه! [[عجله]] نکن زیرا ولادت [[حضرت]] نزدیک شده است، من نیز نشستم و [[سوره سجده]] و یاسین را خواندم، در حال [[خواندن]] بودم که ناگاه [[نرجس خاتون]] را دیدم هراسان از [[خواب]] بیدار شده به سویش رفتم و او را در آغوش گرفتم و [[نام خداوند]] را بر او خواندم و از [[نرجس خاتون]] پرسیدم که چه احساسی داری؟ جواب داد آنچه را که سرورم بدان خبر داده بود (یعنی [[تولد]] [[حضرت قائم]]{{ع}}) اکنون پدیدار شده است. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} از اتاق خود صدا زد: [[سوره]] "إنا انزلناه فی [[لیله القدر]]" را بر [[نرجس خاتون]] بخوان و من نیز شروع کردم به [[خواندن]]، ناگاه دیدم طفلی که در [[باطن]] [[نرجس خاتون]] است با من [[همراهی]] کرد و [[سوره]] انا انزلناه را قرائت می‌کند و به من [[سلام]] کرد. من از آنچه شنیدم ترشیدم. [[امام عسکری]]{{ع}} صدا زدند: ای عمه! از [[قدرت الهی]] شگفت زده مباش زیرا [[خدای عزوجل]] در خردسالی ما را به [[حکمت]] گویا می‌کند و در بزرگسالی [[حجت]] خود در روی [[زمین]] قرار می‌دهد. هنوز سخن [[امام عسکری]]{{ع}} به پایان نرسیده بود که جناب [[نرجس خاتون]] از پیش دیدگان من [[غایب]] شد و دیگر او را نمی‌دیدم، گویا میان من و او پرده‌ای آویخته‌اند. آنگاه شتابان و شیون [[زنان]] به سوی [[امام عسکری]]{{ع}} رفتم؛ [[حضرت]] فرمود: ای عمه! بازگرد که او را در جای خود خواهی یافت. من نیز به جای خود برگشته و دیری نگذشت که آن [[حجاب]] از میان من و [[نرجس خاتون]] برطرف شد و او را در هاله‌ای از [[نور]] دیدم، نوری که چشم‌ها را خیره می‌کرد و [[حضرت صاحب الامر]]{{ع}} را دیدم که به حالت [[سجده]] افتاده است و بر بازوی راستش نوشته شده بود: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref> «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref><ref>اسرا / ۸۱.</ref>؛  و زانوهای مبارکش را بر [[زمین]] نهاده و انگشتان اشاره خود را به سوی [[آسمان]] بلند کرده و می‌فرماید، {{متن حدیث |"اشْهَدْ انَّ لَا اله الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شریک لَهُ وَ أَنَّ جدی مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ وَأَنْ ابی امیرالمؤمنین"}} آنگاه یک یک سایر [[امامان]] را برشمرد تا به [[نفس]] [[مبارک]] خود رسید و فرمود: {{"متن حدیث| اللَّهُمَّ انجر لی مَا وعدتنی وَ أَتْمِمْ لی امری وَ ثَبَتَ وطأتی وَ املاء بی‌الأرض قِسْطاً وَ عَدْلًا"}}؛ (بارالها! آن وعده‌ای که به من دادی به سرانجام برسان و امر ([[ظهور]]) مرا محقق نمای و مرا [[ثابت قدم]] دار و [[زمین]] را به واسطه من از [[عدل و داد]] پر کن و [[فرج شیعیان]] را به دست من قرار ده). سپس عطسه‌ای زد و فرمود: {{"متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین وَ صلی اللَّهِ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، عَبْدُهُ ذاکره اللَّهِ غیر مستنکف وَ لَا مستکبر"}}؛ ([[سپاس]] خدایی را سزات که [[پروردگار]] عالمیان است و [[صلوات]] [[خداوند]] بر [[محمد]] و [[خاندان]] او [[باد]]. ما بندگانی هستیم که یاد خدای می‌نمائیم و از [[فرمان]] وی [[سرپیچی]] نمی‌کنیم و بر خدای خود گردن کشی نمی‌نماییم، [[ستمکاران]] [[گمان]] می‌کردند که امر [[امامت]] از بین خواهد رفت، اما اگر اجازه داشتم [[شک]] و ریب را از بین می‌بردم (و بر همگان [[آشکار]] می‌نمودم که پس از [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[حجت الهی]] من هستم و [[زمین]] از [[خلیفة الله]] خالی نیست)!  
*من از این اوضاع بسیار متعجب و [[حیرت]] زده شده بودم و گمانی در ذهنم افتاد که ناگاه صدای [[حضرت]] [[ابو محمد]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} را از اتاق خودشان شنیدم که می‌فرمود: ای عمه! [[عجله]] نکن زیرا ولادت [[حضرت]] نزدیک شده است، من نیز نشستم و [[سوره سجده]] و یاسین را خواندم، در حال [[خواندن]] بودم که ناگاه [[نرجس خاتون]] را دیدم هراسان از [[خواب]] بیدار شده به سویش رفتم و او را در آغوش گرفتم و [[نام خداوند]] را بر او خواندم و از [[نرجس خاتون]] پرسیدم که چه احساسی داری؟ جواب داد آنچه را که سرورم بدان خبر داده بود (یعنی [[تولد]] [[حضرت قائم]]{{ع}}) اکنون پدیدار شده است. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} از اتاق خود صدا زد: [[سوره]] "إنا انزلناه فی [[لیله القدر]]" را بر [[نرجس خاتون]] بخوان و من نیز شروع کردم به [[خواندن]]، ناگاه دیدم طفلی که در [[باطن]] [[نرجس خاتون]] است با من [[همراهی]] کرد و [[سوره]] انا انزلناه را قرائت می‌کند و به من [[سلام]] کرد. من از آنچه شنیدم ترشیدم. [[امام عسکری]]{{ع}} صدا زدند: ای عمه! از [[قدرت الهی]] شگفت زده مباش زیرا [[خدای عزوجل]] در خردسالی ما را به [[حکمت]] گویا می‌کند و در بزرگسالی [[حجت]] خود در روی [[زمین]] قرار می‌دهد. هنوز سخن [[امام عسکری]]{{ع}} به پایان نرسیده بود که جناب [[نرجس خاتون]] از پیش دیدگان من [[غایب]] شد و دیگر او را نمی‌دیدم، گویا میان من و او پرده‌ای آویخته‌اند. آنگاه شتابان و شیون [[زنان]] به سوی [[امام عسکری]]{{ع}} رفتم؛ [[حضرت]] فرمود: ای عمه! بازگرد که او را در جای خود خواهی یافت. من نیز به جای خود برگشته و دیری نگذشت که آن [[حجاب]] از میان من و [[نرجس خاتون]] برطرف شد و او را در هاله‌ای از [[نور]] دیدم، نوری که چشم‌ها را خیره می‌کرد و [[حضرت صاحب الامر]]{{ع}} را دیدم که به حالت [[سجده]] افتاده است و بر بازوی راستش نوشته شده بود: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref> «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref><ref>اسرا / ۸۱.</ref>؛  و زانوهای مبارکش را بر [[زمین]] نهاده و انگشتان اشاره خود را به سوی [[آسمان]] بلند کرده و می‌فرماید، {{متن حدیث |"اشْهَدْ انَّ لَا اله الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شریک لَهُ وَ أَنَّ جدی مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ وَأَنْ ابی امیرالمؤمنین"}} آنگاه یک یک سایر [[امامان]] را برشمرد تا به [[نفس]] [[مبارک]] خود رسید و فرمود: {{"متن حدیث| اللَّهُمَّ انجر لی مَا وعدتنی وَ أَتْمِمْ لی امری وَ ثَبَتَ وطأتی وَ املاء بی‌الأرض قِسْطاً وَ عَدْلًا"}}؛ (بارالها! آن وعده‌ای که به من دادی به سرانجام برسان و امر ([[ظهور]]) مرا محقق نمای و مرا [[ثابت قدم]] دار و [[زمین]] را به واسطه من از [[عدل و داد]] پر کن و [[فرج شیعیان]] را به دست من قرار ده). سپس عطسه‌ای زد و فرمود: {{"متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین وَ صلی اللَّهِ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، عَبْدُهُ ذاکره اللَّهِ غیر مستنکف وَ لَا مستکبر"}}؛ ([[سپاس]] خدایی را سزات که [[پروردگار]] عالمیان است و [[صلوات]] [[خداوند]] بر [[محمد]] و [[خاندان]] او [[باد]]. ما بندگانی هستیم که یاد خدای می‌نمائیم و از [[فرمان]] وی [[سرپیچی]] نمی‌کنیم و بر خدای خود گردن کشی نمی‌نماییم، [[ستمکاران]] [[گمان]] می‌کردند که امر [[امامت]] از بین خواهد رفت، اما اگر اجازه داشتم [[شک]] و ریب را از بین می‌بردم (و بر همگان [[آشکار]] می‌نمودم که پس از [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[حجت الهی]] من هستم و [[زمین]] از [[خلیفة الله]] خالی نیست)!  
۲۱۸٬۴۳۸

ویرایش