امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۲۱۷: خط ۲۱۷:


==[[امامت امام حسن]]{{ع}}==
==[[امامت امام حسن]]{{ع}}==
==انگیزه‌های [[صلح]] از نظر دو طرف<ref>جمع‌بندی مباحث مربوط به ماجرای صلح، از کتاب صلح امام حسن{{ع}}، نوشته راضی آل یاسین که حضرت آیت الله خامنه‌ای سال‌ها پیش آن را ترجمه کرده‌اند، برگرفته شده است (ص۲۹۲-۳۳۳) (که با اندکی تصرف).</ref>==
*با [[آگاهی]] از چگونگی کارهای [[معاویه]] برای رسیدن به هدف‌های خود، شگفت نیست که وی اولین پیشنهاد کننده [[صلح]] باشد و به [[امام حسن]]{{ع}} فقط به ازای گرفتن یک امتیاز و آن هم [[حکومت]]، هرگونه تعهدی را بسپارد<ref>قول صحیح، همین است و دلیل آن، خطابه‌ای است که امام حسن{{ع}} در هنگام مشورت با اصحابش در مدائن بیان کرد و در آن خطابه فرمود: «بدانید! معاویه ما را به کاری دعوت کرده که در آن نه سربلندی هست و نه انصاف.»..، مدارک دیگری نیز بر این قول دلالت دارد. بعضی از مورخان، این قول را مردود شمرده‌اند، ولی گفتار خود امام حسن{{ع}} بر گفته ایشان مقدم است.</ref>.
*[[معاویه]] این نقشه را هنگامی که هنوز دو طرف برای [[جنگ]] در شور و التهاب بودند، طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و [[تدبیر امور]] [[جنگ]] به کار برد، بر اجرای این نقشه متمرکز کرد. نقشه او این بود که [[صلح]] را به [[امام حسن]]{{ع}} پیشنهاد کند. اگر [[امام]]{{ع}} پذیرفت، نظر او برآورده شده بود، وگرنه او [[صلح]] را به [[زور]] بر او [[تحمیل]] کرده، به هر قیمتی از شروع [[جنگ]] جلوگیری کند. برای این منظور، پیش از هر چیزی لازم بود که در [[جبهه]] [[امام حسن]]{{ع}} وضعی پدید آید که خود به خود [[مردم]] را به [[فکر]] [[صلح]] کردن بیندازد.
*بر اساس این نقشه، ناگهان سیل شایعات دروغین به سوی اردوگاه‌های این [[جبهه]] سرازیر شد و بازار [[رشوه]] رونق گرفت و [[فرماندهی]] یک [[لشکر]]؛ [[حکومت]] یک [[ناحیه]]؛ [[ازدواج]] با یک شاهزاده خانم [[اموی]]! از وعده‌های داده شده بود و در رشوه‌های نقدی نیز رقم یک میلیون درهم و [[دینار]] دیده می‌شد! [[معاویه]] برای پیاده کردن این نقشه همه نیرو و همه هوش و استعداد و تجربیات خود را به کار انداخت.
*کارهای [[معاویه]]، همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روش‌های دقیق تنظیم شده بود و می‌توانست نظر و [[هدف]] خاص او را، یعنی ایجاد زمینه‌ای که [[رقیب]] را به [[فکر]] [[صلح]] بیندازد، به طور کامل تأمین کند.
*وقتی هم [[فرمانده]] [[جبهه]] [[عراق]] ([[عبید الله بن عباس]]) و به دنبال او بیشتر سرکردگان [[سپاه]]، [[وجدان]] خود را با [[مال]] یا [[وعده]] معامله می‌کنند و هم ناگهان سیل شایعات [[دروغ]] و تزلزل‌آور، اردوگاه "[[مسکن]]" و "[[مدائن]]" را در هم فرو می‌ریزد؛ [[امام حسن]]{{ع}} به خاطر رواج همین شایعات در وضع ناگواری قرار می‌گیرد که امکان ظاهر شدن در برابر توده سپاهانش را ندارد؛ آیا در چنین [[موقعیت]] آشفته و اوضاع [[نابسامانی]]، راه چاره‌ای جز تن دادن به [[صلح]] به نظر می‌رسد؟
*حال، بر [[رهبر]] چه ایرادی می‌توان گرفت و از [[مردم]] چه گله‌ای می‌توان داشت، وقتی [[فتنه]] و [[فساد]] در میان ایشان [[ترویج]] می‌شود؟ البته [[انحراف]] برخی از افراد و نوظهور بودن [[اسلام]] را نیز نمی‌توان نادیده گرفت؛ که هر یک، جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در [[مردم]] دودل یا کسانی که وبال گردن [[اسلام]] شده بودند.
*در چنین شرایطی که [[حسن بن علی]]{{عم}} به سبب عوامل خارج از [[اختیار]] خود او همانند [[خیانت]] [[سپاهیان]] یا فتنه‌انگیزی‌های ماهرانه حریف، در نخستین [[صف‌آرایی]]، با [[شکست]] روبه‌رو می‌شود، نظر درست آن است که از همان لحظه و همان روز در [[فکر]] [[صف‌آرایی]] دیگری باشد و [[نبرد]] خود با [[معاویه]] را به میدان جدیدی بکشاند؛ میدانی که دست [[خیانت]] [[سپاهیان]] به آن نمی‌رسد و [[انحراف]] طبایع به آن زیان نمی‌رساند و دسیسه‌های [[دشمن]] و فتنه‌انگیزی‌های او بر احتمال موفقیت و [[نفوذ]] و [[پیروزی]] روزافزون آن می‌افزاید. این، خلاصه آن طرحی است که [[امام حسن]]{{ع}} به [[نیکوترین]] وجهی از آن بهره‌برداری کرد و [[معاویه]] با همه [[بیداری]] و هوشیاری‌اش در آن [[موقعیت]]، غافلگیر شد و آن را [[درک]] نکرد.
*[[امام حسن]]{{ع}} پیشنهاد [[صلح]] [[معاویه]] را پذیرفت، ولی این ترفند [[امام حسن]]{{ع}} فقط به این منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتی گرفتار کند که معلوم بود کسی چون [[معاویه]] دیر زمانی پایبند آن تعهدات نخواهد ماند و در [[آینده]] نزدیکی آشکارا آنها را یکی پس از دیگری نقض خواهد کرد و [[مردم]] نیز وقتی چنین دیدند، به [[یقین]] [[خشم]] و [[انکار]] خویش را نسبت به او آشکارا بیان خواهند کرد.
*این را می‌توان خلاصه آن طرح [[سیاسی]] دانست که [[امام حسن]]{{ع}} به خاطر آن به قبول [[صلح]] تن داد و سپس به [[نیکوترین]] وجهی از آن بهره‌برداری و [[معاویه]] را غافل‌گیر کرد و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه‌ای بر تارک آن [[امام]] [[مظلوم]] درخشید.
*در این صورت، بر آن [[حضرت]] چه ایرادی می‌توان گرفت، اگر [[صلح]] را طبق نقشه حساب شده خود امضاء کرد؟ [[نابسامانی]] وضع او در "نخستین صحنه" و [[امیدواری]] به نتایج "صحنه دوم" [[صلح]] را در نظر او موجه می‌کرد.[[اراده خدا]] بر این است که این [[خاندان]] از [[برترین]] مراحل [[شرف]] در شکل‌ها و صحنه‌های گوناگونش برخوردار باشند؛ گاهی [[پیروزی]] در سایه [[شمشیر]] و گاهی با [[شهادت]] و مرگی که در پیشگاه [[خدا]] و [[قضاوت]] [[تاریخ]] [[ارزشمند]] است، و در برهه‌ای به کمک [[اصلاح]] و [[وحدت]] کلمه و یکپارچه کردن [[پیروان]] [[توحید]]. اکنون با توجه به آن‌چه [[گذشت]]، به آسانی می‌توان انگیزه‌های [[صلح]] را از نظر [[امام حسن]]{{ع}} بازشناخت.
*اما انگیزه‌های [[معاویه]] که موجب پیشقدمی او در موضوع [[صلح]] شد، انگیزه‌هایی از نوع دیگر بود و نه به خاطر [[ناتوانی]] و دین‌خواهی و [[اصلاح]] میان [[امت]] و جلوگیری از [[خونریزی]]، بلکه به خاطر ماهیت [[شیطانی]] او که نتیجه [[طغیان]] و [[جاه‌طلبی]] او بود. در این صورت باید گفت که پیشنهاد [[صلح]] از طرف او فقط می‌تواند [[طغیان]] یک [[حس]] سودجویانه باشد و بس.... چیزی که با سرگذشت افسانه‌وار [[معاویه]]، مناسب‌تر و تطبیق‌پذیرتر است.
*او چنین پنداشته بود که کناره گرفتن [[امام حسن]]{{ع}} از [[حکومت]]، در [[افکار]] عمومی به نفع او تمام شده، سرانجام او در نظر [[مسلمانان]] در [[مقام]] [[خلیفه]] قانونی معرفی خواهد شد<ref>احمد بن حنبل در کتاب مسند خود (ج۵، ص۲۲۰) از رسول خدا{{صل}} نقل کرده است که فرمود: «پس از خلافت، سی سال است و پس از آن، سلطنت خواهد بود». «ابوسعید» از «عبدالرحمن بن ابزی» او از عمر نقل کرده که گفته است: «تا وقتی یک تن از حاضران در جنگ بدر زنده است نباید حکومت از دست آنان خارج شود و پس از آنان تا وقتی یک تن از اهل جنگ احد زنده است، دیگران از حکومت سهمی ندارند و... و بردگان آزاد شده و اولاد آنان و تسلیم شدگان روز فتح هیچ یک شایسته زمامداری نیستند.»... الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۱۴۴.</ref>. اما نمی‌دانست که [[اسلام]]، بسی عزیزتر و شامخ‌تر از آن است که رجاله بازی‌ها و هوچی گری‌های کسی چون او را بپذیرد، یا زمام خود را به دست بردگان [[جنگی]] [[آزاد]] شده و [[فرزندان]] ایشان بسپارد. گفته شد که [[انگیزه]] اساسی [[معاویه]] برای پیشنهاد [[صلح]]، [[جاه‌طلبی]] و حکومت‌خواهی او بود، ولی بررسی دیگر انگیزه‌های وی از [[قوت]] این مطلب نمی‌کاهد که بزرگترین [[انگیزه]] وی همان رؤیای لذت‌بخشی بود که به آن اشاره کردیم.
*موضوعاتی که هر یک را می‌توان از عامل‌های وادارکننده [[معاویه]] برای پیشنهاد [[صلح]] دانست:
#او می‌دانست که [[حسن بن علی]]{{عم}} صاحب اصلی [[حکومت]] است و او باید کنار برود و [[بهترین]] راه برای این [[هدف]]، "[[صلح]]" است<ref>او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی{{عم}} برای حکومت، در نامه‌ای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایسته‌تری». و در گفت‌وگویی که درباره اهل‌بیت پیامبر{{صل}} با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بی‌تردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامه‌ای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن{{ع}} را همچون کسی که به امامت او معتقد است، می‌پرسید. شواهد فراوان این موضوع را می‌توان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً می‌گفت که حسن{{ع}}، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).</ref>؛
#او با توجه به همه امکاناتی که در [[اختیار]] داشت، از نتایج [[جنگیدن]] با [[امام حسن]]{{ع}} سخت بیمناک بود و این مطلب را [[پنهان]] نمی‌کرد. مثلا، در توصیف [[دشمنان]] عراقی‌اش می‌گفت: "به [[خدا]] هرگاه چشمان ایشان را که در [[صفین]] از زیر کلاه‌خودها نمایان بود، به یاد می‌آورم، هوش از سرم پرواز می‌کند"<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.</ref>. گاه درباره آنان می‌گفت: "[[خدا]] بر آنان [[غضب]] کند! گویی دل‌هایشان همه یک [[دل]] است"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.</ref>.
#او از موقعیت [[امام حسن]]{{ع}}، [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[مردم]] و [[جایگاه]] [[مکانت]] [[معنوی]] بی‌نظیری که آن [[حضرت]] برحسب [[اعتقادات اسلامی]] داشت، می‌ترسید، لذا می‌خواست با [[صلح]]، از [[جنگ]] با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[صف‌آرایی]] کرده بود، ماجرای "[[نعمان بن جبله تنوخی]]" را در [[صفین]] به خاطر داشت؛ در آن [[جنگ]]، وی که خود از سران [[سپاه شام]] بود، با صراحت بی‌سابقه‌ای [[معاویه]] را به باد [[تمسخر]] گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای [[معاویه]]، به [[خدا]] قسم، من به زیان خود برای تو [[مصلحت‌اندیشی]] کردم و [[ملک]] و [[حکومت]] تو را بر [[دین]] خود ترجیح دادم و به خاطر هوس‌های تو [[راه هدایت]] را که می‌شناختم؛ ترک گفتم و از [[صراط]] [[حق]] و [[حقیقت]] که می‌دیدم، کناره گرفتم. من چگونه به [[رشد]] و [[هدایت]] راه خواهم یافت که با [[پسر عم]] [[رسول خدا]] و اول گرونده به او و نخستین [[هجرت]] کننده با او می‌جنگم؟ اگر آن‌چه را که ما اینک در [[اختیار]] تو گذارده‌ایم، به او ارزانی می‌داشتیم، یقیناً دلی مهربان‌تر و دستی بخشنده‌تر می‌داشت. لیکن اکنون کار را به تو واگذار کرده‌ایم و ناگزیر باید آن را - چه [[حق]] و چه ناحق - به پایان بریم حال که از میوه و جویبار [[بهشت]] [[محروم]] مانده‌ایم، از انجیر و زیتون [[غوطه]]<ref>محلی در شام با آب و درخت بسیار و یکی از چهار بهشت روی زمین.</ref>[[دفاع]] خواهیم کرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۴ – ۳۸۵.</ref>. از [[تدابیر]] [[سیاسی]] [[معاویه]] این بود که [[مردم]] [[شام]] را از [[شناخت]] بزرگان [[اسلام]] که در خارج از [[شام]] می‌زیستند، بازمی‌داشت تا مبادا این کار باعث [[مخالفت]] آنها با او شود. لذا معلوم نیست که چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عموی [[رسول خدا]]{{صل}} را شناخته، از [[سبقت]] گرفتن او در قبل [[اسلام]] و [[دل]] [[مهربان]] و دست [[بخشنده]] و [[اولویت]] او برای [[حکومت]] [[آگاه]] شود. [[معاویه]]، [[سیاست]] بی‌خبر نگاه داشتن مردم را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد و این [[سیاست]]، ابزاری بود که او با آن توانست آن [[اجتماع]] [[عظیم]] را برای [[جنگ صفین]] و سپس برای [[لشکرکشی]] به سوی [[مسکن]] فراهم آورد. از نشانه‌های کاربرد این [[سیاست]] - که نشان‌دهنده [[ضعف]] به کار برنده آن نیز هست، سخنی است که [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت؛ در آن روز، [[عمروعاص]] در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[زبان]] به اظهار [[فخر]] گشود و از آن [[حضرت]] پاسخی دندان‌شکن شنید که محرک [[عمروعاص]]، [[معاویه]] نیز از آسیب آن در [[امان]] نماند. [[معاویه]] در این هنگام رو به عمرو کرد و گفت: "به [[خدا]] قسم از این [[گفت‌وگو]] جز [[اهانت]] به من منظوری نداشتی. [[مردم]] [[شام]] تا این لحظه که این سخنان را از [[امام حسن]]{{ع}} شنیدند، [[گمان]] نمی‌کردند که کسی به مرتبه و [[منزلت]] من باشد"<ref>المحاسن و المساوی، [[بیهقی]]، ج۱، ص۶۴. در قصص [[تاریخی]]، نمونه‌های فراوانی از بی‌اطلاعی [[مردم]] [[شام]] درباره بزرگان [[اسلام]] میتوان یافت؛ مثلاً:
١- [[نقل]] شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای [[قوم]] خود در [[شام]] پرسید: این [[ابوتراب]] که [[امام]] - [[معاویه]] - او را در [[منبر]] [[لعنت]] می‌کند، کیست؟ وی جواب داد: [[فکر]] می‌کنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!!
۲- روزی مردی از [[اهل شام]] از رفیقش که دیده بود او بر [[محمد]]{{صل}} [[صلوات]] میفرستد، پرسید: درباره این [[محمد]] چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟
۳- وقتی «[[عبدالله]] بن [[علی]]» در سال ۱۳۲ ق [[شام]] را [[فتح]] کرد، جمعی از ریش‌سفیدان و بزرگان و سرکردگان [[شام]] را نزد «ابوالعباس [[سفاح]]» فرستاد. ایشان نزد ابوالعباس قسم یاد کردند که تا شما به [[خلافت]] نرسیده بودید ما برای [[پیامبر]] [[خویشاوند]] و خاندانی که میراث‌بر او باشد، نمی‌شناختیم!!! (مروج الذهب، [[مسعودی]]، ج۳، ص۳۳)
مطالب یاد شده، نشان می‌دهد که [[پادشاهان]] [[اموی]] عموما از [[سیاست معاویه]] برای بی‌خبر نگاه داشتن [[مردم]] از بزرگان [[اسلام]] و مخصوصا [[خاندان پیامبر]] و جلوگیری از [[نفوذ]] نام‌های ایشان در [[شام]] [[پیروی]] می‌کرده‌اند. ضمنا این مطالب [[میزان]] علاقه [[شامیان]] را به [[مسلمان]] بودنشان نیز نشان می‌دهد. احتمال دارد که در دوران [[اموی]] غیر مسلمانانی از بومیان رومی و آرامی در [[شام]] ساکن بوده‌اند و به جز [[فتح]] [[شام]]، به یاد نداریم که واقعه دیگری که موجب [[تغییر]] سنت‌ها و اوضاع قدیم باشد، در آن [[سرزمین]] پیش آمده باشد و در هیچ متن [[تاریخی]] نیز مطلبی را که این [[گمان]] را [[تغییر]] دهد، سراغ نداریم.</ref>.
#با توجه به [[سیاست معاویه]]، وی در [[صلح]]، پیش‌قدم شد و بر آن [[اصرار]] ورزید و هر اندازه که برای او ممکن بود از [[مردم]] در منطقه [[عراق]] و [[شام]] و دیگر جاها که صدای وی به آن جاها می‌رسید، بر این [[صلح‌طلبی]] [[گواه]] گرفت. وی در پشت این ظاهر صلح‌جویانه منظور دیگری را تعقیب می‌کرد و آن فراهم کردن زمینه برای [[آینده]] نزدیک خود بود که [[سرنوشت]] [[جنگ]] را مشخص می‌کرد. از نتایج احتمالی [[جنگ]]، پایان یافتن [[جنگ]] با [[پیروزی]] [[لشکر]] [[شام]] و کشته شدن [[حسن]] و حسین‌{{عم}} و [[خاندان]] و یارانشان بود؛ در این صورت، هیچ عذری برای این جنایت بزرگ، بهتر از این نبود که وی [[مسئولیت]] فاجعه را بر عهده [[امام حسن]]{{ع}} دانسته، به [[مردم]] بگوید: من [[حسن]]{{ع}} را به [[صلح]] خود خواندم ولی او به هیچ چیز جز [[جنگ]] [[راضی]] نشد؛ من [[زندگی]] او را می‌خواستم و او [[مرگ]] مرا؛ من در پی [[حفظ]] [[خون]] [[مردم]] بودم و او خواهان کشتن مردمی که در میان من و او می‌جنگیدند....
*این تردستی [[سیاسی]] بسیاری از هدف‌های [[معاویه]] را تأمین می‌کرد و باعث میشد که او به طور کامل، حساب خود را با [[آل محمد]] [[تصفیه]] کند؛ در آن صورت، وی در نظر عموم، [[رقیب]] فاتح و در عین حال، مرد [[عادل]] و منصفی قلمداد می‌شد که همه کسانی که ندای [[صلح]] او را پیش از شروع [[جنگ]] شنیده بودند، بر [[انصاف]] و [[عدالت]] او [[گواهی]] می‌دادند. ولی [[امام حسن]]{{ع}} کسی نبود که از تردستی‌های [[سیاسی]] حریف خود، [[غافل]] یا از به کار بستن این روش‌ها [[ناتوان]] باشد؛ او در همه حال از [[دشمن]] خود هوشیارتر و زبردست‌تر و در بهره‌برداری درست‌تر از [[فرصت‌ها]] نیرومندتر بود؛ لذا با دیدن شرایط [[ناهنجاری]] که از همه‌سو او را در میان گرفته بود و با [[آگاهی]] از مقاصد [[پلید]] [[دشمن]] از طرح [[صلح]]، مناسب دید که به پیشنهاد [[صلح]]، پاسخ مثبت دهد و فقط به این بسنده نکرد که نقشه‌های [[معاویه]] را [[باطل]] کند، بلکه در [[پوشش]] [[صلح]]، [[دشمن]] خود را با نقشه‌ای حکیمانه و [[قاطع]]، تا ابد بدنام کرد.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۷۷-۸۴.</ref>


==[[قرارداد صلح امام حسن]]==
==[[قرارداد صلح امام حسن]]==
۲۱۷٬۶۰۳

ویرایش