ابو نوح کلاعی حمیری: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱: خط ۱۱:
*[[نصر بن مزاحم]] در شرح حال وی فقط به [[نقل]] بیان داستانی در [[صفین]] اکتفا کرده است و متأسفانه ما هم در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]] به اطلاعات جامعی در مورد [[شخصیت]] و زندگانی وی [[دست]] نیافتیم؛ لذا به ذکر همین داستانی که [[نصر بن مزاحم]] نقل کرده که جلوه‌ای از [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را نیز نمایان می‌سازد، بسنده می‌کنیم<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.
*[[نصر بن مزاحم]] در شرح حال وی فقط به [[نقل]] بیان داستانی در [[صفین]] اکتفا کرده است و متأسفانه ما هم در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]] به اطلاعات جامعی در مورد [[شخصیت]] و زندگانی وی [[دست]] نیافتیم؛ لذا به ذکر همین داستانی که [[نصر بن مزاحم]] نقل کرده که جلوه‌ای از [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را نیز نمایان می‌سازد، بسنده می‌کنیم<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.


===توضیح یک [[حقیقت]]===
==توضیح یک [[حقیقت]]==
*قبل از آنکه به داستان ابو نوح کلاعی در [[صفین]] بپردازیم، لازم است این توضیح داده شود که حضور [[عمار یاسر]] در میان [[سپاه علی]]{{ع}} یکی از نشانه‌های [[حقانیت]] این [[جبهه]] بود، از طرف دیگر [[شهادت]] او به [[دست]] قوای [[شام]]، [[حجت]] را بر همگان تمام کرد و تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشت که [[جبهه]] [[معاویه]]، همان [[جبهه]] [[بغی]]، [[عدوان]]، [[تجاوز]]، [[ستم]] و غارتگری؛ و [[جبهه]] [[علی]]{{ع}} [[جبهه حق]] و [[عدل]] و [[دادگستری]] است، زیرا همه می‌دانستند که [[رسول خدا]]{{صل}} خبر داده بود که "همانا [[عمار]] را گروه [[سرکش]] و [[ستم]] کار خواهند کشت"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّاراً تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}</ref>؛ از همین رو هنگامی که خبر [[شهادت]] [[عمار]] در میان هر دو [[سپاه]] منتشر شد، در میان [[لشکریان]] [[شام]] تزلزلی به وجود آمد و صدای [[اعتراض]] و ابراز [[ندامت]] از همه نواحی [[سپاه شام]] برخاست و [[حقانیت]] [[راه]] و رسم [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در میان [[سپاهیان]] [[حضرت]] به [[اثبات]] رسید. داستان زیر، مطلب [[پیشگویی]] [[رسول خدا]]{{صل}} را بیشتر توضیح می‌دهد:
*قبل از آنکه به داستان ابو نوح کلاعی در [[صفین]] بپردازیم، لازم است این توضیح داده شود که حضور [[عمار یاسر]] در میان [[سپاه علی]]{{ع}} یکی از نشانه‌های [[حقانیت]] این [[جبهه]] بود، از طرف دیگر [[شهادت]] او به [[دست]] قوای [[شام]]، [[حجت]] را بر همگان تمام کرد و تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشت که [[جبهه]] [[معاویه]]، همان [[جبهه]] [[بغی]]، [[عدوان]]، [[تجاوز]]، [[ستم]] و غارتگری؛ و [[جبهه]] [[علی]]{{ع}} [[جبهه حق]] و [[عدل]] و [[دادگستری]] است، زیرا همه می‌دانستند که [[رسول خدا]]{{صل}} خبر داده بود که "همانا [[عمار]] را گروه [[سرکش]] و [[ستم]] کار خواهند کشت"<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّاراً تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}</ref>؛ از همین رو هنگامی که خبر [[شهادت]] [[عمار]] در میان هر دو [[سپاه]] منتشر شد، در میان [[لشکریان]] [[شام]] تزلزلی به وجود آمد و صدای [[اعتراض]] و ابراز [[ندامت]] از همه نواحی [[سپاه شام]] برخاست و [[حقانیت]] [[راه]] و رسم [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در میان [[سپاهیان]] [[حضرت]] به [[اثبات]] رسید. داستان زیر، مطلب [[پیشگویی]] [[رسول خدا]]{{صل}} را بیشتر توضیح می‌دهد:
*[[ذوالکلاع حمیری]] که از [[سرداران سپاه]] [[شام]] و در جست و جوی [[حق]] بود، می‌گوید: من خود مکرر از [[عمرو عاص]] شنیده بودم که می‌گفت: [[پیامبر خدا]]{{صل}} به [[عمار]] فرمود: "تو به [[دست]] گروهی [[سرکش]] و [[ستمگر]] کشته خواهی شد و آخرین نوشیدنی‌ات، جرعه شیری خواهد بود که با کمی آب آمیخته است"<ref>{{متن حدیث|تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ آخِرُ زَادِكَ ضَيَاحٌ مِنْ لَبَنٍ}}</ref>.
*[[ذوالکلاع حمیری]] که از [[سرداران سپاه]] [[شام]] و در جست و جوی [[حق]] بود، می‌گوید: من خود مکرر از [[عمرو عاص]] شنیده بودم که می‌گفت: [[پیامبر خدا]]{{صل}} به [[عمار]] فرمود: "تو به [[دست]] گروهی [[سرکش]] و [[ستمگر]] کشته خواهی شد و آخرین نوشیدنی‌ات، جرعه شیری خواهد بود که با کمی آب آمیخته است"<ref>{{متن حدیث|تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ آخِرُ زَادِكَ ضَيَاحٌ مِنْ لَبَنٍ}}</ref>.
خط ۱۷: خط ۱۷:
*این موضوع مدتی قبل از [[شهادت]] [[عمار]] بود ولی قبل از انتشار خبر [[شهادت]] [[عمار]]، در میان [[سپاهیان]] [[شام]]، [[ذوالکلاع]] کشته شده بود و حضور نداشت تا [[دروغگویی]] [[عمرو عاص]] را [[شاهد]] و ناظر باشد، لذا در این موقع [[عمرو عاص]] به [[معاویه]] گفت: نمی‌دانم به [[مرگ]] کدام یک از این دو، مسرور‌تر باشم: به [[مرگ]] [[عمار یاسر]] از [[سپاه علی]] یا [[مرگ]] [[ذوالکلاع]] در میان [[سپاهیان]] خودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[ذوالکلاع]] هم اکنون زنده از کشته شدن [[عمار]] به [[دست]] [[سپاه شام]] [[آگاه]] می‌شد، متوجه [[حقیقت]] شده و با همه قومش به [[علی]]{{ع}} می‌پیوست و کار را بر ما سخت می‌کرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۹-۴۰.</ref>
*این موضوع مدتی قبل از [[شهادت]] [[عمار]] بود ولی قبل از انتشار خبر [[شهادت]] [[عمار]]، در میان [[سپاهیان]] [[شام]]، [[ذوالکلاع]] کشته شده بود و حضور نداشت تا [[دروغگویی]] [[عمرو عاص]] را [[شاهد]] و ناظر باشد، لذا در این موقع [[عمرو عاص]] به [[معاویه]] گفت: نمی‌دانم به [[مرگ]] کدام یک از این دو، مسرور‌تر باشم: به [[مرگ]] [[عمار یاسر]] از [[سپاه علی]] یا [[مرگ]] [[ذوالکلاع]] در میان [[سپاهیان]] خودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[ذوالکلاع]] هم اکنون زنده از کشته شدن [[عمار]] به [[دست]] [[سپاه شام]] [[آگاه]] می‌شد، متوجه [[حقیقت]] شده و با همه قومش به [[علی]]{{ع}} می‌پیوست و کار را بر ما سخت می‌کرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۹-۴۰.</ref>


===اما داستان ابو نوح کلاعی===
==اما داستان ابو نوح کلاعی==
*[[نصر بن مزاحم]] از ابو نوح کلاعی [[نقل]] می‌کند: زمانی که تنور [[جنگ]] داغ شده بود، من در میان گروهی از همدانی‌ها و حمیری‌ها (تیره‌هایی از [[قحطانیان]]) [[ایستاده]] بودم، ناگهان مردی از قوای [[شام]] به [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} نزدیک شد و بانگ برآورد: چه کسی مرا به ابو نوح حمیری معرفی می‌کند؟ در واقع به دنبال من آمده بود – به او گفتم: [[حمیری]] همین جاست، کدام یک از آنها را می‌خواهی؟ مرد شامی گفت من ابونوح کلاعی حمیری را می‌خواهم، گفتم: او را یافتی، زیرا او این جاست، حال بگو تو کیستی؟ گفت: من [[ذوالکلاع]] هستم (در این لحظه نقاب خود را کنار زد، وی [[ذوالکلاع حمیری]] بود که گروهی از [[خویشاوندان]] و افراد قبیله‌اش او را [[همراهی]] می‌کردند).
*[[نصر بن مزاحم]] از ابو نوح کلاعی [[نقل]] می‌کند: زمانی که تنور [[جنگ]] داغ شده بود، من در میان گروهی از همدانی‌ها و حمیری‌ها (تیره‌هایی از [[قحطانیان]]) [[ایستاده]] بودم، ناگهان مردی از قوای [[شام]] به [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} نزدیک شد و بانگ برآورد: چه کسی مرا به ابو نوح حمیری معرفی می‌کند؟ در واقع به دنبال من آمده بود – به او گفتم: [[حمیری]] همین جاست، کدام یک از آنها را می‌خواهی؟ مرد شامی گفت من ابونوح کلاعی حمیری را می‌خواهم، گفتم: او را یافتی، زیرا او این جاست، حال بگو تو کیستی؟ گفت: من [[ذوالکلاع]] هستم (در این لحظه نقاب خود را کنار زد، وی [[ذوالکلاع حمیری]] بود که گروهی از [[خویشاوندان]] و افراد قبیله‌اش او را [[همراهی]] می‌کردند).
*ابو نوح کلاعی گوید: [[ذوالکلاع]] به من نزدیک شد و گفت: همراه من بیا. پرسیدم: کجا بیایم؟ گفت: بیا از صف جمعیت بیرون رویم. از تو سؤالی دارم. ابو نوح کلاعی گفت: [[پناه]] بر [[خدا]]! ممکن نیست من با تو حرکت کنم مگر آنکه گروهی از [[سپاه]] همراهم باشد! [[ذوالکلاع]] گفت: لازم نیست با کسی باشی من با تو [[عهد]] می‌کنم و [[عهد]] [[خدا]] و رسولش را می‌دهم که کاری به تو نداشته و سالم به صف سواران خود برگردی؛ زیرا من می‌خواهم از موضوعی که در آن [[شک و تردید]] دارم، از تو بپرسم
*ابو نوح کلاعی گوید: [[ذوالکلاع]] به من نزدیک شد و گفت: همراه من بیا. پرسیدم: کجا بیایم؟ گفت: بیا از صف جمعیت بیرون رویم. از تو سؤالی دارم. ابو نوح کلاعی گفت: [[پناه]] بر [[خدا]]! ممکن نیست من با تو حرکت کنم مگر آنکه گروهی از [[سپاه]] همراهم باشد! [[ذوالکلاع]] گفت: لازم نیست با کسی باشی من با تو [[عهد]] می‌کنم و [[عهد]] [[خدا]] و رسولش را می‌دهم که کاری به تو نداشته و سالم به صف سواران خود برگردی؛ زیرا من می‌خواهم از موضوعی که در آن [[شک و تردید]] دارم، از تو بپرسم
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش