آیا بابیت از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۷:۰۹
، ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار'
جز (جایگزینی متن - '{{یادآوری پانویس}}' به '') |
جز (جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار') |
||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
[[پرونده:13681099.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[سید محمد کاظم قزوینی]]]] | [[پرونده:13681099.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[سید محمد کاظم قزوینی]]]] | ||
::::::آیتالله '''[[سید محمد کاظم قزوینی]]'''، در کتاب ''«[[امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور (کتاب)|امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور]]»'' در اینباره گفته است: | ::::::آیتالله '''[[سید محمد کاظم قزوینی]]'''، در کتاب ''«[[امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور (کتاب)|امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور]]»'' در اینباره گفته است: | ||
::::::«[[علی محمد باب]]، مؤسس [[دین]] [[بهایی]]: وقتی جاسوس روسی در سال ۱۸۳۴ م به [[ایران]] آمد، نقشهای خبیثانه و ضد اسلامی ترسیم کرد؛ این جاسوس بعد از مدتی به [[عراق]] آمد و خود را [[شیخ]] [[عیسی لنکرانی]] نامید در حالی که اسم حقیقی او "کنیاز دالگورکی" بود و خود را در ردیف [[علمای دینی]] درآورد و در درس [[سید کاظم رشتی]] که از علمای [[کربلا]] بود حاضر گردیده بود و در آن جا با شخصی به [[نام علی]] [[محمد]] ملاقات نمود که بعدها به نام "باب" شناخته شد و به [[مصرف]] حشیش عادت داشت. جاسوس روسی توانست بین خود و [[علی]] [[محمد]]، [[دوستی]] محکمی به وجود آورد. در یکی از شبها بعد از اینکه [[علی]] [[محمد]] به عادت همیشگی، حشیش [[مصرف]] نمود، جاسوس روسی فرصت را غنیمت شمرد، او را با تمام [[خضوع]] و [[احترام]] مخاطب قرار داد و گفت:ای [[صاحب]] زمان! به من رحم کن که تو قطعاً [[صاحب الزمان]] هستی. [[علی]] [[محمد]] [[علی]] رغم اینکه [[مصرف]] حشیش و حالت تخدیری که به سبب آن داشت، این خطاب را نسبت به خود رد نمود و سعی کرد، این نسبت را از خود دفع نماید؛ ولی جاسوس روسی، پافشاری و اصرار نمود و این نسبت را به او تلقین نمود که او همان، [[امام زمان]] {{ع}} است. هر وقت [[علی]] [[محمد]]، حشیش [[مصرف]] مینمود، جاسوس روسی فرصت را غنیمت میشمرد و این مسئله را به او تلقین میکرد و هر بار مسئلهای بسیار ساده و پیش پا افتاده از او سؤال مینمود و [[علی]] [[محمد]] جوابهای سخیف و سادهای میداد؛ ولی جاسوس روسی با تعجب و احساس رضایتمندی بسیار از جوابهای بی [[ارزش]] [[علی]] [[محمد]]، خود را قانع و [[راضی]] جلوه میداد. در یکی از روزها، جاسوس روسی، بطریای شراب را از [[بغداد]] خریداری نمود و به باب تقدیم کرد، او نیز بدون اینکه آن را رد کند، [[مصرف]] کرد و وقتی [[عقل]] او زایل گشت، جاسوس روسی شروع به تلقین نمود که تو، همان [[امام زمان]] {{ع}} هستی. [[تصدیق]] حرف جاسوس آغاز گردید و او [[اعتقاد]] پیدا کرد که [[امام زمان]] {{ع}} است؛ ولی از ابراز و اظهار این امر واهمه داشت تا اینکه جاسوس روسی، او را تحریک نمود و وعده [[مال]] فراوان به او داد؛ وقتی [[علی]] [[محمد]] از [[کربلا]] به [[بصره]] مهاجرت نمود و سپس به بوشهر در [[ایران]] رفت، ادعا نمود، [[نایب خاص]] [[امام]] است؛ ولی جاسوس به این ادعا [[رضایت]] نمیداد؛ بلکه برای او نوشت: تو [[صاحب]] امر و [[امام زمان]] هستی. سپس جاسوس روسی در [[کربلا]] این خبر را منتشر کرد که [[علی]] [[محمد]]، همان [[صاحب الزمان]] است که در بوشهر، [[ظهور]] نموده است. آنهایی که [[علی]] [[محمد]] را میشناختند، میدانستند که او حشیشی و شرابخوار است و به این شایعات میخندیدند و بعضی کم خردهای ساده [[لوح]]، این خبر را [[تصدیق]] کردند بعد از اینکه جاسوس به این اعمال شیطانی [[همت]] گمارد به عنوان سفیر روس در [[تهران]] تعیین گردید و شوکت، [[قدرت]] و امکانات [[علی]] [[محمد]] را بیشتر کرد و فرصت عمل بیشتری در پیش روی او ایجاد نمود و فرصت را بیشتر از قبل، غنیمت شمرد. آن جاسوس در [[تهران]] افرادی را- که از دوستانش بودند- [[تربیت]] نمود و [[عقاید]] آنها را خرید و تحت [[تصرف]] خود درآورد از جمله [[حسین]] [[علی]]، معروف به "بهاء" و میرزا یحیی، معروف به "صبح ازل" که این دو نفر، اثر مهمی در نفوذ و اشاعه خط فکری این جاسوس خبیث داشتند. بعد از گذشت دو ماه، [[علی]] [[محمد]] از بوشهر خارج و به طرف شیراز رفت و در شیراز ادعا نمود که [[مهدی]] [[صاحب الزمان]] است و در اطراف او عدهای که به هیچ [[عقیده]] و دینی التزامی نداشتند، جمع شدند. وقتی علمای شیراز، ورود این [[شیطان]] به شیراز را شنیدند، بعضی را برای حصول [[اطمینان]] به سوی او فرستادند و آنها با اظهار به [[محبت]] و [[دوستی]]، اعتماد او را به دست آوردند تا مشخص شود که آیا [[علی]] [[محمد]]، [[امام زمان]] {{ع}} است؟ در این وقت بود که [[علی]] [[محمد]]، [[عقاید]] خرافی و [[باطل]] خود را برای آنان | ::::::«[[علی محمد باب]]، مؤسس [[دین]] [[بهایی]]: وقتی جاسوس روسی در سال ۱۸۳۴ م به [[ایران]] آمد، نقشهای خبیثانه و ضد اسلامی ترسیم کرد؛ این جاسوس بعد از مدتی به [[عراق]] آمد و خود را [[شیخ]] [[عیسی لنکرانی]] نامید در حالی که اسم حقیقی او "کنیاز دالگورکی" بود و خود را در ردیف [[علمای دینی]] درآورد و در درس [[سید کاظم رشتی]] که از علمای [[کربلا]] بود حاضر گردیده بود و در آن جا با شخصی به [[نام علی]] [[محمد]] ملاقات نمود که بعدها به نام "باب" شناخته شد و به [[مصرف]] حشیش عادت داشت. جاسوس روسی توانست بین خود و [[علی]] [[محمد]]، [[دوستی]] محکمی به وجود آورد. در یکی از شبها بعد از اینکه [[علی]] [[محمد]] به عادت همیشگی، حشیش [[مصرف]] نمود، جاسوس روسی فرصت را غنیمت شمرد، او را با تمام [[خضوع]] و [[احترام]] مخاطب قرار داد و گفت:ای [[صاحب]] زمان! به من رحم کن که تو قطعاً [[صاحب الزمان]] هستی. [[علی]] [[محمد]] [[علی]] رغم اینکه [[مصرف]] حشیش و حالت تخدیری که به سبب آن داشت، این خطاب را نسبت به خود رد نمود و سعی کرد، این نسبت را از خود دفع نماید؛ ولی جاسوس روسی، پافشاری و اصرار نمود و این نسبت را به او تلقین نمود که او همان، [[امام زمان]] {{ع}} است. هر وقت [[علی]] [[محمد]]، حشیش [[مصرف]] مینمود، جاسوس روسی فرصت را غنیمت میشمرد و این مسئله را به او تلقین میکرد و هر بار مسئلهای بسیار ساده و پیش پا افتاده از او سؤال مینمود و [[علی]] [[محمد]] جوابهای سخیف و سادهای میداد؛ ولی جاسوس روسی با تعجب و احساس رضایتمندی بسیار از جوابهای بی [[ارزش]] [[علی]] [[محمد]]، خود را قانع و [[راضی]] جلوه میداد. در یکی از روزها، جاسوس روسی، بطریای شراب را از [[بغداد]] خریداری نمود و به باب تقدیم کرد، او نیز بدون اینکه آن را رد کند، [[مصرف]] کرد و وقتی [[عقل]] او زایل گشت، جاسوس روسی شروع به تلقین نمود که تو، همان [[امام زمان]] {{ع}} هستی. [[تصدیق]] حرف جاسوس آغاز گردید و او [[اعتقاد]] پیدا کرد که [[امام زمان]] {{ع}} است؛ ولی از ابراز و اظهار این امر واهمه داشت تا اینکه جاسوس روسی، او را تحریک نمود و وعده [[مال]] فراوان به او داد؛ وقتی [[علی]] [[محمد]] از [[کربلا]] به [[بصره]] مهاجرت نمود و سپس به بوشهر در [[ایران]] رفت، ادعا نمود، [[نایب خاص]] [[امام]] است؛ ولی جاسوس به این ادعا [[رضایت]] نمیداد؛ بلکه برای او نوشت: تو [[صاحب]] امر و [[امام زمان]] هستی. سپس جاسوس روسی در [[کربلا]] این خبر را منتشر کرد که [[علی]] [[محمد]]، همان [[صاحب الزمان]] است که در بوشهر، [[ظهور]] نموده است. آنهایی که [[علی]] [[محمد]] را میشناختند، میدانستند که او حشیشی و شرابخوار است و به این شایعات میخندیدند و بعضی کم خردهای ساده [[لوح]]، این خبر را [[تصدیق]] کردند بعد از اینکه جاسوس به این اعمال شیطانی [[همت]] گمارد به عنوان سفیر روس در [[تهران]] تعیین گردید و شوکت، [[قدرت]] و امکانات [[علی]] [[محمد]] را بیشتر کرد و فرصت عمل بیشتری در پیش روی او ایجاد نمود و فرصت را بیشتر از قبل، غنیمت شمرد. آن جاسوس در [[تهران]] افرادی را- که از دوستانش بودند- [[تربیت]] نمود و [[عقاید]] آنها را خرید و تحت [[تصرف]] خود درآورد از جمله [[حسین]] [[علی]]، معروف به "بهاء" و میرزا یحیی، معروف به "صبح ازل" که این دو نفر، اثر مهمی در نفوذ و اشاعه خط فکری این جاسوس خبیث داشتند. بعد از گذشت دو ماه، [[علی]] [[محمد]] از بوشهر خارج و به طرف شیراز رفت و در شیراز ادعا نمود که [[مهدی]] [[صاحب الزمان]] است و در اطراف او عدهای که به هیچ [[عقیده]] و دینی التزامی نداشتند، جمع شدند. وقتی علمای شیراز، ورود این [[شیطان]] به شیراز را شنیدند، بعضی را برای حصول [[اطمینان]] به سوی او فرستادند و آنها با اظهار به [[محبت]] و [[دوستی]]، اعتماد او را به دست آوردند تا مشخص شود که آیا [[علی]] [[محمد]]، [[امام زمان]] {{ع}} است؟ در این وقت بود که [[علی]] [[محمد]]، [[عقاید]] خرافی و [[باطل]] خود را برای آنان آشکار کرد و این گونه بود که [[علما]] از [[باطن]] این [[منحرف]] [[گمراه]]، [[آگاه]] شدند. این جا بود که [[علما]] ضد او برخاستند، نزدیکان و جیره خوارانش را از منزلش خارج کردند، او را دستگیر نمودند و به سمت [[محاکمه]] سوق دادند که در نهایت، او را محکوم به ضرب و زندان نمودند؛ اومدت طولانی در زندان به سر برد و سپس آزاد گردید و از شیراز خارج، و به طرف [[اصفهان]] رفت. جاسوس روس، نامهای به استاندار [[اصفهان]] نوشت و سفارش [[علی]] [[محمد]] را برای [[احترام]] و محافظت از او به استاندار نمود؛ ولی استاندار [[اصفهان]] در آن روزها از [[دنیا]] رفت و [[امام]] دروغین، دستگیر و روانه [[تهران]] گردید. جاسوس روسی به [[دوستان]] [[دستور]] داد بین [[مردم]] شایعه بیندازند که: [[امام زمان]] {{ع}} را دستگیر کردهاند!! [[حکومت]] وقت، [[علی محمد باب]] را تحت مراقبت به [[قزوین]] و از آن جا به تبریز و پس از آن به ماکو فرستاد؛ ولی [[دوستان]] جاسوس، [[مردم]] را علیه [[حکومت]] وقت تحریک نمودند و در شهرهای [[ایران]]، خبر دستگیری منتشر شد، و بعضی از افراد [[نادان]] باورشان شد و جاسوس هم، ضمن تحریک بیشتر زیردستان خود، امکانات و پول در [[اختیار]] آنها میگذاشت تا هر چه بیشتر ضد [[حکومت]]، سر و صدا و جنجال راه بیندازند. در پایان، [[پادشاه]] [[دستور]] [[محاکمه]] [[علی]] [[محمد]] با حضور [[علما]] و [[فقها]] را صادر نمود، جلسه [[محاکمه]] منعقد گردید و بحث و مناقشه آغاز شد و در نهایت، [[علی]] [[محمد]] از کرده خود پشیمان شد و اظهار ندامت و [[توبه]] نمود. جاسوس روسی ترسید، مبادا دخالت او در این امر [[کشف]] گردد؛ لذا سعی در کشتن [[علی]] [[محمد]] نمود تا پوششی بر کوششهای خبیثانهاش باشد؛ در آن روزها، [[پادشاه]] [[وفات]] یافت و ناصرالدین شاه [[جانشین]] گردید، [[دستور]] قتل [[علی]] [[محمد]] را صادر و [[حکم]] را تنفیذ نمود»<ref>[[سید محمد کاظم قزوینی|قزوینی، سید محمد کاظم]]، [[امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور (کتاب)|امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور]]، ص ۳۴۴-۳۴۷.</ref>. | ||
==پاسخها و دیدگاههای متفرقه== | ==پاسخها و دیدگاههای متفرقه== | ||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
[[پرونده:11252.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[احمد عابدی]]]] | [[پرونده:11252.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[احمد عابدی]]]] | ||
::::::حجت الاسلام و المسلمین دکتر '''[[احمد عابدی]]'''، در مقاله ''«[[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]»'' در اینباره گفته است: | ::::::حجت الاسلام و المسلمین دکتر '''[[احمد عابدی]]'''، در مقاله ''«[[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]»'' در اینباره گفته است: | ||
::::::«[[سید علی محمد باب]] در سال ۱۲۳۵ قمری در شیراز متولد شد. او در کودکی پدرش [[محمد]] رضای بزاز را از دست داد و مدتی با داییاش برای [[تجارت]] به بوشهر رفت. به تدریج به تحصیل [[علوم دینی]] روی آورد و پس از اندکی تحصیل نزد [[شیخ]] عابد شیرازی به [[کربلا]] شتافت. [[سید علی محمد]] در [[کربلا]] نزد ملا [[صادق خراسانی]] و [[سید کاظم رشتی]] به تحصیل پرداخت؛ هر چند برخی از نویسندگان بهائی چون [[عباس عبدالبهاء]]، بر امی بودنش پای میفشارند.<ref> محمد بدرالدين مصطفی، مفاوضات، ص ۱۹.</ref> تنکابنی در کتاب قصص العلما مینویسد: "مدتی که من به درس [[سید کاظم رشتی]] میرفتم، [[سید علی محمد]] نیز به آن درس حاضر میشد"<ref> محمد بدرالدين مصطفی، مفاوضات، ص ۵۲؛ به نقل از : قصص العلماء، ص ۵۸.</ref> [[سید علی محمد]] در سال ۱۲۵۷ قمری به شیراز بازگشت و دو سال بعد، [[سید کاظم رشتی]] در گذشت. در این [[موقعیت]]، شاگردان [[سید]] رشتی در شهرهای مختلف پراکنده شده، در پی [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} میگشتند. ملا [[غلام حسین بشرویهای]] که یکی از این شاگردان بود، در سال ۱۲۶۰ قمری در شیراز با [[سید علی محمد]] ملاقات کرد. [[سید]] به او گفت: من "[[باب الله]]" هستم؛ یعنی هر کس میخواهد [[خدا]] را [[پرستش]] کند یا [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} را ببیند، باید از طریق من باشد. ملا [[غلام حسین بشرویهای]] که در باور بابیان و بهائیان "أوَّلُ مَن آمَنَ" است، با ذهنیتی که از درسهای رشتی داشت، بیدرنگ [[ایمان]] آورد و به سود [[سید علی محمد]] به [[تبلیغ]] پرداخت. بدین ترتیب، [[سید علی محمد]] به "[[سید]] باب" شهرت یافت. او پس از [[ادعای نیابت]] خاص در [[اندیشه]] ادعای [[مهدویت]] فرو رفت و بر آن شد به [[مکه]] شتافته، [[دعوت]] خود را | ::::::«[[سید علی محمد باب]] در سال ۱۲۳۵ قمری در شیراز متولد شد. او در کودکی پدرش [[محمد]] رضای بزاز را از دست داد و مدتی با داییاش برای [[تجارت]] به بوشهر رفت. به تدریج به تحصیل [[علوم دینی]] روی آورد و پس از اندکی تحصیل نزد [[شیخ]] عابد شیرازی به [[کربلا]] شتافت. [[سید علی محمد]] در [[کربلا]] نزد ملا [[صادق خراسانی]] و [[سید کاظم رشتی]] به تحصیل پرداخت؛ هر چند برخی از نویسندگان بهائی چون [[عباس عبدالبهاء]]، بر امی بودنش پای میفشارند.<ref> محمد بدرالدين مصطفی، مفاوضات، ص ۱۹.</ref> تنکابنی در کتاب قصص العلما مینویسد: "مدتی که من به درس [[سید کاظم رشتی]] میرفتم، [[سید علی محمد]] نیز به آن درس حاضر میشد"<ref> محمد بدرالدين مصطفی، مفاوضات، ص ۵۲؛ به نقل از : قصص العلماء، ص ۵۸.</ref> [[سید علی محمد]] در سال ۱۲۵۷ قمری به شیراز بازگشت و دو سال بعد، [[سید کاظم رشتی]] در گذشت. در این [[موقعیت]]، شاگردان [[سید]] رشتی در شهرهای مختلف پراکنده شده، در پی [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} میگشتند. ملا [[غلام حسین بشرویهای]] که یکی از این شاگردان بود، در سال ۱۲۶۰ قمری در شیراز با [[سید علی محمد]] ملاقات کرد. [[سید]] به او گفت: من "[[باب الله]]" هستم؛ یعنی هر کس میخواهد [[خدا]] را [[پرستش]] کند یا [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} را ببیند، باید از طریق من باشد. ملا [[غلام حسین بشرویهای]] که در باور بابیان و بهائیان "أوَّلُ مَن آمَنَ" است، با ذهنیتی که از درسهای رشتی داشت، بیدرنگ [[ایمان]] آورد و به سود [[سید علی محمد]] به [[تبلیغ]] پرداخت. بدین ترتیب، [[سید علی محمد]] به "[[سید]] باب" شهرت یافت. او پس از [[ادعای نیابت]] خاص در [[اندیشه]] ادعای [[مهدویت]] فرو رفت و بر آن شد به [[مکه]] شتافته، [[دعوت]] خود را آشکار سازد. [[حاکم]] شیراز وی را زندان افکند. این کار سبب شد [[مردم]] کمتر او را ببینند و پیروانش چنان ادعا کنند که [[سید علی محمد]]، که همان [[مهدی موعود]] است، همانند پدرانش در زندان [[ستم]] گرفتار آمده و به زودی اظهور میکند. شاگردان [[سید رشتی]] با شنیدن این زمزمهها بیدرنگ [[ایمان]] میآوردند. [[سید علی محمد]] به تدریج ادعای [[نبوت]] کرد؛ خود را ناسخ [[دین اسلام]] خواند و گفت: در [[اذان]] بگویید: {{عربی|"أشهَدُ أنَّ عَلى مُحَمداً بَقية اللهِ"}}<ref> گواهی میدهم به تحقیق که علی محمد بازمانده خداوند است.</ref> او چنان ادعا میکرد که چون كلمه "[[علی]] [[محمد]]" از نظر حروف با عدد "[[رب]]" موافق است، من همان دو تن ( [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}}) هستم. بعضی به تمسخر به او گفتند: چون عدد نامت با عدد "[[رب]]" موافق است، بهتر است ادعای [[ربوبیت]] کنی، او این تمسخر را جدی گرفت و به ادعای [[الوهیت]] روی آورد. [[سید]] باب تنها [[معجزه]] و [[دلیل]] [[حقانیت]] خود را نوشتههای فراوانش میدانست و میگفت: روزی هزار سطر مینویسم. البته نوشتههای وی، از نظر [[ادبیات عرب]]، کاملا نادرست بود؛ بدین سبب، همیشه میگفت: من [[ادبیات]] را طلاق دادهام. [[سید]] باب از زندان شیراز به [[اصفهان]] و تبریز منتقل شد. جمعی از [[علما]] مناظراتی با وی انجام دادند که در این گستره، [[مناظره]] پر [[ارزش]] [[نظام]] العلما بسیار جالب توجه مینماید.<ref> علی قلی اعتضادالسلطنه، باب، ص ۲۰-۲۸</ref>. [[حاکم]] تبریز "حمزه میرزا" به [[فرمان]] ناصرالدین شاه، شبی [[سید]] را از زندان برای بحث و [[مناظره]] به کاخ خود آورد و از او پرسید: آیا [[پیامبران]] اشتباه میکنند؟ [[سید علی محمد]] پاسخ منفی داد. [[حاکم]] از او خواست، آیاتی در [[وصف]] کاخ وی نازل کند. [[سید]] عباراتی بر زبان راند و منشی [[حاکم]] آن را نگاشت. پس از مدتی از او خواستند آن [[آیات]] را دوباره بخواند. [[سید]] آنها را به گونه ای دیگر خواند. [[حاکم]] گفت: چرا اشتباه خواندی؟ [[سید]] گفت: این بار [[آیات]] چنین نازل شد. [[سید]] باب سرانجام به سبب تازیانه هایی که بر پیکرش فرود آمد، [[توبه]] [[نامه]] گماشت<ref> علی قلی اعتضادالسلطنه، باب، ص ۱۳۱</ref> و بر فراز [[منبر]] اظهار ندامت کرد. در سال ۱۲۶۶ قمری وقتی طرح [[ترور]] [[ناصرالدین شاه]] و [[امیر کبیر]] به وسیله [[پیروان]] [[سید]] باب فاش شد، [[امیر کبیر]] تصمیم گرفت وی را اعدام کند. جمعی از [[علما]] در جواز قتل [[سید]] [[تردید]] داشتند، زیرا احتمال میدادند [[سید]] مجنون باشد. گروهی از [[علما]] فتوای اعدام وی را صادر کردند و [[سید علی محمد باب]] سرانجام در بیست و هفتم [[شعبان]] ۱۲۶۶ قمری در تبریز اعدام شد. [[پیروان]] [[سید علی محمد باب]] "بابيه" خوانده میشوند، [[سید علی محمد باب]]، میرزا [[یحیی نوری]] ملقب به "صبح ازل" را [[جانشین]] خود ساخت. او چنان پیش بینی کرد که دو هزار سال دیگر موعودی با لقب "مَن يظهرُهُ الله" [[ظهور]] میکند و برای این که نطفه او [[پاک]] باشد، نطفه [[انسان]] را [[پاک]] خواند. از سوی دیگر، برای آنکه "من يظهره الله" کتک نخورد، کتک زدن کودکان را در [[مکتب]] [[حرام]] دانست. پس از [[مرگ]] [[سید]] باب، برادر صبح ازل "[[حسین علی نوری مازندرانی]]" که دو سال از [[سید]] باب بزرگتر بود و حتی از صبح ازل نیز بزرگ تر می نمود، خود را "من يظهره الله" خواند. هشت تن دیگر نیز ادعای "من يظهره اللّهی" کردند. [[حسین]] [[علی]] معروف به "بهاء الله" پس از آن که با وساطت سفير [[دولت]] روسیه و [[حمایت]] همه جانبه روسها از زندان ناصرالدین شاه آزاد شد، به [[عراق]] رفت و با برادرش صبح ازل به [[جنگ]] پرداخت. [[حسین]] [[علی]] [[نوزده سال]] پس از اعدام [[سید علی محمد باب]]، ادعاهای خود را آشکار ساخت، در حالی که براساس [[سخن]] [[سید]] باب، "من يظهره الله" دو هزار سال دیگر [[ظهور]] میکرد. [[حسین]] [[علی]] برای رفع این مشکل گفت: باید عدد دو هزار را با فلان عدد جمع کرد و فلان عدد را از آن کاست، تا نوزده به دست آید. [[پیروان]] میرزا یحیی "ازلی" خوانده می شوند و [[پیروان]] [[حسین]] [[علی]] بهاء الله "بهائی" وقتی ازلیان و بهائیان در [[بغداد]] به [[جنگ]] پرداختند، [[دولت]] [[عثمانی]] یحیی صبح ازل را با ۳۷نفر از پیروانش به قبرس فرستاد و [[حسین]] [[علی]] را با پیروانش به عکّا تبعید کرد. به نوشته همه مورخان، [[سید]] باب صبح ازل را [[جانشین]] خود ساخت، اما [[حسین]] [[علی]] به [[تکذیب]] و [[تکفیر]] برادرش صبح ازل روی آورد و با الفاظی چون "گوساله" و "گاو" از او یاد کرد. [[حسین]] [[علی]] پایه گذار [[دین]] [[بهائیت]] شد و خود را "ظهورالله" و [[خدا]] و [[خالق]] معرفی کرد. او از پیروانش می خواست چنان [[تسلیم]] او باشند که: اگر من [[آب]] را خمر نامیدم با [[آسمان]] را [[زمین]] گفتم و [[نور]] را [[آتش]] نامیدم، کسی [[حق]] اعتراضی ندارد.<ref> اشراقات، ص ۵۸. </ref> [[حسین]] [[علی]] در سال ۱۳۰۹ قمری در ۷۶ سالگی در عکّا در گذشت و پس از وی، به ترتیب [[عباس]] افندی و شوقی افندی با [[ادعای نبوت]] و [[ظهور]] اللّهی، [[رهبر]] بهائیان شدند. پس از شوقی افندی، بیتالعدل سرپرستی بهائیان را به عهده گرفته است. این گروه چنان ادعا میکنند که تا وقتی [[بابیت]] و [[بهائیت]] بر تمام [[ادیان]] چیرگی نیافته است، در زمان [[فترت]] به سر می بریم. در زمان [[فترت]] تمام [[احکام اسلام]] [[نسخ]] شده است و [[وجوب]] و [[حرمت]] معنا ندارد. بهائیان معتقدند، باید همیشه برای [[دولت]] و ملکه انگلیس [[دعا]] کنند و بخشی از [[اموال]] خود را به بیتالعدل تحویل دهند. جاسوسی به سود [[اسرائیل]] نیز از مسلمات [[آیین]] آنان است. در نگاه اینان، [[سید علی محمد باب]] همان [[مهدی موعود]] است که آمد و [[جهان]] را از [[عدل]] آکنده ساخت. پس از او، [[حسین]] [[علی]] [[دین جدید]] آورد. او ادعای [[الوهیت]] داشت و حتی پیروانش برایش [[سجده]] میکردند. امروزه بهائیان تمام سخنان [[حسین]] [[علی]] را توجیه میکنند و او را تنها [[پیامبر]] میدانند.<ref> برای آگاهی بیشتر ر.ک: حسن نیکو، فلسفه نیکو؛ همو محاكمة باب و بهاء؛ همو، فتنه باب و بهاء؛ همو، بهائیان و نقطه الكاف </ref>»<ref>[[احمد عابدی|عابدی، احمد]]؛ [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]، ص ۴۲۸ - ۴۳۲.</ref>. | ||
{{پایان جمع شدن}} | {{پایان جمع شدن}} | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
::::::بدین ترتیب، [[سید علی محمد]] هرچند زمانی دعاوی خود را به [[مقامات]] بالاتری تغییر میداد و سخنان پیشین را برای یارانش [[تأویل]] میکرد و آنان را در پی خود میکشید. پس از بازگشت [[سید علی محمد]] به بوشهر "در زمانی که هنوز از ادعای [[بابیت]] [[امام مهدی| امام زمان]]{{ع}} فراتر نرفته بود" به [[دستور]] [[والی]] [[فارس]] در [[رمضان]] ۱۲۶۱ ق دستگیر و به شیراز فرستاده شد. در شیراز او را تنبیه کردند آنگاه نزد [[امام]] جمعه آن شهر اظهار [[توبه]] و ندامت کرد و به قول یکی از موافقان خود بر فراز [[منبر]] در حضور [[مردم]] گفت: "[[لعنت خدا]] بر کسی که مرا وکیل [[امام]] [[غایب]] بداند! [[لعنت خدا]] بر کسی که مرا باب [[امام]] بداند! ..."<ref>تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۱۴۱.</ref> پس از آن شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بود و از آنجا به [[اصفهان]] و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در دورانی که در آن قلعه زندانی بود، با مریدانش ملاقات و مکاتبه داشت و از اینکه میشنید آنان در کار [[تبلیغ]] دعاوی او میکوشند به [[شوق]] میافتاد و سخنانی را به عنوان کلمات الهی به مریدان عرضه میداشت؛ چنانکه کتاب بیان را در همان قلعه نوشت<ref>احمد یزدانی، نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص ۱۳.</ref>. | ::::::بدین ترتیب، [[سید علی محمد]] هرچند زمانی دعاوی خود را به [[مقامات]] بالاتری تغییر میداد و سخنان پیشین را برای یارانش [[تأویل]] میکرد و آنان را در پی خود میکشید. پس از بازگشت [[سید علی محمد]] به بوشهر "در زمانی که هنوز از ادعای [[بابیت]] [[امام مهدی| امام زمان]]{{ع}} فراتر نرفته بود" به [[دستور]] [[والی]] [[فارس]] در [[رمضان]] ۱۲۶۱ ق دستگیر و به شیراز فرستاده شد. در شیراز او را تنبیه کردند آنگاه نزد [[امام]] جمعه آن شهر اظهار [[توبه]] و ندامت کرد و به قول یکی از موافقان خود بر فراز [[منبر]] در حضور [[مردم]] گفت: "[[لعنت خدا]] بر کسی که مرا وکیل [[امام]] [[غایب]] بداند! [[لعنت خدا]] بر کسی که مرا باب [[امام]] بداند! ..."<ref>تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۱۴۱.</ref> پس از آن شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بود و از آنجا به [[اصفهان]] و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در دورانی که در آن قلعه زندانی بود، با مریدانش ملاقات و مکاتبه داشت و از اینکه میشنید آنان در کار [[تبلیغ]] دعاوی او میکوشند به [[شوق]] میافتاد و سخنانی را به عنوان کلمات الهی به مریدان عرضه میداشت؛ چنانکه کتاب بیان را در همان قلعه نوشت<ref>احمد یزدانی، نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص ۱۳.</ref>. | ||
::::::[[دولت]] [[محمد شاه قاجار]] برای آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند، در صفر ۱۲۶۴ وی را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکی ارومیه و در اواخر [[سلطنت]] [[محمد]] شاه به تبریز بردند و مجلسی با حضور [[ناصر الدین میرزا]] "که در آن وقت [[ولیعهد]] بود" و چند تن از [[علما]] ترتیب دادند. [[سید علی محمد]] را در آن مجلس حاضر کردند. | ::::::[[دولت]] [[محمد شاه قاجار]] برای آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند، در صفر ۱۲۶۴ وی را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکی ارومیه و در اواخر [[سلطنت]] [[محمد]] شاه به تبریز بردند و مجلسی با حضور [[ناصر الدین میرزا]] "که در آن وقت [[ولیعهد]] بود" و چند تن از [[علما]] ترتیب دادند. [[سید علی محمد]] را در آن مجلس حاضر کردند. | ||
::::::[[سید علی محمد]] در آنجا آشکارا از [[مقام]] [[مهدویت]] خود [[سخن]] گفت؛ ولی در پاسخ اشکالات و پرسشهای علمای حاضر، فروماند<ref>ن. ک: فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج ۳، ص ۱۴.</ref>. پس از | ::::::[[سید علی محمد]] در آنجا آشکارا از [[مقام]] [[مهدویت]] خود [[سخن]] گفت؛ ولی در پاسخ اشکالات و پرسشهای علمای حاضر، فروماند<ref>ن. ک: فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج ۳، ص ۱۴.</ref>. پس از آشکار شدن عجز [[سید علی محمد]] در اثبات ادعای خود، وی را چوب زده تنبیه نمودند. او از دعاوی خویش [[تبری]] جست و اظهار پشیمانی کرد و خطاب به [[ولیعهد]] توبهنامه رسمی نوشت. صورت توبهنامه [[سید علی محمد]] را یکی از مریدانش در کتاب خود آورده است<ref>ن. ک: ابو الفضل گلپایگانی، کشف الغطاء، ص ۲۰۴- ۲۰۵.</ref>. | ||
::::::بدین سان [[سید علی محمد]] از دعاوی خود بازگشت؛ ولی [[توبه]] او صوری بود، چنانکه پیش از [[توبه]] اخیر در شیراز نیز بر فراز [[منبر]] و برابر [[مردم]] [[نیابت]] و [[بابیت]] خود را [[انکار]] کرد؛ اما چیزی نگذشت که ادعاهای بالاتری را به میان آورد و از [[پیامبری]] و [[رسالت]] خویش [[سخن]] گفت. در اواخر [[سلطنت]] [[محمد]] شاه و پس از [[مرگ]] او از سوی مریدان [[سید علی محمد]] آشوبهایی در [[کشور]] پدید آمد<ref>ن. ک: حاجی میرزاجانی کاشانی، نقطة الکاف، ص ۱۶۲.</ref>. و آنان، چنین میپنداشتند که [[یاران مهدی]] موعودند و بزودی [[جهان]] را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب [[فرمانروایی]] میکنند. | ::::::بدین سان [[سید علی محمد]] از دعاوی خود بازگشت؛ ولی [[توبه]] او صوری بود، چنانکه پیش از [[توبه]] اخیر در شیراز نیز بر فراز [[منبر]] و برابر [[مردم]] [[نیابت]] و [[بابیت]] خود را [[انکار]] کرد؛ اما چیزی نگذشت که ادعاهای بالاتری را به میان آورد و از [[پیامبری]] و [[رسالت]] خویش [[سخن]] گفت. در اواخر [[سلطنت]] [[محمد]] شاه و پس از [[مرگ]] او از سوی مریدان [[سید علی محمد]] آشوبهایی در [[کشور]] پدید آمد<ref>ن. ک: حاجی میرزاجانی کاشانی، نقطة الکاف، ص ۱۶۲.</ref>. و آنان، چنین میپنداشتند که [[یاران مهدی]] موعودند و بزودی [[جهان]] را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب [[فرمانروایی]] میکنند. | ||
::::::میان ایشان و نیروی دولتی، [[جنگ]] درگرفت و [[فتنه]] آنان با [[پیروزی]] قوای [[دولت]] و کشته شدن ملا [[محمد]] [[علی]] بارفروشی در [[جمادی]] الثانی ۱۲۶۵ پایان گرفت. در زنجان نیز شورشی به سرکردگی ملا [[محمد علی زنجانی]] پدید آمد که به شکست بابیان انجامید. در [[تهران]] نیز گروهی از بابیان به [[رهبری]] [[علی ترشیزی]] بر آن شدند تا [[ناصر الدین شاه]] و [[امیر کبیر]] و [[امام]] [[جمعه]] [[تهران]] را به قتل رسانند؛ اما نقشه آنان [[کشف]] شد و ۳۸ تن از سران بابیان دستگیر و هفت تن از آنها کشته شدند. شگفت آنکه مریدان [[سید علی محمد]] در جنگهای قلعه [[طبرسی]] و زنجان، از مسلمانی دم میزدند و [[نماز]] میگزاردند و از "[[بابیت]]" [[سید علی محمد]] جانبداری میکردند<ref>عبد الحسین آیتی، الکواکب الدریة فی مآثر البهائیة، ج ۱ ص ۱۶.</ref>. | ::::::میان ایشان و نیروی دولتی، [[جنگ]] درگرفت و [[فتنه]] آنان با [[پیروزی]] قوای [[دولت]] و کشته شدن ملا [[محمد]] [[علی]] بارفروشی در [[جمادی]] الثانی ۱۲۶۵ پایان گرفت. در زنجان نیز شورشی به سرکردگی ملا [[محمد علی زنجانی]] پدید آمد که به شکست بابیان انجامید. در [[تهران]] نیز گروهی از بابیان به [[رهبری]] [[علی ترشیزی]] بر آن شدند تا [[ناصر الدین شاه]] و [[امیر کبیر]] و [[امام]] [[جمعه]] [[تهران]] را به قتل رسانند؛ اما نقشه آنان [[کشف]] شد و ۳۸ تن از سران بابیان دستگیر و هفت تن از آنها کشته شدند. شگفت آنکه مریدان [[سید علی محمد]] در جنگهای قلعه [[طبرسی]] و زنجان، از مسلمانی دم میزدند و [[نماز]] میگزاردند و از "[[بابیت]]" [[سید علی محمد]] جانبداری میکردند<ref>عبد الحسین آیتی، الکواکب الدریة فی مآثر البهائیة، ج ۱ ص ۱۶.</ref>. | ||
خط ۵۰: | خط ۵۰: | ||
::::::وی، در بیان فارسی [[فرمان]] میدهد همه کتابها را محو و نابود کنند؛ جز کتبی که درباره [[آیین]] وی پدید آمده یا میآید. همچنین تأکید کرده است پیروانش جز کتاب بیان و آنچه بدان وابسته میشود نیاموزند<ref>بیان عربی، ص ۱۵.</ref>. افکار [[سید علی محمد باب]] مجموعهای از برخی آرای شیخیان و باطنیان "تأویلگرایان" و صوفیان و کسانی که به [[علم]] حروف و اعداد گرایش داشتهاند و پارهای از دعاوی شخصی بوده است. | ::::::وی، در بیان فارسی [[فرمان]] میدهد همه کتابها را محو و نابود کنند؛ جز کتبی که درباره [[آیین]] وی پدید آمده یا میآید. همچنین تأکید کرده است پیروانش جز کتاب بیان و آنچه بدان وابسته میشود نیاموزند<ref>بیان عربی، ص ۱۵.</ref>. افکار [[سید علی محمد باب]] مجموعهای از برخی آرای شیخیان و باطنیان "تأویلگرایان" و صوفیان و کسانی که به [[علم]] حروف و اعداد گرایش داشتهاند و پارهای از دعاوی شخصی بوده است. | ||
::::::[[علی محمد باب]]، آثاری چند از خود به جای نهاده که برخی از آنها چاپ شده و پارهای دیگر به [[دلیل]] کشاکشهای داخلی میان پیروانش هنوز به چاپ نرسیده است. جز آثاری که پیش از این نام بردیم، برخی کتابهای دیگر او عبارتاند از: "پنج [[شأن]]"، "دلائل السبعة"، "[[صحیفه]] [[عدلیه]]"، "[[تفسیر]] سوره کوثر"، "[[تفسیر]] سوره بقره"، "قیوم الأسماء"، "کتاب الروح". | ::::::[[علی محمد باب]]، آثاری چند از خود به جای نهاده که برخی از آنها چاپ شده و پارهای دیگر به [[دلیل]] کشاکشهای داخلی میان پیروانش هنوز به چاپ نرسیده است. جز آثاری که پیش از این نام بردیم، برخی کتابهای دیگر او عبارتاند از: "پنج [[شأن]]"، "دلائل السبعة"، "[[صحیفه]] [[عدلیه]]"، "[[تفسیر]] سوره کوثر"، "[[تفسیر]] سوره بقره"، "قیوم الأسماء"، "کتاب الروح". | ||
::::::آثار [[علی محمد باب]] غالبا به زبان عربی نوشته شده و سرشار از غلطهای صرفی و نحوی است. البته وی کوشیده است- برای آنکه نشان دهد سخنانش رنگ قرآنی دارد- گفتارش را با سجع و وزن همراه سازد و با آنکه یگانه [[معجزه]] خود را همین سخنان میشمارد<ref>بیان عربی، ص ۲۵.</ref>، تکلف و ابتذال در عباراتش سخت | ::::::آثار [[علی محمد باب]] غالبا به زبان عربی نوشته شده و سرشار از غلطهای صرفی و نحوی است. البته وی کوشیده است- برای آنکه نشان دهد سخنانش رنگ قرآنی دارد- گفتارش را با سجع و وزن همراه سازد و با آنکه یگانه [[معجزه]] خود را همین سخنان میشمارد<ref>بیان عربی، ص ۲۵.</ref>، تکلف و ابتذال در عباراتش سخت آشکار است»<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص۱۰۷ - ۱۱۳، [[درسنامه مهدویت ج۲ (کتاب)|درسنامه مهدویت]]، ص ۱۸۹.</ref>. | ||
{{پایان جمع شدن}} | {{پایان جمع شدن}} | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
::::::[[علی]] [[محمد]] در آغاز امر بخشهایی از [[قرآن]] را با روشی که از [[مکتب]] [[شیخیه]] آموخته بود [[تأویل]] کرد و تصریح کرد که از سوی [[امام زمان]] {{ع}}، [[مأمور]] به [[ارشاد]] [[مردم]] است. سپس مسافرتهایی به [[مکه]] و بوشهر کرد و [[دعوت]] خود را آشکارا [[تبلیغ]] نمود. یارانش نیز در نقاط دیگر به [[تبلیغ]] ادعاهای [[علی]] [[محمد]] پرداختند. پس از مدتی که گروههایی به او گرویدند، ادعای خود را تغییر داد و از [[مهدویت]] [[سخن]] گفت و خود را [[مهدی موعود]] معرفی کرد و پس از آن ادعای [[نبوت]] و [[رسالت]] خویش را مطرح کرد و مدعی شد که [[دین اسلام]] فسخ شده و [[خداوند]] [[دین]] جدیدی همراه با [[کتاب آسمانی]] تازه به نام "بیان" بر او نازل کرده است. [[علی]] [[محمد]] در کتاب "بیان"، خود را [[برتر]] از همه [[پیامبران]] دانسته و خود را مظهر [[نفس]] [[پروردگار]] پنداشته است. | ::::::[[علی]] [[محمد]] در آغاز امر بخشهایی از [[قرآن]] را با روشی که از [[مکتب]] [[شیخیه]] آموخته بود [[تأویل]] کرد و تصریح کرد که از سوی [[امام زمان]] {{ع}}، [[مأمور]] به [[ارشاد]] [[مردم]] است. سپس مسافرتهایی به [[مکه]] و بوشهر کرد و [[دعوت]] خود را آشکارا [[تبلیغ]] نمود. یارانش نیز در نقاط دیگر به [[تبلیغ]] ادعاهای [[علی]] [[محمد]] پرداختند. پس از مدتی که گروههایی به او گرویدند، ادعای خود را تغییر داد و از [[مهدویت]] [[سخن]] گفت و خود را [[مهدی موعود]] معرفی کرد و پس از آن ادعای [[نبوت]] و [[رسالت]] خویش را مطرح کرد و مدعی شد که [[دین اسلام]] فسخ شده و [[خداوند]] [[دین]] جدیدی همراه با [[کتاب آسمانی]] تازه به نام "بیان" بر او نازل کرده است. [[علی]] [[محمد]] در کتاب "بیان"، خود را [[برتر]] از همه [[پیامبران]] دانسته و خود را مظهر [[نفس]] [[پروردگار]] پنداشته است. | ||
::::::در زمانی که [[علی]] [[محمد]] هنوز از ادعای [[بابیت]] [[امام زمان]] {{ع}} فراتر نرفته بود، به [[دستور]] [[والی]] [[فارس]] در سال ١٢٦١ ق. دستگیر و به شیراز فرستاده شد و پس از آنکه در [[مناظره]] با علمای [[شیعه]] شکست خورد، اظهار ندامت کرد و در حضور [[مردم]] گفت: "[[لعنت خدا]] بر کسی که مرا وکیل [[امام غایب]] بداند. [[لعنت خدا]] بر کسی که مرا باب [[امام]] بداند." پس از این واقعه شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بود و از آنجا به [[اصفهان]] و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در همین قلعه با مریدانش مکاتبه داشت و از اینکه میشنید آنان در کار [[تبلیغ]] دعاوی او میکوشند به [[شوق]] افتادو کتاب "بیان" را در همان قلعه نوشت. [[دولت]] [[محمد]] شاه قاجار برای آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند در سال ١٢٦٤ ق. وی را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکی ارومیه منتقل کرد. پس از چندی او را به تبریز بردند و در حضور چند تن از [[علما]] [[محاکمه]] شد. [[علی]] [[محمد]] در آن مجلس آشکارا از [[مهدویت]] خود [[سخن]] گفت و "[[بابیت]] [[امام زمان]]" را که پیش از آن ادعا کرده بود به "[[بابیت]] [[علم]] [[خداوند]]" [[تأویل]] کرد. [[علی]] [[محمد]] در مجالس [[علما]] نتوانست ادعای خود را اثبات کند و چون از او درباره برخی مسائل دینی پرسیدند، از پاسخ فروماند و جملات ساده عربی را غلط خواند. در نتیجه وی را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوی خویش [[تبری]] جست و توبهنامه نوشت. اما این [[توبه]] نیز مانند [[توبه]] قبلی او واقعی نبود، از اینرو پس از مدتی [[ادعای پیامبری]] کرد. پس از [[مرگ]] [[محمد]] شاه قاجار در سال ١٢٦٤ ق. مریدان [[علی]] [[محمد]]، آشوبهایی در [[کشور]] پدید آوردند و در مناطقی به قتل و [[غارت]] [[مردم]] پرداختند. در این زمان میرزا [[تقی]] خان امیرکبیر صدراعظم ناصر الدین شاه تصمیم به قتل [[علی]] [[محمد]] و فرونشاندن [[فتنه]] [[بابیه]] گرفت. برای این کار از [[علما]] [[فتوا]] خواست. برخی [[علما]] به [[دلیل]] دعاوی مختلف و متضاد او و [[رفتار]] جنونآمیزش [[شبهه]] خبط دماغ را مطرح و از صدور [[حکم]] اعدام او خودداری کردند. اما برخی دیگر [[علی]] [[محمد]] را مردی [[دروغگو]] و ریاستطلب میشمردند و از اینرو [[حکم]] به قتل او دادند. [[علی]] [[محمد]] همراه یکی از پیروانش در ٢٧ [[شعبان]] ١٢٦٦ در تبریز تیرباران شد. | ::::::در زمانی که [[علی]] [[محمد]] هنوز از ادعای [[بابیت]] [[امام زمان]] {{ع}} فراتر نرفته بود، به [[دستور]] [[والی]] [[فارس]] در سال ١٢٦١ ق. دستگیر و به شیراز فرستاده شد و پس از آنکه در [[مناظره]] با علمای [[شیعه]] شکست خورد، اظهار ندامت کرد و در حضور [[مردم]] گفت: "[[لعنت خدا]] بر کسی که مرا وکیل [[امام غایب]] بداند. [[لعنت خدا]] بر کسی که مرا باب [[امام]] بداند." پس از این واقعه شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بود و از آنجا به [[اصفهان]] و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در همین قلعه با مریدانش مکاتبه داشت و از اینکه میشنید آنان در کار [[تبلیغ]] دعاوی او میکوشند به [[شوق]] افتادو کتاب "بیان" را در همان قلعه نوشت. [[دولت]] [[محمد]] شاه قاجار برای آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند در سال ١٢٦٤ ق. وی را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکی ارومیه منتقل کرد. پس از چندی او را به تبریز بردند و در حضور چند تن از [[علما]] [[محاکمه]] شد. [[علی]] [[محمد]] در آن مجلس آشکارا از [[مهدویت]] خود [[سخن]] گفت و "[[بابیت]] [[امام زمان]]" را که پیش از آن ادعا کرده بود به "[[بابیت]] [[علم]] [[خداوند]]" [[تأویل]] کرد. [[علی]] [[محمد]] در مجالس [[علما]] نتوانست ادعای خود را اثبات کند و چون از او درباره برخی مسائل دینی پرسیدند، از پاسخ فروماند و جملات ساده عربی را غلط خواند. در نتیجه وی را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوی خویش [[تبری]] جست و توبهنامه نوشت. اما این [[توبه]] نیز مانند [[توبه]] قبلی او واقعی نبود، از اینرو پس از مدتی [[ادعای پیامبری]] کرد. پس از [[مرگ]] [[محمد]] شاه قاجار در سال ١٢٦٤ ق. مریدان [[علی]] [[محمد]]، آشوبهایی در [[کشور]] پدید آوردند و در مناطقی به قتل و [[غارت]] [[مردم]] پرداختند. در این زمان میرزا [[تقی]] خان امیرکبیر صدراعظم ناصر الدین شاه تصمیم به قتل [[علی]] [[محمد]] و فرونشاندن [[فتنه]] [[بابیه]] گرفت. برای این کار از [[علما]] [[فتوا]] خواست. برخی [[علما]] به [[دلیل]] دعاوی مختلف و متضاد او و [[رفتار]] جنونآمیزش [[شبهه]] خبط دماغ را مطرح و از صدور [[حکم]] اعدام او خودداری کردند. اما برخی دیگر [[علی]] [[محمد]] را مردی [[دروغگو]] و ریاستطلب میشمردند و از اینرو [[حکم]] به قتل او دادند. [[علی]] [[محمد]] همراه یکی از پیروانش در ٢٧ [[شعبان]] ١٢٦٦ در تبریز تیرباران شد. | ||
::::::همانطور که گذشت، [[سید علی محمد]] آراء و [[عقاید]] متناقضی ابراز داشته است. از کتاب "بیان" که آن را [[کتاب آسمانی]] خویش میدانست، برمیآید که خود را [[برتر]] از همه [[انبیای الهی]] و مظهر [[نفس]] [[پروردگار]] میدانسته و [[عقیده]] داشت که با ظهورش [[آیین اسلام]] منسوخ و [[قیامت]] [[موعود]] در [[قرآن]]، به پا شده است. [[علی]] [[محمد]] خود را مبشر [[ظهور]] بعدی شمرده و او را "من یظهره الله" (کسی که [[خدا]] او را | ::::::همانطور که گذشت، [[سید علی محمد]] آراء و [[عقاید]] متناقضی ابراز داشته است. از کتاب "بیان" که آن را [[کتاب آسمانی]] خویش میدانست، برمیآید که خود را [[برتر]] از همه [[انبیای الهی]] و مظهر [[نفس]] [[پروردگار]] میدانسته و [[عقیده]] داشت که با ظهورش [[آیین اسلام]] منسوخ و [[قیامت]] [[موعود]] در [[قرآن]]، به پا شده است. [[علی]] [[محمد]] خود را مبشر [[ظهور]] بعدی شمرده و او را "من یظهره الله" (کسی که [[خدا]] او را آشکار میکند) خوانده است و در [[ایمان]] پیروانش بدو تأکید فراوان کرد. او نسبت به کسانی که [[آیین]] او را نپذیرفتند [[خشونت]] بسیاری را سفارش کرده است. وی از جمله [[وظایف]] فرمانروای بابی را این میداند که نباید جز بابیها کسی را بر روی [[زمین]] باقی بگذارد. باز [[دستور]] میدهد غیر از کتابهای بابیان، همه کتابهای دیگر باید محو و نابود شوند و پیروانش نباید جز کتاب بیان و کتابهای دیگر بابیان، کتاب دیگری را بیاموزند<ref>نشریه موعود، ش ۲۲، ص ۸۰.</ref>»<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۱۵۳.</ref>. | ||
:::::*«در سال ۱۸۳۴ میلادی، جاسوسی از روس به [[ایران]] آمد و به منظور [[مبارزه]] با [[اسلام]] و [[مسلمانان]]، نقشه پلید و شیطانی استعمارگران را نیز به همراه داشت و متأسفانه این عنصر خیانتکار توانست در [[سیاست]] آن روز [[ایران]]، نقش کینهتوزانه و ویرانگری را بازی کند. پس از مدّتی به [[عراق]] آمد و با اینکه نامش "کنیاز دالگورکی" بود، خود را "[[شیخ]] [[عیسی لنکرانی]]" معرّفی کرد و به [[لباس]] روحانیت درآمد و در درس "[[سید کاظم رشتی]]" که از علمای [[کربلا]] بود شرکت کرد و در همانجا با مردی-که نامش "[[علی]] محمّد" و شاگرد [[سید]] رشتی بود و به [[مصرف]] حشیش عادت داشت-ملاقات کرد و با شگردهای خاصّی توانست با او طرح [[دوستی]] و رفاقت بریزد و اعتماد متقابل پدید آورد. | :::::*«در سال ۱۸۳۴ میلادی، جاسوسی از روس به [[ایران]] آمد و به منظور [[مبارزه]] با [[اسلام]] و [[مسلمانان]]، نقشه پلید و شیطانی استعمارگران را نیز به همراه داشت و متأسفانه این عنصر خیانتکار توانست در [[سیاست]] آن روز [[ایران]]، نقش کینهتوزانه و ویرانگری را بازی کند. پس از مدّتی به [[عراق]] آمد و با اینکه نامش "کنیاز دالگورکی" بود، خود را "[[شیخ]] [[عیسی لنکرانی]]" معرّفی کرد و به [[لباس]] روحانیت درآمد و در درس "[[سید کاظم رشتی]]" که از علمای [[کربلا]] بود شرکت کرد و در همانجا با مردی-که نامش "[[علی]] محمّد" و شاگرد [[سید]] رشتی بود و به [[مصرف]] حشیش عادت داشت-ملاقات کرد و با شگردهای خاصّی توانست با او طرح [[دوستی]] و رفاقت بریزد و اعتماد متقابل پدید آورد. | ||
::::::در یکی از شبها که "[[علی]] محمّد" طبق برنامه و عادت خویش مشغول حشیش کشیدن بود، جاسوس روسی با استفاده از فرصت او را مخاطب ساخت و با همه [[خضوع]] و [[احترام]] و [[تواضع]] به او گفت: ای [[صاحب]] الزّمان! به من [[محبّت]] کن... تو بیهیچ تردیدی [[صاحب]] الزّمانی. | ::::::در یکی از شبها که "[[علی]] محمّد" طبق برنامه و عادت خویش مشغول حشیش کشیدن بود، جاسوس روسی با استفاده از فرصت او را مخاطب ساخت و با همه [[خضوع]] و [[احترام]] و [[تواضع]] به او گفت: ای [[صاحب]] الزّمان! به من [[محبّت]] کن... تو بیهیچ تردیدی [[صاحب]] الزّمانی. | ||
خط ۶۶: | خط ۶۶: | ||
::::::سرانجام "[[علی]] محمّد" از [[کربلا]] به "[[بصره]]" و از آنجا به "بوشهر" آمد و ادّعا کرد که: [[نائب]] خاصّ [[امام مهدی]] {{ع}} است، اما جاسوس روسی به این اندازه [[رضایت]] نداد و به او اصرار ورزید که: "تو، خود [[امام عصر]] هستی، نه [[نایب]] خاصّ او." جاسوس پس از ورود "[[علی]] محمّد" به [[ایران]]، در [[کربلا]] به صورت گستردهای پخش کرد که: [[علی]] محمّد، [[صاحب]] الزّمان است و در بوشهر [[ظهور]] کرده است. او [[مردم]] را بر اثر پخش این [[دروغ]] رسوا، دو دسته ساخت. بیشتر [[مردم]] بوشهر کسانی که "[[علی]] محمّد" را عنصری حشیشی و شرابخوار، میشناختند به این شایعات که به وسیله جاسوسان [[استعمار]] مرتّب دامن زده میشد میخندیدند. اما برخی سادهلوحان و ابلهان ناآگاه نیز میگفتند: "نکند درست است...." و [[تصدیق]] میکردند. | ::::::سرانجام "[[علی]] محمّد" از [[کربلا]] به "[[بصره]]" و از آنجا به "بوشهر" آمد و ادّعا کرد که: [[نائب]] خاصّ [[امام مهدی]] {{ع}} است، اما جاسوس روسی به این اندازه [[رضایت]] نداد و به او اصرار ورزید که: "تو، خود [[امام عصر]] هستی، نه [[نایب]] خاصّ او." جاسوس پس از ورود "[[علی]] محمّد" به [[ایران]]، در [[کربلا]] به صورت گستردهای پخش کرد که: [[علی]] محمّد، [[صاحب]] الزّمان است و در بوشهر [[ظهور]] کرده است. او [[مردم]] را بر اثر پخش این [[دروغ]] رسوا، دو دسته ساخت. بیشتر [[مردم]] بوشهر کسانی که "[[علی]] محمّد" را عنصری حشیشی و شرابخوار، میشناختند به این شایعات که به وسیله جاسوسان [[استعمار]] مرتّب دامن زده میشد میخندیدند. اما برخی سادهلوحان و ابلهان ناآگاه نیز میگفتند: "نکند درست است...." و [[تصدیق]] میکردند. | ||
::::::جاسوس روسی، پس از افشاندن بذر [[اختلاف]] و جنایت و انجام این شگردهای شیطانی، به عنوان سفیر روس به [[تهران]] رفت و با [[قدرت]] و امکانات و میدان عمل آمادهای با بهرهوری از فرصت، جدّیتر از گذشته به ادامه عملیات ابلیسی خویش همّت گماشت. در [[تهران]] از [[دوستان]] خویش، جاسوسان جدیدی [[تربیت]] کرد و با امکانات گسترده خویش، [[وجدان]] و [[عقیده]] آنان را خرید و آنان خود را در [[اختیار]] او و در گرو اشاره و [[دستور]] او قرار دادند که از جمله آنان "[[حسین]] [[علی]]"، معروف به "بهاء" و "میرزا یحیی" معروف به "صبح ازل" بودند که این دو برادر، نقش ویرانگری بر ضدّ [[اسلام]] و [[جامعه اسلامی]] و در اجرای نقشه این جاسوس پلید [[استعمار]] داشتند. | ::::::جاسوس روسی، پس از افشاندن بذر [[اختلاف]] و جنایت و انجام این شگردهای شیطانی، به عنوان سفیر روس به [[تهران]] رفت و با [[قدرت]] و امکانات و میدان عمل آمادهای با بهرهوری از فرصت، جدّیتر از گذشته به ادامه عملیات ابلیسی خویش همّت گماشت. در [[تهران]] از [[دوستان]] خویش، جاسوسان جدیدی [[تربیت]] کرد و با امکانات گسترده خویش، [[وجدان]] و [[عقیده]] آنان را خرید و آنان خود را در [[اختیار]] او و در گرو اشاره و [[دستور]] او قرار دادند که از جمله آنان "[[حسین]] [[علی]]"، معروف به "بهاء" و "میرزا یحیی" معروف به "صبح ازل" بودند که این دو برادر، نقش ویرانگری بر ضدّ [[اسلام]] و [[جامعه اسلامی]] و در اجرای نقشه این جاسوس پلید [[استعمار]] داشتند. | ||
:::::: "[[علی]] محمّد" دو ماه در بوشهر ماند و از آنجا راهی شیراز گردید و از روستایی که عبور کرد، خود را [[نایب]] خاصّ [[امام عصر]] {{ع}} جا زد، اما هنگامی که به شیراز رسید، ادّعا کرد که: [[صاحب]] الزّمان است و برخی فرومایههایی که به مبدأ و معادی پایبند نیستند به دورش حلقه زدند. هنگامی که علمای شیراز از ورود آن [[شیطان]] [[رانده شده]] [[آگاه]] شدند، برخی از افراد [[آگاه]] و مورد اعتماد خویش را برای تحقیق از واقعیت جریان، به محفل "[[علی]] محمّد" فرستادند و آنان توانستند با اظهار [[مهر]] و [[دوستی]] و [[تعظیم]] به او، اعتمادش را جلب کنند و پس از آن مراحل بود که "[[علی]] محمّد" [[عقاید]] سخیف و [[خرافات]] و بافتههای رسوای خویش را برای آنان | :::::: "[[علی]] محمّد" دو ماه در بوشهر ماند و از آنجا راهی شیراز گردید و از روستایی که عبور کرد، خود را [[نایب]] خاصّ [[امام عصر]] {{ع}} جا زد، اما هنگامی که به شیراز رسید، ادّعا کرد که: [[صاحب]] الزّمان است و برخی فرومایههایی که به مبدأ و معادی پایبند نیستند به دورش حلقه زدند. هنگامی که علمای شیراز از ورود آن [[شیطان]] [[رانده شده]] [[آگاه]] شدند، برخی از افراد [[آگاه]] و مورد اعتماد خویش را برای تحقیق از واقعیت جریان، به محفل "[[علی]] محمّد" فرستادند و آنان توانستند با اظهار [[مهر]] و [[دوستی]] و [[تعظیم]] به او، اعتمادش را جلب کنند و پس از آن مراحل بود که "[[علی]] محمّد" [[عقاید]] سخیف و [[خرافات]] و بافتههای رسوای خویش را برای آنان آشکار ساخت و به صراحت خود را [[امام مهدی]] {{ع}} جا زد و آنان نیز بافتههای آن عنصر [[منحرف]] و [[گمراه]] را به علمای شیراز انتقال دادند. اینجا بود که علمای شیراز بر ضدّ او بپا خاستند و بستگان و خاندانش نیز بر او شوریدند و او را از منزل بیرون راندند و دستگیر و به [[محکمه]] سپردند. پس از محاکمهای سریع، او را به زندان و شلاّق محکوم ساختند و پس از مدّتی آزاد گردید و از شیراز به [[اصفهان]] رفت. | ||
::::::جاسوس روس با ورود "[[علی]] محمّد" به [[اصفهان]] نامهای به استاندار آنجا نوشت و از او خواست که آن عنصر پلید را [[احترام]] نماید و [[امنیت]] او را تضمین کند، اما در همانروزها استاندار از [[دنیا]] رفت و [[امام]] ساختگی و دروغین، دستگیر و تحت نظر به [[تهران]] فرستاده شد. جاسوس روسی، به [[دوستان]] و همکارانش [[دستور]] داد که در میان [[مردم]] سروصدا و بلوا برانگیزند که: "هان ای [[مردم]]! چه نشستهاید که [[امام مهدی]] دستگیر شد...." [[حکومت]] وقت، "[[علی]] محمّد" را به وسیله مأموران خویش به [[قزوین]] گسیل داشت و از آنجا به "تبریز" و "ماکو" فرستاد، اما جاسوس روس و دوستانش به هیاهو و تاختوتاز خویش ادامه دادند و خبر دستگیری "[[علی]] محمّد" را در [[شهرها]] پخش کردند و برخی فرومایگانی را که جاسوس [[استعمار]]، با [[ثروت]] و امکانات، اماده ساخته بودند با فریاد و هیاهو بر ضدّ [[حکومت]] وقت به [[شورش]] وادار کردند. سرانجام شاه، "[[علی]] محمّد" را احضار کرد و [[دستور]] [[محاکمه]] او را با حضور [[علما]] و [[فقها]] صادر کرد. دادگاه تشکیل شد و بحث و [[گفتگو]] در نهایت به [[توبه]] "[[علی]] محمّد" به دست [[علما]] منجر شد و او از [[گناه]] خویش طلب [[مغفرت]] کرد. | ::::::جاسوس روس با ورود "[[علی]] محمّد" به [[اصفهان]] نامهای به استاندار آنجا نوشت و از او خواست که آن عنصر پلید را [[احترام]] نماید و [[امنیت]] او را تضمین کند، اما در همانروزها استاندار از [[دنیا]] رفت و [[امام]] ساختگی و دروغین، دستگیر و تحت نظر به [[تهران]] فرستاده شد. جاسوس روسی، به [[دوستان]] و همکارانش [[دستور]] داد که در میان [[مردم]] سروصدا و بلوا برانگیزند که: "هان ای [[مردم]]! چه نشستهاید که [[امام مهدی]] دستگیر شد...." [[حکومت]] وقت، "[[علی]] محمّد" را به وسیله مأموران خویش به [[قزوین]] گسیل داشت و از آنجا به "تبریز" و "ماکو" فرستاد، اما جاسوس روس و دوستانش به هیاهو و تاختوتاز خویش ادامه دادند و خبر دستگیری "[[علی]] محمّد" را در [[شهرها]] پخش کردند و برخی فرومایگانی را که جاسوس [[استعمار]]، با [[ثروت]] و امکانات، اماده ساخته بودند با فریاد و هیاهو بر ضدّ [[حکومت]] وقت به [[شورش]] وادار کردند. سرانجام شاه، "[[علی]] محمّد" را احضار کرد و [[دستور]] [[محاکمه]] او را با حضور [[علما]] و [[فقها]] صادر کرد. دادگاه تشکیل شد و بحث و [[گفتگو]] در نهایت به [[توبه]] "[[علی]] محمّد" به دست [[علما]] منجر شد و او از [[گناه]] خویش طلب [[مغفرت]] کرد. | ||
::::::جاسوس روس، از روند کار هراسان شد و ترسید که نقشه شیطانیاش فاش گردد. به همین جهت برای مخفی ساختن توطئه پلید روس، راه را برای نابودی [[امام]] دروغین هموار ساخت و برای کشته شدن او از هیچ کاری فروگذار نکرد. درست در همین روزها بود که شاه کشته شد و ناصر الدین شاه که به [[قدرت]] رسید، [[دستور]] به دار آویخته شدن "[[علی]] محمّد" را صادر کرد و او اعدام گردید. | ::::::جاسوس روس، از روند کار هراسان شد و ترسید که نقشه شیطانیاش فاش گردد. به همین جهت برای مخفی ساختن توطئه پلید روس، راه را برای نابودی [[امام]] دروغین هموار ساخت و برای کشته شدن او از هیچ کاری فروگذار نکرد. درست در همین روزها بود که شاه کشته شد و ناصر الدین شاه که به [[قدرت]] رسید، [[دستور]] به دار آویخته شدن "[[علی]] محمّد" را صادر کرد و او اعدام گردید. |