بدون خلاصۀ ویرایش
(←مقدمه) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
وی از [[تابعین]] و از علمای باتقوا و فقهای [[عراق]] بود و [[علم]] نحو را از [[ابوالاسود دوئلی]] آموخت و جزو ارادتمندان و [[شیعیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.</ref>. | وی از [[تابعین]] و از علمای باتقوا و فقهای [[عراق]] بود و [[علم]] نحو را از [[ابوالاسود دوئلی]] آموخت و جزو ارادتمندان و [[شیعیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.</ref>. | ||
به [[نقل]] [[حسین بن ولید]] از [[هارون بن موسی]]، | به [[نقل]] [[حسین بن ولید]] از [[هارون بن موسی]]، یحیی اول کسی است که قرآنها را نقطهگذاری کرد و از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[عمار]] و [[ابوذر]] و... [[نقل حدیث]] کرده و در [[مرو]] [[خراسان]] [[قاضی]] بود و [[حجاج]] او را به [[مرو]] [[تبعید]] کرد<ref>اصحاب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۰۲، ش۱۲۲۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۳۲.</ref> | ||
==[[احتجاج]] | ==[[احتجاج]] یحیی با [[حجاج بن یوسف]]== | ||
[[ابوالفتح کراجکی]] و [[ابن کثیر]] در [[تفسیر]] خود [[نقل]] کردهاند که: روزی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] - [[حاکم]] خونخوار [[کوفه]] - پس از ادای [[نماز]] [[عید اضحی]] به [[شعبی]] گفت: امروز [[عید قربان]] است و میخواهم یکی از مردان عراقی را [[قربانی]] کنم و دوست دارم تو سخن او را بشنوی و ببینی که نظر و [[رأی]] من درست بوده است؟! گفتم: ای [[امیر]]، بهتر است به همان روش [[پیامبر خدا]]{{صل}} عمل کنی (حیوان [[قربانی]] کنی) و این [[تصمیم]] را که گرفتهای کنار بگذاری. گفت: ای [[شعبی]]، اگر سخن آن عراقی را بشنوی [[حق]] را به من خواهی داد، چون او به [[خدا]] و پیامبرش [[دروغ]] بسته و در [[اسلام]] [[شبهه]] ایجاد نموده است. گفتم: ای [[امیر]]، ممکن است مرا [[عفو]] کنی و من [[شاهد]] نباشم؟ گفت: [[خیر]]، باید باشی. در همین موقع [[حجاج بن یوسف]] [[دستور]] داد که پوستی پهن کردند و [[شمشیر]] حاضر نمودند و خودش نشست و گفت: پیرمرد را وارد کنید، وقتی آن مرد را وارد کردند دیدم او | [[ابوالفتح کراجکی]] و [[ابن کثیر]] در [[تفسیر]] خود [[نقل]] کردهاند که: روزی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] - [[حاکم]] خونخوار [[کوفه]] - پس از ادای [[نماز]] [[عید اضحی]] به [[شعبی]] گفت: امروز [[عید قربان]] است و میخواهم یکی از مردان عراقی را [[قربانی]] کنم و دوست دارم تو سخن او را بشنوی و ببینی که نظر و [[رأی]] من درست بوده است؟! گفتم: ای [[امیر]]، بهتر است به همان روش [[پیامبر خدا]]{{صل}} عمل کنی (حیوان [[قربانی]] کنی) و این [[تصمیم]] را که گرفتهای کنار بگذاری. گفت: ای [[شعبی]]، اگر سخن آن عراقی را بشنوی [[حق]] را به من خواهی داد، چون او به [[خدا]] و پیامبرش [[دروغ]] بسته و در [[اسلام]] [[شبهه]] ایجاد نموده است. گفتم: ای [[امیر]]، ممکن است مرا [[عفو]] کنی و من [[شاهد]] نباشم؟ گفت: [[خیر]]، باید باشی. در همین موقع [[حجاج بن یوسف]] [[دستور]] داد که پوستی پهن کردند و [[شمشیر]] حاضر نمودند و خودش نشست و گفت: پیرمرد را وارد کنید، وقتی آن مرد را وارد کردند دیدم او یحیی ([[شیعه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[فقیه]] [[عراق]]) است، با دیدن او دلم لرزید و ناراحت شدم و در [[دل]] گفتم: نمیدانم یحیی چه گفته که [[حجاج بن یوسف ثقفی]] قصد کشتن او کرده است. بعد [[حجاج بن یوسف ثقفی]] به او گفت: آیا تو [[گمان]] داری [[زعیم]] و پیشوای عراقی؟ یحیی گفت: [[خیر]]، بلکه من فقیهی از فقهای عراقم. [[حجاج]] پرسید: از کجای [[فقه]] استفاده میشود که تو [[گمان]] کردهای [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] از ذریۀ [[رسول خدا]] هستند؟ یحیی گفت: من چنین [[گمان]] ندارم بلکه قائل این مطلب به [[حق]] گفته است. گفت: به کدام [[حق]] گفتهای؟ گفت: به [[کتاب خدا]] ([[قرآن کریم]])، سپس گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی]]، آیا میدانی در [[کتاب خدا]] [[امام حسن]] و [[حسین]]{{عم}} ذریۀ [[پیامبر اسلام]] هستند؟ | ||
[[شعبی]] میگوید: من هر چه [[فکر]] کردم چیزی به ذهنم از [[قرآن]] نیامد که [[امام حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را ذریۀ [[محمد]] [[رسول الله]]{{صل}} یاد کند و [[حجاج بن یوسف ثقفی]] (چون [[حافظ قرآن]] بود) کمی [[فکر]] کرد و سرش را پایین انداخت و در [[فکر]] فرو رفت بعد سرش را بلند کرد و گفت: ای | [[شعبی]] میگوید: من هر چه [[فکر]] کردم چیزی به ذهنم از [[قرآن]] نیامد که [[امام حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را ذریۀ [[محمد]] [[رسول الله]]{{صل}} یاد کند و [[حجاج بن یوسف ثقفی]] (چون [[حافظ قرآن]] بود) کمی [[فکر]] کرد و سرش را پایین انداخت و در [[فکر]] فرو رفت بعد سرش را بلند کرد و گفت: ای یحیی، شاید مراد تو از [[قرآن]] این [[آیه شریفه]] باشد: {{متن قرآن|فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref> که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[مباهله]] با نصارای [[نجران]] از [[خانه]] بیرون آمد و همراه او [[علی]]، [[فاطمه]] و [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} بودند، مرادت از [[قرآن]] این [[آیه]] است. | ||
[[شعبی]] میگوید: من خیلی مسرور شدم و در دلم گفتم: | [[شعبی]] میگوید: من خیلی مسرور شدم و در دلم گفتم: یحیی از دست [[حجاج بن یوسف ثقفی]] خلاص شد. اما [[حجاج بن یوسف ثقفی]] این توضیح را از [[حجاج بن یوسف ثقفی]] نپذیرفت و گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی]]، به [[خدا]] [[سوگند]] این [[آیه]] از ادلۀ روشن برای مدعای من است ولی مراد من از [[قرآن]] این [[آیه]] نبود، رنگ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] از جواب یحیی زرد شد و سرش را پایین انداخت، بعد سرش را بلند کرد و گفت: اگر آیهای غیر از این [[آیه]] آوردی که [[دلیل]] بر مدعایت باشد، از [[قتل]] تو میگذرم و ده هزار [[درهم]] نیز به تو جایزه میدهم، و اگر [[دلیل]] نیاوردی برای ریختن خونت مجاز خواهم بود. | ||
یحیی گفت: آری درست است، [[شعبی]] که سخت در [[اضطراب]] بود هر آن احتمال میداد که یحیی نتواند [[حجاج بن یوسف ثقفی]] را قانع کند و در نتیجه جانش در خطر بیفتد، لذا خیلی [[غمگین]] بود تا این که یحیی به [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: این که [[خداوند]] - عزوجل - فرموده: {{متن قرآن|وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ}}<ref>«داود و سلیمان از فرزندزادگان وی بودند » سوره انعام، آیه ۸۴.</ref>. [[داود]] و [[سلیمان]] از ذرّیّه چه کسی هستند؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: از [[ذریه ابراهیم]]. یحیی باز پرسید: آیا از [[ذریه ابراهیم]] [[داود]] و [[سلیمان]] هستند؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی]] گفت: بله. یحیی گفت: پس ادامه [[آیه]] را بخوان، [[حجاج بن یوسف ثقفی]] خواند: {{متن قرآن|وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ}}<ref>«و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.</ref> سپس یحیی گفت: ای [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]]، چگونه [[عیسی بن مریم]] از [[ذریه ابراهیم]] است و حال آنکه [[عیسی]] [[پدر]] نداشته است؟ [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] گفت: [[عیسی]] از جهت [[مریم]] مادرش ذریّه [[ابراهیم]] بوده است! یحیی فوراً گفت: آیا [[مریم]] به [[ابراهیم]] نزدیکتر است یا [[فاطمه]] به [[حضرت محمد]]، و آیا [[عیسی]] به [[ابراهیم]] نزدیکتر است یا [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] به [[رسول خدا]]{{صل}}؟ یعنی همانطوری که [[عیسی]] از [[ناحیه]] [[مادر]] ([[مریم]])، [[ذریه]] [[حضرت ابراهیم]]، در [[قرآن]] به حساب آمده، پس [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] نیز از [[ناحیه]] [[مادر]] ([[فاطمه]]) به [[حضرت رسول]]{{صل}} ذریّه او به حساب میآیند. | |||
[[شعبی]] میگوید: در این موقع گویا سنگی در دهان [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] قرار گرفت و دیگر حرفی نزد، فقط گفت: | [[شعبی]] میگوید: در این موقع گویا سنگی در دهان [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] قرار گرفت و دیگر حرفی نزد، فقط گفت: یحیی را [[آزاد]] کنید که [[خدا]] رویش را سیاه گرداند و ده هزار [[درهم]] هم به او جایزه بدهید که [[خدا]] به او [[برکت]] ندهد. بدین ترتیب، به [[دستور]] [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] یحیی [[آزاد]] شد. | ||
وقتی | وقتی یحیی رفت، [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] به من گفت: از این که گفتی گوسفند [[قربانی]] کنم، [[حق]] با تو بود، ولی من گوش ندادم، سپس [[دستور]] داد گوسفندی را [[قربانی]] کردند و آن را پختند و من با [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] خوردیم و دیگر سخنی نگفت تا از نزد او رفتم، و به [[نقل]] [[حاکم]] [[نیشابوری]]، [[حجاج بن یوسف ثقفی|حجاج]] بعد از این واقعه یحیی را به [[مرو]] [[تبعید]] کرد<ref>اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۳ و به اختصار الغدیر، ج۷، ص۱۲۳.</ref>. | ||
یحیی به [[مرو]] [[تبعید]] شد و در آنجا به [[مقام]] [[قضاوت]] [[منصوب]] و به سال ۱۲۰ تا ۱۲۹ [[هجری]] از [[دنیا]] رفت<ref>تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۲۰؛ اعیان الشیعه، ج۱۰، ص۳۰۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۳۲-۱۴۳۵.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |