بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸: | خط ۸: | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
ام الخیر، دختر [[حریش بن سراقة بارقیه]] از [[زنان]] [[اندیشمند]] و با [[فصاحت]] و [[بلاغت]] و از [[تابعین]] [[کوفی]] و [[محبان]] و [[شیعیان امیرمؤمنان]]{{ع}} بود. | |||
وی موفق به [[زیارت پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} نشد، اما [[اصحاب]] بزرگوار آن [[حضرت]] را [[ملاقات]] کرد. او در [[فراست]]، [[فصاحت]] و [[بلاغت]] مشهور بود و از [[شیعیان]] [[مخلص]] [[امیرالمؤمنین]]{{صل}} بود و در [[نبرد صفین]] وی مانند دیگر [[بانوان]] با [[ایمان]] تلاشهای بسیار برای [[پیروزی]] سربازان [[حق]] علیه [[باطل]] در پشت [[جبهه]] داشتند لذا | وی موفق به [[زیارت پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} نشد، اما [[اصحاب]] بزرگوار آن [[حضرت]] را [[ملاقات]] کرد. او در [[فراست]]، [[فصاحت]] و [[بلاغت]] مشهور بود و از [[شیعیان]] [[مخلص]] [[امیرالمؤمنین]]{{صل}} بود و در [[نبرد صفین]] وی مانند دیگر [[بانوان]] با [[ایمان]] تلاشهای بسیار برای [[پیروزی]] سربازان [[حق]] علیه [[باطل]] در پشت [[جبهه]] داشتند لذا ام الخیر در این [[جنگ]] آن [[حضرت]] را [[یاری]] کرد. او در همان [[جنگ]] بر شتری خاکستری رنگ سوار و به دستش شلاقی بود که موهای شلاق از هم باز شده بود و [[مهاجرین]] و [[انصار]] را به [[صبر]] و [[جهاد]] بر ضد [[معاویه]] [[دعوت]] میکرد<ref>اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۷۶.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۶۹.</ref> | ||
==[[ملاقات]] با [[معاویه]]== | ==[[ملاقات]] با [[معاویه]]== | ||
روزی [[معاویه]] از [[والی کوفه]] خواست که | روزی [[معاویه]] از [[والی کوفه]] خواست که ام الخیر را به [[شام]] بفرستد و مرکب او را راهوار و خوب [[انتخاب]] نماید و به او بفهماند موقعی که او نزد من آید اگر از کسی به خوبی یاد کند او را [[پاداش]] خواهم داد و اگر به [[بدی]] یاد کند، [[مجازات]] خواهم کرد. | ||
[[والی کوفه]] به سراغ | [[والی کوفه]] به سراغ ام الخیر رفت و [[نامه]] [[معاویه]] را برای او خواند. ام الخیر گفت: من آمادهام و از این خواست او [[سرپیچی]] نمیکنم و به [[دروغ]] هم سخن نمیبگویم؛ زیرا از قبل [[دوست]] میداشتم با [[معاویه]] [[ملاقات]] نمایم و آنچه در [[دل]] دارم به او بگویم. | ||
ام الخیر عازم [[سفر]] [[شام]] شد و [[والی کوفه]] او را تا دروازه [[شهر]] بدرقه کرد؛ اما چون خواست از او جدا شود، گفت: [[معاویه]] به من نوشته است که به شما بفهمانم اگر نزد او به خوبی از من یاد کنی مرا [[پاداش]] خوبی خواهد داد و اگر به [[بدی]] یاد کنی، مرا [[مجازات]] خواهد کرد، حال بگو من نزد تو چگونهام؟ ام الخیر گفت: ای مرد، هرگز نیکیات به من به طمعت نیندازد که تو را با سخن باطلی مسرور نمایم و نیز [[شناخت]] من نسبت به تو مأیوست نکند که دربارهات غیر [[حق]] بگویم. | |||
سپس | سپس ام الخیر با همراهان حرکت کرد تا به [[شام]] رسید و چون بر [[معاویه]] وارد شد، گفت: {{عربی|"السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته"}}. [[معاویه]] از برخورد ام الخیر خیلی شاد شد و گفت: {{عربی|"عليك السلام"}}، ای ام الخیر، تو به [[حق]] مرا با عنوان [[امیرالمؤمنین]] خطاب کردی. ام الخیر گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]، بس کن، هر زمان و مهلتی پایانی دارد. [[معاویه]] گفت: راست گفتی. حالت چه طور است ای خاله؟ در مسیر [[راه]] چگونه بر تو گذشت؟ گفت: خوبم و همواره در مسیر [[راه]] به من خوش گذشت تا نزد تو آمدم، و اکنون هم در [[مجلسی]] دوستانه و سلطانی [[رفیق]] میباشم. سپس [[معاویه]] گفت: چون [[نیت]] من خوب بود بر شما [[پیروز]] شدم! ام الخیر گفت: ای [[معاویه]]، تو را در سخن [[باطل]] و چیزی که عاقبتش خوب نیست به [[خدا]] پناهت میدهم. [[معاویه]] فوراً گفت: من قصد [[بدی]] نداشتم، حال به من بگو سخن تو چگونه بود موقعی که [[عمار یاسر]] کشته شد؟ گفت: نه قبلاً او را بیجا [[زینت]] داده بودم نه بعداً درباره او [[روایت]] میکنم، و همانا کلماتی بود که در موقع صدمه و [[ناراحتی]] بر زبانم جاری شد، حال اگر [[دوست]] داری مطلبی غیر از آنچه گفتم، برایت بگویم یا کاری ممکن است انجام دهم؟ [[معاویه]] گفت: نه چنین چیزی نخواستم. بعد به اطرافیانش نگاه کرد و گفت: کدام یک از شما سخنان ام الخیر را در [[جنگ صفین]] به یاد دارید؟ | ||
مردی گفت: من بعضی کلمات او را به یاد دارم. [[معاویه]] گفت: بگو، آن مرد شامی گفت: گویا | مردی گفت: من بعضی کلمات او را به یاد دارم. [[معاویه]] گفت: بگو، آن مرد شامی گفت: گویا ام الخیر بُرد زبیدی ضخیمی به تن داشت و بر شتر خاکستری رنگ سوار و به دستش شلاقی بود که موهای آن منتشر شده بود و خودش مانند شیر مردی که در حنجره خود میدمید، فریاد میزد و چنین میگفت: ای [[مردم]]، تقوای پروردگارتان را پیشه کنید، همانا [[زلزله]] [[قیامت]] بسیار [[عظیم]] و بزرگ است، همانا [[خداوند]] [[حق]] را برای شما واضح کرد، و [[دلیل]] و [[برهان]] را آشکار نمود، و [[راه]] [[حق]] را روشن ساخته، و [[پرچم حق]] را بالا برد، و در [[کوری]] (مبهم و سیاه) که شما را به [[اشتباه]] اندازد، قرار نداد؛ بنابراین [[خدا]] شما را [[رحمت]] کند به کجا قصد کردهاید و میروید؟ آیا از [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} فرار میکنید یا از میدان [[نبرد]] یا از بیرغبتی به [[اسلام]] و یا از [[حق]] روگردان شده و [[مرتد]] گشتهاید؟... [[خداوند]] شما را مورد [[رحمت]] قرار دهد، بیاید به سوی [[امام]] [[عادل]] ([[علی بن ابیطالب]]{{ع}}) و [[شخصیت]] تقوا پیشه مورد [[رضایت خدا]] (و [[وصی]] سزاوار) و [[صدیق اکبر]]... ای [[سپاهیان]] [[اسلام]]، با [[سرداران]] [[کفر]] بجنگید که اینها پیمانی ندارند، شاید با حمله شما آنها دست بردارند و [[ایمان]] آورند، ای گروه [[مهاجران]] و [[انصار]]، [[صبر]] پیشه کنید و در میدان [[جنگ]] با [[بصیرت]] و [[آگاهی]] از پروردگارتان و [[ثبات]] و [[پایداری]] در دینتان به [[قتال]] و [[جنگ]] ادامه دهید، پس گویا میبینم در فردایی شما [[سپاهیان]] [[شام]] را [[ملاقات]] کنید، گویی آنها گورخرانی رمیده و فراری هستند که از شیر فرار کردهاند. | ||
[[معاویه]] پس از شنیدن سخنان | [[معاویه]] پس از شنیدن سخنان ام الخیر از زبان یکی از درباریان، به او گفت: تو با این گفتار چون جز [[مرگ]] و کشتن من قصد دیگری نداشتی؛ بنابراین اگر من تو را بکشم، باکی بر من نیست! | ||
ام الخیر در جواب گفت: به [[خدا]] قسم، اگر [[قتل]] من به دست کسی باشد که مرا با شقاوتش به [[سعادت]] میرساند، ضرری بر من نیست. [[معاویه]] ناراحت شد و گفت: ای پُرحرف زیادهگو، بس است، ساکت باش، حال بگو ببینم [[عقیده]] تو درباره [[عثمان بن عفان]] چیست؟ ام الخیر گفت: من درباره او چیزی ندارم بگویم، همانا [[مردم]] او را به [[خلافت]] نشاندند در حالی که از او [[راضی]] بودند و بعد او را کشتند در حالی که از او ناراضی بودند. | |||
سپس [[معاویه]] از [[طلحه]] و [[زبیر]] سؤال کرد، | سپس [[معاویه]] از [[طلحه]] و [[زبیر]] سؤال کرد، ام الخیر جواب مناسبی درباره آن دو داد و در آخر، ام الخیر به [[معاویه]] گفت: تو را به [[حق]] [[خدا]] قسم میدهم، مرا از پاسخ دادن به این مسائل معاف بدار و از امور دیگر سؤال کن. [[معاویه]] از جرئت و [[شهامت]] ام الخیر شیره [[زن]] [[جهادگر]] در رکاب [[حضرت علی]]{{ع}} به [[عجب]] آمد و در آخر گفت: باشد، من تو را معاف کردم. سپس [[دستور]] داد جایزه رفیع و با ارزشی به او دادند و با اکرام و [[احترام]] او را به [[کوفه]] بازگرداندند<ref>عقد الفرید، ج۲، ص۱۱۶ – ۱۱۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۶۹-۱۴۷۲.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |